به هر حال، سال نو برای همهی ما به نوعی فرصت خانه تکانی و گرفتن گرد و غبار از چهرهی وسایل و داراییهاست. برای من که مهمترین داراییام کلمات هستند و نوشتههای اینجا (چه آنها که من نوشتم و چه آنها که شما برایم نوشتید) طبیعی است که خانه تکانی هم، معنا و مصداق خودش را پیدا میکند.
حالا که بیشتر و منظمتر در روزنوشتهها مینویسم و فعالیتم هم در شبکههای اجتماعی به شدت کم کرده ام و کمتر هم خواهم کرد، فکر کنم اولین کار این است که آنچه را تا به حال نوشتهام طبقه بندی کنم و نوشتههای ناتمام را هم که گاه و بیگاه بچه ها، از نصفه ماندنشان گلایه داشتهاند تکمیل کنم.
هنوز تا تمام شدن طبقه بندی یکی دو روز باقی مانده، اما از همین الان هم میتوانید در کنار صفحهی روزنوشتهها، فهرست طبقه بندیها را ببینید. هر مطلبی را که قرار بوده ادامهدار باشد (حتی اگر یک مطلب باشد) در قالب یک دستهی مستقل قرار دادهام تا یادم بماند که آنها را ادامه دهم و دوستان خوبم هم که به اینجا سر میزنند، در یافتن و جستجوی مطالب، راحتتر باشند.
راستی قبلاً در پنج تصمیم مهم زندگی، نوشتم بودم که ده سال پیش یکی از مهمترین تصمیمهای زندگیام را گرفتم و آن اینکه بنویسم.
بهار هشتاد و چهار این کار را آغاز کردم و الان بهار نود و چهار است. با مرور به یک دههی گذشته، دستاوردهای مثبت مستقیم و غیرمستقیم این تصمیم آنقدر زیاد بوده است که تصمیم بگیرم آن را برای یک دههی دیگر هم تمدید کنم. البته به شرطی که تن هم با ذهن یاری کند. معمولاً یکی از این دو زودتر خسته و برای همیشه متوقف میشوند و در شرایط کسی چون من، به سادگی نمیتوان حدس زد که کدامیک، زودتر متوقف خواهد شد.
اما تصمیم دیگری هم برای دههی آینده گرفتهام. میخواهم وبلاگ انگلیسی خودم را هم جدی بگیرم. قبلاً یک بار به این مسئله فکر کردم اما فرصت و حوصلهاش نبود. امروز احساس میکنم که اگر فرصت نیست، لااقل حوصله هست. فکر کنم سبک نوشتههای آن، از لحاظ بی سر و سامان بودن و ضعیف و سطحی بودن، چیزی شبیه نوشتههای فارسی سال هشتاد و چهار من باشد. اما مهم نیست. قدیمها برای فراموش کردن مینوشتم و فکر میکنم وقتی هدف فراموش کردن باشد، وبلاگ انگلیسی جای بهتری برای آن است.
طبقه بندیهای فارسی هم تغییر خواهند کرد و تعداد زیادی از مطالب، الان در دستهی درستی نیستند و باید جابجا شوند. اما علی الحساب:
دلنوشته ها، همچنان بخش مهم و اصلی روزنوشته های من باقی خواهد ماند. اینجا حرفهایی را مینویسم که مخاطب اصلیاش اول خودم هستم، تا بتوانم مسیر فکر کردنم را در آینده تعقیب و بررسی کنم. طبیعی است مخاطب اصلی دومش، دوستانم هستند. آنهایی که در این سالها در فضای حقیقی یا مجازی، با آنها دوست شدهام و این خانهی مجازی برایشان مانند مهمانی است. از این جهت میگویم مهمانی که خیلی دوست ندارم زیر دلنوشتهها، به بحث و دفاع از آنها بپردازم. خوب میدانم که شاید سال دیگر یا حتی ماه دیگر و یا حتی روز دیگر، به آنها معتقد نباشم و دفاع کردن از چیزی که میدانم باور آیندهی من نخواهد بود، جز تعصب و حماقت، معنایی ندارد. حمله کردن به آن هم شاید، معنای متفاوتی نداشته باشد! دلنوشتهها همچنان برای من و دوستانم – دیده یا نادیده – باقی خواهند ماند. آنها که میدانند که حتی اگر لیوان شیشهای میزبان، خوش آب و رنگ نیست، باز هم برای حفظ حال خوب او، محبت آن است که چای خود را با لبخند بنوشند و سکوت کنند.
نامه به رها، چیزی از جنس دلنوشته است. اما شاید برای مخاطبی که «رها»ی من نیست، قبل از خواندن توضیحی که یک بار در پاسخ یکی از دوستانم دادم، درک فضای آن نامهها و نامه نگاریها با ابهام و سوء برداشت همراه باشد. البته من نگران نیستم. رهایی که من میشناسم، قبل از خواندن و شنیدن همهی حرفهایی که برایش به میراث گذاشتهام، قضاوتی نخواهد کرد و پس از آن هم، میداند که ارزش آن نامهها، به تمام آن کلماتی است که بین خطوطش نوشته نشده است.
سرشت و سرنوشت را به نظر خودم، در حال حاضر تمام کردهام. حرفهایی بود که یک شب در دلم مانده بود و خواستم بگویم و دوستم گفت نگو و اینجا نوشتم تا بماند و در گلویم خفه نشود. اما طبیعی است که اگر روزی مطلبی به ذهنم رسید که از جنس آن حرفها بود، در ادامه ی سرشت و سرنوشت خواهم نوشت.
قوانین یادگیری را دوست دارم. احساس میکنم به این قوانین مدیونم. و به همهی آنها که این قوانین را یک به یک به من گفتند و من انکار کردم و عمر و انرژی خودم را گذاشتم تا دوباره آنها را بیاموزم. شاید اگر واقعاً «رها» وجود داشت و قرار بود به من هم سهمی بدهد تا در شکل گیری فکر و ذهنش کمک کنم، احتمالاً قوانین یادگیری و قوانین کسب و کار، چیزهایی بود که به او میگفتم.
قوانین کسب و کار، هم برایم مهم است. قوانینی که همهی آنچه اکنون میخواستم و دارم و همهی آنچه میخواستم داشته باشم و ندارم و همهی آنچه نمیخواستم داشته باشم و دارم و انبوه چیزهایی که نمیخواستم داشته باشم و خوشحالم که ندارم، حاصل این قوانین است. فهرست بلند بالاتری دارد که به تدریج، تکمیل خواهد شد.
رادیو مذاکره، قلب این سایت بوده است. مدتها کند شد و البته رادیو متمم در تمام آن مدت فعال بود. خیلی از فایلهای رادیو مذاکره هنوز در طبقه بندی آن قرار نگرفتهاند که این کار را زود انجام میدهم. البته طبیعی است که صفحه www.shabanali.com/radio همچنان فهرست کامل فایلها را دارد. سال پیش، هنوز در ذهنم بود که برخی حرفها را که فکر میکنم انتقال حضوری آنها راحتتر و دقیقتر است، برای کلاسهای حضوریام بگذارم. اما اکنون که برای یک سال دیگر تصمیم دارم کلاس خاصی برگزار نکنم، بهترین کار آن است که فایلهای صوتی رادیو مذاکره را ادامه دهم و تکمیل کنم. البته امسال هم – اگر خداوند عمری داد – سمینار سالیانهام را دوباره در شهریور ماه برگزار خواهم کرد. البته شاید به خاطر اینکه سال گذشته مجبور شدیم، در روزهای آخر به دلیل محدودیت فضا شرمندهی صدها نفر از دوستان عزیز دقیقهی نودی بشویم و ثبت نام را سه روز قبل ببندیم، آن را امسال فقط برای متممیهای علاقمند برگزار کنیم. به هر حال سمینارهای بزرگتر از هشتصد تا هزارنفر، در حوصلهی من و همکارانم نمیگنجد و کارکرد چندان مفیدی هم ندارد.
نقشه راه موفقیت، در نگاه خودم مطالب ساده اما مهمی دارد. فکر میکنم که برای جوانترها مناسبتر باشد. اما به هر حال مانند هر توصیهی دیگری از این دست، طعم شخصی آن زیاد است و ممکن است در برخی موارد، همسو با نگاه یا باور یا حتی شرایط و نیاز مخاطب نباشد. قصد دارم آنها را بخوانم و بازنگری و ویرایش کنم. امیدوارم با این کار، کیفیتشان بهتر شود.
نق و نوق یک دسته خیلی مهم در سایت من و حتی در زندگی خود من است! وقتی کسی در کامنتی حرفی زده و من به صورت یک مطلب مستقل پاسخ دادهام، در این گروه قرار میگیرد. طبیعی است که من معمولاً وقتی پاسخ میدهم عموماً نق و نوق میکنم و با مروری به نوشتههای این دسته بندی، مطمئنم تایید خواهید کرد که نامی درست و بامسما است!
درباره فیلم ها، بخش دیگری از روزنوشته ها خواهد بود که فعلاً به نسبت، خلوت است. مدتها از فضای فیلم و سینما دور شده بودم. اما شاید طبقه بندی رسمی این گروه، مرا وادار کند که به بهانهی آن هم شده، دوباره فیلمهای بیشتری ببینم و بتوانیم اینجا در مورد آنها با هم حرف بزنیم.
وقایع اتفاقیه، نامی است که نیاز به توضیح ندارد. در مورد وقایعی است که اتفاق افتاده است. خیلی از الهام بخشترین لحظات زندگی ما، در لابهلای رویدادهای روزمره زندگی شکل میگیرند. شاید در صف نانوایی یا در سوپرمارکت. شاید هم پشت چراغ قرمز یا داخل یک رستوران. مطالبی که به بهانهی رویدادهای روزمره نوشته شدهاند را در اینجا طبقه بندی میکنم.
صنعت دخانیات، همیشه در کنار صنعت خودرو و صنعت مخابرات، مورد علاقه من بوده است. پیگیری صنعت مخابرات، کمک میکند که آیندهی جهان را بهتر ببینیم و تصور کنیم. صنعت خودرو آزمایشگاه تئوریهای مدیریتی بوده است و صنعت دخانیات، از میان انبوه نظریهها و دیدگاهها و ابزارهایی که به نابودی بشر برخاستهاند، جزو معدود مواردی است که صراحتاً در روی زمین به فعالیت پرداخته و زیرزمینی نشده است. اگر برایتان مشخص نیست که چرا چنین عنوانی در میان نوشتههای من وجود دارد، کافی است نوشتههای این سری را بخوانید.
قصه کتابهای من، از جمله نوشتههایی است که خودم خیلی دوست دارم. هنوز هم با وجودی که زندگی ام تا حد زیادی دیجیتال شده، چندهزار کتابم را با خودم جابجا میکنم و از اینجا به آنجا میبرم. نه به خاطر آنچه داخلشان نوشته – که آنها را خواندهام و میدانم – به خاطر داستانی که هر کدام برایم روایت میکنند. به خاطر همهی حاشیههای خوبی که در هنگام خریدشان یا خواندشان روی داد. هر یک از این کتابها که آرام در کتابخانه ایستادهاند مجسمهای هستند. یادگار زمانهایی که گذشته و رویدادهایی که شاید اگر اینها نباشند، دیر یا زود به فراموشی سپرده شوند. رویای تعریف کردن قصهی تک تک این کتابها، دست نیافتنی است. اما تا فرصت و حوصله است، از آنها مینویسم.
