این عکس رو چند وقت پیش انداختم. اما به علت شب بودنش و کیفیت موبایلی تردید داشتم منتشر کنم. لطفاً با استاندارد عکسهای اینستاگرامی قضاوت بفرمایید.
پی نوشت: عکس اینستاگرامی یه عکسیه با نور نامطلوب. موضوع نامناسب. دماغ بزرگ. غذای زوم شده. چند فیلتر اضافی اعمال شده. روتوش خورده. کادر نامربوط و خلاصهی همهی چیزهایی که آخرش به نتیجه میرسی که طرف رو تهدید کرده بودن که اگه الان عکس رو منتشر نکنه سرش بریده میشه یا منفجرش میکنن. دیگه اونهم گفته اشکال نداره. آبرو که از جون عزیزتر نیست. حالا یه عکسی یه Story چیزی منتشر میکنم به جاش زنده میمونم.
چقدر به موقع بود
نیم ساعت پیش خواندن کتابی را تمام کردم که به توصیه دوستم بهتر بود نخوانم، ولی به دلیل حس خود آزاری که دارم ، خواندم و بدجوری حالم را بد کرد. مانده بود چه کنم و کجا بروم که حالم خوب بشود.
گفتم میروم سراغ متمم ،که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
فرمت جدید روزنوشته ها بر همه متممی ها مبارک باشه .
شیرین خانم سلام
فرمودید از چروکهای کنار چشم استاد فهمیدید خنده ایشون واقعیه . پاسخ ایشون رو به کامنت من بخونید . ظاهرا کاملا حق با شما بود ! (العثره)
منم موندم تو فلسفه پروفایل تلگرام و اینستاگرام، اینکه میل به چه چیزی است در ما که ما رو وادار میکنه عکس به اشتراک بزاریم. و بدون به اشتراک گذاشتن عکس انگار خوشی ما تکمیل نمی شود. و اگر مسافرتی رفته ایم انگار نرفته ایم. درمان این درد چیست آیا؟
ضمنا آقا معلم عکس هایتان همواره پر لبخند…
استاد جان من این عکسها را نگه میدارم تاشاید یه روز افتخار دیدار حضوری پیدا کردم لااقل بگم ایشون میشناسم محمد رضا شعبانعلی که ازش خیلی تعریف میکنم همش حرفام شده به قول استاد عزیز شعبانعلی:) در کل جذبه دارید:) .ممنون که ما را به دیدار مجازی لایق میدونید به قول دوستی میگه در انتخاب عکس توی فضای مجازی دقت کنید لااقل با کیفیت باشه شایدبرای شما خیلی مهم نباشد اما شاید یک نفر خیلی دور دورها مدتها منتظر دیدن اون عکس باشه تا یک دل سیر تماشا یش کند .البته عکس شما هم خوبه هم کلی انژری داره.
به قول خودت:
“گاهی اوقات برای این که به دوستان مون بگیم که از بودن در کنارشون خوشحالیم، نمیشه صبور بود.”
محمدرضا ما خیلی خیلی خوشحالیم که تو رو داریم 🙂
Happiness starts with a smile
خصوصا اگر لبخند کسی باشه که واقعا بهش ارادتی خاص داریم:)
چند وقت پیش کلیپی بدستم رسید که پیامش این بود: تنها چیزی که باید توسط انسانها به اشتراک گذاشته بشه، خنده هست.
مشاهده کلیپ مربوطه
(به عنوان نظر شخصی) هرچند با این جمله نمیشه همیشه موافق بود ولی دیدن لبخند و خنده اطرافیان و تحت تاثیر اون قرار گرفتن، حتی به شکل لحظهای و یا کوتاه مدت واقعا تو روحیه آدم تاثیر مثبتی میگذاره.
سلام آقا معلم
شادی پیش بینی ناپذیری رو با انتشار عکستون به ما هدیه دادین. لبخندتون، چهره ما رو هم خندون کرد.
