دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.
یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.
در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.
با خودم شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.
غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!
شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.
من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.
شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.
شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.
شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.
شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.
مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند…
مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخاستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…
بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:
کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.
کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.
کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.
کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.
آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:
عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.
نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.
بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد…
———————————————–
پی نوشت نامربوط: من کلیپ مگس یک دقیقه ای را خیلی دوست دارم. شاید در ظاهر نامربوط باشد. اما دیدنش حس خوبی را در من زنده میکند. شما هم اگر دوست داشتید ببینید.
سلام جناب شعبانعلی
شاید برای شما که دو سال پیش این مطلب رو منتشر کردید گذاشتن دیدگاه مهم نباشه ولی من خوشبختانه امسال باهاتون آشنا شدم.
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و اشکم در اومد برای دنیای کوچیکی که برای خودم ساختم
کاش مثل ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگ جرات و جسارت حرکت و تغییر رو داشته باشیم.
“شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.”
فکر می کنم روزمرگی و تن دادن بهش مهمترین شیرینی زندگی ست که اغلب درگیرش هستیم و تعداد کمی دغدغه ای فراتر را جدی دنبال کردن.
يقينا اين مگس عاشق شما بوده كه وقتي خواب بوديد اذيتتون نميكرده، شايدم از بي توجهي شما دق كرده باشه،
البته بعد از مرگ همه عزيزتر ميشن، حتي مگس بيچاره
مرسي ، متن و كليپ بسيار زيبايي بود ، اما چه استرسي داشت اون مگس تا توي اون يك دقيقه همه مار ها رو انجام بده بدون انكه لذتي از هر ثانيه زندگيش ببره…..
خيلي جاي تامل داره ، تا من هم ددونم چطور زندگي كنم…
تحمل شنیدن نشانه هوش اجتماعیه و انسان رو از بلوغ به کمال رهسپار میکنه!
آقای شعبانعلی با نوشتن و پست گذاشتن و دیدن چندصد یا هزار لایک و صرفا خوندن تحسین و تشویق ممکنه خطرناک باشه.خوبه در کنار همه اونچه از شما یادگرفتم این رو هم شما از نشنیده نگیرید.
خوشحال میشم که اگه نظرم یا حرفم قضاوتی نادرست بوده با هم گپ بزنیم .
طبق سیاست های کامنت گذاری سایت کامنتهایی که فقط تحسین و تشکر باشند تایید نمیشن.
کسی که تشنه لایک هست احتمالا به جای نوشتن متن های طولانی چند هزار کلمه ای در وبسایت عکس نوشته در فیس بوک و امثالهم منتشر می کنه تا به مراتب احساس خوشایند تری رو با زحمت ناچیزی تجربه کنه. اگر مدتی با صاحب این سایت همراه باشی نظرشو راجع به این مسایل که مطرح کردی متوجه میشی و البته خیلی چیزهای دیگه!
از اینکه چک لیست مگس دیگه ای رو دنبال کرد زیاد خوشم نیومد، دلم میخواست بدونم اگر خودش میخواست لیست کارهاشو بنویسه عمرش کفاف میداد و جدا چه ها از زندگی میخواست!، ولی از اینکه با همه سرعت و میل وافرش به انجام وظیفه، خودش از نتیجه اش راضی بود، امیدوار شدم! انگار یکی بهم میگه کارهای اجباری هم گاهی خوشحال کننده اند! رویهمرفته پکیج قشنگی بود از یک درس اخلاقی و با منطقی بدیهی قابل پذیرش بود.
مگسهای زیادی هستند که هرچقدر بزرگ باشند و یا عمر کنند، باز به دلیل قانون نسبی بودن قیاسهای اندازه گیری، کوچکند و فرصت کمی دارند. حتی اگر اون مگس مرده فقط هفت روز میهمان شما بود، افتخار اینو داشت موضوع درس شیرینی بشه که تعداد کثیری از آدمهای خاص رو به وجد بیاره یا به فکر فرو ببره.
