سیاه در کنار سفید.
سفید در کنار سیاه.
سیاه در کنار سفید.
مهره ها را چید.
سفید در کنار سیاه.
سیاه در کنار سفید.
سفید روبروی سیاه.
نشست. دست زیر چانه گذاشت و به فکری عمیق فرو رفت.
یک بار بازی میکرد: به جای سفید.
دگر بار بازی میکرد: به جای سیاه.
نخستین روزها چنان بازی میکرد که گویی رقیب دیگری در کار است.
آسمان سیاه میشد.
آسمان سفید میشد.
روز میشد.
شب میشد.
و بازی همچنان ادامه داشت: با یک بازیگر اما.
مهره های سوخته را در شعله هیزمی که کنار شطرنج بود می انداخت.
و هر از گاهی که صفحه از مهره ها خلوت میشد، به اشاره چشمی چند مهره جدید خلق میکرد.
پراکنده میکرد بر صفحه روزگار.
این روزها گویا، از بازی کردن خسته شده.
همه چیز را امتحان کرده و هر ترفندی را به کار بسته.
او قرنهاست با خود در نبرد و ستیز است.
او خسته است.
این روزها، او گاهی در بازی تقلب هم میکند…
پی نوشت: این نوشته قدیمی است، اما اینجا نوشتم تا دوباره بخوانمش…
نمی دونم این ها واقعا شطحیات هستند یا اینطور صلاح بوده که شطحیات باشند
اما به نظر من اگر مردم هم بهش فکر میکردند ممکن بود مسائل خیلی متفاوت باشند
مردم تا یه جمله ی بدون مشکل بنویسم و منظورم رو هم بیان کرده باشم!!
درست میگی و درست میفهمی آرشام. نه فقط برای این پست. همیشه نوشته هات این حس رو به من میده. به نظر میرسه که ما خیلی شبیه هم فکر میکنیم.
موافقم
واقعیت ! اینه که کودک درونم ذوق مرگ شد بعضی وقتی اصلا نمیشه بالغو سرپا نگه داشت
یه وقت هایی آدم خسته میشه هم از بازی با خودش و هم از بازی با دیگران،اون وقته که دلت میخواد یکی پیدا شه که شطرنجی نباشه،سیاه و سفید و ندیده باشه یا اگه دیده فراموش کرده باشه،بلندی و کوتاهی سرش نشه خلاصه ی کلام نه رنگ داشته باشه نه حجم…
اصن یه وضعیه!معنی شطح هم search کردم.ولی انگار این متن یه جور مبهمه تو ذهنم.انگار یه حقیقته که نمی خوام بدونمش.ذهنم تلاش میکنه تو مه نگهش داره یا سریع ازش رد بشه تا راحت تر زندگی کنه!
ا
مــا لعبتگانیـــــــم و فلـــــــک لعبـــــــتباز
از روی حقیقتـــــــی نـــــــــه از روی مجاز
یک چنــــــــــد دریـــــن بساط بازی کردیم
افتیم بــــــه صندوق عـــــــدم یک یک باز
زئوس رو هم اضافه کن یه جاهایی 😉
متاسفم برای این نوشته نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم خیلی سطحی بود خیلی بدون تعصب می گم عجیب بی منطق بود
فکر میکنم معنی لغت شطح رو نمیدونید.
ضمناً کسانی که میگن دارم بدون تعصب حرف میزنم در ناخوداگاهشون میدونن که تعصب نگاه و منطقشون رو کور کرده.
به نظر میاد سطحی نگری مذهبی باعث شده متن ادبی رو با نگاه فلسفی و ایدیولوژیک بخونین.
دوست عزیز من معنی شطحیات رو می دونم انگیزه انتشارشو نمی دونم که حالا مهم هم نیست برام اگر بخوام اینجوری به عناوینی که میزنی فکر کنم که احمقانه است اغلب نوشته های شما دارای چندین لایه هست که میشه باور کرد دلنوشته هست قصد جدل ندارم دیگر در این مورد بحثی دارم موفق باشی
ولی احمد جان. بعضی نوشته های من واقعاً شطح حساب میشه. بدون لایه های پنهان. یکی دو خطش رو حذف کردم که حس بد به مخاطب نده (خطوط حاوی کلمات خدا و شیطان). امیدوارم الان درست شده باشه.
ممنونم این خودخواهی که بگم چجوریش کن که من خوشم بیاد درسته من با این نوشته کنار نمی ام به جای این نوشته از رفتار انسان دوستانت لذت بردم یادت نره گاهی نوشته هات برا ما دهه شصتی ها مثل داروی قبل خوابه برگو شاخه هایمان دوست داشتی بزن ولی با قلم{تبرت}روی ریشه نزن از واقع بینی با انصاف استقبال می کنم
راهنمایی برای قضاوت درباره ی من:من ادم رادیکالی نیستم ترجیح می دهم تنها زتدگی کنم چون توقعاتم زیاده از دیگران دواقع بادیگران هستم ولی نیستم معتقدمو زندگیم چارچوب داره دردودل:
با اینکه دیدگاهامون با هم متفاوته ولی نمی دونم چرا وقتی رگه های افسردگی و نا امیدی رو تو نوشته هات میبینم اینکه میبینم کلا زیاد حال نمیکنی با دنیا و نتونستی با یکسری جبرها کنار بیای از ته دل غمگین میشم برات فکرمو مشغول می کنه دوست داشتم میتونستم کاری برات کنم یا حرفی بزنم که ازین حال در بیای گرچه شاید هرچی بگم جمله ای کلیشه ای وخسته کننده باشه برات {زیره به کرمون بردنه} پس از طرف من اون جمله ای رو که همیشه به خودت می گی تا ازین حالات در بیای بگو ببخشید که رمانتیک شدم این حال الانم بود که تحریر شد خدایا فرح روحی رو نصیب این دوست ما بکن و او را در راه سعادت قرار بده.امین
مهندس کلی قول به ما داده بودینا!
ترجمه و تالیف کتاب،نقشه راه موفقیت،زبان و …
ماهنوز منتظریم…
سلام این نوشتتون من و یاد سرود آفرینش دکتر شریعتی انداخت.
عالی بود ، ممنون
شبتون قشنگ
سلام
به خطهای اخر رسیدم اما تقلب نمیکنم هنوز…
کمدی الهی بود واسه خودش
دانته رو خوندین تا حالا؟
لذت بردم محمدرضا.ممنون
دلم گرفته بود به سایتتون سر زدم ببینم چه پستی گذاشتید تا شاید حالم بهتره بشه اما نشد
…در راه خلوت هر پاییز
من ایستاده و می پایم
نغمه هایی است نهفته در این دل
گفته هایی است نگفته در این دل
روزگاری است که خفته در این دل
پرده ی غم گرفته زیر سکوتش …
خدا تعبير خواب مردگان است
خدا زنجـــير پاى بندگان است
–
خـدا آن قــادر و دانــاى مطـلق
كه از اقناع طفلى ناتوان است
–
به رويــايـش رَوى، ســودى نبيــنى
به امّيدش چو بنشينى، زيان است
–
خــدايى كـــاو نـدارد پـــاى يـارى
كجا همراه درد بى كسان است
–
براى درد جــانت نيست درمـــان
ولى تسكين درد بى امان است
–
ضعيفان را به درگاهش رهى نيست
خــــداى زورمنـــدان جهــــان اســت
–
خـــدا دســت تظــــلم را نگيـــرد
كه بازوى ستم در آسمان است
–
خدا آن جمــع اضـــداد مفاهيـم
پريشان در خيال شاعران است
–
خدا حس نسيــمى در بهـــاران
خدا شلاق سرماى خزان است
–
گهى جــان بر زميـن مــرده بخشد
گهى تشنه به خون كودكان است
–
به هنـگام عبادت، در همــه جاى
به وقت حاجت اما، لامكان است
–
نه خود گويد چه باشـم يا كه باشم
خدا را هـر چه پندارى همــان است
–
خدا، مخــلوق عقل باستــان بود
نه مقبول خرد در اين زمان است…
مطمئن نیستم که شاعرش کیه…
هوای حرف تو ، آدم را عبور می دهند از کوچه باغ های حکایت
و در عروق چنین لحنی ..
چه خون تازه محزونی…
مهندس سفر جهنمی قلمت را ….آتشین کرده.
او هیچگاه از بازی خسته نخواهد شد، حتی اگر همه ی ترفندها را امتحان کرده باشد! هر مهره خاصیت خود را دارد
قشنگ بود 🙂