دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

لحظه نگار | چند عکس پراکنده

می‌خواستم در جواب کامنت مصطفی خودمانی،‌ چند جمله‌ای دربارهٔ «انحصار در تأمین امنیت» بنویسم و با تکیه بر بهانه‌ای که حرف‌های پیمان در یکی از کامنت‌ها دربارهٔ کرونا به دستم داده بود، کمی هم راجع به حاشیه‌های مدیریتی کرونا حرف بزنم.

اما دیدم که فضای روزنوشته خیلی رسمی و جدی شده. به همین خاطر، چند عکس از گوشه و کنار گوشی پیدا کرده‌ام و این‌جا می‌گذارم تا بین نوشته‌های جدی فاصله بیفتد. پیشاپیش از این‌که به کیفیت عکس‌ها گیر نمی‌دهید ممنونم.

توضیح اول: پایین این مجموعه عکس، یک کلیپ ویدئویی کوتاه از کوکی و بلوط گذاشته‌ام.

توضیح دوم: دو تا از عکس‌ها را قبلاً‌ در اینستاگرام قرار داده‌ام و تکراری است.

محمدرضا شعبانعلی محمدرضا شعبانعلی محمدرضا شعبانعلی

محمدرضا شعبانعلی محمدرضا شعبانعلی

بلوط محمدرضا شعبانعلی بلوط محمدرضا شعبانعلی blank کوکی و بلوط گربه محمدرضا شعبانعلی بلوط گربه محمدرضا شعبانعلی گربه بلوط محمدرضا شعبانعلی کوکی گربه محمدرضا شعبانعلی گربه کوکی محمدرضا شعبانعلی محمدرضا شعبانعلی کوکی گربه کوکی گربه محمدرضا شعبانعلی - گل کوکی گربه محمدرضا شعبانعلی کوکی گربه محمدرضا شعبانعلی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


22 نظر بر روی پست “لحظه نگار | چند عکس پراکنده

  • محمدحسن مازاراتابکی گفت:

    سلام محمدرضا،

    امیدوارم که خوب باشی. یکی از خوبیای دیدن عکسها اینه که آدم حس میکنه که انگاری از نزدیک دیدتت و خب حس خیلی خوب و قشنگیه. انگار که دیالوگی برقرار شده. خوشحالم که توی این عکسا هم خودت هم کوکی و بلوط به نظر خیلی خوشحال میاین. 

    همینطور دوست داشتم منم باهات زندگیم و تغییراتی که کردم رو به اشتراک بذارم. من از شهریور دوره دکتری توی حوزه مدیریت رو شروع کنم توی Frankfurt school of Finance and Management  و حالا به خاطر تاخیر در گرفتن ویزا، تازه حدود ۲۰ روزی هست که اومدم آلمان و خب شهر فرانکفورت. برای منکه به جز یه سفر دو روزه به گرجستان برای امتحان GMAT تا حالا خارج نرفته بودم، دیدن خارج! خیلی هیجان انگیزه. یک سال اخیری که داشتم رو به کار و تفریح با دوستام گذروندم. یعنی شاید به نوعی بگم بیشتر به تفریح و دورهمی گذروندم تا هر چیز دیگری. البته پشیمونی‌ای ندارم. سال واقعا خاطرانگیزی بود برام. ولی خب این شیوه زندگی برای یکسال خیلی خوب بود و الان حس میکنم باید بیشتر روی توسعه فردی و یادگیری تمرکز کنم. روی همین حساب از این مهاجرت برای شروع تغییر شیوه زندگی هم استفاده کردم و تا حالا خوب بوده. مطالعه، ورزش و یادگیری مهارت‌های جدید و تغذیه سالم توی برنام هست و امیدوارم بتونم این شیوه جدید رو به قول دکتر علوی زندگی کنم. همینطور باید سعی کنم زبان آلمانی هم یاد بگیرم، درسته دانشگاه هم انگلیس زبان هست،‌ ولی خب برای زندگی در شهر لازمه و از طرفی یادگیری زبان جدید به نظرم میتونه یادگیری‌های جانبی دیگری هم داشته باشه. 