یک سوال: امکانش هست یک دفعه هم، فضایی رو برای به اشتراک گذاری عکس از سوی دوستان متممی اختصاص بدین؟
البته به قول شیرین عزیزم با این هدف که دوست داریم شما هم ما رو ببینید:)
پیشنهاد جالبیه
سلام.
اینکه حول و حوش روزی که ازت خاطره دارم عکس از خودت گذاشتی، یاد شیرین اون روز خاص رو تو دل و ذهنم روشن کرد.
می رم دوباره عکس های اون روز رو سرچ می کنم و با مرور خاطراتش کلی خوش می گذرونم.
دوستانی که متوجه منظورم نشدند ببخشند، خود ایشونِ نازنین می دونند چی می گم.
فدای همه ی دوستان. چاکر آقای معلم.
سلام علیرضا جان.
یادش بخیر.
در مرور اون روزها – که احتمالاً به اندازهی من و شاید بهتر از من به خاطر دارید – چیزی که همزمان در کنار همهی شور و شوقها در ذهنم تداعی میشه، خستگی خیلی زیاد و چیزی از جنس فرسودگیه.
قضاوت با شما و بقیهی دوستان نزدیکه. اما احساس خودم اینه که نسبت به اون موقع، حوصله و انرژی بیشتری دارم و یا لااقل کمتر احساس فرسودگی میکنم.
در حالی که چالشها و سختیها اگر بیشتر نشده باشند کمتر نیستند.
راستی.
مقالههای شما رو هم معمولاً در جاهای مختلف میخونم و خصوصاً اخیراً که به صورت منظمتر با نشریه بازاریاب و بازارساز همکاری میکنید.
من مشترک این نشریه هستم و خدمت استاد درگی هم سالهاست که ارادت دارم و فکر نمیکنم کسی باشه که فعالیت ارزشمند ایشون و همکارانشون رو در زمینه تولید محتوای مدیریتی و بازاریابی، تحسین نکنه.
قطعاً من معادلات تصمیم گیری شما رو نمیدونم.
اما از بیرون و بدون دانستن جزئیات متعددی که شما میدونید و بر اساسش تصمیم میگیرید، همیشه از خودم میپرسم که چرا در جایی مشابه یک وبلاگ، مقالاتتون رو بازنشر نمیکنید.
من از خط مشی مالکیت معنوی در بازاریاب و بازارساز خبر ندارم، اما حدسم اینه که با بازنشر تاخیری (شاید در حد دو یا سه ماه) مشکلی نداشته باشند (و البته شما هم فقط برای اونها نمینویسید و با رسانههای متعددی همکاری میکنید).
حیفه که مجموعه این مطالب یک جا در دسترس نباشه. شما بهتر از من میدونید که فضای رسانهای امروز به شکلی شده که اگر خودمون فکری به حال محتواهای تولیدی خودمون نکنیم، معمولاً به سرعت زیر حجم جدید محتوای تولید شده گم و مدفون میشن و این واقعاً حیفه.
البته باز هم باید تکرار کنم که همیشه از بیرون آدم فقط جنبههای معدود و محدودی از المانهای تصمیم گیری رو میبینه و قاعدتاً خود شما ملاحظات و معادلات متعدد دیگری هم دارید که ما از بیرون نمیبینیم.
بگذریم.
این زیاده گویی بیشتر به خاطر تشکر بود به خاطر نوشتههای آموزندهتون که هر بار با دیدنش خیلی خوشحال میشم
(البته علاوه بر بحثهاتون در متمم که منظم میخونم و معمولاً نمیگذارم از دستم در بره).
سلام.
من را ببخشید که پاسخ شما را تازه الان و با تاخیر دیدم.
راستش اینکه جابجایی یک سرویس اینترنت از یک خط تلفن به یک خط دیگر دو هفته به طول بینجامد، جز اینکه من را فلج کند احتمالا خاصیت های دیگری هم می تواند داشته باشد. تا من باشم جناب نخجوانی را رها نکنم و به سراغ شرکت محترم دیگر بروم.
