پیش نوشت صفر: این مطلب در ادامهی چهار مطلب قبلی (گام اول، گام دوم، گام سوم، گام چهارم) نوشته شده و در صورتی که فرصت نکردهاید چهار مطلب قبلی را بخوانید، پیشنهاد (و در واقع خواهش) من این است که ابتدا سری به آنها بزنید.
پیش نوشت ۱: گران ترین چوب لباسی دنیا
با یکی از دوستانم در مورد دستگاه تردمیل حرف میزدیم، گفت: ما تردمیل خریدیم و برای مدت کوتاهی از آن استفاده کردیم. اما به سرعت، شور و شوق آن از بین رفت و به یک چوب لباسی در کنار اتاقم تبدیل شده.
تردمیلهای چوب لباسی شده، قبلاً هم به چشمم آمده بودند. اما شاید چون کسی برایشان نامی نگذاشته بود، آنها را ندیده بودم. چیزهای زیادی هست که به چشم میآید اما دیده نمیشود. همچنانکه صداهای زیادی به گوش میرسد اما شنیده نمیشود.
طی این مدت، با هر یک از دوستانم صحبت میکردم که در خانهاش تردمیل داشت، در مورد چوب لباسی میپرسیدم و بسیاری از آنها، حرفم را تایید میکردند.
این داستان را فعلاً تا همینجا نگه داریم و به سراغ بحث اصلی برویم.
پیش نوشت دو: رویای بازنشستگی
دوستی دارم که هر وقت من را در حال مطالعه میبیند میگوید: محمدرضا. برنامه دارم که وقتی بازنشسته شدم، تقریباً تمام وقتم را به مطالعه بپردازم.
من هم همیشه به شوخی، واقعیتی جدی را به او یادآوری میکنم و میگویم:
اگر سری به بهشت زهرا بزنی و متوسط سن فوت شدگان تهران را ببینی، متوجه میشوی که احتمال اینکه بازنشستگی را ببینیم، چندان زیاد نیست. به نظرم اگر برنامهای داری همین روزها انجام بده!
او هم همیشه میگوید:
اگر قرار است تا این حد زود بمیرم، به نظرم گزینههای بهتری در مقایسه با کتابخوانی وجود دارد! (گزینهاش را هم میگوید. اما من خجالت میکشم بگویم. همان چیزی است که شما هم احتمالاً الان دارید به آن فکر میکنید).
آخرین جملهی من هم این است که:
اگر دانش دغدغهات نیست، لااقل به بهداشت توجه داشته باش!
این مکالمه، بارها بین ما انجام شده است.
پیش نوشت ۳: تمام آنچه در این مطلب میگویم، صرفاً یک تجربهی شخصی است. تجربهی یک مشاهدهگر. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما اگر کسی بود که به من میگفت: محمدرضا به تو اعتماد دارم و حاضرم یکی از صدها و هزاران حرف و نوشتهات را بدون استدلال علمی و پشتوانهی تحقیقات آکادمیک بپذیرم، از او خواهش میکردم که آن اعتماد را در اینجا سرمایه گذاری کند. چون نمونههایی که در تایید این حرفهایم دیدهام کم نیستند و به بخشی از باورهایم تبدیل شده است.
اصل بحث:
فرض کنید امروز میخواهیم برای سالهای آتی خود، برنامه ریزی و هدف گذاری کنیم. هیچ کس هم افکار ما و نوشتههای ما را نمیبیند. در خلوت خودمان هستیم و فکر میکنیم و مینویسیم.
بالای صفحه نوشتهایم: توصیف یک هفته از زندگی معمولی و روتین من در ده سال (یا بیست سال) بعد.
به فرض اینکه ذهن خود را آزاد بگذاریم و به موانع عملی دسترسی به این رویاها فکر نکنیم میتوان حدس زد که در برگهی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر میشود:
آن روز شرکت خودم را دارم.
دیگر مثل الان، به این در و آن در نمیزنم. خانهی بزرگی در بهترین نقطهی شهر دارم. صبح بیدار میشوم. در باغ بزرگ خانهام پیاده روی میکنم. شاید هم روی تردمیل خانهام که روبروی پنجرهای رو به یک باغ بزرگ قرار داده شده، بدوم. بعد هم چای یا قهوه درست میکنم و مینشینم و آن را مینوشم و کمی مطالعه میکنم. بعد کم کم (حدود ۱۱ صبح) ماشین گرانقیمت خودم را برمیدارم و به دفتر کارم میروم و کمی با همکارانم در مورد پروژههای بزرگی که داریم صحبت میکنم.
عصرها، زودتر از کار بیرون میآیم و با کسی که دوستش دارم، عصرانهای میخورم یا قدم میزنم.
دوست دارم هر هفته، حداقل یک شب، به تئاتر یا کنسرت بروم. حتماً قبل از خواب، در اتاق مخصوصی که در خانهام برای کتاب و کتابخوانی درست کردهام، تنم را روی کاناپه رها میکنم و چند صفحهای کتاب میخوانم. به نظرم آخر هفتهها را هم، باید مهمانیهای بزرگ بگیرم و همهی دوستانم را دعوت کنم تا دور هم خوش باشیم.
مطمئنم که بسیاری از دوستانی که الان، این نوشته را میخوانند، حداقل یک بار در طول زندگی، این شکل از هدفگذاری را انجام دادهاند:
ترسیم چشم اندازی چشم نواز از آینده و نوشتن آن بر روی کاغذ
واعظان موفقیت میگویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی میگویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازیهای ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.
نمیخواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که سادهسازیهای زیادی در این توضیحات انجام شده.
کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو میدود و لقمهاش را در راه میخورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی میدود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسهی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیدهای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه میکند.
بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق میزند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش میدهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال میزند.
کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار میشود، نرمش یا پیاده روی نمیکند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین میگردد، اگر روزی حیاط خانهاش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.
کسی که امروز، کتاب نمیخواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه میزند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوههای جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.
دانشجویی که امروز دنبال جزوهی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعهی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیدهی تعطیل با حرفها و تحلیلهای کوتاه و تکراری تبدیل میشود که فرزندان و نوهها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.
جدای از تجربههای زیادی که – لااقل برای من – چنین فرضی را تایید میکند، میتوان استدلالی هم برای آن پیدا کرد.
سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل میگیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر میکنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر میکند، مصداقهای آن معیارهاست.
من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمیگذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) میتوان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.
تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگیام نخواهد یافت.
کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را نمیتواند در برنامه روزانهاش قرار دهد و مدام از گرفتاریها حرف میزند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.
کسی که امروز، نمیتواند موبایلش و چراغهای اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامههای زندگیاش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپهای قبل از کنسرت و اتفاقهای بعد از کنسرت است که در زندگیاش سهم خواهد یافت.
کسی که امروز، نمیتواند حوصله کند و یک نمایشنامه را از اول تا آخر بخواند، اگر روزی ثروتی داشته باشد که بتواند نمایشی اختصاصی را صرفاً برای خودش روی صحنهی سالن مرکزی تئاتر شهرشان ببرد، باز هم احتمالاً چنین کاری نخواهد کرد.
کسی که امروز، نمیتواند در پارک اطراف خانهاش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.
کسی که این روزها، نمیتواند نیم ساعت در روز را خالی کند تا با شریک عاطفیاش، تلفنی یا حضوری حرف بزند و یا حتی، چت کند (بدون اینکه ۵۵ نفر دیگر هم همزمان مسیج بزنند و سه کار موازی هم انجام دهد) اگر سالها بعد در اوج رفاه و ثروت هم باشد، آن لذت قدم زدن روزانه با معشوقهاش را تجربه نخواهد کرد.
سطح زندگی ما به تدریج تغییر میکند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر میرسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیقتر و قابل دفاعتر بگویم:
بر خلاف تصور عامهی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.
ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتاً زیاد میخواهد و تغییر سبک زندگی، ارادهی زیاد.
مسئله اینجاست که اگر بپذیرم که سبک زندگی خود را بررسی کنم و تغییر دهم، سهم زیادی از بار زندگی بر دوش خودم خواهد افتاد و این برای بسیاری از ما شیرین نیست.
بهتر است برای سطح زندگی هدف گذاری کنم. این کار دو مزیت دارد: اول اینکه مربوط به زمانهای دور است و این خود به معنای نوعی به تعویق انداختن و اهمال کاری است. پس میتوانم فعلاً هدف بگذارم و هیچ کار خاص بزرگی نکنم.
دوم هم اینکه میتوانم بعداً خیلیها را مقصر اعلام کنم. مثل همان دوست من که در توجیه رشد نکردن و شکستهایش میگفت بیل گیتس هم اگر در ایران بود، دور میدان ولیعصر، سی دی میفروخت!
پی نوشت یک : دوستانی که اینجا توضیح میدهند که فشار زندگی زیاد است و هزار بدبختی داریم و این حرفها زیادی رویایی است و …، به نظرم بد نیست که بحث اختیار حداقلی را بخوانند.
پی نوشت دو: به فرض که بعضی دوستان، اصل بحث من را پذیرفته باشند که سبک زندگی و مدیریت و تغییر آن مهم است، حق دارند بگویند که: تا اینجا به عنوان یک حرف خوب یا شعار خوب، این را میپذیریم. اما با حرف نمیشود کاری کرد.
تعریف دقیقتر تو از سبک زندگی چیست؟ اگر میخواهیم آن را تغییر دهیم، چگونه باید این کار را کرد؟ آیا میشود تغییراتی را از الان شروع کنیم که تا همین عید (که تو از آن حرف میزنی) اثراتش را ببینیم؟
این بحث، موضوع گام ششم خواهد بود.
پی نوشت سه: چند وقت پیش، همین حرفها را به شکل خلاصه در اینستاگرام گذاشته بودم.
شاید حالا که این همه پرحرفی من را دیدید، بهتر درک کنید که چرا اینستاگرام را برای تنفس، تنگ دیدم و رها کردم و به اینجا آمدم.
پی نوشت ۴ – این چیزی که نقل میکنم، مستقیماً ربطی با بحثهای فوق ندارد. اما بعد از نوشتن این بحث، جملهای از آقای علیرضا داداشی دوست متممی خوبمان به یادم آمد:
اگزوپری که من میشناسم، اگر خلبان هم نمیشد، باز هم دنیا را از آسمان میدید.
با سلام خدمت جناب شعبانعلی عزیز و دوستان
دو سه هفتهی قبل در یک کارگاه با موضوع کارآفرینی شرکت کرده بودم. بخشی از صحبتهای مدرس آن (آقای رضا باقری) جملاتی از همین سنخ بود که برایم بسیار سنگین بود اما عمیقا با آن موافقم.
جملاتی با این مضمون که: شما همان چیزی هستید که دارید رفتار میکنید، نه آن چیزی که به زبان میآورید. با من از رویاهایتان صحبت نکنید، از اقداماتتان بگویید.
[…] میتوانیم سبک زندگی را تغییر دهیم. آنچه تغییر میکند سطح زندگی است. ممکن است سطح زندگی و طبقه اجتماعی (که البته امروزه […]
[…] (فقیر) ناراحت در همین تخیل و سبک تفکر است. شعبانعلی در «سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گرانترین چوب لباسی دنیا» استادانه و موثر، این موضوع را به نوشتار تبدیل کرده […]
[…] ما برشی کوتاه از زندگی ده و یا بیست سال آینده ماست(+).از حالا تا ده سال آینده اگر زنده باشیم به همین مسیر […]
سلام به محمدرضا و همه دوستان
محمدرضا وقتی این جمله رو در جواب به یکی از کامنتام گفتی : “اکثر افرادی که سردرگم هستند، همزمان به دنبال پاسخ بیش از یک سوال میگردند!” خیلی باخودم فکر کردم سوالهای ذهن من چیه؟
چندسال پیش که هنوز متمم به دنیا نیومده بود وبلاگی داشتم (تنها وبلاگم که تونستم بیش از تعداد انگشتهام توش پست بذارم و البته اونم نیمه کاره رها کردم) عنوانش بود: من کی ام؟ و همونجا هم نوشتم که این بزرگترین سوال ذهن منه. و بعد از مدتی متوجه شدم که دنبال سبک زندگی خاصی هستم. اما اصلا نمی دونستم سبک زندگی یعنی چی و حتا فکر می کردم یه سبک زندگی خاصی وجود داره و ما باید بگردیم پیداش کنیم و همه طبق اون زندگی کنیم. مثلا چیزایی شنیده بودم شبیه سبک زندگی اسلامی! اما واقعا هیچ درک درست و حسابی ازش نداشتم.
وقتی متمم رو شناختم احساس کردم دارم به هدفم نزدیک می شم و حتما یادته که بارها اونجا نوشتم که اولویت اول من توی متمم پیداکردن سبک زندگی دلخواهمه. اما راستش باز هم اونقدرا برام قضیه شفاف نشده بود تا اینکه اینجا انقدر زیبا و روشن توضیح دادی. ممنونم.