    دیروز با یک استادی که به قول خودم خفن هست صحبت کردم و چون توی حوزه یادگیری سازمانی و فرآيندهای تصمیم گیری در سازمان کار میکنه برام خیلی جذاب بود. فکر میکنم احتمالا همین مسیر رو ادامه بدم و توی همین حوزه دنبال ریسرچ باشم. البته یک ماهی به خودم فرصت کنجکاوی و گشت و گذار در حوزه‌های دیگه هم دادم. 

     

    اینجا وقتی سوار قطار بین شهری میشم معمولا یادت میفتم، چون یاد صحبتای توی کلاس و اینکه تا حدی زبان المانی هم بلد بودی و اینا میفتم. 

     

    چالش فعلیم الان این هست که یه جورایی شاید دو سه سال پیش تا حد خوبی میدونستم میخوام چیکاره باشم در زندگیم و چه کاری بکنم ولی الان برای مبهم تر شده و علامت سوال زیاد شده که امیدوارم بتونم این موضوع رو هم حل کنم.

     

    به این شکل، خوشحالم از اینکه تونستم حرفایی که میخواستم باهات به اشتراک بذارم و زدم. تاثیری که در زندگی من داشتی خیلی زیاده، هنوز وقتی میخوام کتابی رو انتخاب کنم توی ذهنم معیارهایی که بعضی وقتها گفته بودی یا توی اون دوره آموزش کتابخونی گفته بودی میاد. یا اینکه انگاری همیشه حس میکنم چطور میتونم شاگرد خوبی برای استادام باشم. چون این رو حس کردم که چقدر یاد گرفتن از شماها قشنگ بوده برام و دوست دارم یه روزی بتونم این حس خوب رو من هم به بقیه منتقل کنم.

     

    مثل همیشه پر حرف بودم?
    ممنونم ازت

    • محمدحسن. هی صبر کردم زمان بگذره خلوت‌تر شم کمی طولانی‌تر برات بنویسم. وقت نمیشه.
      در عین این‌که همون موقع که کامنت گذاشتی، دو بار با دقت خوندم و خیلی خوشحال شدم.

      اول این‌که،‌ به سبک نامه‌های قدیمی، بهت بگم اگر از احوال ما جویا باشی، ما هم خوبیم و ملالی نیست جز دوری شما (و البته صدها ملال دیگر که برای اغلب کسانی که در زیر آسمان این منطقه زندگی می‌کنن، عادی و تکراری شده).

      چقدر خوشحال شدم آلمان رفتی و چه خوبه که فرانکفورت هستی. جایی که می‌شه مدرن بودن رو به خوبی داخلش تجربه کرد و این برای ما که در یک جامعهٔ سنتی (از ظاهر تا باطن) زندگی کرده‌ایم، تجربهٔ قشنگیه.
      بعداً که بیشتر آلمان و اروپا رو گشتی، حتماً تعریف کن که چه چیزهایی دیدی و چه چیزهایی برات جالب بوده.

      و خیلی دوست دارم ببینم در تجربه‌ای که من دارم، هم‌نظر هستی یا نه که: جاهایی مثل فرانکفورت، تجربهٔ بسیار خاص و خوبی دارن. اما شاید خیلی خوب نتونن «اروپا» رو represent کنن. اون حسی که آدم در شهرهایی مثل مونیخ یا برلین یا هامبورگ می‌گیره، اروپایی‌تره (اصلاً نمی‌دونم این واژه رو چه‌جوری می‌شه معنا کرد یا معنایی که در ذهنم هست رو چه‌جوری می‌تونم منتقل کنم).

      به هر حال، امیدوارم از قیمت‌های نسبتاً ارزون قطارهای ICE غافل نشی و به اندازهٔ کافی ازشون برای دیدن نقاط مختلف اروپا استفاده کنی. مستقل از این‌که در آینده در کدوم نقطه از این سیاره زندگی کنی، فکر می‌کنم حضور در این سن در اون نقطه از جغرافیا،‌ تجربهٔ ارزشمندیه که سایهٔ خودش رو برای همیشه روی ذهن و زندگیت حفظ می‌کنه.

      • محمدحسن مازاراتابکی گفت:

        منم خیلی خوشحال شدم از دیدن جوابت.

         

        اول از همه خوشحالم واقعا که حالت خوبه، هر موقع هر عکسی جایی ازت میبینم اول از همه نگاه میکنم تا حداقل از عکس متوجه حال خوب و سلامتیت بشم. 

         

        اره حقیقتش خودم هم فرانکفورت رو خیلی دوست داشتم در همین مدت یک ماه و خرده‌ای. ۴ تا شهر دیگه هم این مدت دیدم که برلین و مونیخ و کلن باشن. با همین تجربه اندک و ناچیز، میتونم بگم منم حس تو رو داشتم. انگار فرانکفورت شهریه که به نظرم تلاشش این بوده تا یک نیویورک کوچک باشه تا یه شهر اروپایی. البته من نیویورک هم قاعدتا ندیدم ولی خب دست مردم دیدم یه مقدار ?. برلین پر از تاریخ بود برام مخصوصا که من خیلی تاریخ جنگ جهانی دوم رو دوست دارم و تا جایی که در بضاعتم بوده سعی کردم فیلم و مستند و کتاب در موردش بخونم. برلین از این نظر خیلی دوست داشتنی بود برام. ولی مونیخ برام یه شهر خیلی تمیز و مرتب و سرسبز بود و از نظر زندگی شاید بگم مونیخ رو خیلی بیشتر دوست داشتم. 

         

        حتما، توی برنامم هست که بتونم تا جای ممکن سفر کنم و کشورهای مختلف رو ببینم و به نحوی هم سفر کنم که بتونم تا حدی بفهمم فرهنگ اون کشور رو. خیلی دوست دارم در آينده تعریف کنم که چی تجربه کردم و چی دیدم. شاید جالب باشه. چالشی که قطار یا کلا به نوعی مسافرت اینجا داره اینه که خیلی باید برنامه ریزی رو دقیقتر انجام بدم وگرنه یهو خیلی گرونتر میشه قیمتا. کلا یه چیز عجیب اینجا برام اینه که مثلا کنسرت ها از ۶ ماه قبل شاید پر شده باشن. حتی بلیت هایی دیدم برای دسامبر سال ۲۰۲۳ یا حتی آپریل ۲۰۲۴! برام خیلی عجیبه اینا چطوری میتونن برای یکسال آیندشون از الان برنامه‌ریزی کنن برای رفتن به فلان برنامه‌ای. 

        خیلی ممنونم ازت، حقیقتا همیشه برام اینطوری بوده که بعد از دیالوگ داشتن با تو حس بهتری رو داشتم و الان هم همینطوره. 

  • بهنوش گفت:

    من فقط به این فکر می کردم که چه خوب که دوتان!

  • سعید گفت:

    سلام محمدرضا،

    از اینکه مجوز کامنت گذاشتن توی روزنوشت‌ها رو به دست آودم خیلی خوشحالم 🙂 تقریبا از سه پست قبل میتونم کامنت بذارم اما تا حالا حرف خاصی نداشتم! الان دیدم این پست برای شروع موقعیت خوبیه :)) در ضمن چقدر قیافه‌ و ژست‌های بلوط بانمک و خنده داره، یه تعجب خاصی توی نگاهش موج میزنه ?

  • مهشید گفت:

    به به

    عجب عکسهای زیبایی

    کوکی چه چشمهای اعجاب انگیزی داره، خیلی زیباست. بلوط هم خیلی خواستنی و نازه. زنده باشن و سلامت.