اما… ، مجموع خاطراتی که از شما دارم دلنشین و دوست داشتنی است.
از ابراز لطف تان نسبت به چرکنویس هام تشکر می کنم.
راستش به داشتن وبلاگ، هم فکر کرده ام و هم پیشنهادهایی داشته ام. اما از یک طرف خودم را همچنان دانشجو و نیازمند یادگیری می دانم و دوم اینکه برنامه های فشرده ای دارم که البته باید با مدیریت زمان درستش کنم.
بله ، از اینکه نوشته هام تو سایت های دیگران بدون ذکر نامی از من نوشته می شوند دلگیر می شوم به خصوص که من هیچ وقت با دیگران چنین کاری نکرده ام.
بعد اینکه، همین مطلب شما نشان دهنده ی این است که تقریبا تمام المانهای تصمیم گیری من را می شناسید.
استراتژی من در انتخاب نشریه برای نوشتن مثل انتخاب واحد آموزشی برای تدریس، در وهله ی اول تمرکز میان مدت است و بعد توسعه.
این ها را نوشتم که اگر شما یا دوستان نازنین دیگر نظر یا راهنمایی خاصی دارید دریغ نکنید.
یک روز خواننده ای می گفت وقتی استاد شجریان هست، بقیه ی ما برای چی می خوانیم؟
من هم می گویم وقتی امثال شما و استاد درگی در فضای آموزشی هستید من برای چی وارد چنین فضایی شده ام؟ (جواب دارم: آمده که بیشتر بیاموزم.)
از پاسخ دلنشین و معلمانه ی شما خوشحال شدم و توصیه هاتون رو عملی خواهم کرد.
ممنون.
سایه تون پاینده.
هورا یه عکس تازه، چه خنده دلچسبی 🙂
چند روز بود پست نمی ذاشتید، نگران شدم. با خودم فکر می کردم نکنه از نوشتن برای ما(بخصوص در جواب دغدغه های سطحی خودم) خسته شدین، نگو درگیر تشریفات عکس اینستاگرامیتون بودین.
دوستان گلم همینطور که concentration کردین روی این focus ِ دوست داشتنی، لطفا یه Attention هم به اون ستون ها و ردیف های تقریبا سفید و نارنجی بندازین و بشمارینشون تا عضله توجهتون یکم جون بگیره.
پی نوشت برای آقای حق گو: علیرضای عزیز به گوشه ی چشم استاد دقت کنین، انگار یکم چروک خورده پس فکر کنم لبخندشون واقعیه، البته اگه از کهولت سن نباشه! (الفرار)
نه نه عالیه.برای درمان سکسکه عالیه :)))
#شوخی_با_استاد
#سلامت
#درمان_قطعی
میگن: دنیا همیشه از پشت یه لبخند، روشن تر به نظر میرسه.
ممنون که گاهی، با نشون دادن لبخند قشنگ و مهربونت به ساکنین خونه ی مجازی ات – مستقل از اینکه واقعا بهانه ای برای خندیدن یا لبخند زدن وجود داشته باشه یا نداشته باشه – کمک میکنی تا دنیا به نظرشون روشن تر به نظر برسه
سلام محمد رضا
با دیدن عکس حس خوبی بهم دست داد ،از اینکه وقتی مطالبت رو می خونم می تونم تصویرت هم تصور کنم واینجوری راحتتر در ذهنم باشما گفتگو کنم ،دیگه ذهنم کمتر درگیر اینکه الان چطوری رو به رویم نشستی .
اما بعدش چرا پایین پله نشستی و پشت سرت کلی پله است ،احتمالا یا خیال بافی منه یا استفاده از تصویر در توضیح استعاره مفهمومی خودت است ،که هنوز خیلی پله مونده تا برسی به مقصود ت و جالب اینکه پله ها شبیه هم هستند ولی ارتفاعشون فرق دارد و هر لحظه با تغییر ارتفاع نوع نگاهت هم می تواند تغییر کند . بگذریم حس خوبی رو انتقال دادی .
