خانهی توانگری طوبی، از من و رضا امیرخانی دعوت کرده بود تا در برنامهی شب قصه شرکت کنیم. البته واقعیت این است که تعداد بزرگسالان خیلی بیشتر از نوجوانان بود.
گفتنی از برنامه خیلی زیاد است و من رکورد شدهی حرفهای خودم را به زودی برای شما منتشر خواهم کرد (برای رعایت کپی رایت حرفهای دیگران). اما در این قسمت می خواهم برای شما چند بخش کوتاه از حرف های رضا امیرخانی را نقل کنم.
رضا امیرخانی، چند سال از من بزرگتر است و وقتی من سال اول دبیرستان در علامهحلی بودم او معلم ما بود. او امروز یک نویسنده مطرح است و رمانهای ارمیا، من او و … از جمله کارهای موفق اوست. تا امروز نوشتههای او مجموعا ۶۰۰ هزار نسخه فروش رفتهاند که در آمار انتشار قصه در ایران، ستودنی است.
من سه قسمت از حرفهای رضا را دوست دارم که اینجا برای شما نقل میکنم:
رضا امیرخانی صحبت هایش را اینگونه آغاز کرد: «میدانم که انتظار دارید یک قصهگو، برای شما قصه بگوید. از سعدی و مولوی بگوید. داستانهای مختلف نقل کند و حسرت بخورد که چرا امروز به ادبیات و داستانهای سنتی خود بیتفاوتیم. اما من به شکل دیگری فکر میکنم. من و شما قصهی چوپان دروغگو را میدانیم و همه آموختهایم که بهتر است دروغ نگوییم تا اگر روزی چوپان شدیم، گوسفندان خودمان هم در امان باشند. اما آیا ميتوان یک جامعه را صرفاً با توصیه ساخت؟ دروغگو و دروغگوها وجود دارند. من دلم میخواهد برای مردم قصه بگویم و توضیح دهم که اگر چوپان، دروغگو بود، چگونه گوسفندهایمان را حفظ کنیم…».
دومین قسمتی که برای من آموزنده بود، نحوه تغییر یک پرسش بود: «همیشه از من میپرسند که چه شد قصه نویس شدی؟ من هم جوابهای مختلفی میدهم. اما در خلوت خودم می پرسم: چه ها میتوانست بشود و چه اتفاقهایی میشد بیفتد که من قصهنویس نشوم؟ این سوال مرا به پاسخهای بهتر و جامعتری هدایت میکند».
و در قسمت پایانی، رضا امیرخانی از قانون بقای ماده، قانون بقای انرژی و قانونهای دیگر بقا صرف نظر کرد و قانون بزرگتری را مطرح کرد: «قانون بقای چیز: چیزها در زندگی شما ثابت هستند. هر چیزی را که به دست بیاورید، چیزهایی را از دست خواهید داد» و با همان مدل ذهنی خودش توضیح داد: «و مهمتر اینکه هر چیزی را هم از دست بدهیم، چیز دیگری به دست خواهیم آورد».
برای من، دیدن رضا امیرخانی دوست سابق و معلم سابقم پس از ۱۸ سال دوری و حس اینکه او هنوز حتی محل نشستن من را هم سر کلاس به خاطر داشت، خیلی ارزشمند بود. اما ارزشمندتر از همه، آموختن از نگاه اوست. نگاهی که در سه مورد نقل قول بالا مستتر است: «او از زاویهی دیگری به مسائل نگاه میکند».
در روزهای آینده، راجع به قانون بقای چیز (خصوصاً قسمت دوم آن) بیشتر خواهم نوشت و همینطور فایل صوتی قصه گویی خودم را آپلود خواهم کرد.
با اینکه مطالب زیر همه در منابع موجود است و به راحتی با search قابل دست یابی اما مروری بر این لیست خارج از لطف نیست.
…
کتاب های رضا امیرخانی:
ارمیا (رمان، سال ۱۳۷۴)، انتشارات سوره مهر
ناصر ارمنی (مجموعه داستان، سال ۱۳۷۸)، انتشارات کتاب نیستان
من او (رمان، سال ۱۳۷۸)، نشر افق
ازبه (داستان بلند، سال ۱۳۸۰)، انتشارات کتاب نیستان
داستان سیستان (سفرنامه، سال ۱۳۸۲)، انتشارات قدیانی
نشت نشا (مقاله بلند، سال ۱۳۸۴)، انتشارات قدیانی
بیوتن (رمان، سال ۱۳۸۷)، انتشارات علم
سرلوحهها (مجموعه یادداشتهای پراکنده سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۸۴ – سال ۸۸)
نفحات نفت (سال ۱۳۸۹)، نشر افق
جانستان کابلستان (سال ۱۳۹۰)، نشر افق
قیدار (سال ۱۳۹۱)، نشر افق
رهش (رمان، زمستان ۱۳۹۶)، نشر افق
…
که من به شخصه برای دوستانی که شاید وقت یا حوصله ی خواندن تمامی موارد رو نداشته باشند، نفحات نفت و نشت نشا رو خیلی توصیه می کنم. هم آموزنده هستند و مسائل سیاسی-اجتماعی جذابی رو مطرح می کنند، هم جذاب هستند و آدم دلش نمی خواد کتاب رو زمین بگذاره و رها کنه.
[…] در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی به نقل از رضا امیرخانی به مفهوم بزرگتری اشاره شده بود […]
[…] جالب در مورد این نویسنده این بود که این شیخصیت معلم یکی از بهترین معلم های من […]
عرض ادب.یه توضیح راجع به یکی از پستهات می خوام بنویسم.
قبلش سه تا نکته می گم:
۱٫بزرگی میگه حقیقت در تضارب آرا بدست میادیا حالا روشن میشه.
۲٫بزرگی در جای دیگر می گه : پیامبران نیامده اند مگر برای اینکه غبار و زنگار از قلب انسانها بزدایند و قلب خود انسان رو با حقیقت مواجه کنند.
۳٫هردوی این حرفا مال امام علیه!!
تا حالا از کسانی که این واژه ها رو بکار بردن و می برندو…همه زیاد دیدیم: از نصیحت بدم میاد…نظرهمه محترمه هرکس نظری داره!!،وووو….و اینک می بینم که : چنانکه دیدگاه مخاطب دیندارم هم دیدگاه اوست و هیچ ارزش دیگری ندارد!
از چه نظر ارزش نداره؟
ما دور همیم که بیان دیدگاهمون مارو به فکر کردن وا داره(همون که از هفتادسال عبادت بهتره!!) و فکر می کنم اگه فقط همین اثرو داشته باشه پس ارزش داره دیدگاه دیگران.حالا برگرد به سه نکته اولم …
محسن جان.
مهمترین نکته در تضارب آرا اینه که فرض کنی چیزی که میگی فقط نظر توست و بس و بی هیچ ارزش بیشتر. اونوقت میتونی حرف دیگری رو بشنوی.
اگر فکر کنی حرفی که میزنی حقه، دیگه برای چی حرف میزنی؟ خوب بیا همهی کسانی رو که حرف دیگری میزنن اعدام کن چون باطل هستند! (میشه مثل خیلی حکومتها!)
میگن مهمترین تفاوت علم و ایمان در اینه که کسی که علم داره میدونه که علمش قراره یک روز احمقانه و غلط باشه و همه بهش بخندن.
اما کسی که ایمان داره همیشه فکر میکنه که آخرین روز هستی نیز، هم ایمانان او هستند که باقی خواهند ماند!
بنده سایت «توسعهی فرهنگ و ارشاد اسلامی» یا «ترویج کفر و نفاق» تاسیس نکردهام که بخواهم در مورد تک تک مواضعم توضیح دهم! اشتباه دوستان در این است که میگویند چرا فلانی در برنامه روزانه اش ساعت نمازش را اعلام نکرد؟!
فقط ادب است که باعث میشود جواب چنین کسانی را ندهم. چون آنها هم میتوانند بروند وبلاگ بنویسند و هر روز ۵ بار تمام نمازشان را آنجا منتشر کنند (من اگر اهل این نوع تزویر و ریا بودم امروز جایگاه خیلی بهتری در این کشور داشتم).
مخاطب هم همینطور حق دارد حرفهایش را بگوید. میتواند بیاید. حرفش را بزند. حرف بقیه را هم بشنود. حرف من را هم بشنود و در این دیالوگ همه رشد کنیم و
و در پایان بپذیریم که هر کسی برداشت خودش را کرده و برداشتش برای دیگری هیچ ارزشی ندارد!
تمام تاریخ، انسانها توسط جلادان ستمگری سلاخی شده اند که فکر میکردهاند ارزش حرفشان بیشتر از «یک عقیدهي شخصی» است.
بگذار جملهی آخر تو رو بازنویسی کنم:
«تو باید با بیان دیدگاهت من رو به فکر وادار کنی نه اینکه من رو وادار کنی که به دیدگاهت فکر کنم!»
حالت دوم، میشه همین وضعی که الان در جامعه میبینیم…
——————————————-
ببخش که کمی صریح مینویسم اما دفاع از ایمان، حیا نمیشناسد:
(۱) تو گفتی قلب انسانها باید با حقیقت مواجه بشه. احساس نمیکنی بعضیها دهن و چشم و همهی بدن ما رو با حقیقت مواجه میکنند؟ و به این طریق تنها جایی که از حقیقت متنفر میشه قلب ماست؟
(۲) من میگم به جای اینکه آقا یا خانم «مبلغ» گلو و دست و جیب و … خودش را برای تبلیغ اسلام و مسیحیت و یهودیت و کفر و آتئیسم و … تکه تکه کنه، بیاید و جوری زندگی کند که چنان الگوی مردم باشد که مردم از او بپرسند: آقا یا خانم! تو پیرو چه دینی هستی که چنین شایسته تحسین و تقدیر شدهای؟ آن روز با غرور بگوید: «مسلمانم». من غیر از این روش تبلیغ، هر روش دیگری را برای تبلیغ عقاید دینی مصداق بارز نفاق و تزویر میدانم و هرگز با چنان مبلغانی منافق صفت، مزور، سودجو و سادهاندیش ناپاک، همنفس نخواهم شد.
البته میپذیرم که تبلیغ از نوع اول جان و مال و عمر ما را میخواهد (مفهوم واقعی انفاق) و تبلیغ از نوع دوم، ۱۰۰ بار فشار دادن دکمه های سفت کیبورد (که تازه خیر دنیای بیشتری هم دارد!).
چنین است که مبلغان نوع دوم مثل قارچ در فضای مجازی و حقیقی میرویند و رشد میکنند و گروه اول همچون دایناسورها رو به انقراض هستند…
(بگذریم از قارچهای سمی خوش خط و خالی که باعث شده مردم از قارچهای مفید هم روگردان شوند…)
مرسی از جوابت.
با قسمت تبلیغ دینو…ات اصن کاری ندارم به این معنا که باهات موافقم و بحثی توش نیس.و بیشتر اون حرفی رو که ازت نقل کردم رو نقد کردم.
۱-یه نکته دوس دارم بگم اینه که واقعیتش فکر می کنم هر حرف قشنگی یه مبدا داره هرچند کسیکه به اون حرف می رسه در حدی که منشاش میشه از لحاظ گفتن،”گویندش” می شه،قابل احترامه چون با فکر یا…بهش رسیده و برای دیگران یه جورایی به ارمغانش میاره.
۲-بقول شریعتی “…اما می دانم بی هیچ نیستم…”
حرفهای انسانهای متواضع،زمزمه های آرام نقل قول بزرگان جهان هستی اگه نباشه،سهم اندکیه که از حقیقت نصیبشون شده.سفره ایه که “دوستانه” دورشیم و در تلاش یادر فکر تلاش که در مسیر خوبی قدمی برداریم.
خب بهرحال همه مثه توکه مودبانه و محترمانه برخورد نمی کنن.مثلا همین که فقط بخشهای خودت رو تو شب قصه اینجا می ذاری من هم “ادب” رو توش می بینم هم “تقوی” رو به معنای واقعی کلمش نه مرسوم.اینکه حد نگه می داره واقعا واسه من دلبرانه است.آفرین.تحسینت میکنم.کوتاه کنم حرفهای من پس زمینش دوستی و مهربانیه با “تو”،هرچند به سطح که برسه ممکنه نقد باشه،خب طبیعیه انتظار هم باشه و چیزایی ازین دست.بهرحال هستند کسانی که همیشه آدمو تلخ می کنن با برداشتها و سوالاتشون.خطاب بهشون شاعر گفته :نوشم نه ای ،نیشم چرایی؟
بهرحال فکر میکنم یکی از مصادیق صبر جمیل مواجهه با همین افراده محمدرضا جان.رهایی ذهنتو آرزو می کنم و عبور بی دغدغه “تو” از کنار اینجور بشایری!
قربانت.
محسن جان.
بعضی وقتها فکر میکنم اگر این افراد بخواهند اعصاب کسانی رو بگیرند که وقت و انرژی و پول و زندگیشون همه بیتالمال محسوب میشه بیشتر از صبر جمیل، شاید باید به «قتل جمیل!» فکر کرد! (شوخی میکنم. اما میدونی که نصف هر شوخی جدیه )
قاعدتا پایستگی چیز برقراره
درباره چیزهایی که قابل معامله هستند و قابل انتخاب نه مثلا یک اتفاق به نظرم
من به شکلی کامل قبولش دارم که درباره انتخاب هامون و تصمیمات ما هزینه هایی وجود داره که باید پرداخت بشه.
و این اچتناب ناپذیره… مثلا کسی که ازادی رفتار را انتخاب می کنه و ترجیح میده مه خودش باشه هزینه اش تنهاییه… حالا برای یکی این معامله می ارزه و برای یکی نه.
سلام استاد
چقدر خوشم اومد از این اسم ” چیز ” که برای قانون بقا گذاشتند . سال های زیادی است که به این باور رسیده بودم ولی اسمی نداشت و هر بار مجبور بودم برای توضیحش از مثال قانون بقای ماده و انرژی کمک بگیرم . از شما و آقای امیر خانی سپاسگزارم .
یکی از موضوعاتی که در موردش خیلی استدلال می کردم و گاه به کاسبکارانه اندیشیدن در فضای دوستی و رابطه هم متهم می شدم بر همین مبنا بود که می گفتم ( و می گویم ) که قانون بقای ویژه ای هم ، در محیط دوستی و رابطه برقرار است و چنانکه محتوی انرژی یک سیستم بسته رو ثابت می دانیم ؛ چیزی هم در محیط دوستی ثابت است و فقط در دادن و گرفتن های پیاپی و متقابل از صورتی به صورت دیگر بدل می شود . آنقدر که می گیری باید بدهی تا محتوی کل ” چیز ” ثابت بماند و آنقدر که داده ای را باید انتظار گرفتن بکشی . تعادلی که انسانی بودن و دوام رابطه را در دراز مدت تضمین خواهد کرد . مگر آنکه بخواهی سمبل عشق یک جانبه و افلاطونی باشی و یا بهره کش رابطه . عشقی در کار نخواهد بود .
یادش بخیر رفیقی در دوره دانشجویی مسخره ام می کرد که احمد میگه “باید اینقد بدی و اینقد بگیری “( دستش رو هم به کمک می گرفت و با انگشتاش اینقد رو نشون می داد ) .
یادش بخیر شب های دراز زمستان تبریز که دور هم در اتاق های بی اثاثیه اما گرم دانشجویی به مکاشفات می نشستیم .
من بودم و علی ؛ محمد و حسین که دیگه در میانمان نیست . ( یادش تا جاودان جاویدان گرامی )
با سلام
اولین بار هست که در وبلاگتون نظرم رو می نویسم. مطالب قبلی رو که می خوندم اگر برایم سوالی مطرح میشد بعد از خواندن کامنت ها و نظرات و جوابهایی که گاها شما برای بعضی از اونها می نویسید قانع می شدم و دیگه لزومی نمی دیدم که من هم نظرمی بدم. این مطلب رو که خوندم، به نظرم دیدگاه جالبی اومد ولی همونطور که در یکی از نظرات بالا بهش اشاره شد، این چیزها لزوما هم ارزش نیستند و گاهی واقعا با از دست دادن یکیشون «هیچ» چیز دیگری نمی توان یافت که جای اون چیزی که از دست دادی رو برات بگیره!!! مثلا خیلی ساده در جوانی اکثر آدمها از نعمت سلامتی برخوردار هستند، نعمتی که با هیچ چیز قابل جایگزین نیست. حالا در میانسالی یا حتی پیری وقتی این نعمت و چیز رو از دست میدی، چه چیزی جایگزین براش بدست می آوری؟ پول، خانه، ثروت… اصلا از یک جنس نیستند که بخواهند با هم مقایسه شوند. در واقع این مقایسه چیز با چیز وقتی واقعیست که دو چیز هم جنس معادل باشند. خانه ای از دست میدهی و جایش خانه ای به دست می آوری. دوستی از دست میدهی و جایش دوستی به دست می آوری و …
در پایان، اینکه انقدر برای وبلاگتون وقت می گذارید و مطالب بسیار عالی و پر محتوا را گسترش میدهید بسیار بسیار سپاسگذارم.
ارادتمند شما
اکرم به صورت کلی حرفت رو قبول دارم.
به هر حال اگر دقیق بخواهیم ارزش گذاری کنیم (که عملاً غیرممکنه) نمیشه گفت که دقیقاً هرچی میره به همون اندازه به جاش میآد.
اما مثلاً در مورد سلامتی.
من دوستی داشتم که سال گذشته سرطان گرفت و شش ماه بعد فوت کرد.
در اون ایام به من حرف عجیبی زد:
گفت خوشحالم که با سرطان میمیرم نه با تصادف. چون اگر با تصادف میمردم تا آخرین لحظهی زندگی طعم شیرین زندگی رو مزمزه نمیکردم.
ولی الان در این شصت روز، طعم زندگی رو به اندازهی ۶۰ سال یک آدم سالم، تجربه کردهام و بهتر قدر این روزها رو میدونم.
الان که فکر میکنم میبینم درست گفته.
ممنون. خلی عالی بوود. “چیز” واقعا “چیزیه” که من هم وقتی میخوام مطلبی در مورد “چیزی” بگم یا بنویسم نمیتونم معادلشی براش پیدا کنم. این “چیز” خودش به “چیزی” که مدنظرمونه و میخوایم ازش حرف بزنیم کلی معنا میبخشه. و در کل اصلا این “چیزها” هستن که زندگی ما رو میسازن یا ….
سلام
من بد شانس شده ام.
تو ساعت برنامه راديويي شما كلاس دارم و نمي تونم مستقيم صحبت هاتون رو بشنوم.
براي شب قصه تون هم جوري خبر دار شدم كه نه خودم تونستم بيام نه اونقدر وقت باقي بود كه به كساني كه مي دونم دوست داشتن بيان خبر بدم.
اسم شما و آقاي اميرخاني در كنار هم اول به نظرم اتفاقي اومد ولي اطلاع رساني تون موضوع را برام مشخص كرد.دارم برنامه ميذارم با آقاي شيري دوست ديگرتون هم بيشتر آشنا بشم. هرچي باشه دوست شماست و كشف كردن مي خواد.
منتظر فايل تون هستم همون طور كه منتظر فايل هوش مذاكره ام.
برقرار باشيد.
علیرضا جان. فایل صوتی قسمت خودم رو آپلود کردم و میتونی ببینش.
http://www.shabanali.com/ms/?p=3218
محمد رضا ی عزیزم سلام من خیلی دوست داشتم که لااقل این دفعه اینقدر خوش شانس باشم که بهترین استاد و الگوی تمام زندگیم از نزدیک ببینم ولی متاسفانه به دلایلی نشد تو این همایش شرکت کنم .یه بارم که تو دانشگاه ما اومده بودی(بهشتی)اون موقعم متاسفانه نشد ببینمت .امید وارم روزی برسه که من به ارزوم برسم.استاد برای همه چیز ممنون.
سلام، من با همین برنامه با شما و دوستانتان آشنا شدم. این اولین کامنتم است که امیدوارم آخریش نباشه! راجع به همین کلمه “چیز” هست. شاید کمی مسخره باشه و شاید مبتلا به خیلی ها. من یک دوست دارم که هروقت به هم میرسیم، یک جورایی حرف زدن یادمان میره و به جای همه کلمات اساسی میگیم چیز!!!!!!!!و جالب اینکه هردو میفهمیم منظور دیگری چه بوده. به نظر من اگر آدمها از نظر فکری، احساسی و…به هم نزدیک باشند حتی بدون حرف زدن متوجه منظور دیگری می شوند و حتی به گفتن چیز( که خودش دنیاییه ) هم نیازی نیست. اینکه آقای امیرخانی می گویند که “هر چیزی را هم از دست بدهیم، چیز دیگری به دست خواهیم آورد” قبول دارم ولی هیچ قاعده و قانونی وجود نداره که این دو هم وزن و همسنگ باشند یا از یک جنس. مثلاً ممکنه از کسی که خیلی دوست داری دور بشی یا مال و زندگیت را از دست بدهی، ولی به جایش یک تجربه برایت میمونه ” به هیچ چیز و هیچ کس دل نبندی چون میتوانه یک روزی از دستت بره”
عالی بود…
از قصه گویی متفاوت آقای امیرخانی و زحمات شما استاد عزیز و مدیریت منحصرانه آقای شیری بسیار ممنونیم
مشتاقانه منتظر شنیدن باقی قصه ها هم هستیم…
سلام محمدرضا چقدر منتظر نوشتن در خصوص شب قصه بودم اون شب كوتاه صحبت كردي قول بده اينجا جبران كني
بي صبرانه منتظرم ….