    دلم تنگ شده بود خیلی ، ممنون بابت عکسها

  • […] خصوص هر بار که این عکسش (+) رو نگاه میکنم دلم واقعا ضعف میره براش، و دلم میخواد […]

  • آرام گفت:

    سلام 

    چه عکسای قشنگ و با انرژی مثبتی

    ژستهای گربه ها رو نگین که کلی خندیدم ?

    مرسی حالمون خوبتر شد با دیدن عکسا.

    آرزوی شادی و سلامت 

  • عباس گفت:

    سلام بر محمدرضا معلم راه دور 

    فکر میکنم آخرین بار شمارو توی سمینار متمم در دانشگاه شهید بهشتی دیدم ، کاشکی یه خلاصه ای از آخرین مطالب و آموزشهای متمم رو میتونستیم توی یه دور همی مجدد داشته باشیم .

    هم دیداری تازه می شد و هم له شدم  از بس کار کردم و تو خونه مطلب خوندم 

    البته بعد از این دوران کرونا

  • علی رسولی* گفت:

    من که غش کردم از دیدن عکسای این بچه ها

    چقدر بانمکن همیشه میرن تو اون باکسهایی که از بچگی توش بزرگ شدن

  • محمد بهشتی زواره گفت:

    چه عکسهای خوبی ، چقدر گربه ها خوبن.

  • محسن رضایی گفت:

    عرض ادب،

    چند سال پیش خیلی بیشتر از الان مسواک می زدم( بیش از سه بار در روز) دامادمون می گفت : کاش دندونی بودم در دهان محسن.فکر می کنم اگه گربه هات رو ببینه بگه: کاش گربه ای بودم در خانه محمدرضا شعبانعلی.

                           ….‌‌‌‌

    یه گربه تو محلمون بود شبیه بلوط بود گاهی باهم خوش و بش می کردیم.مدتیه نیستش متاسفانه.یهو می رن ،نمی دونم کجا.از فازهاشون خوشم میاد در کل.

  • محمد صالح ناصحی گفت:

    محمدرضا

    اینکه پشت میز مطالعه‌ات پر از 

  • فرید آقاجانی گفت:

    سلام 

    گفتم مطلبی بنویسم که کمی با صحبت های رایج تفاوت داشته باشه.

    من پسر کوچکم چپ دسته! و برای خانواده ی ما بخصوص من خیلی جدیده و جذابه. من هم برای لذت بردن در کنار پسرم چپ دست شدم! و با دست چپ می نویسم. خیلی حس خوبی داره و دنیای کاملا متفاوت و جدیدیه برام اما وقتی به صفحه کلید و چیزای دیگه رسیدم 

    وای وای

    متوجه شدم چقدر دنیای چپ دست ها متفاوت و سخته

    خلاصه کلی از دیشت یادت کردم محمدرضا

    و دنیای تو رو در کنار پسرم تصور کردم که دست چپ هستین

    دلم تنگ شده بود

    خوش باشی

  • باران گفت:

    سلام. به نظر منم هرسه‌تون خیلی خوبین. البته خداییش دو تا گربه‌ها واقعا نازن!

    هر سه سلامت باشید و روزهای آتی به از امروز 🙂

  • عطیه رنگین کمان گفت:

    وای خدا?چقدر ماشاالله خوشگل و تمیزن مثه نقل بیدمشکی میمونن..چه ناز و نوازشی هم میدن همدیگه رو?