این فهرست را فردا تکمیلتر خواهم کرد. فعلاً گفتم در میانهی خانه تکانی، گزارشی هم به شما بدهم. فردا به انتهای همین فهرست، سایر گروهها را هم خواهم افزود.
سلام عزیزم سال نو مبارک من یه معلم بازنشسته ام در تمام ۳۰سال فعالیت هی یاد گرفتم که بتونم یاد بدم هما حالا جامو دادم به جوونترا .چند صباحی استراحت کردم پختم ، شستم، تمیز کردم، خوردم و خوابیدم اما خسته شدم احساس کردم چقده پوچ و بی معنی شدم به فکر چاره افتادم این درو اون در زدم انواع کلاسا ورزش ، شنا و… اما راضی نبودم تا اینکه با شما آشنا شدم ثبت نام کردم خیلی استفاده کردم از قسمتهای مربوط به زبان خیلی خوشم اومد الان میرم کلاس زبان دلم میخواد اموزش زبان هم داشته باشید قسمت انگلیسی رو هم مطالعه کردم اما چیزی نفهمیدم ولی میخونم و معنی میکنم به هر حال خوشحالم خدا خیرتون بده از این تغییراتی که دادین خرسندم نمیدونم چن سالتونه به هر حال میگم پیر بشی جوون.
سلام
من ناراحتم که قسمت توییت ها برداشته شده ……ای کاش برگرده:(
سلام،
در مورد بخش نق و نوق بزار بگم که چقدر خوبه گاهی نق زدن ،گاهی وقت ها لازمه ، یعنی نمیشه همش به به و تعریف کرد،همش لایک کرد. مثل همون برنامه ریزی میمونه که یه روز را بیخیال شیم برنامه ریزی نکنیم،رها کنیم خودمونو و افکارمون رو، اصلا مگه ادمها ی اطراف ما،زندگی ما ،خودماکاملیم که نیاز به نق نباشه.بخوایم نق نزنیم که نمیشه ،البته برای ماها جاش تو این سایت نیست ،جایی نداره در واقع ،می خونیم مطالب رو ،لذت می بریم و خب تعریف هم داره ولی اون نق را چکار کنیم اون نِقه هنوز تو افکارمون ازین ور به اونور میره ،مثل لیزر که بین دوتا اینه روبروی هم تشدید میشه و نهایت تا کیلومتر ها میره ! خدا رحم کنه.یه جا باید خلاصه گفت،تا اون نق ها گفته نشه که تغییر کردن سخته،اون تغییره ناخالصی دار میشه ،شاید سر فرصتی و شرایطی خودش را نشون بده.
دقیقا مثل همون می میونه که افکار را باید اول خالی کرد تا افکار جدید جایگزین بشه .نق زدن یه جورایی همون کار را میکنه ، حس راحتی میده به آدم.تو حرف زدن هم نق زدن لازمه گاهی ، تا یه حدی که سازت که مخالفه را بشه زد،نه لزوما ساز مخالف ، منظورم اینه که برایند و برداشت غلط یا درستش که تو ذهنش را بگه که تصحیح بشه ،یه بار بگه که خودش هم بشنوه و بعد تصحیح بشه ،یه بار بگه من همین قدر می فهمم یکی بیاد نقدش کنه،یکی باید بگه چرا غلطه ! نمیشه اونها را رها کنم و یه چیز جدیدی را دنبال کنم، حداقل این افکار و ایده و طرز فکر و دیدگاه هم با خودم نگه میدارم ،یکی باید بگه کجاش مشکل داره ، یکی محکم بهت بگه که تو غلط فکر می کنی . گاهی باید با داد بهت بگن تا تو به خودت بیای بفهمی… خلاصه نق زدن هم خوبه.
ای کاش قوانین زندگی من هم ادامه بدی، تو طبقه بندی که نیست متاسفانه، راستی محمدرضا سایتت لاگین نداره، ما از کجا بدونیم کجا کامنت نوشتیم ؟ ده تا دفتر واسه کارام دارم، نگو که باید یکی دیگه به اسم کامنت های سایت محمدرضا اضافه کنم ؟ یه کار خوبه دیگه اینه وقتی تو سایت جواب کامنت کسی رو میدی واسش ایمیل بیاد، موافقید آیا ؟
محمدرضای عزیز!نمیدونم به چه شیوه ای کامنت هارامیخونی٬اصلا وقت میکنی بخونی یانه!ولی چیزی که واضحه اینکه رندم جواب میدی!البته کاملا حق باشماست اصلا نشدنیه مدیریت ونظارت برچندسایت وپاسخ گویی به همه ی کامنت ها!ولی استثنا” اگه مجالشو پیداکردی واقعابه پاسخت نیازدارم!(پست ۵تصمیم مهم زندگی)
سلام. بنده چند وقتی هست که مطالب این سایت رو کم و بیش میخونم و از نوشته ها و انتقال تجربیاتتون در این سایت و فایل های مذاکره تون در جاهای دیگر، بسیار بسیار استفاده بردم و از این بابت سپاسگزارم. طبقه بندی مطالب رو که دیدم خوشحال شدم. اینطوری بهتر میتوانم مطالب قدیمتر را هم که مرتبط با موضوع مورد نظرم هست بخوانم.
فقط یک سوال: سال نوشته ها را چرا نمایش نمیدهید؟ ماه و روز رو بنده می بینم ولی سال، جایی نوشته نشده. گاهی که مطلبی رو میخونیم، می خواهیم بدانیم که در چه سالی نوشته شده.
مجددا سپاسگزارم و سال زیبایی رو براتون آرزومندم.
با سلام سالهاست دلتنگ نوشته هایی بودم که به خواندنش بیارزد میگویند باید دویست صفحه خواند تا حق داشته باشی یک صفحه بنویسی که وقت مخاطب را نگیری ویافت می نمیشد و دقیقا نمیدانم چگونه یافتمت حادثه ای زندگی ساز در زندگی ام به عمق و وسعت شادمانی ام که همیشه ریشه در معنا داشته اضافه شده به دوستانم گفتم یاد نو جوانی افتادم کتاب خو ب که پیدا میکردم ازترس اینکه تمام نشود چند صفحه اخر را نمی خواندم کم کم مز مزه میکردم خوشبختانه شما ومتمم شما ادامه دار است اینها را گفتم که مواظب همه چیز وسلامتتان هم باشید
سلام
شدیدا به این دسته بندی احتیاج داشتم، مخصوصا که بارها و بارها “نامه به رها”ها و “سرشت و سرنوشت” رو مجددا خواندم و مجبور شدم از گوگل کمک بگیرم که همه مطالب رو یه جا پیدا کنم. واقعا مرسی!
اگه بشه رادیو مذاکره رو مرتب تر کرد و حتی مطالبش رو با مطالب سری مذاکره متمم مطابقت داد خیلی خوب میشه
یه مورد دیگه هم یادم رفت، مشابه متمم اگه بشه لیست مطالب هر دسته، فهرست وار ابتدای دسته بیاد، خیلی خوب میشه.
متشکر!
به درستی اشاره کردید که بزرگترین سرمایه شما کلمات اند و چه خوب می توانید از معجزه کلمات استفاده کنید. اجازه دهید شما را استاد خودم خطاب کنم. تشکر به خاطر بودنتان در سالی که گذشت و آرزوی سلامتی و موفقیت در سال جدید. خدا شما را برای ما نگهدارد.
فرمت شعبانعلی و متمم عالیه به هر کی می رسم می گم ببیم فرمت و شکل سایت شعبانعلی و سایت متمم ، نمی دونم چشمام عادت کرده در حقیقت ذهنم ، خیلی به نظرم چشم نواز هستند ، فونت کلمات ، رنگ ها ، من قبلاً هم گفته بودم اگر امکان داره جوابیه های محمدرضا قابل پیگیری باشه یعنی باکسی باشه تحت عنوان “آخرین کامنت های محمدرضا” ضمناً اگر امکان داره سایت انگلیسی فکر کنم همه را خوشجال می کنه با دو سه نفر متممی صحبت می کردم قرار گذاشته ایم در مورد آخرین پست های انگلیسی با هم ضحبت کنیم (فکر کنم ایده عالی باشه فقط همه دعا کنیم محمدرضا ادامه بده مرتب شاید از مرتب محمدرضا خوشش نیاد همانطور که برام جواب داده بود و کلمه هاشو حفط هستم!!! برنامه نباید آنقدر دقیق باشه که اجرا نکردن اون موجب به هم ریختم برنامه بشه)
یک خواهش : لطفاً لطقاً سایت انگلیسی ات هم مثل شعبانعلی و متمم باکس های کناری داشته باشه اگر میشه از فرمت متمم و شعبانعلی دات کام آنجا هم بی نصیب نگذارید من کمی گیج می شوم وقتی انجا مطلب می خوانم با اینکه خواندن انگلیسی برایم به راحتی فارسی “نه دقیقاً همۀ متون” هست.
فقط از روزی می ترسم که محمدرضا از ما خسته بشه!!!؟؟
متشکرم
سلام وتبریک سال نو به استادشعبانعلی عزیز وهمه متممی ها
آرزوی سالی پربرکت براتون دارم تا همچنان این خدمت بزرگتون درعالم وب فارسی پاینده باشدوتوسعه یابد.خدمات شماحتمن برای ما کاربران جبران ناپذیراست حتی وقتی که برای دل خودتان می نویسید
سلام استاد محمد رضا استاد شعبانعلی 😀
تمام نوشتن هاتون یک طرف ، این طبقه بندی کردن مطالب و چیدمانشون یک طرف که برای من تازه وارد بسیار مفید بود و اینطور خواننده رو مشتاقتر میکنه برای خوندن.
راستی خیلی از پستهای عکسدار ، تصویرشون حذف شده ، شاید فیلتر شده یا مشکل دار شده ..
سلام محمد جان.
پیداست تازه اومدی. چون من فقط محمدرضا هستم 😉
استاد که کلاً تعداد کمی در جهان وجود داره و پس از طی مسیر طولانی و تلاش و کوشش میشه به چنین مرتبهای رسید.
شعبانعلی هم که بیشتر در مورد پدرم توضیح میده تا خودم!
جدای از شوخی.
ممنون که تذکر دادی. ما به تازگی سایت رو جابجا کردیم و متوجه نشده بودیم که بخشی از عکسها جامونده (عموماً عکسهای قدیمی بود که من هنوز بلد نبودم و در دایرکتوریهای پرت و نامربوط آپلود کرده بودم!)
عکسها رو جابجا کردیم و تعداد زیادی هم الان آپلود شده.
راستی.
ما چون عکسها و فایلها رو روی هاست خودمون آپلود میکنیم و از سرویسهای رایگان با کیفیت کمتر استفاده نمیکنیم، عملاً اونها جدا فیلتر نمیشن.
یا کلا فیلتر میشیم یا کلا نمیشیم 😉
سلام مجدد استاد محمد رضا استاد شعبانعلی 😀
ما که اهل قدح مدح نیستیم ولی بقول دوستمون قدحت پر می باد 😀
ولی درسته قدح دادیم دستت، ولی اون بخش عکسها که من دوباره چک کردم هنوز بیشتر عکسهاش نبود ، در هر صورت ممنون از شما و این بیشتر جنبه اطلاع رسانی داره.