آقا ناراحت نشینا . ولی من عموما چهره خندان شما رو میبینم فکر میکنم کاملا تصنعیه ! صرفا جهت عکس نه از دل شاد .
به قول فواد یه عکس با اخم بزارید ،یکم واقعی!
علیرضا جان.
اولاً که چهرهی اخموی من رو توی کامنتهای شعبانعلی و متمم زیاد میشه دید. خیلی جاها در حد “سگ” (دور از جون سگ) پاچه میگیرم.
دوم اینکه تصنعی بودن خندهها رو درست میگید.
به قول پل اکمن، از بین هفت احساس کلیدی ما (خشم، نفرت، تحقیر، شادی، ناراحتی، ترس، تعجب) اگر تحقیر رو استثنا کنیم، در شش احساس دیگه، اگر احساس واقعی باشه علائمش روی صورت باید متقارن باشه (روی خط عمودی) که در مواقعی که ما به شکل Fake و غیرواقعی احساس رو نمایش میدیم، عموماً ایجاد این تقارن امکان پذیر نیست.
با چنین معیاری همین الان میتونید قسمت قابل توجهی از لبخندهای من رو به جای لبخند به اخم یا چیزهای دیگه تفسیر کنید و همین ها رو به عنوان “عکس اخموی واقعی” از من قبول کنید. 😉
پی نوشت: داستان به وجود اومدن حس تحقیر دیگران، خیلی جالبه که امیدوارم اگر فرصتی بود یک بار در موردش حرف بزنیم.
این احساس در انسانها اخیرا به وجود اومده (شاید فقط چند صد هزار سال اخیر) و نه انسانهای کهن و نه سایر حیوانات این بروز رو ندارند.
جالبه که ما در اثر زندگی اجتماعی نیازمند نمایش احساس “تحقیر کردن” دیگران شدهایم.
این احساس کاملا هم چهره رو نامتقارن میکنه (انگار لبمون رو جمع میکنیم یک طرف). هم آدمها رو تحقیر میکنیم و هم به شکل شاعرانهای، تقارن پنهان در سایر احساسات رو.
محمدرضا خواستم یک سوالی کنم. تو دنیای فیزیکی با دیدن قیافه فرد پی به احساسش میبریم. در دنیای دیجیتال که صورتی وجود نداره مثلا از کامنت یک نفر چه طور میشه به احساسش هنگام نوشتن اون کامنت پی برد؟ آیا مدلی علمی وجود داره؟ من به شخصه خشم تو را در هنگام خوندن بعضی کامنتها درک کردم. ولی اونقدر تو به خوبی این حس را منتقل میکنی که فکر کنم برای دیگران دشوار باشه. آیا مدلی برای آنالیز کلمات و نوشتهها وجود داره که حس نویسنده را نشون بده؟
صرفاً جهت شیطنت 😉
اینبار به سبک همیشگی متمم، خیلی هم سخت نمیگیریم!
اگر دوست داشتید یک دورِ کامل عکسهای سمینار رفتارشناسی سال گذشته را مرور کنیم و ببینیم کدام لبخندهای محمدرضا واقعی بوده و کدامها تصنعی، یا نشانگر ۶ احساس کلیدی دیگر : )
***
من یه «لبخندواقعی» از شما رو همیشه با خودم دارم، که اینجا میذارم. اما مجبور شدم تصویر رو کراپ کنم، به خاطر اینکه اون یه نفر دیگهای که تو این عکس هست خیلی کج و نامتقارن بود، یعنی یه جوری که احتمالاً اگه خیلی بهش دقت کنیم، شاید حتی بشه «احساس هشتم» رو هم به این هفت احساس کلیدی اضافه کرد. (اینجا یه خنده به صورت هاهاها تصور کنید. چه کنیم که دستمون بستهست برای علامت تعجب)
این هم یه لبخندواقعی: http://s9.picofile.com/file/8267946018/mr.png
آره درست میگی سمانه خانم ، منم توی سمینار رفتار شناسی هم رضایت و هم خوشی رو توی چهره محمدرضا دیدم . دوباره هم که عکسارو با دوستم نگا کردیم – یعنی دقیقا یه سال بعدش تو همون روز – بازم همین حسو داشتم .
کلا محمدرضا هر وقت شارژه میاد اینجا سربه سر شیرین میزاره ، ولی توی سمینار چون شیرین دم دست نبود سر به سر برادارن نخجوانی میذاشت
محمدرضا امیدوارم این آدمهایی رو که میگی هرگز نبینم تا حالا که خدا رو شکر تو اطرافیانم ندیدم احتمالا چون باهاشون کاری ندارم.
“گوش کر و چشم کور این مواقع بیشتر به کار میاد و بیکار و سطحی حساب کردن کردن اینها با حساب کردنشون فرقی نداره، در دو حالت حسابشون کردیم” یا لااقل دغدغه من (و فکر میکنم خیلی دیگه از دوستان اینجا) نباشه.
بخت و اقبال بود که با شما مواجه بشم.
من در جایگاه نقد بقیه اساتید خصوصا دانشگاهی نیستم، ولی از وقتی شما را دنبال کردم حرفهاشون صرفا (و برای من) نهایتا قشنگ بود، ولی مفید نیست.
اگرچه:
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
(:
يكي از ابعاد تكنولوژي كه من هنوز نتونستم باهاش كنار بيام، بودن فاصله فيزيكي است كه بين خودم و كساني كه برام مهم هستن حس ميكنم. باز ديدن عكسشون ميتونه كمي از اين دلتنگي (ظاهرا اين نوع دلتنگي هم داره از مد مي افته) كم كنه و حس كني ميتوني حضورشون رو بطور فيزيكي ،شده در قالب يك عكس بيشتر حس و لمس كني.
پي نوشت: توي ارتباطات اين روزا كه آدما بيشتر به تكست علاقه نشون ميدن تا ساير روشهاي ارتباطي، بنظر مياد يكي از مصاديق زنده بودن ،نوشتنه.(ربطي به عكس آقا معلم نداشت، فقط يه ذره دلم گرفته بود.)
محمدرضا، تيتر لحظه نگارتو كه ديدم ، ذهنم رفت سمت كنار هم قرار گرفتن اين دوتا . يعني “شب” و “پله”.
نميدونم تا حالا توي تاريكي شب كه هيچ نوري نيست، حتي نور ماه،يعني تاريكي مطلق كه چشم فقط ميتونه سياهي ببينه و ديگر هيچ (اين علامت تعجب لعنتي منو كلافه كرد 🙂 از پله ها بالا رفتين؟ حالا بالا رفتن بازم قابل تحمله، پائين اومدنش مكافات.