    • عطیه. گربه‌ها معمولاً ۱۵-۱۴ ساعت در روز می‌خوابن. نیمی از وقت بیداری‌شون هم به حموم کردن و تمیز کردن خودشون و دوستاشون می‌گذره. کوکی از حولهٔ من تمیزتره. در حالی که سه ساله من حموم نبردمش. بلوط رو هم فقط روزی که آوردم بردم شستم.
      این‌جا بلوط سرش رو کرده بود داخل کیسهٔ کورن فلیکس و پودر کورن‌فلیکس لای موهاش بود. کوکی داشت براش تمیز می‌کرد.
      البته گربه‌ها برای این‌کار باید بزاق کافی روی زبون‌شون داشته باشن. بنابراین اگر بیرون گربه‌ای دیدی که موهاش نامرتبه یا کثیفه، معنیش اینه که بیمار یا تشنه است و زبونش خشک شده.

      راستی چند ثانیه از فیلم شستشوی اولیهٔ بلوط رو دارم. می‌تونی با کلیک روی این لینک ببینی. بلوط هوشش زیاده و چون خودش سینه‌خیز و کشان‌کشان اومده بود بغلم که با خودم ببرم و درمانش کنم، این سختی‌های اولیه رو هم تقریباً پذیرفته. کوکی در چنین وضعیتی، جنازهٔ من و آقای شوینده رو تحویل می‌ده. 😉

      • عطیه رنگین کمان گفت:

        آخی طفلکی چقدر نحیف بوده خدارو شکر الان جاش خوبه و دوست خوبی هم مثه کوکی داره..سیستم شست و شوی جالبی هم داشتن حالت سشوار بود ندیده بودم تابحال..

        من همیشه میگم حیوانات علی رغم اینکه نه از آب نه از مواد شوینده استفاده میکنن و پابرهنه برا خودشون گشت و گذار میکنن از آدمیزاد تر تمیز ترن و بوی بد نمیدن..

  • هیوا گفت:

    محمدرضا چه عکسهای قشنگی،

    بیشتر از بارهای قبل حس خوب پیدا کردم نمیدونم چرا. شاید هر سه تاتون شاداب تر و سرحال و آروم به نظر میرسید.

    • هیوا. بعد از کامنت تو، عکس‌ها رو دوباره نگاه کردم و دیدم خودم هم چنین حسی دارم. شاداب‌تر و آروم‌تر از عکس‌های قبله.
      البته با توجه به این‌که کلاً اوضاع هر روز بدتر می‌شه و اتفاق‌های بیشتری برای حرص خوردن وجود داره، می‌شه نتیجه گرفت که داریم به قورباغه پخته تبدیل می‌شیم.

      چند روز پیش داشتم به یه دوستی می‌گفتم جیمز فالوز توی آتلانتیک به جای این‌که خودش رو تیکه پاره کنه که قورباغه پخته صرفاً یک افسانه است (+) بیاد ایران ما بهش نشون بدیم آدم پخته، یه واقعیت کاملاً علمی و عملیه 😉

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام بر محمدرضا و هیوا، عزیزان دل

        داشتم وسط خوندن این کامنت فکر می کردم بیام بنویسم که ماجرای قورباغه ی پخته فیک از کار دراومده یا نه، که با چالش آدم پخته اون هم به عنوان یه واقعیت کاملا علمی و عملی(!) مواجه شدم.

        باید با این واقعیت کنار بیاییم یا نه؟ 

        مخلصم، چه کنار بیاییم چه نیاییم.

      • محمود جاويد گفت:

        درود ؛ وقت به شادي؛

        محمد رضا ، گاهي برخي ها به بهانه توجه به تصوير بزرگ، نقاط سياه آن را جمع مي كنند و مي پاشند توي صورت آدم ها .اما جان هايي مانند تو ، نگاه مي كنند توي اينه ، و مي گويند :"من كار درستي را كه مي توانستم و مي توانم انجام دادم ".پس دست به سينه ، به پشتوانه تكيه بر انبوه كتاب ، سنگ ،آبشار و آسمان از ثبت داشته هاي زيبايي مثل بلوط و كوكي حالشان خوب مي شود ؛ و با اميد چشم به دوربين مي دوزند ؛ تا  اتفاق هاي خوب – به قول مولانا- دلنوازان و نازنازان از راه برسند.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser