دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

لطفاً طولانی‌تر حرف بزن!

کوتاه گویی هنر است. کوتاه نویسی هنری سخت‌تر.

اما کوتاه گفتن و کوتاه نوشتن، همیشه مزیت نیست.

چند هفته پیش، با یکی از دوستانم صحبت می‌کردم که به تازگی، به شغل شریف مشاوره مدیریت مشغول شده است.

گفتم شاید قسمتی از بحثمان، بتواند برای دوستان خوبم در اینجا هم، مفید باشد (یا لااقل زمینه‌ای برای بحث و گفتگو ایجاد نماید).

همه‌ی ما سوالات زیادی داریم که پاسخ‌های آنها را نمی‌دانیم و در جستجوی پاسخ آنها هستیم.

یا در خلوت خودمان به آن سوال‌ها فکر می‌کنیم و یا به سراغ دیگران می‌رویم و می‌کوشیم به کمک آنها، پاسخ مناسبی برای آن سوال بیابیم.

همه‌ی ما هم شنیده‌ایم که سوال خوب مهم است و دانستن سوال خوب، نیمی از جواب است و حتی تجربه به خیلی از ما ثابت کرده که در موارد زیادی،‌ داشتن سوال خوب، خودِ جواب است!

اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که گاهی اوقات، ما سوال‌هایمان را زیادی خلاصه می‌کنیم.

کارفرمای دوست من به او گفته: اینجا هیچ چیز سر جایش نیست. چند ماه اینجا بیا و به ما کمک کن که کمی به آن ساختار بدهیم.

دوست من هم قبول کرده و همکاری با او را آغاز کرده است.

از دوستم پرسیدم: کارفرمای تو، توضیح بیشتری نداد؟

پاسخ داد: چرا. کمی نق زد. حرف زد. اما در کل می‌گفت همه چیز خراب است. بیا درستش کنیم.

پرسیدم: خوب. تو می‌دانی که بعد از چند ماه، باید به چه نقطه‌ای برسی تا او از تو راضی باشد؟ چه کار باید بکنی تا پول تو را با رضایت بدهد؟ چه حرکتی باید انجام دهی که بدانی فعالیت‌هایت اثربخش بوده است؟

گفت: به هر حال سعی خودم را می‌کنم.

***

معمولاً ما وقتی به سراغ دیگران می‌رویم که در کلافی از مشکلات سردرگم هستیم.

در چنین شرایطی، نمی‌دانیم به شکل مشخص چه می‌خواهیم.

فقط می‌دانیم “این وضعیت فعلی، وضعیت مطلوب من نیست”.

در چنین شرایطی، به سختی می‌توان پاسخی پیدا کرد که رضایت بخش باشد.

من همیشه به دوستانم پیشنهاد می‌کنم از یک روش ساده (اما معجزه آسا) استفاده کنند. اگر چه می‌دانم این روش آنقدر ساده است که کمتر کسی به معجزه‌اش دل می‌بندد. اما کاش به من اعتماد کنید و نتیجه‌اش را ببینید.در دورانی که جوان‌تر بودم و به شرکت‌ها مشاوره می‌دادم (و هنوز مثل این روزها خودم را بازنشسته نکرده بودم) از طرف مقابلم می‌خواستم که مشکلش را به صورت شفاف بنویسد.

فرض کنید او می‌نوشت:

اوضاع شرکت خراب است و هیچ چیز سر جایش نیست.

بعد از او می‌خواستم که همین مشکل را حداقل در ۳۰ کلمه بنویسد. او مثلاً می‌نوشت:

فروش ما کم است. بچه‌ها انگیزه ندارند. الان کسی سرپرست فروش است که اصلاً فروش نمی‌داند. بچه‌ها تعهد ندارند و کسانی که حرفه‌ای تر هستند، زود ما را ترک می‌کنند.

بعد از او خواهش می‌کردم که همین مشکل را در حداقل ۶۰ کلمه بنویسد. او مثلاً می‌نوشت:

فروش ما نسبت به سال گذشته، سی درصد کاهش پیدا کرده. سرپرست فروش ما هم، اصلاً‌ با فروش آشنا نیست. فقط چون نفر قبلی به صورت ناگهانی استعفا داد و رفت، مجبور شدیم یکی از بچه‌ها را در این موقعیت بگذاریم. بچه های ما تعهد ندارند و شرکتهای رقیب هم، هر وقت یک پرسنل توانمند را می‌بینند، او را جذب می‌کنند.

بعد از او خواهش می‌کردم همین مشکل را در ۲۰۰ کلمه بنویسد و این کار را تا ۱۰۰۰ کلمه هم ادامه می دادیم.