سلام محمدرضا
جای «قوانین زندگی من» خالی نیست به عنوان یک طبقه مستقل یا قرار نیست ادامه پیدا کنه؟
سلام استاد وسال جدید و چیدمان جدید هم مبارک
وقتی اون جملتون رو خوندم که گفتید روزی ممکن نوشتنتون متوقف بشه واقعا نگران شدم… دوست دارم شما سال های سال برامون بنویسید می دونم که خودتون می دونید که نوشته هاتون رو ماها خیلی تاثیر داره و زندگی خیلی از ماهارو عوض کرده … پس اگر دیگر دوست ندارید کلاس حضوری بزارید اگر دوست ندارید تو صفحات مجازی فعالیت زیادی داشته باشید همه ی اینها رو می پذیریم اما اینکه روزی ازنوشتن خسته بشید برامون خیلی دردناکه پس خواهش میکنم ادامه بدید …..
سلام
امیدوارم سال جدید براتون پر از آرامش و سلامتی و دل خوش باشه.
از وقتی با نوشته هاتون آشنا شدم (البته زمان زیادی نیست و شاید حدودا یک ماهی بیشتر نشه) همیشه به اینجا سر می زنم. به متمم هم سر می زنم ولی اینجا رو بیشتر دوست دارم. نمی دونم چرا ولی حس خوبی از خوندن نوشته هاتون دارم. گاهی که دلم می گیره، گاهی که حال و حوصله کار دیگه ای ندارم، گاهی که دلم می خواد مطالعه کنم اما حوصله مطالعه م نمیاد؛ تنها جایی که با اشتیاق بهش سر می زنم و مدتها غرق خوندنش می شم و گذشت زمان رو حس نمی کنم اینجاست. از شما ممنونم به خاطر ایجاد این فضا و نوشته هاتون.
من مدتها قبل شما رو برای اولین بار در یک سمینار دیدم سمیناری که از طرف مدیران ایران برگزار می شد و به موضوعش علاقه مند بودم و الان حتی حضور ذهن ندارم اسم سخنرانش که قبل از شما سخنرانی کرده بود و حتی موضوع سخنرانیش که دلیل اصلی رفتن من به اون سمینار بود رو به خاطر بیارم! شما توی اون سمینار سخنرانی کرده بودید و راستش خیلی خوشم نیومده بود که برای اون موضوع از شما هم دعوت کرده بودند. نمی دونم چرا. شاید به خاطر اینکه موضوعات مرتبط با مذاکره رو دوست ندارم و شما رو با موضوع مذاکره شناخته بودم. قبل تر هم زیاد اسمتون رو توی موسسه ای که MBA می خوندم می شنیدم و تبلیغ دوره های مذاکره با شیطان رو. اما هیچ وقت دلم نمی خواست شرکت کنم. باید اعتراف کنم الان که مدتی است با اینجا آشنا شدم حسرت می خورم که هیچ وقت علاقه ای به ملاقات از نزدیک باشما نداشتم و در هیچ یک از کلاسهاتون شرکت نمی کردم. می خوام تشکر کنم از صداقتی که در نوشته هاتون دارید و این برای من الگوی مهمی است. هر هفته شنبه ها منتظر ایمیلی هستم که از سمت شما میاد و مطالب جدید متمم و اینجا رو معرفی می کنه. امروز اما هنوز این ایمیل رو دریافت نکردم و خودم یه سر اینجا زدم. (فکر کنم کم کم دارم به اینجا معتاد می شم و البته خوشحالم از این اعتیاد). این دسته بندی به من کمک می کنه که نوشته های قبلی رو راحت تر بخونم و اول برم سراغ موضوعاتی که بیشتر دوست دارم.
درد و دلم به درازا کشید. شرمنده.
راستی از همون روز که با خودم قرار گذاشتم دوباره بنویسم (از همون روز که مطلب “پنج تصمیم مهم زندگی” شما رو خونده بودم) تا امروز سر قولم موندم. یه وبلاگ ایجاد کرده بودم و هر روز می نویسم. (البته بعضی روزها هم نشد بنویسم) هرچند باید اعتراف کنم که نوشته هام خیلی خامه. البته فعلا نوشته هام جنبه خاطره نویسی داره و وقایع روزمره و حس و حال هر روزم رو می نویسم. شاید بعدها از موضوعات دیگه ای هم بنویسم.
باز هم سپاس فراوان از حضور گرمتون و نوشته های گرمابخشتون.
درود محمد رضاي عزيز
محمد رضا ميشه يه خواهش كنم بعد از جا به جايي مطالب و تميز كردنشون يك بار كلا رنگ و فرمت سايت رو هم تغيير بدي
ما خيلي وقت مهمون سفره ي تو هستيم
و غذايي از جنس كلمات و نوشيدني از جنس كلمات
اما باور كن محم رضا شايد اين حرف هايي كه من امروز خوندم با تمام حس خوبش يكم هم حس بد داشت وقتي از بازنشستگي صحبت ميكني
اون هم محمد رضا تو روز هايي كه متمم تازه داره شكوفه ميزنه تو فصل بهار متمم
شايد اگر محمد رضا هر شش ماه يك بار يا هر يك سال يكبار يك خلاقيت كه خودت دوستش داري رو اجرا ميكردي حست يكم بهتر ميشد و ما هم يكم حال و هوامون عوض ميشد
واقعيت اينه كه من هم فكر ميكنم يكم از اين قالب خسته شده ام ولي از محتوي نه
محمد رضا شايد اين اصطلاح فرزند خواري فقط براي فروش محصولات نباشه
ما هم كمي نياز به تنوع داريم البته اگر امكانش باشه
دوستت دارم محمد رضاي عزيز
اميد وارم امسال سال ارتباط سبزتري بين متممي ها و خود گروه متمم باشه
سلام. محمدرضای عزیز. امیدوارم خوب باشی.
ممنون بخاطر طبقه بندی موضوعی پست ها .. خیلی عالیه. و خیلی خوبه که آرشیو نوشته های قدیمی هم در کنارش هست.
و یه پیشنهاد: امکان داره یه دسته بندی هم برای موضوع «متمم» اختصاص داده بشه که مطالبی که مرتبط با متمم نوشتید یا می نویسید، در اون دسته، قابل دسترسی باشه؟
راستی، وبلاگ انگلیسی هم چقدر خوب شده و تبریک میگم که قراره اونجا رو هم جدی تر دنبال کنی.
و چه دامین آدرس زیبایی داره:
http://www.webmindset.net
و چه شعار زیبا و فوق العاده ای براش گذاشتی:
A WHOLE NEW WORLD IN NEED FOR A WHOLE NEW MIND
واقعا لذت بردم…
به نظر من اگه کسی شما رو بشناسه و فقط این شعار رو توی یه وبلاگ انگلیسی ببینه، میتونه حدس بزنه که این وبلاگ مال کی میتونه باشه …
ولی در کل برام عجیب بود که چرا هیچ اسمی از خودتون توی این وبلاگ نگذاشتید. یا شاید من ندیدم … من هرچی گشتم هیچ جای وبلاگ ندیدم! به نظرم حیفه که برای کسی که برای اولین بار به اونجا میره، معلوم نباشه این نوشته های خوب، مربوط به شماست …
(راستی خیلی وقت پیش، من توی پست WordPress History: from a personal blog to a blogging platform یه کامنت براتون گذاشته بودم، اما نمیدونم ارسال نشده یا تایید نشده هنوز …)
در هر صورت، خیلی خوشحالم که باز هم، یک سال جدید دیگه در این خانه ی دوست داشتنی، با روزنوشته ها و دل نوشته هایی که بدجوری به دل ما – ساکنین خانه ات – مینشینه، پذیرای ما هستی…
با آرزوی موفقیت و سلامتی و شادی و امید هرچه بیشتر برای شما و تمام دوستان خوبمون …:)
سلام.اینکه گفتی قراره بیشترومنظمتر توی روزنوشته ها بنویسی واقعا خوشحال کننده ست.واقعا مرسی محمدرضا…
با سلام، هنوز خواندن پست را تمام نکرده ام که دیدم در مورد پست انگلیسی صحبت می کنی آنقدر خوشحال شدم که پست را تمام نخوانده آمدم تا خوشحالی ام را بیان کنم. خیلی وقت ها می خواهم سایت تو را می خواهم به دوستان خارجی ام معرفی کنم که بیایید ببینید چقدر چالبه ، اما بعد اگر آدرس بدهم و نتوانند بخوانند فایده ندارد. از هر ۱۰ پست یکی را هم بتوانی نه کامل حتی ناقص انگلیسی داشته باشد عالی عالی می شود. دوستان دوران دانشجویی که زبان مادری انگلیسی هست چند سایت معرفی کردند که شبیه سایت شما بود و خیلی هم خوب بود اما به متمم و شعبانعلی نمی رسد اگر انگلیسی داشته باشد می توانم با کمال افتخار معرفی کنم.
محمدرضای عزیز با توجه به ایتکه شاید این سایت محل عنوان کردن این مطالب نباشد اما دیدم که در متمم در مورد مطالب روانشناسی مطلب می گذاری اگر امکان دارد در مورد بیماری هایی که ذهن را محاصره و زندانی می کنند صحبت کنید
به قول دکتر هلاکویی بالای ۸۰ درصد مردم بیماری روانی داند که بد نیست اما برخورد نکردن با آن بد هست
بعضی اختلالات موجب می شوند که بهره هوشی حتی بالا را مثل کودن ها می کند.
در مورد سم آگاهی و اینکه زیاد پریدن شاخه به شاخه خوب نیست مطلب بنویسید که در این عصر دیجیتال یکی از معضلات همین زیاد دانستن است.
پروفسور فاینمن می گوید خواندن زیاد دلیل سواد نیست بلکه با تعمق و تفکر خواندن است که سواد نامیده می شود.
محمدرضا موجب افتخار من در اینجا هستی
با تشکر
آنقدر صبح هل شدم اشتباهاً این جمله را به پروفسور فاینمن نسبت دادم در صورتی که برای کارل هیلتی است و من متن انگلبسی را می نویسم البته این را بگویم آنقدر فاینمن بهت زده ام کرده که حیرت زده از او همه اش می خواهم در مورد اون بگم ای کاش فاینمن را زودتر می شناختم و همچنین روش مدل ذهنی او را ،
“Education comes not from reading but from thinking about what they read. ”
carl hilty
چه ارتباط قوی بین نوشته بالا و پست های محمدرضا وجود دارد. مجمدرضا ممنون که این مدل ذهنی را به من داری معرفی می کنی یعنی امکان دارد در مورد یادگیری بیشتر بنویسی واقعاً مدیون تو هستم. ضمناً از “نق و نوق” خیلی خوشحالم ،
باور می کنی از وقتی که فایل های یادگیری را گوش داده ام بعدش منجر به جمله کارل هیلتی و بعدش به پروفسور فاینمن رسیدم قبل از پیدا کردن پازل فاینمن با پازل کارل هیلتی (منظور جملۀ “Education comes not from reading but from thinking about what they read. ” ) یک روز تمام بازی می کردم و تکرار می کردم و بهد هم که به فاینمن رسیدم
یک دوست من اهل فرانکفورت است و سایت http://www.scottyoung.com را معرفی کرد و من هم تو را (سایت شعبانعلی و متمم) را معرفی کردم اما از اینکه انگلیسی نبود امکان دسترسی او نبود و فقط در حد حرف باقی ماند
اگر امکان داره محمدرضا کنار متمم یا شعبانعلی Boxباشد که پست های جدید انگلیسی را اعلام کنی
محمدرضا سایت http://www.betterexplained.com را می خواندم در مورد عدد نپر و عدد پی چقدر راحت توضیح داده و آن وقت بود که به تفاوت یادگیری آمریکایی ها با خودمان پی بردم نمی دانم عمق فاجعه را متوجه می شی از سه نفر دانشجوی مهندسی جدا پرسیدم مفهوم عدد نپر e نمی دانستند یعنی به هیچ وجه آموزش در ایران وجود ندارد گفتم شاید واقعاً سخته راحت تر پرسیدم “محیط دایره چند برابر قطره؟؟” این را هم بعد از ۱۰ دقیقه جواب دادند محمدرضا خیلی اوضاع خوب نیست نه در مهندسی نه در علوم انسانی
محمدرضا حرف های مرا باور می کنی ؟؟!! بعد به حرف های فاینمن اعتقاد پیدا کردم ،
محمدرضا می توانم مثال های زیادی بزنم علت چیست؟؟؟؟
من هم مثل دوستان هر وقت ایمیل چک می کنم سری هم به متمم و شعبانعلی می زنم.
سلام بر محمدرضا شعبانعلی
۱- مثل همیشه تک تک جملاتت عالی بودند و شباهت به مدل ذهن خودم و امیدوارم خودم به شخصه اونارو در زندگی عملی کنم، نمی توانم نقدی بر آنها وارد کنم و هر چه بگویم در تایید آنهاست و چون مطمئنم در تایید آنها بهتر از محمدرضا نمیتوانم بنویسم بهترین کار را همان تایید نوشته ها میدانم. در ضمن واقعا تنها تایید کردن (لایک) نوشته هارو کافی نمیدانم باید کامنت بگذارم (آگاهی دارم یکی از قوانین کامنت گذاشتن اینه که در صورت تایید فقط لایک کنم و نظر موافق ندهم).
۲- جملاتی که در مذمت شبکه های اجتماهی بیان فرمودید نیز همگی درست است و خودم هم به دلیل تنفر زیادی که از شبکه های اجتماعی دارم به هزار دلیل (وقت تلف کردن- کپی پیست کردن مطالب- عامیانه بودن و سطحی نگر بودن افراد حاضر در این شبکه ها و …) عضو هیچ شبکه اجتماعی نیستم (نه مبتنی بر وب مانند فیسبوک و نه مبتنی بر نرم افزار مثل وایبر) البته واقعا هیچ وقت اضافی هم ندارم که برای این جور شبکه ها بذارم.
سلام محمدرضا جان
حدود سه سالی هست که خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و خیلی روزا به امید مطلب جدید سایتتو رفرش کردم. سمیانارا رو اومدم ولی هیچ رو در رو باهات صحبت نکردم از دور دیدم و لذت بردم. متممت که قرار شد بیاد از همون روزهای شکل گیری اولیه جز اونایی شدم که جلو در اون مدرسه¬مون صف کشیدم تا ثبت ناممون کنید – میشه اسم این خونه رو خونه گذاشت و متمم رو مدرسه درسته؟ بالاخره اون جا فضا رسمیه و این جا غیر رسمی- البته می دونم این شرح حال من تنها نیست شرح حال خیلی خیلی … خیلی از بچه های دیگه این خونه هم هست پس یادم هست که این خیلی نمی تونه متمایزم کنه و نمی دونم یعنی این جا هم باید به دنبال تمایز باشیم محمدرضا؟
تو این سه سال کلی هم رفتم دنبال کتاب¬هایی که گفتی یا از نویسنده¬هاشون گفتی. اولش که از تفکر سیستمی شنیدم همون موقع ها thinking in systems پیدا کردم و دیگه تو تاکسی و خونه و همه جا داشتم می خوندمش. مدل ذهنی که میون صحبتت اومد شیفته¬اش شدم و Mindset کارول دووک رو پیدا کردم و خوندم اگر چه که بعدا که نوشته¬هاتو چه تو متمم و چه تو همین¬جا خوندم – مخصوصا کامنتات، محمد رضا کامنتات فوق العادس تو رو خدا بیشترش کن- این یادگیری تکمیل شد و پازل¬ها کنار هم جمع شدند و یادگیری شفاف¬تر شد و شد یه کریستالی که البته هنوز خیلی خیلی کار داره و خیلی عمیق تر متوجه این موضوع شدم که هر بار در مواجه با مساله¬ای مثل مدل ذهنی یادگیری لایه¬های تودرتویی داره که من خیلی زودباور بوده ام اگه فکر کردم که کنه مطلب رو متوجه شدم. از ست گادین که حرف اومد Linchpin شو اول شروع کردم و این یادم موند که رمز موفقیت تو تمایزه – یادم موند چون قبل¬ترش از تو شنیده بودم این نکته رو- و جان کلامش همیشه همراهمه که راه متمایز راهی که دستورالعمل نداره کسی از قبل نمی آد بگه الف ب پ … این خودتی که راه رو می سازی این خودتی که لگدکوبش می کنی راهی که پیشتر از تو هزاران نفر رفتنو لگد کوب کردن و حالا صاف و آماده¬است خیلی امیدی نداشته باش که از اون عبور کنی و متفاوت باشی.واسه همینه که خجالت می کشم بپرسم محمدرضا چه طوری می تونم موفق باشم؟ و این لیست همین طور ادامه داره اون جا که کتاب کاریزما رو معرفی کردی اون جا که از رید هافمن گفتی و تو طول خوندن start of you به این فکر می کردم که آیا رابطه ای که مثلا ما با محمدرضا داریم هم جز رابطه-های عمیقه یا سطحی؟ مثلا ما می تونیم جز اون ۱۵۰ نفر باشیم؟ که یادم می افتاد تو برای صدها هزار نفر حضوری ساعت ها کلاس و سمینار داشتی، ما که دیگه… و همین طور جلو اومد با استراتژی محتوا و این که ازت خواستم برامون از منابع¬اش بگی که گفتی این موضوعیه که هر روزش با دیروزش متفاوته و کتاب¬ها خیلی از بلاگ ها عقب موندن…
محمدرضاجان این¬ها رو خواستم بگم که بدونی هستند عده¬ای که روز وشب اون¬ها رو می سازی یا حداقل راهیو بهشون نشون دادی که تا ابد به یادت هستند اگر چه خیلی دلم می خواد روزی برسه که بتونم کلی باهات حرف بزنم ولی برای من این مفهوم ثابت شد که می تونه یه نفر جز عزیزترین افراد زندگیت باشه و تو باهاش رو در رو صحبتی نکرده باشی. این روزها کلی کتاب نخونده دارم و کلی هم هر روز بهشون اضافه میشه راستش بعضی وقت ها می ترسم که همه انتظار دارند تو یه حوزه اون هم حوزه ای که مثلا رشته دانشگاهیت بوده مطالعه داشته باشی و عملا هم فقط تو اون حوزه ازت انتظار داشته باشن و من دوست دارم بخونم و بخونم و بخونم و راستش این محدود شدن خیلی اذیتم می کنه. نمی تونم بگم سردرگم نیستم. نمی تونم بگم استراتژی دقیقی دارم. اما می تونم بگم حس خیلی خوبی دارم و از زندگی که تو توش تاثیر عمیق داشتی لذت می برم. خیلی طولانی شد صحبتم، می خواستم ازت تشکر کنم همین.
سلام بابک جان
امیدوارم تو سال جدید امید وانگیزت بیشتر و بیشتر بشه.
راستش بعضی کامنتها یه تلنگر اساسیه!!
ممنون که از تجربه هات برامون میگی!
برقرار…بردوام
بابک جان سلام.حرف دل خیلی از ما رو به بهترین شکل ممکن گفتی.من اندازه سهم خودم ازت تشکر میکنم…واقعا ممنونم بابت کامنتت.
محمدرضا,منم با بابک و بچه های دیگه خیلی موافقم. بخش خیلی خیلی بزرگی از حرفهای آموزنده ت توی کامنتهاست.ممنون میشیم بازم خارج از فضای خشک رسمی و در قالب کامنتها برامون بنویسی…توی این بیابون بی خردی و توی این محیطی که همه دارن یه مسیر ثابت و رقابتی جوگیرانه رو دنبال میکنن تو به ما مسیر درست رو نشون میدی.حتی بهتره بگم بهمون نشون میدی که خودمون مسیر درست رو پیدا کنیم.اولین بار ازتو یاد گرفتم که قوانین ساده ای توی دنیا هست.من میتونم امیدوار نباشم و قطعا توی مسیر زندگی شکست بخورم.اما میتونم امیدوار باشم و تلاش کنم و یا موفق میشم یا شکست میخورم.با همین حرف ظاهرا ساده من فهمیدم که میخوام امیدوار باشم و تمرکزم روی تلاشم باشه.این فقط یکی از دهها درسی بود که ازت یادگرفتم و آرامش به زندگی من وارد شد.هیچوقت یادم نمیره که میگفتی که گاهی یه نفر از هزاران نفری که تلاش کرده ن و موفق شده ن رو به ما نشون میدن و میگن دیدی فلانی تلاش کرد و موفق شد؟و اون دهها نفر دیگه ای که تلاش کردن و شکست خورده ن رو به ما نشون نمیدن.تو یه جور دیگه بودی برای ما.حرفات مثل بقیه نبود.شعار نبود.خود زندگی بود.واقع بین بودی و امیدوار.پرتلاش بودی اما کم توقع…تو به ما فرق رضایت و موفقیت رو فهموندی.حرفات فرق داشت,چون خودت چیزی رو که میگفتی زندگی کرده بودی…اگه بخوام از تو بنویسم و از کاری که با زندگی ما کردی باید ساعتها بنویسم.فقط امیدوارم قدرتو بدونیم…مرسی بابت همه ی خوبیهات.دوستت داریم
سلام محمد جان
تو هم مثلِ بابکِ عزیز ، عالی نوشتی
چه خوبه که تلاش کنیم که قدردانِ محمدرضای عزیز و تیمِ زحمتکششون باشیم . نه زبونی ، بلکه عملی و دلی ؛ حتی به اندازۀ یه میکرو اکشن ؛
پی نوشت :
امسال ، دوستانِ منفی باز ، مشارکتِ بیشتری دارن . خودِ این داستان هم جای امیدواری داره و حکایت از همراهیِ بیشترِ این دوستان داره 🙂
سلام. ممنونم که احساست رو برای محمدرضا نوشتی و من بعنوان یک همخونه ، چون جنس کلامت و احساست برای من آشنا بود ، خوندم و لذت بردم .
به جرات میتونم بگم متمم و اینجا ، سوخت شدن زمان اینترنت من رو از بین برده و عملا فیسبوکگردیها و توئیتهای بیثمر رو به خوندن مطالب مفید تبدیل کرده و از موضوعات مختلف سرنخهایی که کسب میکنم رشتهای میشه برای مطالعات بیشتر برای کسی مث من که زیاد اهل مطالعه آزاد و توسعهدهنده نبودم اما امروز علاقهمند شدم! و متمم حداقل برای من روند مطالعه مفید رو ایجاد کرد و از این بابت به محمدرضا مدیونم.