گاهي (شايدم خيلي بيشتر از گاهي) ، قدم برداشتن توي زندگي هم درست همينطوري مي مونه. هيچ ذهنيتي در مورد قدم بعدي نداري، فقط ميتوني پاتو كمي جلوتر بزاري و با حس لامسه ت كمي تفحص كني و ببيني قراره پاتو كجا بگذاري ، كه خود همين لامسه هم وقتي توي ذهنت رمزگشايي و تفسير ميشه ممكنه كاملاً به خطا بِبَردت. (مثلاً ذهن من يكبار در حال پائين اومدن از راه پله ، اطلاعات ارسالي پامو اينطور تفسير كرد كه پله تموم شده و به پاگرد رسيدي و ادامه شو ميسپرم به قدرت تصور خودتون)
خلاصه ابهام شگفت انگيزيه . انقدر بايد تحملش كني كه كم كم بتوني باهاش زندگي كني. “زندگي روي پله ها در شب تاريكِ تاريك” (تازه بايد لبخند هم بزني)
اين بود تداعي من از لحظه نگار جديدت (كه چقدر هم تداعي بي ربطي بود. ولي در هر حال ذهنمو كاملاً از فكر كردن به دموكراسي و جمهوري منحرف كرد)-با تقديم يك صورت بشاش كه داره بهت چشمك هم ميزنه-
سلام
محمدرضا جان شاید انتشار عکس ها در اینستا گرام بدون توجه به جاودانگی اونهاست و یا شاید هم ناشی از تمایل انسان به جاودانگیست.یه قسمت از روزنوشته ها هست که هر گاه میخوام عکسی را جایی به اشتراک بزارم توی ذهنم میاد و از ارسال عکس پشیمان میشم. (به همان قطعیت که من با هر گام، به سمت مرگ و نابودی نزدیک میشوم، نوشتهها و حرفها و عکسهایم به سمت جاودانگی حرکت میکنند. شاید فراموش کردن، هنوز تا حدی در حیطهی اختیار ما باشد، اما فراموش شدن حقی است که ظاهراً امروز و هر روز، بیش از پیش از ما سلب میشود.)(http://www.shabanali.com/ms/دنیای-تکنولوژی،-حافظه-بیرونی-و-درد-جاو/)
توی نوشته ات برای باران گفته بودی از روزایی که اینستاگرام نبود و آدما نمیتونستن پُز بدن و لوکیشن بزنن و بعد هم اشاره کردی بودی که اینروزا همه درگیر لوکیشن زدن و کلاس گذاشتن هستن.و در آخر با طنز خاص خودت گفته بودی که اینا بیشتر حسادتهای شخصی من و عقدههای فروخوردهی منه که اون موقع که میشد کلی لوکیشن آبرومند اعلام کنم، اینستاگرام نبود و الان که هست، لوکیشن آبرومند ندارم.
اما من داشتم به این فکر می کردم که اگر اون موقع هم بود بعید بود محمدرضا به سبک عکس های اینستاگرامی منتشرش کنه.
سپاس برای عکس و لبخندت. دارم به این فکر می کنم که شما چرا روی پله ی اول نشستی؟؟؟
خیلی عکس زیبایی هست. خیلی خوشحالمون کردین البته من دیشب در خواب هم شما رو دیدم(:
چه عکس خوبی گرفتی استاد . بزنم به تخته هر روز بهتر از دیروز 🙂
——————————————————————————-
درخواستی داشتم و اگر امکانش بود در مورد به اشتراک گذاری عکس و یا اشتراک گذاری شادیها هم یک مطلبی بنویسید مخصوصا تو اینستا و شبکه های اجتماعی . اینکه واقعا چرا به اشتراک گذاری لذت داره ؟
مثلا برام سواله چرا تا خوشبختی و شادی خودمان را share نکنیم و بعد ملت عکسمون رو لایک نکنند مزه خوشبختی رو حس نمیکنیم یعنی حتما باید ملت تایید کنند که من خوشبخت یا خوشحل یا شادم یا کجا بودم و بهم خوش گذشته؟
تنهایی نمیتونم شادی و خوشبختی رو حس کنم حتما باید عکسش رو به اشتراک بزارم؟
——————————————–
به خاطر تنوع هم که شده یه عکس با اخم بزارید (اونموقع که شاگردهای متمم روی اعصابتون هستند)… 🙂
داشتم مطالعه میکردم که به پاراگرافی رسیدم مربوط به این سوالا تی که اینجا گفتم و شهوت به اشتراک گذاری و انسان اجتماعی گفتم برای شما هم بنویسم :
انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو
آخیش
دلمان باز شد : )
پی نوشت: الان حس میکنم اگه نزدیکتون بودم، یه لنگه دمپایی برام پرت میکردید : D : P
ی بنده خدا دیشب به من مسیج داده بود که میخوام عکس از حافظیه بذارم، شعر حافظ خوب سراغ نداری؟ D:
.
.
چ چهره دلنشینی 🙂