امروز در لابهلای اسناد و مدارک قدیمی که آرشیو و نگهداری میکنم، برگهی قراردادی را دیدم که به هفت یا هشت سال قبل مربوط میشد.
قرارداد در اوایل سال ۸۸ امضا شده.
و البته تاریخ امضای قرارداد، معنای دیگری هم دارد. چون شروع دوستی من و عماد قائنی را ثبت کرده. این دوستی البته هنوز هم بیشتر و بهتر و عمیقتر از قبل وجود دارد.
در روزگاری که خریدن مدرک DBA و دکتر شدن از خریدن ماست سادهتر و البته برای جهاز هاضمه مفیدتر است، هرگز ندیدهام که عماد قائنی، مستقیم یا غیرمستقیم، تلاش کند یا میل داشته باشد یا فضایی ایجاد کند که او را دکتر عماد قائنی صدا کنند. اگر چه تحصیلات خود را در مقطع دکترا در منابع انسانی به پایان رسانده است.
آن سالها عماد قرار بود مجموعهای از محتواهای دیجیتال آموزشی (اگر اشتباه نکنم در قالب فایلهای Flash) برای یک کارفرما تولید کند و بخشی از محتوا هم به درس مذاکره مربوط میشد (فکر کنم از انتشار چاپ اول کتاب مذاکرهی من یکی دو سال میگذشت).
آن کار انجام شد و به پایان رسید و دوستی ما هم شکل گرفت و تقویت شد و بعداً عماد، به راه اندازی و توسعهی سایت وبیاد مشغول شد که احتمالاً آن را میشناسید.
داشتم با خودم فکر میکردم که یکی از نخستین جرقهها در ذهن من در مورد آموزش الکترونیک، همین پروژهی عماد بوده. مدتها در ذهنم ماند تا ابزارهای دیگر هم فراهم شد و فرصتهای بهتر هم پیش آمد و به تدریج به سمت مسیری رفت که امروز، بخشی از زندگی من را تشکیل میدهد.
همیشه بر این باور بودهام و بارها هم تکرار کردهام که در زندگی ما، تصمیم مستقل وجود ندارد.
هر تصمیمی، بر شانهی یک یا چند تصمیم دیگر نشسته که آنها هم خود، بر شانهی تصمیمهای دیگری قرار گرفتهاند.
تصمیمهای امروز ما هم، قاعدتاً بستری برای مواجهه با تصمیمها و انتخابهای آتی خواهند شد.
اگر این نگاه را بپذیریم، با مرور گذشته بعضی تصمیمهایمان را بیشتر دوست خواهیم داشت. همچنانکه نسبت به برخی دیگر، احساس انزجار بیشتری را تجربه خواهیم کرد.
با آرزوی موفقیت هر چه بیشتر برای تو و آقای قائنی عزیز.
محمدرضا. یاد یکی از حرفهای خوب خودت – از فایل صوتی دشواری انتخاب – افتادم که گفتی:
“همه ما میدانیم که زندگی امروز ما حاصل انتخابها و تصمیم گیری های دیروز ماست.”
و این تصمیم که به منجر به پروژه ای شد که بعد تبدیل به یکی از نخستین جرقهها در ذهن تو در مورد آموزش الکترونیک [و پیدایش متمم] شد، قطعاً برای ما همه ی ما هم، دوست داشتنی هست.
محمدرضا. یادمه یکبار هم توی پست پنج تصمیم مهم زندگی ما چه بوده است؟ ؛ از «نوشتن» به عنوان مهم ترین تصمیم زندگیت برامون گفتی و ادامه دادی:
“نوشتن وادارم کرد به خواندن. وادارم کرد به بیشتر فکر کردن. نوشتن برایم دوستهای جدیدی آورد. نه از این دوستهای امروزی در شبکههای اجتماعی، که یک اسم هستند و دیگر هیچ. از همینهایی که صد نفر را فالو میکنند و صد نفر هم آنها را فالو میکنند و یک مطلب که هیچ.[…]
شغلهای بعدیام، دوستهای بعدیام، درآمدهای بعدیام، کتابهای بعدیام، زندگی بعدیام، همه و همه مستقیم یا با واسطه، از همان نوشتنها ریشه گرفتهاند.”
چقدر خوشحالم که این تصمیم ها در نهایت، تو و متمم رو به ما هدیه کرد.
جرقه زیبایی که به درخشش زیبایی تبدیل شد که ماندنی است.
سلام.
با این که متن را در دسته ی مطالب «لحظه نگار» دسته بندی اش کرده اید، ولی انگار قرار است از دید مباحث «تصمیم گیری» به آن نگاه کنیم. کامنت دوستانِ جان هم همین را می گوید.
اما من با اجازه تان این کار را نمی کنم.
یک چیزی که حین خواندن پست بلافاصله به ذهنم رسید مشکل خودم با «قالب» بود.
منظورم «تدوین محتوا بر اساس قالب پیوست» است.
خیلی برایم سخت است که محتوا را طبق قالب از پیش طراحی شده تنظیم کنم.
البته نمی دانم آن قالبی که در قرارداد شما بوده چه قالبی بوده و نمی دانم الان در متمم آیا محتواها را در قالب مشخصی تدوین می کنید یا نه؛ ولی من مشکل اصلیم این است که قالب ها – دست کم آنچه من دیده ام – توانایی بسیار محدودی دارند و انگار طراحان آنها از اول بخش مهمی از کار را به قسمت «سایر موارد…» منتقل کرده اند. تازه آن قسمت هم همیشه کمتر از آنچه لازم است جا دارد.
راستش خیلی مواقع به این نتیجه رسیده ام که طراحان قالب احتمالا هیچ وقت خودشان در موقعیت تکمیل آنها قرار نداشته اند وگرنه معنا ندارد همیشه قالب ها ناکارآمد بوده باشند.
راستی فرم و قالب مناسب برای یک محتوای علمی – دست کم از دید عمومی- می تواند وجود داشته باشد؟
برقرار باشید.
علیرضای عزیز.
من علیالحساب، آن برگهی پیوست مورد اشاره را در اینجا میگذارم (لینک تصویر)
اگر چه بیشتر در حد یک سند تاریخی ارزش دارد تا یک راهنمای تدوین محتوا.
در مورد متمم، چون خودتان از روز اول تا امروز ناظر و حاضر بودهاید، بهتر از من، روند توسعهی قالب محتوای متمم را دیدهاید و میدانید.
من هم مثل شما فکر میکنم تعریف یک قالب نهایی، چندان ساده نیست و چالشهای زیادی با خود دارد.
ما تقریباً در یک سال اول، هنوز با مفهوم معماری محتوا آشنا نبودیم. اصلاً نمیدانستیم که بحثهایی مثل Information Architecture و Content Architecture در دنیا وجود دارد.
بعد هم که کمی یاد گرفتیم (یا لااقل اسم اینها را شنیدیم) متوجه شدیم که تقریباً همه میگویند چارچوب و دستورالعمل مشخصی وجود ندارد و هر مجموعهای باید به تدریج آنها را برای خود، ایجاد کند و توسعه دهد.
فکر میکنم مقایسهی محتواهای ماههای اخیر با سالهای قبل نشان میدهد که ما هم در این مسیر قرار گرفتهایم.
اگر چه هنوز راه بسیار درازی در پیش داریم تا به حداقلهای قابل قبول برسیم.
امیدوارم چند سال دیگر که با هم نشستیم و گپ زدیم، در این زمینه چیزی بیشتر از عکس یک یا چند برگ کاغذ برای ارائه در دست داشته باشم.
سلام.
من را ببخشیدکه با این همه تاخیر پاسخ شما را دیدم.
قالبی که تصویرش را گذاشته اید و بابتش از شما تشکر می کنم، برای من یک فرم جدید است. ولی واقعا باز هم به همین نکته می رساندم که: نه! استفاده از فرم برای بعضی اهداف مناسب نیست و گویا این ربطی به مشکل ذهنی من با پدیده ی «قالب» و «قالب پذیری» ندارد.
درست گفتید چارچوب و دستورالعمل مشخصی وجود ندارد.
ما در حسابداری اصلی داریم با عنوان: «رجحان محتوا بر شکل»
خیلی ممنونم که از همه ی داشته های تان برای انتقال مفاهیم و رفع شبهه استفاده می کنید.
قربان شما.
سایه تان مستدام.
محمدرضا جان سلام
انقدر خاطره «مذاکره» با تو برای این قرارداد برایم زنده است که باورم نمیشه بیش از ۸ سال از آن گذشته. آن روز فکر می کردم که برای همکاری با کسی که کتاب مذاکره را نوشته با مذاکره کننده ای روبرو می شوم که زرنگ است و زبردست و باید مراقبت باشم. اما هنوز شاید ۲ دقیقه هم از گفتگوی ما نگذشته بود که دیدم با یک دوست گرم صحبت هستم و خدا را شکر که این دوستی هنوز ادامه دار است و باعث افتخار.
نکته مهم دیگه برای من وقتی که این پست را میخواندم این بود که احساس کردم سهم کوچکی در کار بزرگی که متمم انجام می دهد دارم و بابت آن احساس غرور کردم که شاید من هم در یک کلمه ای که یک دوست در متمم می آموزد سهم اندکی دارم.
از تو برای اعتمادی که در آن روز به من کردی و از یادی که امروز از من نمودی صمیمانه سپاسگزارم
مانند همیشه موفق باشی و سربلند
ارادتمند تو
عماد
محمدرضا جان، یکی از این قراردادها رو من پارسال برای اولین بار در عمرم بستم. قراردادی که بیشتر برام حکم pivot داشت در یک یاس و سرخوردگی زیاد ناشی از شکست. اون قرارداد حس می کنم مسیر زندگی منو داره تغییر میده. لذت های جدیدی در خودم کشف کردم و البته استعداد جدید. از اون وقت تا بحال از مدل کسب درآمد جدیدی که پیدا کردم تا نوع هدف گذاریم باهاش عوض شده. موضوعات مطالعه م بشدت تغییر کرده و خلاصه الان هر بار یک گام برمیدارم در مسیری پر از ابهام برای خودم.
نمی دونم چندین سال دیگه منم میون یادگاری هام به اون قرارداد ، اینطوری و با نگاهی شبیه شما، نگاه می کنم یا نه؟
امروز که این مطلب رو خوندم، بارها و بارها برگشتم به گذشته خودم.
دیدم اگه بخوام با خودم صادق باشم، چیزی که الان هستم، بیشتر از اینکه سهم تصمیمات بزرگِ کلیشه ایِ پر طمطراقِ دهن پر کنِ با ادعای منطقی گرفته شده، باشه، سهم تصمیمات کوچکِ بی سر و صدای آرامِ از سر اتفاق بوده.
جدای از چیزی که منظور تو بود، یعنی اینکه تصمیم مستقل وجود ندارد و ما و مسیر ما، حاصل تصمیماتی دومینو واریم (البته شاید دومینو هم واژه مناسبی نباشه،چون ترتیب و توالی،جزئی از حرکت مهره های دومینو ست، در حالی که در تصمیم های ما ممکنه اینطور نباشه و ظاهراً غالباً نیست)
ادامه جمله! : اینکه ما معمولاً وقتی داریم به گذشته خودمون نگاه می کنیم ،دوست داریم معناهای منطقی قابل قبول دوست داشتنی به ترتیب و توالی تصمیم ها و رویدادها بدیم، برای من زیاد پیش اومده بود.
به عنوان یک نمونه: سهم تو و متمم در چیزی که الان هستم(مدل ذهنی من)، از نظر خودم سهم بزرگیه .
که خود همین تصمیم همراه شدن با تو، به سادگی و آرامی در یک بعد از ظهر پائیزی گرم و بی سر و صدا و بدون هیچ برنامه خاصی، استارت خورد.
امروز دیدم که قسمت زیادی از فعالیت هایی که توی این دوره زندگیم مشغولشون هستم، تقریباً همچین داستان هایی دارن. (البته امیدوارم از داستان سازی های اون ور بوم نیفتاده باشم در داستان سازی های این ور بوم!)