درسته که دنیا بزرگه، درسته که فرصتها محدودند، ولی اینکه این محدودیتها رو صرف چه کسانی و در چه راهی مصرف داریم، اگر اون افراد رو صحیح انتخاب کرده باشیم و یا اهدافمون پشتوانه محکم و معقولی داشته باشند، کوتاهی از زمانه ایست که قدر و ارزشی در اعطای فرصت بیشتر به هدف و علایق راحلی مومن به عقایدش رو ندونسته. دریغا به حال زمانه، نه دریغ بحال این کاوشگران اهداف معنا بخششون به زندگی.
متشکرم. “بجا” بود!، لینک معنادار و هم نسخی داشت.
دست مریزاد جناب شعبانعلی
اجرام كه ساكنان اين ايوان اند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سررشته خرد گم نكني
كانان كه مدبرند سرگردانند
خيام
چقدر شباهت است ميان زندگي مگسي مگس ها با زندگي نباتي برخي آدم ها، اصلا اين قانون طبيعت است همه ما بهم شبيه هستيم اما اين تفاوت هاي كوچكمان است كه به چشم مي آيد….
گاه از خودم مي پرسم ويراني دنياي امروز به خاطر شباهت آنهاست يا تفاوتشان؟!
پ ن : تلنگر اين نوشته در هشيار و ناهشيارم خواهد ماند هر چند كه من تمام سعيم را مي كنم آن را در نمه هشيارم نگهداري كنم ؛). ممنونم
این کلیپ مگس چقدر باحال بود استاد ، چه To do List جالبی هم داشت در عرض یک دقیقه هم همش رو انجام داد خوش به حالش 🙂
شاید هم میدانست که دنیا همه ، این اتاق نیست . اما می خواست که همین دنیای کوچک رو بهتر یشناسد و همین اولین شیرینی را کامل بچشد و همین چند روز را این گونه لذت ببرد . زیاد هستند مگسانی که به هوای دیدن تمام دنیا نفسی نیاسودند و رنگ آرامش ندیدند. اما این مگس تمام دنیای کوچک خود را دید و شناخت و تمام … و اگربه تناسخ اعتقاد داشته باشد در دنیای دیگرش حرف های زیادی از این اتاق و این ۷ روز خواهد داشت . حرف هایی که هیچ مگس دیگری در باره آن هیج نمی داند و این داستانی این متفاوت و خاص ….
بسیار زیبا مثل همیشه!
کتاب کوچکی هست به نام “عمر کوتاه نیست ما کوتاهی میکنیم” از مسعود لعلی عزیز که مرتبط با موضوع اهمیت زمان است
سپاسگزارم
علی
وای چقدر جالب بود این نوشته. نخونده بودمش … و چقدر خوشحال شدم با کامنت یکی از دوستان به این پست، هدایت شدم…
واقعا زیبا بود… خیلی …
چقدر این قشنگه که هر اتفاق کوچک و بی اهمیتی هم بتونه ما رو به فکر فرو ببره و برامون نشونه ای باشه برای تامل و تعمق بیشتر …
واقعا قابل تحسینه … ممنون.
(راستی … من هر وقت به سختی دیگه مجبووور میشم یکی از این آفریده های خداوند رو یه بلایی سرشون بیارم، عذرخواهی می کنم ازش! یعنی موقع انجام اون عمل! بهش می گم ببخشید:)) … شاید اینطوری میخوام یه کم خودمو آروم کنم…)
ای کاش اینها همیشه توی طبیعت بودن و توی خونه ها نمیومدن که ما هم مجبور بشیم بلایی سرشون بیاریم … !
پست “متری برای عشق…” رو می خوندم … ( که اون پست هم متاسفانه برای اولین بار بود که پیداش کردم!)
نمی دونم به چه دلیل؛ امکان کامنت گذاری رو ازش برداشتین…!