و اما اینکه چرا من که میدونم سوال اصلی ذهنم چیه اما همچنان سردرگم هستم؟
خودم جواب این سوال رو در پاسخی که به کامنت roza توی گام چهارم دادی جستجو می کنم. اونجا که گفتی:
“بخش قابل توجهی از ابهامهای ما در دنیای مدرن امروز، تلاش برای حفظ نگرش سنتی و در عین حال، عدم توانایی چشم پوشی از دستاوردهای دنیای مدرن است.
این نوع ابهامها، از ضعف دانش و نگرش و بینش ما سرچشمه میگیرند و نه از پیچیدگی محیط بیرونی.”
حالا دو تا سوال دارم:
۱٫ دو مفهوم “حفظ اصول و ارزش ها” و “بت شکنی و بازآفرینی” هردو به نظر میاد مهم باشن اما درعین حال ممکنه مقابل هم قرار بگیرن. هرکدوم اینا به چه معناست و در کجا کاربرد داره و کجا از هم تفکیک می شن و کجا در کنار هم میتونن قرار بگیرن؟
۲٫ برای تقویت دانش و نگرش و بینش چه باید کرد؟ فکر کنم احتمالا دانش رو تا حدی می فهمم و مثلا با مطالعه میشه به دانش رسید ولی نگرش و بینش رو خیلی نفهمیدم.
سلام.
علیرضا داداشی، امروز در جنگ نابرابر بین «سطح» و «سبک» گرفتار شده و دارد به خودش می پیچد. همه ی تلاشی که می کند برای ارتقاء «سبک زندگی» است. از کودکی هم به شکلی ناقص و به هم ریخته به همین موضوع فکر می کرده.
اما این کاری دشوار است.
دشوار نه از آن جهت که به نقل بعضی ها از بیل گیتس نوشتی، از آن جهت که سبک زندگی عوض شدنی نیست. من شخصاً روزی به شناخت سبکی از زندگی رسیده ام که به نظر خودم با عده ی زیادی از اطرافیانم متفاوت بوده و البته این اصلا برایم مهم نبوده. حدود ۴۰ سال است تلاش می کنم این سبک را که متفاوت از دیگران است حفظ و البته به روزش کنم.
هنوز به نقطه ی رضایت بخش این سبک نرسیده ام. بعید هم می دانم که برسم. دستاوردهای خوبی داشته ام ولی با توجه به تلفاتی که من داده ام و مرتبا دارم می دهم (همان چیزهایی که دیگران دارند و برای من مهم نیست و خیلی وقت ها مجبورم برایشان بی اهمیتی اش را توضیح بدهم.)، اگر انرژی ذخیره ای داشته باشم صرف ادامه ی مسیر رسیدن به این سبک خواهد شد.
حال، چطور می توانم بعد از آن، سبک دیگری را جای گزین کنم؟ چطور سبک زندگی ام را عوض کنم؟ باور کن نمی شود مگر به هزینه ی بسیار.
پس به این فکر می کنم که کمک حال دیگرانی باشم که می توانند با تجربیات من و کمک های من احتمالا سبک درست تری را پیدا کنند.
ولی محمدرضای عزیزم، کمتر کسی مایل است حتی دموی این سبک زندگی را ببیند؛ چه برسد به این که انتخابش کند و کمک مرا بپذیرد.
کمی غُر بزنم؟ نه فقط دانشجوهای بسیاری دنبال گذران وقت هستند، بلکه استادانی هم می بینم که همین شیوه را انتخاب کرده اند. پدر و مادرها هم،کودکان و نوجوانان هم. نویسندگان بسیاری که قلم شان را غلاف کرده اند، هنرمندان که همیشه گمنام بوده اند، روشنفکران که … بماند.
دنبال تلاش برای ارتقاء کیفیتی، می گویند مگر اینجا فلان جاست و دانشگاهش فلان دانشگاه. مگر مردم ما مردم فلان نقطه هستند و مگر … و مگر…. و تا بخواهی از این دست حرف ها.
ذهن پریشان را جمع کنم: در سبک انتخابی من، بهبودِ یک نفره معنا ندارد. ولی نفر دومی کو که به بهبود همدیگر کمک کنیم؟
—
دل پری دارم محمدرضا. در حال جنگ با خودم بودم که سیمین ابراهیمی مهربان مرا از وجود این پست دوست داشتنی ات با خبر کرد. خدا حفظش کند. فقط همین را کم داشتم. شاید باید روز اول این مطلب را نمی دیدم تا امروز که بهانه ی بیشتری برای نوشتن دارم بخوانمش.
راستش خیلی نمی دانم چه نوشتم. آن که مرا می شناسد،مفهوم نوشته و سخنم را فراتر از کلماتم درک خواهد کرد.
سایه ات برقرار معلم عزیزم.
فکر کنم بعد خوندن دوباره این مقاله، چگونه آشتی کردن با ابهام برام روشنتر شد. خیلی راحتره بر اساس جایی که میخواهم باشم سبک زندگیمو عوض کنم. انگار قدم ها کوچیکتر میشن و خلاصه میشه حرکت کرد
وقتی چشم انداز رویایی ای که محمدرضا گفته بود رو خوندم خیلی به چشم انداز من نزدیک بود. اما چیزی که محمدرضا در مورد تایم لاین سبک زندگی گفت کاملا برام قابل درک بود و منطقا میدیدم که امتداد این خط سبک زندگیم از اون چشم اندازی که تصور کردم داره روز به روز دورتر میشه.
چند روز پیش داشتم به کلیپ بالانس فکر میکردم و دیدم چقدر زندگی رو باید روی بالانس نگه داشت. بالانس خانواده و محیط کار. بالانس تفریح و کار. در شرکتمون بالانس واحد تولید و فروش. حتی در معاملات بالانس رضایت مشتری و سودآوری ما. به نظرم هنر انسانهای موفق نگهداشتن همین بالانسها توی زندگی هستش.
میگن قدرت یک زنجیر به اندازه قدرت ضعیف ترین حلقه اونه.
یک بزرگراه دویست کیلومتری با پهنای دویست متر اگه فقط در یک نقطه به پهنای دو متر برسه ارزش اون بزرگراه با آن عظمت به اندازه یک جاده دو متری خواهد بود. حالا هزاران نفر هم بیان و بگن دویست کیلومتر جاده رو به خاطر یک متر محدودیت زیر سوال نمیبرن! من و شما که تجربه رانندگی در شرایط مشابهش رو داریم نظرمون عوض نمیشه.
شاید بتونیم بگیم ارزش زندگی ما به اندازه پایین ترین قسمت بالانس زندگیمون باشه.
مثلا اگه بالانس زندگی رو با سه شاخص سلامت، درآمد و شادی در نظر بگیریم، کسی که بالاترین درامد رو داره (مثلا با نمره ۱۰۰) اما سطح شادی و سلامتش پایینه (مثلا شادی و سلامتش نمره پنج داره) با کسی که در هر سه مورد پایین ترین نمره اون رو داره تفاوتی نداره (مثلا کسی با سطح شادی۵ سلامت۵و درآمد ۵).
با این اوصاف به نظرم میشه گفت که هر وقت یک سطح زندگی رو بالاتر بردیم اون سطح رو در همون وضعیت بهتره نگه داریم و انرژیمون رو روی سایر سطوح بذاریم تا یک رشد لذتبخش داشته باشیم.
شاید چشم انداز آرمانی ما که نمونه اش رو محمدرضا گفت گزینه خوبی باشه برای پیدا کردن شاخصهای اصلی زندگی تا بتونیم بعد اون شاخصها رو هم سطح با هم رشد بدیم تا به اون ایده آل خودمون برسیم.
محمدرضا ممنونم. نکته ای رو گفتی که سالهای سال هستش دارم مسیر خلافش رو طی میکنم. یعنی هر روز سبک زندگیم رو سخت تر از قبل کردم به امید سطح زندگی بالاتر در آینده و ساختم سبک زندگی بهتر!الان که این رو خوندم میبینم نیاز به یه تجدید نظر روی سبک زندگیم دارم.
سلام و مثل همیشه سپاس.
چند روزی به شدت مریض بودم و متاسفانه نتوانستم همراه به روز بحث باشم، امشب از گام پنجم شروع کرده ام به مطالعه و رسیدن به گام های بعدی.
این نوشته با همه ظرافتی که در بیانش داشتی، برای من تداعی کننده محتوای کانال مدلِ ذهنی بود. بعد خواندن آن کانال باید اعتراف کنم که تکان عجیبی خورده ام و شاید هنوز در گیجی یافتن و دیدن مسیر درست هستم. اما هنوز موفق نـشده ام، ابهام آلود تلاش میکنم
.
یک اعتراف که شاید برای دوستان پیگیر این محتوا «سبک و سطح زندگی» به درد بخورد :
تقریبا سه ماهی هست که گرفتار ِ مفهوم مدل ذهنی شده ام و حتی مطالب ارسالی را هم به شکل جـزوه در آورده در دسترس خود دارم؛ اما واقعا بحث بسیار بسیار جدی تر از آنچیزی هست که در نگاه و مطالعه نخست با آن مواجه می شویم.
اگر بخواهم از دلیل ناکامی ِ شیرین خود بگویم که شاید هم برای شما جالب باشد این است که سه ماه است درگیر این درس و مفهوم هستم و تلاش ها و میکرواکشن های ریزی را هم تجربه کرده ام و انجام می دهم اما دیشب اتفاقی افتاد که فهمیدم هنوز کار زیادی دارم و بحث ِ سبک زندگی بسیار عمیق تر از آن حرفهاست
دیشب به همراه دوستم پس از پایان یک سمینار قدم زنان به خیابان فرشته در ولیعصر رسیدیم، به دوستم گفتم بیا برای اولین بار در این خیابان معروف مولتی میلیاردرها قدم بزنیم و در مورد کار صحبت کنیم. (قبل از آن هیچوقت برای قدم زدن آنجا نرفته بودم) از سبک خانه ها و تردد ِ ماشین های گرانقیمت و توقف در جلوی یک نمایشگاه با ماشین های رویایی و قدم زدن در مرکز خرید و….. دیده ها و گفته های ما بود
امشب که این مطلب را دوباره خواندم و مطالب مدل ذهنی را مرور کردم، به محتوای حرفها و آرزوهای دو جوان جویای نام 🙂 که فکر میکنم می بینم بالای ۶۰ درصد از دغدغه من هنوز از جنس سطح زندگی بوده و این یک تلنگر عجیب و سخت است. برای کسی که فکر می کند تئوری را عمل میکند! اما در واقع فعلا در مرحله پذیرش ِ ناقص هستیم!
چه رسد به زندگی با آن و مهارت شدن ِ مدل زندگی و دغدغه ی سبک زندگی.
.
این تطبیق خوب امشب با قدم زدن دیشب و سنجش ِ آنچه سبک و سطح زندگی نامیده شد، برای من کافیست تا دشواری و سخت بودن مسیر ِ تغییر و اصلاح سبک زندگی را بیشتر باور کنم
راه درازی پیش روست معلم عزیزم.
با تو و دوستان دیگر همراهم.
استاد عزیز سلام
هر زمان خودم یا کسی به بهونه کمبود وقت، از انجام بعضی از کارها شونه خالی میکنه بیاد کتاب “استاد عشق” دکتر حسابی میفتم که جناب دکتر در اوج کارهای مهم و حیاتی ساعت ۹تا ۱۰شب برای مرور درس با پسر باغبانش وقت میذاشت و ساعت ۱۰تا ۱۱ شب نوبت به کار کردن با بچه های خودش بود. در حالیکه من که شخصی با مسوولیت بسیار ناچیز در زندگی هستم برای وقت گذاشتن با خانواده ام فرصت ندارم، چه برسه به اینکه بخوام برای کارهای بزرگ زندگیم برنامه ریزی کنم.
سلام، فقط میتونم بگم این متن مثل پتک خورد تو سرم. حالا میفهمم چرابااینکه تو چندماه گذشته کل شرایط زندگیم تغییر کرده و به چیزی که میخواستم نزدبکترشده ولی همچنان کلی از کارایی که میخواستم انجام بدمو ازقبیل ورزش روزانه به تعویق میندازم. ممنونم، خیلی ممنونم. انگارواسه انجام یه سری کارها ،چیزی باید درون ادم تغییر کنه ، نه بیرون.
سلام محمدرضا جان
نمیدانم چی بگم و از کجا بگم. من تا بحال به این صورت نگاه نکرده بودم. من بر اساس اهدافی که تعیین میکنم مسیرم رو طی میکنم. بر اساس آنها تمام تلاشم رو انجام میدم و با تمام وجودم برای رسیدن به آنها دست و پا میزنم ولی مصداق آهسته و پیوسته رو تو زندگی ام سعی کردم اجرا کنم. به آرامی و آهستگی و پیوسته کاری رو انجام بدم. بیشتر وقتها به اهدافم فکر میکنم. به مواردی که دوست دارم بدست بیارم فکر میکنم و به رویاهام فکر میکنم. واقعا برنامه های چندساله تو ذهن داشتم و سعی میکنم برای خودم درست کنم. این هدفها و رسیدن بهشون “حس خوب” بهم میدن. ولی تا بحال به سبک زندگی فکر نکردم. به اینکه به جای “اهداف”، “سبک زندگی” برای خودم درست کنم. این مورد که اشاره کردی موضوع جدیدی برای من هستش. تا جایی که تجربه دارم برای رسیدن به اهدافم مجبور شدم “سبک زندگی ام” رو عوض کنم. مجبور شدم مسیر طی نشده رو طی کنم. مجبور شدم هم اکنون برای رسیدن به اهداف که با تصویرسازی برای خودم ساختم به نواقص خودم پی ببرم و میزان مطالعه ام رو بیشتر و بیشتر کنم. مجبور شدم دیدن تلویزیون رو تا حد چندساعت در هفته کم کنم. اینها باعث شد سبک زندگی من عوض شود ولی “سبک زندگی” هدف من نبود بلکه تصویرهایی که از آینده برای خودم ساخته بودم و حس شیرین رسیدن بهش رو داشتم باعث شد سبک زندگی ام تغییر کنه.
من موافق نظرت نیستم. من با تجربه ای که دارم موافق انتخاب هدف و راه رفتن برای رسیدن به آن و تصویرسازی برای رسیدن بهش و انتخاب اینکه دلیل من باعث تغییر سبک زندگی ام بشود هستم. اینکه سبک زندگی معلول هدفهام هست رو حس کردم و تجربه و حس خوبی بهش دادم.
دوست دارم محمدرضا ☺
سلام
خوشبختی یه حس دوست داشتنیه که اختیار اینکه همین الان داشته باشیم یا بعدا بهش برسیم دست خودمونه
من از اینکه افکار مثبتی داشته باشم و اطرافیانم همفکر من و مثل من مثبت اندیش باشن و در کل من و اونها سبک زندگی خوبی داشته باشن احساس خوشبختی می کنم
ولی خودم هر وقت به این فکر می کنم که کی به فلان آرزو خواهم رسید که ازش لذت ببرم به شدت نگران میشم چون شاید هیچ وقت به اون آرزو یا به روز تحقق اون آرزو نرسم
پس از همین الان که نزدیک ترینم خودمم و این نزدیک ترین اخلاق و سبک زندگی خوبی داره لذت می برم
ممنون از محمدرضا که همیشه حرفهاش آموزنده است و کمک می کنه سبک زندگیم بهتر بشه و چشم بصیرتم بازتر شه
حکمت تان فراوان
محمدرضاي عزيز، دوست خوبم ، پيش از بيان نظرم بخاطر اين قسمت بطور اختصاصي سپاسگزارم.
چند روزي ميشه كه ميام اينجا و اين مطلب رو ميخونم و بدون گذاشتن كامنت اينجا رو ترك ميكنم، اما نه به اين دليل كه نظري نميشه گذاشت بلكه به اين دليل كه حيفم اومد قبل از خوندن چند باره اون نظر بدم. راستش براي من اين قسمت تداعي كننده درس كريس آرگريس در متمم بود با عنوان فاصله دانستن و عمل كردن كه در لينك زير مي شود آنرا ديد و خواند:
http://motamem.org/?p=8420
من با خوندن همه اينها بيشتر دارم به اين نتيجه ميرسم كه تصوير ما از خودمون غير واقعي، تخيلي و سطح بالاست و يا به بيان شيواتر اينكه ” اين نه منم” . توي چند روز گذشته خيلي از ” تئوريهاي مورد استفاده” خودم رو با حداقل تعارف روبه روي خودم گذاشتم و ديدن تفاوت فاحش اون با ” تئوريهاي پذيرفته شده” ي خودم جدا حالم رو بد كرده. مدام دارم مي نويسم و مي نويسم و بيشتر اون تصوير پوشالي گول زننده پيش چشمم خط خطي ميشه و چقدر احساس عقب بودن از ” خود” ي رو دارم كه خودم نيست ولي دوست دارم باشه. فكر ميكنم اين درس رو خوب فهميده باشم يا حداقل اينكه تبر رو دارم جاي درستي ميزنم.
شاید بشه اینجوری حرفاتونو تفسیر کرد ( برای خودم ) که : ” وقتی که می خوایم برنامه ریزی کنیم ۳ بعدی فکر کنیم. فقط الآن رو نبینیم. نگیم این کار الآن برام تو اولویت هستش. الآن فلان کارو بکنم یا به حرفایی که این روزا خیلی می خونمش ” قورباغه رو قورت بدیم “. بهتره که اینجوری فکر کنیم که اصلاً این کاری که الآن می کنم واقعاً چند وقت دیگه توی اولویتای من هست یا نه فقط صرفاً برای اینه که الآن یه کاری کرده باشم. بهتره که نیم نگاهی ام برای آینده داشته باشیم موقعی که برنامه ریزی می کنیم”
مدت ها بود که هیچ مطلبی نتونست بود ذهنم را باز کنه
اما امروز این اتفاق افتاد
ذهنتان زیبا باد
مثل همیشه از خوندن نوشته هات غرق لذت میشم و به سایت محمدرضا شعبانعلی مثل ی دوست خوب که خیلی چیزا ازش یاد می گیرم و همون نیم ساعتی که پای حرفاش میشینم دلگرم میشم به دنیا نگاه میکنم
سلام محمد رضای عزیز و دوسداشتنی
حرفهای بی ربط و در لابلای این حرف ها و سوال کردن های متعدد و به فکر وادار کردن هایت خیلی خوب است اما چگونه میتوان نتیجه خوبی در عمل از حرفهایت گرفت؟
میگویند دانش باید در نتیجه عمل داشته باشد
ممنون می شوم پاسخ سوالم را بدهی که چگونه نتیجه عملگرا داشته باشیم.
در نوشته
پزشکی که سیگار می کشد: ماجرای پرداخت هزینه اجتماعی
گفتی
اگر از قضاوت مردم بترسیم که من دیگر حرفی برای گفتن ندارم. چون مخاطب من، انسانهای “آزاد” و “آزاده” هستند و نه بردگان.
چگونه انسانی ازاد و ازاده باشیم یا چگونه از بند بردگی بیرون بیایم؟
اصلا بردگی به چی داریم که بخواهیم بیرون بیایم و سپس تلاش کنیم به ازادی برسیم؟ چه نوع ازادی باید برسیم
تعریف ازادی چیست؟
حرفهایت سوالهای بسیار زیادی ایجاد می کند ممنون میشوم پاسخش را بدهی محمد رضا عزیز
خوشحالم می کنی پاسخ را بدانم
محمدرضاي عزيز سلام
البته من تو هدف گذاري و برنامه ريزي هاي خودم ، هم به فکر ارتقاء سطح زندگي و هم سبک زندگي بودم
چه بسيار افرادي با سطح زندگي عالي اما سبک زندگي پايين که هيچ رضايت و خوشبختي در آن نيست
حرف هات جالبه و شگفت اوره اما منم مثل خيلي از دوستان وقتي بهش فکر ميکنم حس عجيبي بهم دست ميده که ديگه بهونه اي نميتونم واس فرار از برنامه ريزي داشته باشم
سلام. موضوع سبک زندگی چند وقتی می شد که ذهن من رو به خودش مشغول کرده بود. یه بار مطلبی می خوندم درباره سبک زندگی مدیران عامل بزرگترین شرکت های دنیا. با دیدن برنامه زندگیشون واقعا حسرت خوردم. تو برنامه همشون صبح زود بیدارشدن، ورزش، صبحانه و مطالعه به چشم می خورد. جوون تر هاشون حتما وقتی رو با خانواده می گذروندن. چیزایی که من همیشه آرزو داشتم. وقتی با زندگی خودم مقایسه کردم که صبح ها به زور از رختخواب بیرون میام، صبحانه رو هول هولی می خورم. همیشه یک ساعت تو ترافیکم که به سر کارم برسم، تا دیر وقت سر کارم هستم، دوباره یک ساعت تو ترافیک برگشتم و وفتی به خونه می رسم دیگه توانی برای ورزش، مطالعه یا وقت گذروندن با بچه هام ندارم. همون موقع تصمیم گرفتم که تو سبک زندگیم تجدید نظر کنم. اینا چند تا از قدمایی هست که برداشتم ولی هنوز خیلی راه دارم:
۱٫ با توجه به اینکه ساعاتی که تو خونه هستم محدوده با خانمم تصمیم گرفتیم تلویزیون شب رو محدود کنیم و وقت بیشتری رو با بچه ها بگذرونیم. اینجوری اونا هم زودتر خوابشون می گیره و صبح رو از دست نمی دیم.
۲٫ من حساب کردم نزدیک دو ساعت تو ترافیک رفت و برگشتم بنابراین ماشینم رو تبدیل به کتابخونه سیار کردم. تعدادی کتاب صوتی تو موضوعاتی که علاقه مند بودم تهیه کردم.( تازه فهمیدم که بازار کتابای صوتی چقدر رونق گرفته تو این سالها) و این زمان رو به گوش دادن به اونها اختصاص دادم. البته قبلا می خواستم پیشنهاد کنم که کتابهای صوتی خوب رو تو متمم معرفی کنید.
۳٫ زبان انگلیسی خوندن همیشه یکی از آرزوهام بود. الان تقریبا سه ماهه که با یکی از همکاران داریم یک روز در هفته زبان می خونیم. البته با کمک معلم زبان.
۴٫ تلگرام ( به جز شبکه هایی که مستقیم به کارم مربوط می شن) و فیسبوک و اینستاگرام رو تعطیل کردم.
۵٫ مشترک هفته نامه ای شدم که همیشه دوست داشتم بخونمش. این مجله اطلاعات خوبی در زمینه شغلی ام به من میده. هر چند تا حالا بیشتر از نصف مجله رو تو هر هفته نرسیدم بخونم.
با سلام
یاد متنی از جی پی واسوانی افتادم:
انسان ها عموما چنان
سرگرم تغییر دادن شرایط زندگی خود هستند
که فرصتی برای تغییر دادن خود ندارند.
اما بنابر یکی از قوانین الهی
اگر کسی وجود خود را تغییر ندهد،
هیچ تحول پایدار و مؤثری
در شرایط زندگی او ایجاد نخواهد شد.
به همین دلیل است
که وقایع ناگوار و ناخواسته
در زندگی ما تکرار می شوند.
سلام. و خدا قوت.
الحمدلله. فقط میتونم بگم عالی بود.
ممنون که یادمون دادید از ثروتهایی که داریم با دقت بیشتری استفاده کنیم. پیش از اینکه اونها را از دست بدیم.
خدایا شکرت…
تمام مطالبی که عنوان کردید کاملا منطقی است و برای من قابل پذیرش
مسئله اصلی توان تقویت اراده برای تصحیح سبک زندگیست..
من شخصا در این مسئله خیلی مشکل دارم
محمدرضاي عزيز بسار سپاسگزارم(هروقت نقدي دارم شما را آقاي شعبانعلي خطاب و وقتي غرق در مسير فكريت قرار مي گيرم مي گويم محمدرضا نميدانم چرا اين را همين الان كشف كردم!) قبل از بيان ديدگاهم در مورد سبك زندگي و سطح زندگي بايد بگويم سبك فكريت خيلي جالب است.در روزگاري كه همه از متن به جملات كوتاه هجرت كردند شما از جمله كوتاه به متن و داستان مي روي و با اين كارت واژه ها را به بهترين شكل ممكن به ذهن مي نشاني .دست مريزاد مصلح بامرام.
به نظر من دليل اينكه اكثر آدمها بجاي سبك زندگي درگير سطح زندگي شدند:
۱- در تغيير سبك زندگي با مقاومت ذهني روبرو مي شويم و ما كه عادت كرديم مقابله با هيچ ناهنجاري نكنيم تسليم مي شويم و ميگذريم.
۲- در كسب دانش و اطلاعات هم آنچه اولويت ماست بالابردن سطح آن است و كمتر به تبديل آن به مهارت تلاش مي كنيم چون راحت طلب و زحمت اين كار را نمي خواهيم تحمل كنيم.
۳- تغيير در سبك زندگي نياز به قدرشناسي از داشته و شكر خداي را بجا آوردن دارد اما ما كه همواره خود را مستحق بيش از آنچه داريم مي دانيم و قدرنشناس شده ايم از زمان حال عبور و در دنياي خيالي آينده در سطحي بالاتر خود را پنهان مي كنيم.
۴- تغيير در سبك زندگي نياز به خودشناسي ،خودياري و تحمل خود و سپس تلاش براي اصلاح خود دارد يعني خود مان خود مان را به قضاوت و تحليل و تغيير وا داريم .مي گويند كسي كه زندان انفرادي را ساخته مي دانسته بزرگترين رنج و سختي براي انسان تحمل خودش مي باشد! اما در تفكر بر سطح زندگي خود واقعي و امروزمان را پنهان و فرد ديگري با همين شماره ملي و شماره شناسنامه را خلق مي كنيم به تعبيري از خود بيخود مي شويم!
۵-تغيير در سبك زندگي نياز به حركت بر روي خط طولي دارد يهني از گذشته پر اشتباه احتمالي خود به سمت بهبود خود .اما در سطح زندگي حركت عرضي كه متاسفانه تعبير به آزادي و اختيار حركت تعبير شده را داريم.يعني همواره خود را با ديگران مقايسه كردن و تلاش براي بالاتر رفتن از آنها و يا ثابت بودن و تلاش براي پايين آوردن ديگران.
۶- تغيير در سبك زندگي نياز به استحكام در فونداسيون ساختمان (تقويت معنوي و به خدا نزديك شدن) دارد اما متاسفانه اكثر ما ها به دكوراسيون و اثاثيه ساختمان (سطح زندگي) مي انديشيم و افسوس با كوچكترين زلزه در زندگي (هر كدام از ما بنوعي از ۱ تا ۱۲ ريشتر را در زندگي تجربه كرده ايم) بدليل ضعف فونداسيون ساختمان آسيب مي بيند و لذا مي شويم انساني كه دمدمي مزاج مي شود هر روز طرحي جديد(سطحي جديد از زندگي) براي خود ايجاد مي كنيم
۷- نهايت اينكه از ائمه چه زيبا گفتيد .اينان انسانهائي بودند كه ابتدا سبك زندگي خود را تغيير دادند و سپس تلاش كردند تا سبك زندگي ديگران را اصلاح كنند و من از اينكه جنابعالي به تبعيت از آنها همين مسير را ادامه مي دهيد و حتي تلاش نكرديد سطح مدرك خود را ارتقا دهيد ولي سطح درك خود (سبك زندگيتان) را تغيير داديد به شما و همه دوستدارانتان تبريك مي گويم
سلام.
گاهی آدم نوشته ای رو میخونه که قبلا از ذهنش گذشته اما نتونسته در قالب کلام درش بیاره. نوشته ی شما این حکم رو برای من داشت. من هم درگیر زندگی ماشینی بودم و مدام “زندگی کردن” رو به تعویق می انداختم. تا اینکه دچار افسردگی شدم.دو سال درگیر این بیماری بودم. شاید هر کس از بیرون به زندگی من نگاه کنه تصور کنه که من دو سال از زندگی عقب افتادم در صورتی که من الان از همیشه ی خودم جلوترم.
اعتقادم اینه که اگه همین الان، با همین چیزهایی که دارم احساس خوشبختی نکنم، هیچ وقت دیگه ای هم نمی تونم احساس خوشبختی بکنم.به خودم میگم تو برای خوشبختی در همین لحظه، همه ی چیزهای لازم رو در اختیار داری.زندگی الان برای من خیلی زیباتره.
ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻟﻨﮓ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﻪ ﺟﻮﺩﯼ ﺍﺑﻮﺕ
ﺟﻮﺩﯼ! ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺩﻭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﻫﺪﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻓﻖ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻗﺪﺭﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮﻫﻢ ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﻂ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ. ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺩﯾﺮ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺁﺩﻡ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺧﻮﺩ ﻏﺎﻓﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﻭ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﻭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺑﯽ ﻟﺬﺕ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. …
ﺟﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ.
ﻫﺮﭼﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻼﻗﻪ ﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
ﭘﺲ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺑﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺵ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﯾﻢ.
با سلام
جدای از تعریف و تمجیدهایی که واقعا لایقش هستید جناب آقای شعبانعلی
همه ی ما در درک تفاوت سطح زندگی و سبک زندگی دوچار اشتباه می شویم و همین اشتباه است که زمینه ساز بروز ناامیدی در انجام تغییر می شود .
باید به فکر تغییر سبک زندگی باشیم تا به دنبال آن سطح زندگی هم تغییر کند ، اما اگر تغییر نکرد هم بیمی نیست که فهمیدن بهتر از نفهمیدن است .
سپاس از وقتی که صرف می کنید .
یادمه ۴ سال پیش که طرفداری رو شروع کردم، بودجه ماهیانه ام ۵۰ هزارتومن از مامانم بود، برای یک جوان ۲۰ ۲۱ ساله که هم سن و سال هاش اپلای میکنن و توی جامعه اوناست تقریبا برای افکار عموم نردم درد آور بود. تقریبا معادل ۲ پیتزا، یا روزی ۲ نخ سیگار مارلبورو. با خودم گفته بودم، اگر نتونم مدیر لذت بردن از ۵۰ هزارتومنم باشم، قطعا با ۵۰۰ میلیونم نمیتونم لذت ببرم، و اگر نتونم با ماهی ۵۰ هزارتومن احساس کنم شاه کائنات منم با ماهی ۵۰۰ میلیونم نمی تونم، همونو تقسیم کردم به کشیدن سیگاری که ازش لذت میبردم ولی کم، مقداری برای ورزش کردن و برای جبرانش مسیرها رو بدون تاکسی میرفتم. در عین حال استارتاپ طرفداری رو با سرمایه اولیه خرید یه دامنه و یه وی پی اس ماهی ۳۰ هزارتومنی بعدا از پس انداز هام شروع کردم.
نمی دونم چقدر از این متن هایی که نوشتی بعدا و یا قبلا به شکل تئوری های علمی بوده یا حاصل مطالعه دانشمندان (که من از نوشته حس میکنم و لمس می کنم حاصل تجربه محمدرضاست) اما خووندنشون آشفتگی ذهنی منو این ساعت از شبانه روز جمع می کنه، بهم اعتماد به نفس میده، آرامش میده و مثل مواد مخدر قسمت به قسمت منو می کشونه جلو.
مدت ها بود به خاطر مشکلات ریز و درشت سایتمون نمی رسیدم بیام اینجا و هرروز تب بروزرم رفرش میخورد برای اینجا الکسای به درد نخور بیاره :)) ولی بالاخره گفتم اگر نتونم اینجا رو هرروز بخوونم، هیچ اراده ای برای انجام هیچ کار دیگه و هیچ خووندن دیگه ای نخواهم داشت. از همینجا دوباره شروع می کنم.
به منم سر بزن، دلتنگتیم ناجور.
من اونقدی سواد ندارم که بتونم احساسم رو با نوشته های بلند اینجا بنویسم. فقط اونقد که بیام و نوشته اصلی و کامنتها رو بخونم و لذت ببرم. لذت بردم معلم عزیزم. لذت بردم.