سلام محمدرضا
الان که می بینم خانه تکانی روزنوشت ها و متمم را شروع کردی فایلی را که در مدت خواندن روزنوشت ها و همچنین مرور نظرات ارسالی دوستان آماده کرده بودم رو به عنوان هدیه کوچک تقدیمت میکنم.
این فایل شامل اکثر پاسخ های شما (بیش از نود درصد پاسخ هاتون) به پرسش ها و ابهام های دوستان در طول تقریبا سه سال گذشته در روزنوشته ها می باشد که سعی کردم با نهایت دقت آنها رو جمع آوری کنم تا دوستانی که فرصت یا انگیزه کافی برای مرور پاسخ هایتان را ندارند، از این نوشته های ارزشمند استفاده کنند
نمیدانم خوشتان خواهد آمد یا نه اما اگر دوست داشتید و صلاح دانستید در سایت هم بذارید تا دوستان این خانه مجازی هم از آن استفاده کنند. البته از پترس¬های فداکار همیشه در صحنه می¬ترسم، چراکه بعضی از نوشته¬های شما در بخش کامنت¬ها شاید برای آنها قابل تحمل نباشد مخصوصا که الان بصورت یکجا جمع شده است
به نظرم این فایل مخصوصا برای افرادی که همه مطالب سایت رو خوانده اند، میتواند مفیدتر باشد چراکه بیشتر با فضای نوشته ها و بحث ها آشنا هستند و کمتر بیراهه می روند
هر چند به قول دوستان، خودم جزو خواننده های خاموش سایت هستم ولی دوست دارم از هیوا شمس و سمانه عبدلی که همیشه نظرات ارزشمندی ارائه کرده و در روزهای اول آشنایی با سایت خیلی به من کمک کردند تشکر کنم، و همچنین از همه دوستانی که نوشته هایشان در قالب کامنت باعث پربارتر شدن این سایت شده است
ممنونم از محمدرضای عزیز، معلم بزرگی که هر لحظه هزاران بار متولد میشود…
پی نوشت۱: این فایل بدون ویرایش است و از این بابت از شما عذرخواهی میکنم.
پی نوشت۲: گزیده توئیت ها را از شهریور پارسال به بعد به روز نکرده ام
http://uplod.ir/a8b3vup6bjwe/M.R.Shab_i_twitter.pdf.htm
http://uplod.ir/o0q7wz6srqv0/M.R.Shab_i_Answer.pdf.htm
حامد عزیز. از لطفت ممنونم. خیلی خوشحالم کرد. اگر چه خیلی از اون پاسخ ها ممکنه تابع حال و هوای اون لحظه بوده باشه، اما خودم هم دوست داشتم اونها رو یک جا داشته باشم. حتی اگر صحت و دقت حرفهام کم باشه، اونها رو با ذوق و علاقه و جدیت نوشته ام و از این نظر برام مهمه.
در آینده ی نزدیک همین لینک رو در یک جای مناسب تر سایت میگذاریم. ضمناً یک خبر یواشکی اینکه سرگرم نوشتن یک کتاب الکترونیکی کوچیک به نام دیر آموخته ها هستم. تو این کتاب، به صورت کوتاه کوتاه در مورد چیزهایی که دیر یاد گرفتم و دوست داشتم که زودتر یاد میگرفتم توضیح میدم.
برای نوشتنش دائما سراغ کامنتهای بچه ها و خودم میرفتم. الان کلی کارم راحت شد. ممنون ازت. 🙂
من هم به عنوان عضوی از این خونه ی دوست داشتنی از آقای حامد عزیز بخاطر تهیه ی این فایل ارزشمند، خیلی تشکر و قدردانی می کنم …
البته … ما هم که انگار اصلاً اینجا وجود نداشتیم و توی این فایل هیچ اثری از آثار ما به چشم نمیخوره…! 😉 (اونوقت میفرمایید نق نزن!) 😉
شوخی میکنم … 🙂
مهم اینه که همیشه اینجا هستیم و نوشته های خوب محمدرضا رو میخونیم و ما هم میتونیم کمی پای حرفهای خوبش، حرف بزنیم، حتی اگه هیچوقت حرفهامون به حساب نیاد …:)
باز هم ممنونم دوست خوب، آقای حامد عزیز و خوشحالم که محمدرضا رو با تهیه ی فایلی که با مهربانی و لطفی که به این خونه داشتید، وقت گذاشتید و زحمت تهیه ش رو کشیدید؛ خوشحال کردید…:)
با سلام . یکی دو صفحه خواندم و خوب می دانم ارزش زیادی دارد. همچنین از آقای تبریزی خوش ذوق هم تشکر می کنم ( دیروز موقع برگشت از محل کارم به این فکر می کردم که ای کاش همه کامنت های محمدرضا یک ججا جمع می شد) البته صدای محمدرضا در گوشم طنین انداز بود (دیروز برای سومین بار داشتم فایل های یادگیری را گوش می دادم)
متشکرم
چه کار خلاقانه و خوبی کردی حامد،
به جای تشکر و مدح محمدرضا (که کار غیر مفید و آسونیه) اومدی یه کار سخت تر و مفیدتر کردی، چهارصد صفحه کامنت جمع آوری کردی و در اختیار صدها نفر قرار دادی.
دوستان اگه روزی یک صفحه از این فایل رو بخونید، بیشتر از یک سال طول میکشه تا این فایل رو یک دور بخونید و در حاشیه تمام مطالب متمم و روز نوشته ها و مجموعه های صوتی و تصویری محمدرضا، کلی درس گرانبها یاد بگیرید.
خودم از این به بعد به جای رفرش کردن مکرر روزنوشته ها و اینستاگرام محمدرضا شروع میکنم به خوندن این کامنتها.
راستی حامد کاش به کمک هایپر لینک کاری میکردی که هرکسی مثلا با کلیک بر روی کلمه اول کامنت بره به اون کامنت و پست اصلی و بقیه کامنتهارو هم ببینه.
حامد جان ، قبل از هرچیزی تشکر میکنم بابت تلاش و وقت و حوصله ای که به خرج دادی و این کار ارزشمند رو انجام دادی(کاری که اولاً من نتونستم به سرانجام برسونمش و نصفه و نیمه رهاش کرده بودم و دوماً اینکه به اندازه ای خودخواه بودم که با کسی به اشتراک نذاشتم،جز معدودی از دوستان نزدیک!).
بعد هم اینکه خیلی خیلی قدر این کار شما رو میدونم ، چون میدونم که خیلی سخته .
سوم اینکه هرچی فکر کردم ، دلیل تشکر کردن از سمانه عبدلی رو نفهمیدم ! فقط مسئولیت من رو سخت تر میکنه ، که حواسم رو جمع کنم تا از امروز به بعد تو این خونه هر حرفی به زبون نیارم .(یه زمان هایی چرند و پرند زیاد گفتم ،تاوانشم دادم و هنوز دارم میدم …)
نکته ی بعدی هم اینکه ای کاش کامنت ها با دو رنگ مختلف بود و هم بحث هایپر لینکی که هیوا گفت ، مد نظر قرار میدادی (تعریف محمدرضا از نقد و پیشنهاد و نقد عام و خاص یادآوری شد واسم و برای نوشتن این قسمت از حرفام تردید داشتم . یه دل میگه بنویس بنویس ،تا حداقل در کار بعدی و دوستان دیگه ای که کار مشابهی انجام میدن حواسشون باشه . یه دل میگه ننویس ننویس! چون کسی ازت نظر نخواسته !)
راستی هیوا ، اینستاگرام رو همچنان رفرش کن .به نظرم تنها جایی که ارزش خاموش نشستن و از دور تماشا کردنش بیشتر از واژه بافتنه ، اتاق عکس(اینستاگرام) محمدرضاست . 🙂
قبلاً این پیشنهاد رو دادم و اینجا هم در مجاورت هیوای عزیز می خواهم این حرف را بزنم که محمدرضا خواهش می کنم کامنت هایت را جوری کن که به همۀ آنها دسترسی داشته باشیم یعنی مثل پست ها بتوان به آنها دسترسی داشت نه اینکه کل صفحه را بالا و پایین کنی تا مطالب آن را بخوانی.
ضمناً هیوا جان این مطلبی که می گفتی در مورد Polyphasic Sleep آماده کرده ای ممکنه ما هم بخوانیم.
ضمناً دوم سری به webmindset.net بزنید و یه کامنت هایی هم بگذارید که فکر نکنیم تنها هستیم.
با تشکر
ممنونم حامد عزیز. واقعا کار خیلی با ارزشی کردی. من خیلی وقته میخوام که کامنتهای محمدرضا رو در اور نوت جمع آوری کنم, اما خیلی کند پیش میرم. الان که این فایلها رو دیدم واقعا خوشحال شدم. و خواستم به عنوان یکی از اعضای این خونه ازت تشکر کنم. بازم ممنون 🙂
آقای حامد تبریزی گرامی
ابتکارتون فوق العاده عالی بود و بسیار کمک کننده
چون تو کامنت ها مطالب خیلی شفاف تر و صریح تر بیان میشه
یک دنیا از لطفتون در به اشتراک گذاری این فایلهای ارزشمند متشکرم…
سلام حامد جان
ممنون از این همه زحمتی که کشیدید دوست من . این کارتون خیلی با ارزش هست و ممنون از اینکه این فایل های با ارزش رو با ما هم به اشتراک گذاشتین
شاد و سربلند باشید
آقای محمد رضا شعبانعلی عزیز سلام و سال نو مبارک
بنده ماه قبل با سایت شما از طریق یکی از دانشجویانتان آشنا شدم. به تعدادی از فایلهای رادیو مذاکره گوش کردم.
یه مقدار از نوشته هاتونو خوندم. یه کم هم در مورد شما جست وجوی اینترنتی کردم.
خیلی خوشهالم از اینکه با شما آشنا شدم چون دیدم یکی از انسانهای کمیاب هستید که جرأت فکر کردن داره و جرأت نوشتن.
جرأت فکر کردن به طرحهای طولانی مدت، جرات فکر کردن به زندگی بر خلاف سیل رسوم جاری جامعه، جرأت فکر کردن و اقدام، بدون توجه خاص به پول و ….
حالا خوشحالم و ممنون از خدا که یک انسان خوب دیگر رو به من نشان داد.
البته غرض از مزاحمت بعد از اظهار ارادت ، ارائه یک پیشنهاد به شما بود.
میدونم که آدم سخت کوش و پرکاری هستید به خاطر همین با خودم فکر کردم که حیفه که شما رو با این سایت آشنا نکنم
http://www.kolbeh-keramat.ir/page_doctrinology.php
البته ممکنه که قبلا با این سایت و مجموعه آشنا باشید اما من از حرفهای شما راجع به استراتژی احساس کردم که از این لغت خیلی عام استفاده میکنید تا حدی که گاهی با مفهوم تکنیک و گاهی با مفهوم دکترین تداخل میکنه.
احساس میکنم این سایت براتون مفید باشه.
در پناه خدا باشید.
سال پربرکتی داشته باشید.
سلام استاد
سال نو مبارک
مدت زیادی نیست که با شما و سایت پربارتون آشنا شدم اما در همین مدت کوتاه دو یا سه ماهه تقریبا هرروز سعی کردم به سایتتون سر بزنم از آموزش هاتون بهرمند بشم .
خواستم در مورد خویشتن داری و جایگاه آن در ارتباطات و مذاکره منو راهنمایی کنید .
نمیدونم شاید دارم اشتباه میکنم ولی در جامعه ای که جایگاه اکثریت افراد از طریق روابط تعیین شده نه لزوما لیاقت و شایستگی خیلی اوقات سخت است که سکوت کنیم و خویشتن دار باشیم .
با سلام و ارادت
بابتِ این دسته بندیِ جدیدِ مطالب ، سپاسگزارم . از خوندنِ تک تکِ کامنتهای این پست لذت بردم به خصوص کامنتهای محمدرضای عزیز . من هم مثلِ امیدِ عزیز و با یه تفاوتِ کوچولو ، مرتب به وبلاگتون سر میزنم تا مطالبِ جدید و پست های قدیمی رو بخونم و اون تفاوت هم اینه که من قبل از هر وبلاگ یا وب سایتی ، به shabanali.com و motamem.org سر میزنم ، حتی قبل از چک کردنِ ایمیل هام . این رو قلباً میگم که هیچی به اندازۀ تنفس توی این دو تا خونه و تغذیۀ ذهن و روحم با مطالبِ این دو خونه ، حالِ خودم و حالِ دلم رو خوب نمیکنه
سلام، من تازه دو روزه با سایت شما آشنا شدم و یه کم زیادی مطالب و اینکه نمیدونستم کدوم تخصصیه و ممکنه به کارم نیاد و کدوم برعکس میتونه مفید باشه و … به چشم میومد و میگفتم ای کاش دسته بندی بودند! و چه به موقع اقدام کردید!!
با تشکر
امیدوارم من هم یه روزی مثل شما انقدر راحت بتونم بنویسم…
راستی لینک مربوط به “english version” و “صفحه نخست” که بالای صفحه هست مشکل داره (یعنی وقتی کلیک میکنی دوباره به همین صفحه بر میگرده)
سلام
سلامی به گرمی قلمت،به ظرافت کلماتت،….
به نظرم این طبقهبندی جدید خیلی میتونه مفید باشه
از همین طبقهبندی میشه فهمید که چیا چقدر برات مهمند یا بودند! و خیلی خوشحالم از اینکه دل نوشته ها یکه تازند.
اصلا آقا طبقهبندی کلا خوبه!
درود به شما معلم خوبم
سپاس برای این همه محبت و توجه که به دوستان و شاگردانتان دارید .
چون همیشه نیک نام، پایدار و شاد بمانید.
سلام استاد(فکر میکنم دیگه اینقدر از شما آموخته باشم که بتونم شما رو استاد صدا بزنم….اگر چه بسیاری هیچ نمی آموزند ولی استاد صدایشان می کنیم ).سال نوی شما مبارک.
۲ پیشنهاد دارم.
یکی اینکه به بخش معرفی کتاب بیشتر و منظم تر بپردازید طوری که هفته ای یکبار یا هر دو هفته یکبار یک کتاب(که چندان هم تخصصی نباشد) معرفی کنید تا ما استفاده کنیم.
دوم اینکه معرفی سایت را هم در کنار معرفی کتاب قرار دهید.
هیچکسی را ندیده ام که به خوبی شما زکات علمش را بپردازد.
تندرست باشید استاد
سلام استاد
از اینکه اینطور دسته بندی کردید خیلی ممنون. خیلی عالی شده.
امکانش هست که یه قسمتی از این دسته بندی برای کامنتهای شما در نظر گرفته بشه؟ (یعنی تمامی کامنتهای شما یکجا جمع آوری بشن).
سلامت باشید.
خدایت خیرت دهاد
سلام محمدرضا جان
امیدوارم همیشه موفق باشی.در مورد سمینار فقط اینو بگم که پارسال جا موندیم و امیدمون به دیدنت موند واسه امسال،عضو متمم نیستم اما همیشه به اینجا سر میزنم و فایل های صوتی رو حتی پولیشم میخریم و استفاده می کنم، به نظرم یه تبعیض که فقط متممی ها بتونن ببیننت.
سلام علی جان.
سال نو مبارکت باشه و در این سال هم بیشتر از همیشه موفق باشی.
اینهایی که میگم کمی خارج از صحبتیه که اشاره کردی. اما چون قاعدتاً یک مخاطب نیستی و دوست محسوب میشی به عنوان درد و دل دوستت بخون. نه به عنوان نوشته های نویسندهی این وبلاگ. نمیدونم چرا اینها الان برام تداعی شد و حالا که تداعی شد حیفه که ننویسم.
حدود یک سال و نیم پیش بود که نشستم و با خودم فکر کردم که من طی ده سال یک تعداد درس ثابت رو بارها تکرار کردم
حداقل سی دورهی چهل ساعته، استراتژی درسس دادم
حداقل بیست دورهی سی ساعته تفکر سیستمی درس دادم
حداقل پنج دوره سی یا چهل ساعته مدیریت تحول درس دادم
و بیش از دویست دورهی مذاکره تجاری و دهها سمینار مذاکره
و شاید بیش از صد سمینار یک روزه و نیم روزه در نقاط مختلف
خودت حساب کن دیگه. از سال هشتاد و چهار تا نود و دو، هر زمانی که مسافرت کاری نبودم، از صبح ساعت شش تا عصر ساعت پنج سر کار و بعد از پنج و نیم تا نه کلاس (شامل روزهای شنبه / یکشنبه / دوشنبه / سه شنبه) و روزهای پنجشنبه از دو تا هشت و روزهای جمعه از هشت صبح تا هشت شب سه کلاس مختلف و هر کدوم چهار ساعت! بین کلاسها اگر Break بود در حد چند دقیقه بود.
شاید بخش زیادی از اون چند صد هزار نفری که به این وبلاگ سر میزنند زمانی من در خدمتشون بوده ام و میتونن اون دورههای زمانی فشرده رو با همهی تلخیها و سختیهایی که اونها میدیدند و به خاطر دارند تایید کنند.
خستگی فیزیکی و فشار زیاد فقط بخشی از سختی اون روزها بود. بچههای من یادشون هست که قبل از کلاسها، گاهی کمی زودتر میرسیدم و توی ماشین نیم ساعت میخوابیدم که سر کلاس سرحال باشم. چون شبها هم، هم کار شرکت انجام میدادم و خیلی وقتها سر کار میرفتم و هم کتاب میخوندم. عادتی که هنوز هم دارم (بخشی از کار ما با متروها بود و متروها در روز بهره برداری دارند و اگر کار خاصی بخواهی انجام بدهی، بهترین گزینه شب است از یازده که برق را قطع میکنند تا حدود پنج صبح).
من تصمیمم رو گرفته بودم که در کنار کار، حتماً به آموزش هم بپردازم. چون باورم این بود که مشکل جدی ما نبودن آموزش کاربردی است. ما مهندسها و مدیران «روضه خوان» زیادی بار آوردهایم. بدون اینکه کمترین درکی از حوزهی کاری خود داشته باشند. کشوری که «انجام پروژههای دانشجویی» در آن یک شغل مجاز قانونی است(!) و مهم تر اینکه این شغل، «مشتری هم دارد!».
به هر حال، همه اینها را گفتم که بگویم تصمیم گرفتم زندگیم را برای آموزش بگذارم. فکر میکنم در طول این سالها در مجموع غیر از چند بازهی چند ماهه که درآمد آموزش – به دلایل مختلف – به بخش اصلی درآمدم تبدیل شد، عملاً واقعاً دغدغهی اصلیام آموزش بود و لذتی که در سر کلاسها تجربه میکردم و دوستان خوبی که پیدا کردم و هنوز در کنارم هستند و همه اینها.
اما چیزی که باعث شد به آموزش به شکل سنتی آن بی علاقه شوم، تجربههای تلخ بیشتری بود.
یکی اینکه میدیدم مردم به مدرک بیشتر پول میدهند تا علم.
خوب یادم هست که زمانی در یک کلاس MBA موسسات آموزش عالی آزاد، شهریهی دوره حدود چهار میلیون تومان بود و همه به راحتی و بدون مشکل آن را پرداخت میکردند (چون به هر حال، در انتها یک مدرکی به دستشان داده میشد) اما وقتی اولین چاپ کتاب مذاکره من بیرون آمد (قبل از آن کتابهای متعددی داشتم اما این یکی حاصل چند سال زحمت و مطالعه و تدوین شبانه بود) همان دانشجویان، بارها به من میگفتند که چرا قیمت این کتاب چهارده هزار تومان است؟ واقعاً گران است. ما چطور آن را پرداخت کنیم؟ یا از خودم میپرسیدند: استاد Pdf این کتاب رو خودتون ندارید؟ و وقتی توضیح میدادم که من مولف هستم و کتاب متعلق به ناشر است، با تعجب نگاه میکردند و میرفتند! (من توصیه نمیکردم که برای کلاسهایم کتاب تهیه کنند، اما به هر حال، همین که فرصت دیدن من را داشتند از فرصت نق زدن دریغ نمیکردند!).
مشکلات دیگر هم بود. نوع آموزشهای من برای خیلی از بچه ها جذاب یا مورد تایید نبود. قبلاً مثالهایش را گفته ام. در کلاس مذاکره میگفتند به جای درس دادن، وقت تلف میکند و تمرین عملی انجام میدهد. در کلاس استراتژی میگفتند قصهی خارجیهایی را میگوید که نمیشناسیم. مثل استیو جابز. یا خاطرات دوستان خودش را میگوید (مدیرانی که با آنها کار میکردم یا شریک یا دوست بودم). خیلی ها هم میگفتند پریشانی فکری دارد و مطالبش به صورت منقطع خوب است و منفصل است و چارچوب ندارد! یا به جای تکنیکهای ارتباط، از مدل ذهنی میگوید. تازه در مذاکره هم زبان بدن درس نمیدهد. حتماً بلد نیست!
آن زمان، هنوز تب استیو جابز ایران را خفه نکرده بود. آن زمان هنوز تب Role Play و ایفای نقش، به مد کلاسهای مدیریتی تبدیل نشده بود. آن زمان هنوز بومی سازی و مثالهای اجرایی، نقل خاطرات دوستان و آشنایان بود. آن زمان هنوز مدل ذهنی، به ژست روشنفکری و هشتگ اینستاگرام و فیس بوک تبدیل نشده بود. آن زمان هنوز به کسی که جزوه دستش نمیگرفت و حرفش را بر اساس حال و هوای کلاس، تغییر میداد و تنظیم میکرد میگفتند: بدون چارچوب.
دانشجویان آن روزهای من که تعداد خوبی از آنها امروز مدرسان و سخنوران خوبی شدهاند میتوانند جو غالب آن سالها را تعریف کنند. نمیگویم همه اینگونه بودند یا همه جا اینگونه بود. میگویم که جو غالب در میان مخاطبان این بود.
بگذریم. اینها هم خیلی مهم نیست. اما از اوایل سال نود و دو بود که نشستم. با خودم خلوت کردم و فکر کردم. حرفهایی را که پشت سرم در مورد نحوهی تدریسم میگفتند میشنیدم. میدیدم که این شکل آموزش، برایم به شغل تبدیل شده و نه کاری که عاشقش باشم و من همیشه با خودم قرار گذاشته بودم که هرگز شاغل نشوم. فقط عاشق بمانم.
همیشه گفته بودم که تعادل کار و زندگی دغدغهی کسانی است که شغل، برای آنها محل نان درآوردن است. صبح تا عصر کار و حمالی میکنند که عصر آن را خرج کنند. کسی که کارش را دوست داشته باشد، به تعادل کار و زندگی میخندد. چون کار برایش عین زندگی و زندگی برایش عین کار است.
اما دیدم که کم کم، خودم هم به تعادل کار و زندگی فکر میکنم! این نشانهی خطرناکی است. نشان میدهد که کار درستی ندارم. یا کاری که انجام میدهم با آرزوهایی که برای کارم داشتهام تفاوت دارد.
ممکن است این برای بسیاری از مردم، دردناک نباشد. یا شاید به عنوان واقعیتی بدیهی و انکارناپذیر پذیرفته شده باشد. اما برای من که زندگیم را شبانه روزی از چهارده سالگی تا کنون، کار کرده ام و زحمت کشیدهام و ساختهام، این قابل قبول نیست. جامعه و محیط نه حق دارد و نه قدرت دارد که خودش را به من تحمیل کند.
پس چرا کاری میکنم که دوستش ندارم؟ چرا به دنبال تمام شدن کلاس هستم؟ چرا طهورا که ردیف اول نشسته بود به من گفت: محمدرضا. فکر کنم خیلی نگرانی. ساعتت را چند بار نگاه کردی. کمکی از دست ما بر میآد؟ و من خجالت کشیدم بگویم که طهورای عزیز. اینجا دیگر برایم محل زندگی عاشقانه نیست. محل کار است. منتظرم ساعت کلاس تمام شود و به سراغ زندگی بروم!
اینجا بود که با خودم فکر کردم…
چه زندگی اسف باری.
چقدر فلاکت و بدبختی.
چرا من یک حرف ثابت را صدها بار تکرار کردهام؟
برگزاری ثابت یک کلاس و تکرار دائمی یک حرف، چه فرقی با جابجا کردن دائمی یک آجر دارد؟ کارگر هم به امید روزی کار میکند که بنا شود. یا حتی شاید در سر رویای معمار بودن را بپروراند.
من چطور، در طول این سالها، به تکرار یک روضهی ثابت قانع شدم؟
همیشه گفتهام که انسان فقط به یک نفر باید پاسخگو باشد و آن هم در یک لحظه: خودش. در لحظهی مرگ.
آیا من در لحظهی مرگ، به خودم برای تکرار یک کار ثابت، بدون اینکه تحولی جدی را در خودم یا مخاطبم شاهد باشد، پاسخ گو خواهم بود؟ آیا شرم نخواهم کرد؟
دیدم که چرا.
عمرم به بطالت گذشته. نه برای یادگیری و رشد خودم تلاش کردهام و نه تغییری را که انتظار داشتم در مخاطب و شاگرد و دانشجو دیدهام. مطالعاتم هم کمتر شده. زمانی افتخارم بوده که روزی صد صفحه کتاب نخوانم نمیخوابم. و الان روزی ده بیست صفحه میخوانم. آنهم کتابی که برای کار و جلسات کاری لازم دارم. نه کتابی که بخوانم تا نگاهم به دنیا باز شود.
با خودم یک قرار قطعی گذاشتم:
من میکوشم تا حد امکان حرف تکراری نزنم.
پس اگر حرفی دارم، آن را ضبط میکنم و منتشر میکنم. من نباید بردهی تکنولوژی باشم (مثل این حمالهای پیامهای وایبری که شبانه روزی پیامهای وایبر را برای من و تو میفرستند). تکنولوژی باید برده ی من و تو باشد. من یک بار حرف میزنم و ضبط میکنم. تکنولوژی برود و ده ها هزار بار برای دیگران تکرار کند.
من نباید بندگی مردم را بکنم. چاپ کتاب، در این روزگار، بیش از آنکه کارکرد نشر علم داشته باشد، نقش اعتبار آفرینی دارد. من میخواهم اعتبار را از چه کسانی بگیرم؟ از همانهایی که هنوز به جای داخل کتاب، پشت جلد کتاب را میبینند؟ پس در وب مینویسم.
هر لحظه میتوانم غلطهایم را اصلاح کنم. نه مثل غلطهای چاپی کتابم که به خاطر گران بودن زینک، تغییر آنها اقتصادی نیست!
میتوانم به روز باشم و نه به دیروز. ضمن اینکه دورترین روستا هم این روزها به نوعی به وب دسترسی دارد. چه برسد به شهرهای بزرگ که من هر هفته و هر ماه، به یکی سر میزدم و خوشحال بودم که به جاهای دیگر غیر از تهران هم رفتهام و حواسم به شهرهای دیگر هم هست.
با این اوضاع، وقتی سمینار سالیانه هم برگزار میکنم، ترجیحم این است که ادامهی حرفهایم را بزنم…
نه اینکه حرفهای قبلی را تکرار کنم.
اگر میگویم متممیها، به خاطر این است. میگویم آنها همهی حرفهایم را شنیده یا خواندهاند و میآیند بقیه اش را بشنوند. دیگر مجبور نیستم توضیح واضحات بدهم.
وقتی در جمله ای برایشان از کلمه مدلسازی استفاده میکنم، مدلسازی برای آنها یک واژه نیست. بلکه مجموعه ای از درسها و تمرینها و مثالها و تداعی هاست. وقتی میگویم کانتنت. یک سال با این مفهوم زندگی کرده اند. پس به جای آن دوستی که می آید و میگوید: کاش به جای کانتنت میگفتی محتوا! (و معمولاً مشخص است که اساساً این مفهوم را نمیشناسد) به کسب و کار و زندگی خود فکر میکنند و به همه مثالها و تمرینهایی که حل کرده اند. حالا من میتوانم با یک جمله ی پنج دقیقه ای، به اندازه ی پنج ساعت، حرف بزنم.
وقتی میگویم در جلسه ی گفتگو، حتی اعلام زمان پایان مذاکره نوعی بازی سازی است، دیگر یاد اریک برن نمی افتند! یاد زیشرمن می افتند و ده ها مثال دیگر…
فکر میکنم سمینارهای خوب در توسعه مهارتهای فردی در کشور کم نیست. دوستان زیادی هستند که هنوز مثل من، بی انرژی و بی حوصله نیستند و میتوانند حرفهایشان را با دقت و انرژی برای مخاطب تکرار کنند.
آن کار، کار بدی هم نیست. چون کم نیستند کسانی که همچنان کلاس حضوری برایشان مفیدتر و اثرگذارتر است.
بخش بزرگی از مخاطبان ایرانی هم چنین هستند.
اما شاید من، دیگر باید بازنشسته شوم و اگر سمیناری میگذارم، بیشتر چیزی شبیه کلاس حل تمرین در دوران دانشگاه باشد. نه کلاس درس استاد…
دوست دارم، هر سال حرفهای تازه تری یاد بگیرم و بنویسم و بگویم.
نمیگویم تا کنون چنین بوده. اما برای آن تلاش میکنم.
و صادقانه بگویم برای من و تو و همه ی کسانی که اینجا یا متمم با هم زندگی میکنیم، سمینار چیزی بیش از یک مهمانی دوستانه نیست. هر چه هست، همینجاست. همین حرفهایی که تو میزنی و من میزنم.
همین صداقتی که تو داری و آنقدر راحت برای من حرف میزنی که من بدون خجالت، چنین درد و دل طولانی را برای تو – دوست نادیده ام – مینویسم.
کلاس و درس، در همین لحظات کوچک است.
زندگی هم، شاید جای دورتری نیست…
تکنولوژی باید برده ی من و تو باشد. من یک بار حرف میزنم و ضبط میکنم. تکنولوژی برود و ده ها هزار بار برای دیگران تکرار کند.
میتوانم به روز باشم و نه به دیروز… آفرین
محمدرضا موافقم باهات،”سمینار چیزی بیشتر از یک مهمانی دوستانه نیست”.شاید برای کسی که کتاب مذاکره تو رو خونده یک سمینار ۵ ساعت چیزی بیشتر از یک فصل کتاب مذاکره نیست،و حتی به طور کیفی تفاوت عجیب و غریبی بین این دو وجود نداره و میدونم که برای هردوشون چند صد ساعت وقت گذاشتی..
راستی محمدرضا بعضی از کامنت های من تایید نمی شوند.برام اهمیتی نداره که کامنت هام تایید بشن یا نه. اما برام مهم که احساس کنم تو کامنت من رو میخونی (مثل همون کارگر راه آهنی که ازش حرف زدی).
همیشه عاشق باشید و عاشق بمونید محمدرضا جان
از خوندنِ تک تکِ جملاتتون لذت میبرم . ممنون از زمانی که برایِ این دلنوشته ها صرف می کنید
امیدوارم سالی بی نظیر رو بسازیم محمدرضای عزیز
به امید دیدار شما و دوستانِ عزیزمون در مهمانیِ دوستانۀ شهریورِ ۹۴
سلام معلم عزیز
دمت گرم و سرت خوش باد
فقط همین
سلام محمدرضا جان
حسم خوبه و ارزو میکنم تمام لحظه های زندگیت پر از حس خوب باشه.
سلام و عرض ادب، متن بالا رو دوبار خوندم. چقدر به شجاعت و صراحت شما با خودتون غبطه می خورم. این جمله میتوانم به روز باشم ونه به دیروز واقعا تکانم داد.
بهتون تبریک میگم و امیدوارم بتونم واقعا از این فرصت طلایی سایت شما و متمم نهایت استفاده رو ببرم.
سلام معلم خوبم
من هم بروی کامپیوتر فولدری به نام iuniversity ایجاد کردم، که درون اون فولدری هست به نام محمدرضا شعبانعلی درون اون پوشته طبقه بندی شده به متمم،mr و…
کار من تنها ذخیره نوشتهها، فایلها یا کپی پیست کردن یا فقط جزوه نوشتن نیست
با نوشتهها زندگی میکنم. با رهنمودهای معلم خوبم مصاحبه استخدامی میروم.
حتی یادم هست زمانی که در اینستاگرام خانم قلیپور عکسی از شما منتشر کرد و فرموده بود با این همه انرژی در رانندگی آرامترین فردی که دیده شما هستید( دقیقا کلمات را بیاد ندارم اما مفهوم را به محض استارت زدن به ذهنم میآید) البته اون نوشته فقط تلنگر بود ای کاش بیشتر از رانندگی میگفتید تا بیشتر با فهم رانندگی آشنا شویم مثل پست اخیر اینستاگرام که اون بچه دیر یا زود از ضعف پدر و مادرش پی می برد.البته من با مرورگر کامپیوتر اینستاگرام شما را دنبال میکنم.
این چند خط – البته خیلی چیزهاهست- را نوشتم تا بگم امیدوارم ما هم دانش آموزهای خوبی باشیم .ممنون
جواد عزیز. شاید برات جالب باشه که من هم یه آرشیو نسبتاً خوب از همهی مطالبی که اینجا و اونجا میشنوم و میخونم جمع میکنم. فرمتش بارها تغییر کرده اما الان یک سالی هست که با وان نوت این کار رو میکنم.
مهم ترین عادتی که الان چند ماهه به من برگشته و به خاطرش خیلی خوشحال هستم، وبلاگ خوندنه. من قبلاً کتاب رو از وبلاگ خیلی مهمتر میدونستم.
اما الان می بینم که آدمها در کتابهاشون رسمی و جدی و در چارچوب حرف میزنن. ما که در زبان فارسی فاجعه هستیم و ظاهراً ساده نوشتن و همینطورحرف زدن در حاشیه رو نابخشودنی میدونیم. اما در بسیاری از کتابهای آمریکایی هم که اساسا در فرهنگ مکتوبشون این ساختارهای رسمی به نسبت خیلی کمتر از فضای ماست، هنوز این مسئله کاملا حس میشه.
چارچوب یعنی محدودیت. یعنی چیزهایی که گم میشه و گفته نمیشه و فراموش میشه.
به خاطر همین وقتی کتاب خوبی رو میخونم بلافاصله دنبال وبلاگ نویسنده میگردم و بررسی اش میکنم. البته در مورد تعداد زیادی از اشخاصی که باهاشون آشنا میشیم، طبیعتاً وبلاگ میتونه ناامید کننده باشه.
مثلاً میبینی ظاهراً تمام حرف فرد همون دو یا سه کتابش بوده و الان هم توی وبلاگش داره مدام اصرار میکنه که همون کتاب رو بخری! یا اینکه وقتی کمی حرفها رو میخونی می بینی که ظاهراً سخنرانیها یا ویدئوها یا کتابهایی که از اون آدمها دیدی، ظاهراً کار دانشجوهاشون بوده! چون خودشون که هستند و بیرون از چارچوب که مینویسن، انگار خیلی حرف خاصی برای گفتن ندارند یا مدام نوشته ها و فکرهای دیگران رو میکس و مونتاژ میکنند.
اما خبر خوب اینکه که می بینی بعضیهای دیگه خوب مینویسن و زیاد مینویسن یا لااقل نوشته ها و مقالههای پراکنده شون رو به سلیقهی خودشون انتخاب و بازنشر میکنند.
الان که دارم مطالعه خودم رو با سال قبل مقایسه میکنم میبینم که وبلاگ خوندن در کنار کتاب خوندن، در مقایسه با اینکه فقط کتاب بخونم، خیلی خیلی آموزنده تره. دقیقاً همونطور که وقتی بعد از کلاس، میری کنار دست معلم وایمیستی و سوال خاصی هم نداری. گوش میدی ببینی بقیه چی میپرسن و اون – وقتی ماژیک و گچ دستش نیست و کلاس از حال رسمی خارج شده – چی جواب میده.
شاید بشه مصداقی از همون یادگیری در حاشیه که قبلاً گفتم.
خیلی طولانی شد و نامربوط. اما خلاصه حرفم این بود که آرشیو کردن یا فهرست کردن نوشتهی آدمهای مختلفی که چهرهی رسمی ترشون رو در کتابها و رسانه ها و سمینارها می بینیم، ظاهراً فرصتهای یادگیری بیشتر و عمیق تر و شیرین تری به ما میده.
یا لااقل تجربه به من این رو نشون داده.
دقیقاً همونطور که وقتی بعد از کلاس، میری کنار دست معلم وایمیستی و سوال خاصی هم نداری. گوش میدی ببینی بقیه چی میپرسن و اون – وقتی ماژیک و گچ دستش نیست و کلاس از حال رسمی خارج شده – چی جواب میده.
دقیقاً . من این کار رو دوست داشتم و زیاد انجام میدادم 🙂
چقدر این کامنت من را راهنمایی کرد. راستش مدتهاست نحوه ذخیره کردن مطالب برام یک مقدار سخت شده بود و ذهنم آرام نبود( کل مطلب را بنویسم؟! یا اون چیزی را که درک کردم یادداشت کنم ؟! البته هنوز هم برایم سوال است!)
امروز با توجه به گفته شما و آموزش وان نوت که در متمم هست تصمیم به کوچ گرفتم.مرسی
— — — — — — —
-آزاده م گفته: “امکانش هست که یه قسمتی از این دسته بندی برای کامنتهای شما در نظر گرفته بشه؟ (یعنی تمامی کامنتهای شما یکجا جمع آوری بشن).”
-من همیشه از طریق فیدخوان مطالب را می خوانم م م اما نوشتههای شما را بعنوان خوانده شده تایید نمیکنم تا در فرصتی دیگه( بعد از گذشت چند روز) نظر دوستان و شما را بخوانم.
در واقع نظر شما در زیر نوشتههاخیلی خیلی چیزها می توان یاد گرفت که در نوشته اصلی من متوجه نمیشوم.
🙂
معمولا به تعداد لایک ها و دیسلایک هایی که به کامنت ها داده میشه ،دقت نمیکنم .(چون توضیحی در خصوص منطق این کار به کسی داده نمیشه ،مثلا اگه کسی مخالفه ،خب ابراز کنه تا طرف مقابل ایراد کارش رو متوجه بشه ،نه اینکه منفعلانه و در سکوت مخالفتی ابراز کنه و خودش هم قایم بشه !)داشتم کامنت ها رو میخوندم و پاسخ هایی که دوستان به همدیگه دادن که متوجه این قرمز و آبی ها شدم ، بیشتر هم به دلیل قرار گرفتن زیر نوشته های سبز رنگ توجهم رو به خودش جلب کرد ،که اگه غیر این بود ،شاید اصلا نمیدیدمش 🙂
پشت بزرگترین درد ها و رنج های زندگی هم همیشه یه لبخند هست ، همون طور که پشت شادی ها و لبخند ها ، یه غم پنهان .
جالب و عجیبه اینکه چرا ما آدما همیشه دنبال دلیلیم برای لبخند زدن !
محض اطلاع دوستانی که به رنگ قرمز علاقه دارن .این لبخند نشانه ی رضایت بود .رضایت از دسته بندی شدن مطالب و سر و سامون گرفتن نوشته هایی که یه مدت همشون در دسته ی عمومی ها قرار میگرفتن!
حداقل برای این نوشته ها و این کامنت دیسلایک بزنین که کلیکتون حروم نشه !
سلام استاد .
چون از خانه تکانی یاد کردید ، سال نو رو دوباره تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.
دستهبندی مطالب وبلاگتون ایده خیلی عالیایه ، برای من که از ابتدا با شما نبودم و فقط کمتر از یک ساله از دیدگاههای شما بهرهمند شدم ، دستهبندی موضوعی میتونه خیلی کمک کنه که مطلبی با موضوعی خاص رو براحتی پیدا کنم.
..
قوانین کسب و کار و قوانین یادگیری و رادیو مذاکره و رادیو متمم که خیلی دوسشون دارم و تا امروز شدیدا دنبال کردم و همچنان دنبال میکنم.
نقشه راه رو الان دیدم و خیلی واسم جالبه خوندشون 🙂
نق و نوق ها و دلنوشته ها رو هم دوس دارم قلم شما و افکارتون برای من جذابیت خاصی داره به قول خودتون دلی مینویسید و دلی میخونیم.
امیدوارم بتونم شاگرد خوبی برای شما باشم. و امیدوارم بتونم دین دریافت اطلاعات رو با کسب کاملشون ادا کنم.
.. سمینار شهریور … امیدوارم بتونم مهمونتون باشم.
باشید و بمانید و امیدوارم تن با ذهن همیشه همکاری کنه چون میدونم ذهن افرادی نظیر شما همواره در حال تکامل و قویتر شدنه و به تنتون هم برسید و سلامت بمانید که جامعه به شما امثال شما نیاز داره.
وقتتون بخیر.
سعید عزیز. تو خیلی لطف داری.
شاید برات جالب باشه که خودم هم توی این خونه تکونی متوجه شدم که خیلی از نوشته هام رو یادم رفته!
دلیلش احتمالاً سریع نوشتن مطالبه.
چون معمولاً خیلی برای نوشتنشون وقت صرف نمیکنم و یه لحظه ای که حال خوب یا حال بدی داشته باشم سریع و بدون ویرایش، مینویسم و منتشر میکنم و میرم (معمولاً متن ها رو بازخوانی نمیکنم که ساختار اولیه اش حفظ بشه).
خلاصه اینکه خودم هم با هیجان بعضیهاشون رو میخونم و از تو چه پنهون که به خاطر بعضیهاشون حرص میخورم یا خجالت میکشم که اصلا چرا اینطوری نوشتم یا چرا نوشتم یا چقدر ساده دل بودم که به چنین چیزهای نامربوطی فکر کردم یا براش وقت گذاشتم و …
امیدوارم بعدش اینجا تمیزتر و مرتب تر بشه.
فکر کنم تو که متمم هم هستی و اینجا هم هستی احتمالاً تصویر ذهنیت باید یه چیزی شبیه من باشه.
اینجا در مقایسه با متمم، مثل حیاط خلوت پشت دانشگاهه که بعد از کلاس آدم با دوستاش جمع میشه و گپ میزنه!
من برای خودم اول هر سال، آرزو میکنم که پایان سال به نسبت آغازش، زندگی بهتر و رضایت بیشتری داشته باشم. برای تو هم همین آرزو رو دارم و امیدوارم سال خیلی خوبی داشته باشی و در پایانش به نسبت این روزها حال و هوا و روزهای خیلی بهتری رو تجربه کنی.
سلام محمدرضا
کاش علاوه بر همه این دسته بندی ها ، اون دسته بندی به ترتیب تاریخ رو هم حفظ میکردی. من تمام نوشته هاتو دنبال کردم از اول تازه رسیده بودم به نوشته های مرداد ماه ۹۳ که یهو این تغییر و تحول پیش اومد و باعث شد الان دیگه مطمئن نباشم که همه رو خوندم و چیزی از قلم نیفتاده
اما چه میشه گفت اینجا متعلق به شماست و صاحبخونه شمایید
اگه این دسته بندی رو جایگزین مدل قبلی کردی حتما فکر پشتش بوده
در هر حال ازت ممنونم
سلام محمد جان.
اون قدرها هم که به نظر میرسه اینجا متعلق به من نیست. فکر نمیکردم کسی از او قابلیت استفاده کنه. الان که گفتی دوباره گذاشتمش اون کنار.
تازه بعد که فکر کردم دیدم من خودم هم اگه یک وبلاگی رو دوست داشته باشم، گاهی تاریخی از قدیم تا جدید باهاش میام جلو و قبلاً کمتر به این شیوهی خودم توجه کرده بودم.
به هر حال، ممنونم که گفتی و الان هم اون کنار زیر مطالب «کمتر خوانده شده»، دسته بندی تاریخی هست.
شاد باشی و آرام و امیدوار و سال و سالهای خوبی در انتظارت باشه.
قدحت پر می باد
سلام.
سال نو مبارک .
ممنون از این وسواس در طبقه بندی.
فقط کاش امکان داشت و برای نوشته های خودتان (پست های اصلی)، کنار ماه و روز، سال را هم اضافه کنید. بعضی وقت ها که می خواهم تاریخ پست را بدانم باید بروم ببینم تاریخ قدیمی ترین کامنت، کدام سال را نشان می دهد.
ممنون
این نوع و این شکل طبقه بندی فکر میکنم کاربردی تر از قبلی باشه در ضمن بیشتر هم به چشم میاد.
یادمه وقتی شروع کردم همه پست هات رو بخونم تازه بعد چند روز متوجه دسته بندی موضوعی شدم!!البته خنگی از خودم بود.
در ضمن محمدرضا RSS کار نمیکنه .من اغلب از طریقFeedreader متوجه پست های جدید میشم ولی روزنوشته های تو استثنا است و همیشه نوشته هات برام اینقدر کشش داشته اند که اولین کارم بعد چک کردن ایمیل هام چک کردن روزنوشته ها تو باشه.به امید اینکه یه پست جدید گذاشته باشی.
http://www.shabanali.com/ms/?feed=rss2