ولی دلم می خواست بگم جواب پایانی پست یعنی:
“اگر عاشق کسی باشی، او «من دیگر تو» است (Your Other Self). بنابراین نباید بتوانی به سرعت در موردش قضاوت کنی. اگر دیدی که در مورد کسی سریع قضاوت میکنی بدان که عاشقش نیستی و برای تو، «یکی مانند دیگران» است.”
به نظر من، به طرز عجیب و شگفت انگیزی؛ زیباست … درسته … و واقعیت داره …
(حتی اگه مجبور باشی بخاطر مفهوم این جمله؛ یک نفره، بارهای عاطفی سنگینی رو به دوش بکشی …)
شهرزاد جان منم خيلى خوشحالم كه با كامنت تو به اين پست”هدايت شدم”
ممنونم
خواهش می کنم عزیزم …:)
منم با کامنت شهرزاد هدایت شدم اینجا، باید رد کامنتاتو بگیریم 🙂
باید به خاطر بسپارم که دنیا بزرگه و عمرم کوتاه… و دنیاهای جدید هرچند کوچیک رو تجربه کنم
سلام من هم از کامنت شما اینجا آمدم چقدر جالب !
شخص دیگری باید آمده باشد تا ما بیاییم !!
مطلب جدید یافتن مشکل نیست بیشتر نگاه می کنیم دیگران چه ذایقه ای را دوست دارند!
ممنون از کامنت شما و به امید کشف دنیاهای جدیدتر مخصوصاً دنیاهای ذهنی جدیدتر
چون این مثال بیشتر مکانی و جغرافیایی بود و من می گویم دنیاهای دیگری هم داریم که خارج از قفس ما هستند
دنیاهای احساسی دیگر ، دیناهای ذهنی دیگر ، دنیاهای قضاوتی دیگر و …
سلام برمجیبه و شهرزاد
من هم با کامنت مجیبه به این پست هدایت شدم…
هم این پست بسیارجالب بود و هم متری برای عشق بسیارزیبا…خیلی ممنون از هردوی شما..با رد کامنت موافقم 🙂
اینجا خوندن کامنت ها هم لذتی داره 🙂 میشه گفت مکمل مطلب اصلیه
پيمان جان بدون اينكه بدونى سبب خير شدى…
ايده ى خوبيه…از اين به بعد وقتى يه پست قديمى رو خونديم و لذت برديم يه كامنت بزاريم تا دوستاى ديگمون هم يه سرى به اونجا بزنن
آره اگه یه جایی پست خوبی ببینی نباید بی تفاوت ردشی. البته من معمولا کامنت نمیزارم اما بی تفاوت هم رد نمیشم
خوشحالم و ذوق کردم که افرادی مثل من فکر میکنند. اخیرا حس عجیبی به موجودات و حشرات پیدا کرده ام. من این مطلبو البته جایی تو نت درج کردم اما اینجام میگم: یکبار شب هنگام مطالعه مگسی هی دور سرم اذیت و وزوز میکرد که عصبانی شدم ولی دلم نیومد بکشمش و با دستم محکم زدم بهش و پرت شد افتاد رو زمین. تکون نخورد فکر کرد مرد. رفتم از نزدیک نگاش کردم دیدم آرم آروم میلرزه و دوباره روپاهاش بلند شد. گیج بود تا مدتی اما بعدش شروع کرد صورت و دستهاشو تمیز کردن! و با پاهاش بال هاشو صاف میکرد. من اونجا اشک ریختم و با خودم گفتم حتی دنبال این نیست که ببینه کی زده یا… فقط میخواد از باقیمانده عمرش بازم به نحو احسن استفاده کنه
بسیار تاثیر گذار و تامل برانگیز بود
خيلي زيبا بود . متشكرم
از کارمندان شاتل هستم. قبلا از دکتر شیری اسم شما را زیاد شنیده بودم .اما از چهارشنبه تا حالا بیشتر می خوانم مطالب وبسایت را
متشکرم از اینکه اینقدر ساده و روان مطالب را با کمک آقای نخجوانی به ما آموختید.
همایش بسیار مفیدی بود. امیدوارم شرایط شرکت در همایش های شما دوباره برای من فراهم بشه
قبل از همایش ما مجبور بودیم بیاییم و قرار بود یک عده که برنامه دیگری هم داشتند ۶ به بعد بروند ، اما هیچ کس دلش نیامد
متشکرم که حضور دارید.
ممنونم آساره.
اون همایش بیشتر از اینکه یک همایش آموزشی باشه، یک درد و دل دوستانه بود.
راستش من هم نمیخواستم خیلی از حرفهایی رو که زدم، بزنم. اما فضا جوری بود که نتونستم رسمی و جدی حرف بزنم.
سلام
انشالله که امانتداران خوبی باشیم در حق مطالبی که ارائه کردید و بیان ساده و صمیمی ای که به کار بردید.ممنون که اسلایدها را ارسال کردید.
با سلام.
من بطور اتفاقی توسط یکی از همکارانم با سایتتون آشنا شدم .سایتتون فوق العاده س مخصوصادیدگاه منحصربفردی و جالبی دارین.ممنون وخسته نباشید
نمیدونم چرا
اما با این پست شما، من اشک ریختم
مرحبا به این اندیشه و قلم
دست نوشته تون زیبا بود.خیلی
چندروزی بود از اینجا دور بودم . این پست خیلی برام جالب و موثر بود. ممنون
سلام.
محمدرضا خوش به حالت که اینقدر زیبا فکر میکنی تنها حرفی که میتونم بگم برای ذهن زیبایت و دید بلندت آرزوی پایداری دارم
سلام
به یاد شعر مگسی را کشتم افتادم نمی دونم چرا؟؟
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است
و نه چون” نسبت سودش به ضرر یک به صد ” است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم!
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم …
سراینده : مرحوم حسین پناهی
محمد رضا جان بسیار عالی بود… اگه اجازه بدی از بر اساس این متن فیلمنامه ای بنویسم البته با ذکر نام شما برای یک فیلم کوتاه تجربی
متن من که معمولی بود. اما حتماً تو می تونی این ایده رو به شکل درست و هنری بازتولید بکنی. یادت باشه به دست ما هم برسونی تا ببینیم.
استاد زیست شناسی جانوری ما میگفت :موجودی تو این دنیا وجود داره که حدود ۱۶ سال در تخم باقی می مونه و برای تولد آماده میشه و حد اکثر هشت ساعت بعد از لحظه تولدش میمیره(فکر می کنم حشره باشه)…اون موقع به این فکر می کردم که چقدر بیچاره است چون ۸ ساعت خیلی کمه …
الان فکر می کنم هشت ساعت و ۸۰ سال خیلی تفاوت نداره مثل ا فنجان پر آب و یک حوض پر آب ! هر دوش تموم خواهد شد
ولی نمیدونم چرا همه فکر می کنن تفاوت داره
خیلی زیبا بود استاد..
یه سوال شاید شخصی.. اما چون خودم دنبال پیدا کردنه درست و غلطه این موضوع هستم میخواستم از شما بشنوم رابطه تناسخ درسته؟ حقیقته؟
سما جان. قاعدتاً سوالی که میگی خیلی شخصیه و کسی جوابش رو نمیدونه.
اگر به معنای دقیق بخوام بگم باید بگم که این سوال در محدوده ی سوال های علمی قرار نمیگیره.
میگن تعریف سوال علمی اینه که اثبات پذیر یا انکار پذیر باشه. این سوال از این جنس نیست…
راجع بهش همین امروز یک پست می نویسم…
سلام محمدرضا عزیز.
نوشته ات را خواندم.زیبا بود دوست من.یاعلی
ممنون محمدرضاجان
یاد فیلم کنستانتین افتادم…و اون صحنه که طرف لیوانی رو روی عنکبوت در حال حرکت روی میزش گذاشت…بعد کمی مکث کرد یکم لیوانش رو کج کرد و دود سیگارش رو توی لیوان فوت کرد و گفت: به زندگی من خوش آمدی…!
فیلم رو ندیدم روزبه جان. اما حالا که گفتی حتماً نگاه میکنم.
این فیلم رو همیشه نگه می دارم
انگار تمام زندگی . فلسفه . مرگ و روش رو باهم داره – خوبه هر از چند گاهی نگاهش کنم
باز خوبه این مگس یک دقیقه ای قبل از مرگش برنامه مشخصی داشت! ما اگر جای اون بودیم یا ۱ دقیقه رو کلا بدون برنامه بودیم یا حداقل ۴۰ ثانیه داشتیم دنبال برنامه می گشتیم! 😐
سلام
می دونم جای این سوال اینجا نیست ولی چرا ویدئو معرفی مدل توسعه مهارت های فردی با وجود چندبار دانلود کردن زمان پخش نیمه است و کامل نیست؟؟؟!
سحر جان. یک بار دیگر خودم دانلود کردم درست بود. اجازه بده باز هم چک کنم. باید سایز فایل ۱۶٫۴ مگابایت باشه. هست؟
من با فیلتر شکن باز دانلود می کردم الان که فیلتر بسته بود بله کامل دنلود شد.
شرمنده به زحمت افتادی.
خوب ممنون که خبر دادی سحر جان. خیال من هم راحت شد.
شاید زمانی که آن مگس زیر گوشت وز وز می کرد، دنبال یک راه فرار بود. شاید خاطره ای از هوای آزاد داشته یا شنیده بود! شاید اگر کمی پنجره را باز می کردی، پرده ها را کنار می زدی و راه را نشانش می دادی آن هم الان تجربه هوای تازه را داشت و می توانست ۱۴ روز دیگر زندگی کنه. البته آن مگس شانس !!!!!!!!!!!! این را داشت که ۷ روز در هوای بسته خانه مثلاً زندگی کنه ، شاید اگر یک جای دیگر بود صاحبخانه با مگس کش ، روزنامه یا کتاب!!!! آن مجال ۷ روزه را هم بهش نمی داد.
هرچه قدر می خونم این متنو سیر نمی شم … شاید باید این و هر روز بزارم جلومو بخونم تا بهم خیلی چیز هارو یاداوری کنه … ممنون که هرازگاهی یه تلنگر به ذهن ما می زنید… امیدوارم زندگی مگسی نداشته باشم… البته خیلی وقتها حسرت تجربه های تازه رو میخورم ولی بعضی موقع ها این تجربه هارو محدود می کنم به محدودیت هایی که خودم دارم و حسرت می خورم .. باید بیشتر بال بزنم …
چشمها همیشه چیزهایی را میبینند که روبهرویشان اتّفاق میافتند…اما همهء چشمها نمیبینند چیزهایی که پیش رو اتفاق میافتد… !یا هیچوقت خیلی چیزهای پیش رو را جستجویش نمیکنند…!
گاهی آدمیان فکر میکننددنیا همین است که هست؛ همینکه میبینند،اما نمیدانند که تمامِ این دیدنیهای پیش رو را هم خیلی هایش را ندیده اند….!نمیبینند …میگذرند…!
نه میگویند…نه میبینند…نه میشنوند…
در این دنیا فهمیدم که تو اگر میبینی ،بگو… !…گاهی اوقات برای حرفهایی که تو میبینی و ناگفته میدانی و سکوت میکنی ،تردیدِ نگفتن حکم نابودی دارد…باید گفت تا دیر نشده..شاید دیگری ،دیدنیِ تو را باید بیشتر میدید، و ندید…..!بگو تا اینبار ببیند…!
استاد !خوشحالم که میبینید و دیدنی ها را مینویسید….!من به خوبی میدانم که در اين روز و روزگار ؛هنوز هستند کساني که وقتي از روبرو مي آيند … ؛ میخواهندکه به جهانیان چیزی هدیه دهند… خود را مخفي نکرده اند …اندوخته هایشان را پنهان نکرده اند ….دیدنی هایشان را …ناگفته هایشان را….در زندگی ها نقشی را ایفا میکنند و نقشی بزرگ دارند …
راستی رفیق!تو هم چیــــزی را فراگرفته ای ،که کسـی، در جایـی نیــازمند به خاطر آوردن آن است………………….!؟!؛
چگـــونه او را با خبــر می کنـــی… ؟
یک بار عاشق شدم با تمام وجودم عاشقی کردم
یک بار فکر کردم که سالها فرصت دارم زیر خروارها خاک بخوام و محروم شوم از هر حسی
هیچ وقت پشیمان نشدم برای عاشقی هام
محمد رضا جان سلام …حالا فکر کن صبح از خواب پاشدی دیدی چپه رومیز افتادی چهار دستو پات رو به هواس میخوای بلند شی نمیتونی . اینور اونور میکنی میبینی بال بال میزنی یهو از جا کنده میشی پرواز میکنی دور اتاق چرخ میزنی میری جلو آینه میبینی ای وای مگس شدی . تو تا دیروز محمد رضای ۱۰۰ هزارتا همراه بودی . حالا یه مگسی تو اتاقت و بین کتابات چرخ میزنی . خانومت از پشت در میگه : محمد رضا عجله کن کلاسهات دیر میشه تو از کی تا حالا انقدر میخوابی؟ . تو هم نفس عمیق میکشی ذهنت و متمر کز میکنی و میخوای بگی یه لحظه حولم نکن اومدم . به یکباره میگی: ویززززززززز . حالا یه سوال محمد رضا شعبانعلی تا دیروز استاد مذاکره و مهارتهای فردی بود یه مجنونه نزدیک به نبوغ یا یه نابغه ی نزدیک به جنون نمیدونم . مردی با تجربه های زیاد در زمینه ی مختلف . حالا نه میتونی حرف بزنی . نه راه بری . نه بنویسی . . . سوالم اینه از امروز چی کار میکنی ؟دنیات چه جوری میشه ؟ چه تجربیاتی از دوران گذشته ات به درد دوران مگسیت میخوره ؟ اگه پرت و پلا گفتم ببخشید .. سوال پیش اومد دیگه ….
عجب bird’s-eye view ی به انسان !
یاد خیام افتادم :«آمد شدن تو اندرین عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد»
البته با برداشت افسردهوار به این بیت از رباعی مخالفم. یه جاهایش شبیه بحثهای تو هست.
احتمالاً از نظر اون مگسه، ما یه دایناسور تنبل، خزنده، slow motion ی! هستیم 😀
محمدرضای عزیز سلام
همیشه از خواندن مطالبت لذت می برم نه به این دلیل که قلم شیوایی داری، هرچند کتمان نمی کنم شیوایی کلام معنا را متجلی تر می کند، بلکه به خاطر نگاه دقیق و ذهن مشاهده گرت. بین خودمان باشد گاهی کمی هم رشک می برم.
کلیپ مگس یک دقیقه ای و نوشته ی شما حرفهایی رو برای گفتن دارن که امیدوارم تنها محو زیبایی کلام و تصویر نشده باشیم.
راستش بیشتر از این مگس،دلم برای زنبورعسلی میسوزد که چند وقت پیش در کنار پنجره ی اتاقم مرد!اگر لازم شد عکسش را برای شما میفرستم.
حتماًدرباره ی بطری شیشه ای و زنبور عسل و مگس شنیدید.
ما سالهاست به خیال اینکه به سمت نور میریم و برای رسیدن به رهایی تلاش میکنیم،حواسمون نیست که اسیر فکری کوتاه شدیم واز ترس تاریکی داریم خودمون رو به کشتن میدیم.مرگی به امید رهایی!تاریکی و ظلمتی که قطعاًبعد از گذر از اون آزادی هدیه ی ماست رو ازش وحشت میکنیم.عین زنبور عسل،چسبیدیم به ته شیشه و نور گمراه کنندش وخبر نداریم قضییه چیز دیگریست.به خیال اینکه زنبور عسل پاک است و به سمت نور میرود،اما مگس….قدرت اندیشیدن از ما گرفته شده
اونوقت این میشه که اینجا بر سر متری برای عشق بحث های جدی!!! مطرح میکنن. نمیدونم مقصر اصلی کیه،که ما تا این اندازه آزادانه !فکر میکنیم وگمان میکنیم که حرفی برای گفتن داریم.اما کسانی نشستن وتماشا میکنن وبیشتر میخندن که ما همچنان مشغولیم! وآنها…. بگذار نگویم
نمیدونم چیزی رو که میخواستم بگم رو تونستم که بگم یانه ؟
اما برای پست قبلی هم دوست دارم حسم رو به اون نوشته بگم
چون چند روزی فرصت نکردم به اینجا سر بزنم.(خیلی کوتاه ودر حد ۵ روز فقط)امروز که اومدم ،با کلی مطلب جالب مواجه شدم! خصوصاً قضییه ی متر عشق و قضاوت و بقییه ی ماجرا.
خود من آدم عجولی ام دربرابر ارتباط برقرار کردن بادیگران سریع تصمیم میگیرم وگاهی از این انتخابهای سریعی که داشتم خودم هم تعجب میکنم.زیاد شنیدیم که «آدما وارد زندگی ما نمیشن ،مگر اینکه تغییری در ما ایجاد کنند و یا بالعکس.»نمیدونم با بودن درکنار دیگران چه تاثیری روی اونها گذاشتم(امیدوارم حداقلش این باشه که بادیدن بدی های من ،اونها رو تکرار نکنن.)اما خواسته یا ناخواسته گمان میکنم قضاوت کردن جزئی جدایی ناپذیر از خصلتهای انسانی باشه.که ما هرچقدر هم عاشق باشیم ،باز هم نمیتونیم بگیم که قضاوت نمیکنیم.همه ی داعیه داران عشق میتونن این حرف رو تایید کنن. حتی شما آقا یاخانوم محترم!!! 🙂
من احساس میکنم«عشق» رو نمیشه در کلمه و جمله و پاراگراف و تحقیق و بیوشمی و فیزیولوژی و … گنجاند و تعریفش کرد.عشق رو تنها باید زندگی کرد.چه آنکه معشوق بداند تو دیوانه وار مجنون او گشته ای.یانه.چه آنکه معشوق تمام خواسته اش چیز دیگری باشد و حتی تمنای نگاهت را برای هر آنچه عشق در تو نفهمد و درپی چیزی باشد بزرگ وخواستنی ،تنها برای خودش.نه برای تو و بودنت. در این زمان است که تو چون قانون عشق نمیدانی یعنی چه.آنگاه هرآنچه اودوست دارد ،در اختیارش میگذاری.به خیال اینکه به او عشق داری .ونمیدانی هرآنچه که بخواهد و بگیرد، دیگر ماندنی نیست وتو برایش پوچ میشوی.در عشق باید سرسخت بود.اگر عاشق شده باشی ،میدانی که چه میگویم.
عقابها هرگز مگسها را دنبال نمی کنند.
از مگس كه بگذريم خداوكيلي جلسه اول مذاكره حرفه ايي خيلي بهم چسبيد و وقتي كه رفتار تورو با بقيه و نوع درس دادنتو ديدم متوجه شدم كه منم دقيا رفتاراي تورو در مقياس كوچكتر از خودم نشون ميدم و خيلي خوشحالم كه جمعه سر كلاست بودم و همونطور كه گفتم تمام تلاشمو مي كنم تا تو جلسات اول تمام كلاسات شركت كنم D:
من فکر میکردم مگس ها چند زندگی عقب تر از ما ادم ها هستند؟
اقا شعر حسین پناهی هم باحاله ها در مورد مگس..مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم
گاهی از این که
تنها جوان عاشق شهرم
مغرور می شوم
احساس می کنم
جز من تمام مردم
در کوچه های نان و هوس گام می زنند
شاید
این حس بی بدیل که
محبوب من تویی
راه غرور مرا باز کرده است
من
بی
تو
در امتداد تیرگی شب محو می شوم
ای آفتاب من! دست مرا بگیر
(اين شعر براي دل نوشته متري براي عشق كه نظر دهي آن بسته بود….!!!)خيلي زيبا بود…
درسته زندگي كوتاهه،اما همين زندگي كوتاه پر از قواعد و قانونه……….
آفرین، چقدر خوب بود! 🙂
سلام
اشاره و یادآوری بجایی بود.واقعا همه چیز این عالم میتواند درس عبرتی باشد حتی “مگس” به شرط آنکه اهل تفکر باشیم
در این مدتی که با دست نوشته هاتون آشنا شدم کلی لذت بردم و این یکی هم شاهکاری بود برای خودش. مخصوصا نتیجه گیری آخرش 🙂
شاید این مگس همه ماموریتش در زندگی همین بود که شما و ما رو به این فکرها بندازه
و شاید ما هم آینه عبرت دیگران باشیم. فقط امیدوارم که سرنوشت ما این چنین نباشه و دیگران با نگاه به زندگی ما، رویا برایشان ایجاد بشه نه حسرت
زيبا بود.
توی دانشگاه ی دوستی داشتم که بچه ی فرزانگان تهران بود ، دختری بسیار عمیق و باهوش . اون همیشه می گفت حتی مگسی که روی قله ی کوه پروازمی کنه روی زندگی ما تاثیر داره و البته اصل بحث مفصله که اینجا جاش نیست بنویسم .نوشته شما من و یاد حرفهای دوستم سعیده انداخت . کلیپ مگس یک دقیقه ای را تا به حال ندیده بودم خیلی جالب بود ممنون .
اون چیزی که دوستتون گفته مربوط میشه به اصل پروانه ای و فکر نمیکنم چندان ارتباطی با این عنوان داشته باشه.
آخه عزيزم هرچيزی که توش مگس داره که به اين متن مربوط نميشه
اون چيزی که دوسته شما ميگفتن اثر پروانه گفته ميشه
حافظ: ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست !
از اینکه صبح روز شنبه ی من رو حسابی به هم ریختید و من رو به فکر فرو بردید خیلی ممنونم 🙂 خیلی خوب بود..
راستش را بخواهید حس خوبی وقتی خواندم: “شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند…” به من دست نداد… این حس را بارها تجربه کرده ام.
اما جدای از “نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم” گاهی ناتوان تر از آنم که خودم پنجره را باز کنم پس این حس را نیز گاهی تجربه کرده ام “به امید اینکه روزی درها باز شود…”
آقاي مهندس حيوانات و حشرات خاص زندگيشون بر اساس طبيعتشونه. تاسف براي خودم كه گاهي مگس وار زندگي مي كنم و جدا شدن از منطقه ي امن زندگيم برام سخت ميشه. صبح موضوعي حالم رو بد كرد اما اين پستتون بهم ياد داد از كساني كه مگس وار در شيريني هاي زودگذر زندگي متوقف مي شن دوري كنم. ممنون بخاطر اين تلنگر
مرثیه ای برای مگس نبود، مرثیه ای برای زندگی خودمون بود جدا
دلت زیر و رو میشود گاهی
وقتی اون خاطره ته نشین شده در اعماق قلبت گرد و خاکی به پا می کند
تک تک آن ذرات نشانی از دیداری ، قراری ، انتظاری بوده
اون قراری که تشنه دیدار بود ولی در انتظار موند و روزها به درازای شب یلدا شد و
خاطرات و خاطرات و انتظار و انکار در دل ته نشین شد
سالها گذشت
.
.
.
گمشده در لابه لای روزها ، ماهها و سالها و تکرارها و تکرارها
بیابی اش در محالترین حالت
عکسی در پایین صفحه ی یک روزنامه
دلت زیر و رو میشود گاهی .
من همیشه نسبتم را به دنیا مثل مورچه به محدوده کوچک دورش میبینم ولی مگس هم از نظر عمر کوتاهی که داره به عمر دنیا مثال جالبی.
و همیشه امیدوارم عمق نگاه و فکرم آنقدر محدود نباشه.
ممنون 🙂