شاید برای شما جالب باشد که معمولاً تا حد زیادی به پاسخ سوال می‌رسیدیم و بعد از آن، تنها سوال باقیمانده، پیدا کردن فرایند اجرایی آن بود.

اگر هم به پاسخ مشخصی نمی‌رسیدیم، آن سوال بزرگ و مبهم، به ده‌ها نکته‌ی کوچک‌تر و شفاف‌تر تبدیل شده بود و حالا می‌توانستیم روی هر یک از آنها فکر کنیم.

البته اجرای این روش، ساده نیست. به سختی می‌توانید اعتماد طرف مقابل را در حدی جلب کنید که با شما وارد این بازی بشود و حرف‌هایش را بنویسد و خط بزند و بازنویسی کند.

شانس من این بود که پول نسبتاً زیادی می‌گرفتم و انسانها وقتی پول زیادی به کسی می‌دهند (و می‌شنوند که دیگران هم داده‌اند)، چاره‌ای ندارند که راهکارها را جدی بگیرند و از نظر روانی هم، احساس بهتری به آن راهکار دارند و تعهد بیشتری به اجرای آن دارند. بعد هم نتیجه می‌گیرند و راضی می‌شوند و به دوستانشان توصیه می‌کنند که از فلانی به عنوان مشاور استفاده کن!

شاید اگر مثلاً یک دهم آن پول را می‌گرفتم، طرف مقابلم وارد این بازی نمی‌شد و یک ساعت وقتش را برای چنین کاری، اختصاص نمی‌داد. باید اعتراف کنم که بعد از سالها کار حرفه‌ای، حتی یک مورد جدی بزرگ هم به خاطر ندارم که توانسته باشم به رایگان یا با قیمت کم، حرفی را به یکی از دوستان نزدیکم بزنم و منشاء خیری برای او باشم. معمولاً حرف‌ها و پیشنهادهایم شنیده نشده. به همین دلیل، هر وقت خودم از کسی نظر می‌خواهم، حتی اگر دوست باشد، به او پول (یا هدیه‌ای گران‌قیمت) می‌دهم تا حرفش را بهتر بفهمم!

بگذریم.

خواستم پیشنهاد کنم، اگر حوصله داشتید، نه فقط در مورد کسب و کار، در مورد زندگی، در مورد رابطه عاطفی، در مورد حوزه‌ی تخصصی‌تان، در مورد آینده، در مورد گذشته، در مورد تاریخ، در مورد فلسفه، در مورد هر سوال دیگری که در ذهن‌تان زنده است و زندگی می‌کند، این بازی را انجام بدهید.

به نظرم شگفت زده خواهید شد.

من هنوز هم، هفته‌ای دو یا سه مرتبه، برای زندگی شخصی‌ و شغلی‌ام، وادار می‌شوم به دنبال پاسخ سوال‌هایی بگردم و هر زمان که احساس می‌کنم، آن سوال، مهم و پیچیده است، تکنیک “بیشتر نوشتن” را به کار می‌برم.

گفتم شاید برای شما هم مفید باشد.

نکته‌ی تکمیلی مهم:

ویژگی کلیدی فرایند بالا، تدریجی بودن و گام به گام بودن آن است.

به عبارتی، اگر یک نفر مستقیماً صورت مسئله‌ای را در قالب ۱۰۰۰ کلمه بنویسد، آنچه به ذهنتش می‌رسد و روی کاغذ می‌آید با حالتی که ابتدا بکوشد آن را فقط در مثلاً ۵۰ کلمه، و سپس در ۱۰۰ کلمه و سپس در ۳۰۰ کلمه و نهایتاً در ۱۰۰۰ کلمه بیان کند متفاوت است.

هر بار هم، باید فرض کنیم که بیش از آن ۵۰ یا ۱۰۰ یا ۳۰۰ کلمه،‌ فضا نداریم.

به قول دوستانی که سیستم‌ها را می‌شناسند، این فرایند وابسته به مسیر یا Path Dependent است. اگر مسیر آن به شکل دیگری طی شود، نتیجه‌ی متفاوتی را هم به همراه خواهد داشت.

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



25 نظر بر روی پست “لطفاً طولانی‌تر حرف بزن!

  • […] کاربردی و ارزشمند محمدرضا شعبانعلی در پست لطفاً طولانی‌تر حرف بزن می‌تواند ابزاری فوق‌العاده برای فکر کردن […]

  • […] کاربردی و ارزشمند محمدرضا شعبانعلی در پست لطفاً طولانی‌تر حرف بزن می‌تواند ابزاری فوق‌العاده برای فکر کردن […]

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser