کبوتر، چند ساعتی بود که مشغول خانه ساختن بود.
روی ماشینی که کنار خیابان متوقف شده بود.
شتابزده میرفت و میآمد و چوبها را کنار هم جمع میکرد تا لانهی امنی برای خود بسازد.
واضح بود که ساعتی دیگر، ماشین راه خواهد افتاد و دسترنج این کبوتر خسته و پرتلاش را بر باد خواهد داد.
نگاهش میکردم و مانده بودم چکار کنم.
اخلاق منطقی میگفت: باید خانهاش را با دست خراب کنم تا بیش از این خسته نشود و تلاش را در نقطهی دیگری آغاز کند.
اخلاق انسانی میگفت: خراب کردن لانهی کبوتر در مقابل چشمانش، بیرحمی است. نباید باعث ناراحتیاش شوی.
اخلاق تکاملی میگفت: بگذار بسازد و خراب شود، تا کبوتری که جای امن را از ناامن نمیشناسد، فرصت زاد و ولد نیابد و نسل کبوترانِ جانَشناس، بیهوده زیاد نشود.
من نهایتاً مثل اکثر انسانها، اخلاق حیوانی را انتخاب کردم: فقط نگاه کردم. چون قدرت انتخاب نداشتم. یا شاید نمیخواستم بپذیرم که من هم در ساخته شدن آن خانهی روی باد شریک بودهام.
خدایا اگر در نزد تو اعتباری برای دعایم هست، از تو میخواهم در سال و سالیان پیش رو خردی عطا کنی که بفهمم کجاها نباید آشیان کنم و کجا نیروی خودم را بکار بندم. کجا امید نبندم و کجا استقامت ورزم.
سرمایه فکر و جان را کجا صرف کنم و کجا دریغ کنم، که گمانم سعادت همین یک مساله را فهمیدن و عمل کردن است.
برای همه دوستان روزهای بهتر از قبل آرزو میکنم.
سال نو پر برکت.
عکس جالبی رو با دوربینت شکار کردی محمدرضا. و ممنون که به ماهم نشونش دادی.
من هم تا حالا مکان های عجیب و غیر قابل باوری رو دیدم که این پرندگان نازنین، اونجا لونه ساخته بودن یا قصد لونه ساختن در اونجا رو داشتن.
گاهی هم متوجه شدم که کلاغ ها در صدد این هستند که برای بردن و خوردن تخم های کوچولوی اونها، به لونه هاشون دستبرد بزنن.
با خودم میگم، شاید هم گاهی از بیم کلاغ هاست که اونها سعی می کنن در جاهای عجیب اما امن تر، لونه بسازن و اونجاها تخم بذارن.
یکی دو بار هم از نزدیک، شاهد این اتفاق شگفت انگیز بودم که چطور هر دو پرنده (نر و ماده) با دقت بسیاری از تخم ها، و بعد از جوجه هاشون مراقبت می کنن تا وقتی که جوجه ها خودشون بتونن پرواز رو یاد بگیرن، برای خودشون غذا گیر بیارن و مستقل بشن.
– شاید این بیت از حافظ هم برات جالب باشه:
“ندانم نوحه ی قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی”
(حافظ)
محمدرضا جان،
با خوندن این مطلب یاد کارهای آندرس آمادور و سیمون بک افتادم که توی زنگ تفریح متمم در موردشون خونده بودم. فکر کردم شاید این کبوترها برخلاف اکثر ما انسانها برای فراموش شدن بازی می کنند نه برای جاودانه شدن و یا شاید هم دارن از مسیر زندگی شون لذت می برن بدون درگیر شدن با پایانش. 🙂
سلام
ما بهشون میگیم «موسی کو تقی» شماها بهشون میگید« یا کریم » و «قمری» .اونا هم همچین اخلاقهایی دارند .هیچ به فکر امنیت لونه ای که میسازند نیستند .یادمه یه بار به خاطر اینکه زمان تخم گذاشتنشون بهم نخوره یه پنجره رو تا مدتها به حالت نیمه باز گذاشتم .چون اومده بودند و توی طاقچه پنجره سرویس بهداشتی لونه کرده بودند.اما بارها و بارها ی دیگه دیدم که این موجوادت دوست داشتنی که دراکثر اوقات با هم جفت ،میپرند جاهایی لونه میسازند که با هیچ اصول امنیتی سازگار نیست ،انگارعجله داشتند که زودتر لونه رو بسازند و الا مراحل تخم گذاری شون دچار مشکل میشه.وبااین وجود این شعور لونه سازی در جای امن رو نتونستن به نسلهای بعد خودشون منتقل کنند.شاید زیاد براشون مهم نیست .من نمیدونم.
متشکرم
سلام محسن.
چون گفتی بودی «ما» و «شماها» رفتم سرچ کردم ببینم منظورت از ما و شماها چیه.
آخه مامان و بابای منم از بچگی به ما یاد دادن که بگیم «موسی کو تقی» و توجه داشته باشیم که «یا کریم» یه چیز دیگه است و تازه اگر هم میگیم قمری باید بگیم «قمری خونگی» که با اون یکی مدل قمری اشتباه نشه.
بعد فهمیدم ظاهراً این «موسی کو تقی» در اصل توسط خراسانیها مورد استفاده قرار میگیره.
منم مثل تو، خیلی وقتها میشینم و جزئیات زندگیشون یا شیوهی لونه سازیشون رو نگاه میکنم. موسی کو تقیها، برای من تداعیکنندهی خیلی چیزها هستند.
گاهی اوقات، فکر میکنم چقدر نامگذاریها میتونه تفاوتهای فرهنگی رو نشون بده.
اینها یه صدای «هو هو هو هو هووووم» دارند که بارها تکرارش میکنند.
فکر کن. ما در ایران، در خاورمیانه، در خراسان، این صدا رو صدای «گم شدن یک نفر و جستجو کردن اون» میشنویم. اصلاً برای ما فقط نی نیست که حکایت از جدایی میگه. حتی صدای پرنده هم شکایت از دوری و گم شدن هست (اضافه کن به کارتونهای محبوب دوران کودکیمون که همه توش پدر یا مادر یا هر دو رو گم کرده بودن یا از دست داده بودن).
بعد فکر کن توی زبان انگلیسی به اینها میگن Laughing Dove. یعنی نژاد آنگلوساکسون که این صدا رو شنیده احساس کرده اینها دارن میخندن. دارن از خوشحالی ذوق میکنن. دارن با صدای «خوش»، جفتشون رو صدا میکنن (چون این صدا معمولاً وقت جفت گیری خیلی بلند میشه و به گوش ما میرسه).
برام تداعیکنندهی خیلی چیزهای دیگه هم هستن.
مثلاً اینکه نسبت به خیلی موجودات دیگه، شاید اینها تطبیقپذیریشون با محیط شهری کمتر بوده.
من قبلاً هم جایی نوشتهام که بارها دیدهام گربههای خیابونی رد شدن از خیابون رو به بچههاشون آموزش میدن.
این کار چند روز زمان میبره و کاملاً جدی و رسمی انجام میشه. خیابونهای خاصی هم براش انتخاب میکنن که نه خیلی شلوغ باشه نه خلوت.
قابل درک هم هست. زندگی ماشینی با اتوموبیل و سایر وسایل نقلیه، هنوز دو قرن عمر نداره.
بنابراین، گربهها فرصت نداشتهاند ژنوم خودشون رو اصلاح کنند. بلکه باید از طریق یادگیری و انتقال آموختهها، به نسل بعدی یاد بدن که این زره فلزی بزرگی که انسانها تنشون میکنن و باهاش از یک جا به جای دیگه میرن چیه (زنده موندن گربههای خیابونی نشون میده که این آموزش موفق هم بوده).
اما در مورد موسی کو تقیها و سایر پرندگان همردهشون، احساس میکنم این تطبیق پذیری کمتر بوده.
البته طبیعتاً تطبیقپذیری رو باید به شکل دقیقی تعریف کرد. چون اینها به هر حال پرنده هستند و نسبت به گربه سانان و سگسانان و بسیاری از حیوانات دیگه، قویتر محسوب میشن. میتونن از روی زمین بلند بشن و از ماها فاصله بگیرن. بنابراین ما براشون تهدید کمتری هستیم.
از طرف دیگه شنیدهام که زیست شناسها میگن تولید مثل زیاد (سه یا چهار بار در سال و هر بار دو تخم) عملاً مکانیزم دفاعی اینها برای بقا است. اینها به جای اینکه یه جا رو در یه نقطهی مشخص انتخاب کنند و با وسواس یه تخم بذارن (مثل خیلی از پرندهها) میچرخن و هر جا پیش اومد تخم میذارن.
همون چیزی که توی الگوریتمهای جستجو میشه بهش گفت: Random Walk. راه برو. هر جا تونستی تخم بذار.بعضیهاشون میمونن.
البته این مدل مدیریتی موسی کو تقیای، در بعضی از فرهنگها و جوامع هم رایجه. یعنی وقتی نمیتونن نرخ بقا یا Survival Rate رو افزایش بدن، پیشنهاد میکنن که مردم بیشتر بزایند (چون قطعاً تولید رختخواب برای زاد و ولد نسبت به تامین بهداشت و رفاه و سلامت ارزانتر و سادهتره). به عبارتی چون Failure Rate بالاست، Trial Rate رو بالا میبرند.
بگذریم.
کلاً میخواستم بگم که موسی کو تقی و البته یا کریم یا به شکل کلیتر قمری (که هر دو رو شامل میشه) و در شکل خیلی کلیتر کبوترها، در تاریخ خدمتهای زیادی به علم انسانی کردهاند و فکر میکنم ماها اونقدر که باید قدردانشون نیستیم.
اگر دقت کرده باشی خیلی از آزمایشهای روانشناسهای رفتاری مثل اسکینر و دیگران هم با انواع کبوترها انجام شده. این کبوترها به خاطر اینکه باید جای منابع متعدد غذا رو در نزدیکی محل اقامتشون بلد باشن، حافظهی فضایی خوبی دارند. حتی قسمت هیپوکامپ مغزشون در فصلهایی که بیشتر دنبال دانه هستند رشد میکنه و سلولهای بیشتری تولید میکنه (اگر درست بگم مصداقی از نوروجنسیس محسوب میشه).
خلاصه شاید مغزی رو که باید صرف ساختن خونهی امن کنن، صرف جستجوی منابع بیشتر میکنن.
برخلاف انسانها که وقتی رو که باید دنبال منابع بگردن، صرف ساختن یک سقف امن میکنن (با استفاده از قسط، وام بانکی و سایر ابزارهایی که اختراع کردهان).
محمدرضا. حالا که صحبت از اسم های مختلف این قمری شد، وقتی کامنتت رو خوندم، یادم افتاد که وقتی بچه بودم، بابابزرگم می گفت این قمری ها یه اسم دیگه هم دارن. یه اسم خاصی که هر چی فکر کردم، اصلاً یادم نیومد که توی کامنت اولم بنویسمش.
بعد از مادرم پرسیدم و گفتم یادته بابابزرگ به این قمری ها چی می گفت؟
و مادرم بعد از کمی فکر کردن گفت: «کاکا یوسف»!:)
بعد توی اینترنت سرچ کردم ببینم داستان نسبت دادن این اسم، به این قمری ها چی بوده و به این داستان جالب برخوردم (که جالبه، اونطور که توی جستجوهام متوجه شدم، به نظر میرسه این اسم هم توی نواحی خوزستان به این قمری ها نسبت داده میشه)
و گفتم داستانش رو اینجا بنویسمش. شاید برای شما و دوستان هم جالب باشه (که مثل اینکه داستانش به همون داستان یوسف پیامبر هم بر می گرده)
“… وقتی برادر بزرگ یوسف از مرگ برادر خود آگاه شد، بسیار ناراحت و شرمنده شد، اما شرمندگی دیگر سودی نداشت. مدتی از مرگ یوسف گذشت و برادر بزرگتر به کبوتری تبدیل شد و بر شاخ های درختان پرید.
از آن موقع تا کنون از شاخه ای به شاخه ای می پرد و برادر خود، یوسف را صدا می زند و میگوید: کاکا یوسف، کاکا یوسف. 🙂