این منظرهی شبها کنار تخت من است.
شمع، مرد و کتاب.
البته دو نوع کتاب. کتابهایی که روی آن نشسته و کتابی که در دست دارد.
معمولاً قبل از خواب با خودم فکر میکنم که هر یک از ما، کدام عضو این چیدمان هستیم؟
مجموعهای از دانش و دانسته که امروز تنها به این کارمان میآید که نشیمنگاه مناسبی برای نشستن و تجربهی آرامش و امنیت باشد؟
مجموعهای از دانش و دانسته که توسط دیگران خوانده میشویم و مدتی دست به دست خواهیم شد و سپس، به نشیمنگاه دیگرانی تبدیل خواهیم شد که بیشتر و بهتر از ما خواهند فهمید و خواهند اندیشید؟
شاید هم آن کس که بر تودهای کتاب نشسته و کتاب دیگری نیز در دست دارد تا آنچه را در آن “دانستههای نشیمنگاه شده” نیافته، در این یکی بیابد.
شاید هم آن شمعی که در کنار دیگران، کمک میکنیم تا در دنیای خود بگردند و از میان گفته و ناگفتهها و دانستهها و نادانستهها، خواندنیها و نشیمنیها را بیابند.
البته خوب میدانم که هیچ یک از ما، هیچ کدام از آنها نیستیم. هر یک از ما، هر چهار عنصر را در خویش داریم. یکی بیشتر و دیگری کمتر. یکی بالقوه و دیگری بالفعل و در تلاش و تقلا برای یافتن بهترین ترکیب، میکوشیم و میمانیم و … میمیریم.
پی نوشت: با نهایت افتخار و مسرت از اینکه اینستاگرام ندارم، تصمیم دارم هر عکسی را که دوست داشتم (و مناسب آن جنس فضاهاست) با شرح مربوطه در اینجا بگذارم و برای آنها از دستهبندی لحظه نگار که به نظرم، ترجمهی مناسبی برای اینستاگرام است استفاده خواهم کرد.
شاید کتابهایی که روش نشسته مربوط به زمان گذشته هستند. کتاب باز جلو پاهاش مربوط به زمان حال و کتابی که داره می خونه مربوط به زمان آینده است. یعنی یه جورایی آینده تو دستهاش. کتاب حال و آینده همزمان بایستی مطالعه بشن. و با اضافه شدن کتابها به کتابهای نشمینگاه بعد از مدتی ارتفاعشون به حدی می رسه که نمی تونی بشینی و باید بایستی و حرکت کنی به سمت منبع نور. (بماند که رنگ موهای مرد بور و تیپ و سر وضعش به یک مرد غربی شبیه)
محمد رضاي عزيز
به نظرم داستان آن كتابي كه باز مانده و بين دو پاي شخص است داستان دانسته هاي نصفه و نيمه ماست كه كمي تجربه شده و به حال خود رها شده اند تا به برحسب ضرورت بيروني و يا احساس نياز دورني فرد به ميان دستهاي ما بيايند و مورد توجه جدي قرار گيرند .
فكر كنم عموما ترتيب وجود ٤عنصر اول مرد دوم كتاب در دست بعد كتاب به عنوان سكو ودر اخر شمع باشه
در اكثر مواقع هم شمع چراغ راه خود مرد شده تا ديگران
اما در موارد استثنا سومين عنصر شمعي است كه چراغ راه ديگران شده واون معلم به معناي واقعي است
كه به محض درك يك كتاب اون رو به اشتراك ميذاره
اينجاست كه معلمي شغل انبياست