سلام
من کاملا به مطالبی که گفتید اعتقاد دارم و فکر کردم شاید گفتن تجربه ی خودم به مخاطبان این مطلب کمکی کنه:
شدیدا باور دارم تغییر سبک زندگی یعنی تغییر عادات کوچک روزانه که کار سختی هست اما اگر اراده کنیم و برای ۱-۲ ماه تکرار کنیم عادت می شوند و بعد از اون انجام ندادنشان سخت تر از انجام دادن خواهد بود. من اصلا اهل ورزش نبودم در حدی که ۲ واحد تربیت بدنی دانشگاه رو به زور گذراندم! اما با کسی ازدواج کردم که خیلی اهل ورزش بود و اعتقاد داشت برای سلامتی لازمه و با اجبار همسرم یک روز درمیان ورزش رفتم تا جایی بعد از ۳-۴ ماه فهمیدم اگر چند روز پشت هم ورزش نکنم حس ناراحتی و بی حوصلگی دارم و خودم دوست دارم مرتب ورزش کنم. یا مثلا برای یادگیری زبان انگلیسی شروع کردم روزانه کتاب خواندن و الان عادت روزانه م شده که کتاب بخوانم. و همه ی اینها در حالی هست که من در کنار انجام کارهای روزانه ی خانه که همه ی خانم ها انجام میدهند، در دانشگاه مشغول تحقیق و کار علمی هستم و هر روز صبح تا غروب دانشگاه هستم.(این رو گفتم که فکر نکنید برای ورزش و کتاب و تفریح باید کل روز بیکار بود!!)
همه ی این مثال ها برای این بود که بگم اگر خودتان را مجبور به انجام منظم کاری بکنید، بعد از مدتی قسمتی از زندگی روزانه تان می شود.
محمدرضای عزیز
نمیدونم درست یا اشتباه
ولی فکر میکنم در ادامه این مجموعه از تغییر عادت ها بخونیم، از میکرو اکشنها و بسیاری چیزهایی که لطف کردی پیش از این هم نوشتی
و همین طور احتمالن مطالبی میخونیم که تازه و جدید خواهند بود اما به نظرم میاد از جنس همه مطالب قبلی باشه که کنار هم یاد گرفتیم
اما من ادمایی میشناسم که از یک روز و یک جا تصمیم گرفتند و راه و رسم و بهتر بگم خود قبلیشون را برای همیشه رها کردند و برای همیشه ی جور دیگه شروع کردند
به نظرت برای اونها با “منطق تدریجی” خودمون چه تفسیری ( توجیه، تاویل، استدلال و….. هر چی ک فک میکنی درسته) کرد ؟
پ.ن.
ببخشید دوست داشتم مثل همیشه عضو مستمع باشم اما ونگن سوییس که گفتی منو یاد یکی از دوستام انداخت که بعد خوندن کتاب “خداحافظ گری کوپر” کلن سبک زندگیش را عوض کرد ( حتی سیگار را هم گذاشت کنار! 🙂 ) و الان دو سالی هست که از خود قبلیش خیلی خیلی دور شده
گفتم سوالمو بپرسم….
جناب آقای مهندس شعبانعلی
با سلام
در ابتدا خدا قوتی به شما بگم
بسیار عالیست که می بینم شما با انرژی بسیار خوب به نگارشی که حاصل ساعتها مطالعه و تفکر است به صورت روزنوشته می نویسید و بی هیچ چشمداشتی در اختیار دیگران قرار می دهید.
نوشته های شما به بنده حس و لذت خوبی می دهد چقدر خوشحالم که می بینم شما ماندید و مهاجرت نکردید تا با تدریس به انسانهای همین مرز و بوم به مملکت خود کمک کنید.
بنده با کمال افتخار مبلغ سایت شما خواهم بود.
لطف عالی مزید
برای من از زمانی که کانال تلگرام راه اندازی شد همه چیز شروع کرد به عوض شدن، اما دروغ چرا، با سرعت بسیار بسیار آهسته! مفهوم اقدام و پاسخ در عین سادگی به طرز شگفت انگیزی در زندگی من لحاظ نمی شد. تازه می فهمیدم که چه قدر منی که تصور می کردم خیلی آگاهانه تصمیم می گیرم بارها و بارها تنها فقط به شرایط واکنش نشون دادم و چه قدر دردناک تر بود که بارها این واکنش ها رو به چشم اقدام نگاه کرده بودم.
نوشته های گام به گام تا عید حداقل برای من، تاثیر بزرگی در شیرفهم شدن این مدل ذهنی دارن. تو همین مدت کوتاه می تونم تغییراتش رو تو زندگیم کاملا حس کنم. هنوز عضلات آگاهیم قوی نیستند، هنوز هم تصمیم های زیادی می گیرم که بر اساس پاسخ هستند اما حداقل الان راحت تر می تونم اونها رو شناسایی کنم.
راستش آشنا شدن با مفهوم اقدام خیلی از ترس ها و دغدغه های فرسایشی ایم رو هم به چالش کشید. حالا بهتر می فهمم که نگرانی برای داشتن یک سری دستاورد خاص تا قبل از فلان سن، یا گذاشتن هدف های متری، مثل قبول شدن در فلان دانشگاه خاص، یا زندگی در فلان شرایط ویژه چه قدر بی پروا تو رو با توهم جاده موفقیت به بیراهه می برن.
واژه ها کمن برای توصیف حال این روزهام. شاید به نظر خنده دار بیاد، اما حس می کنم حال ارشمیدس رو می فهمم! مدت ها بود که حس نکرده بودم دوست دارم فریاد بزنم: یافتم! یافتم!
ممنونم، قلم زدنتان را یک دنیا ممنونم!
“حداقل یک قدم بردار و بعد از محدودیت ها گله کن”
ممنون ؛ نوشته ات بسیار چالش برانگیز بود از بابت اینکه احساس میکنم در سن ۳۵ سالگی باید دوباره بشینم روی مطلوب های که دنبالش هستم بازبینی کنم
سلام محمدر ضا جان
چند وقتی است که به دنیای مجازی که سر میزنم به انگیزه ی یاد گرفتن درس جدیدی از شماست
نشده هرگز دست خالی از خانه مجازی شما بروم حتما چیزی با خودم بردم
اما با این همه ذهن من یک چیزی را نمی تواند بفهمد ولی حتما من نمی فهمم که …
به هر حال با شما بودن به درک نکردن برخی موضوعات حتما می ارزه.
سلام مطلبتون خیلی خوب بود ولی این حرفای شما به نظرم برای افرادی مثل من زیاد صحت نداره به این دلیل که مشکلات ان چنان زیاد هست که اصلا به فکر تغییر سبک زندگی نباشیم کسی که همش فکرش اینه که چطور خودشو زنده نگه داره >بالفرض ناامیدی < چطور میتونه به فکر تغییر سبک زندگی باشه شاید منظورمو خوب نرسوندم ولی چون میدونم نظرم مثل باقی نظرهایی که دادم تایید نمیشه بنابراین ادامه نمیدم ………حرف زیاد داشتم ولی …………
احسان جان آيا لحظه اي فكر كردي كه شايد به اين دليل مشكلاتت زياد است(با تعريف خودت)كه سبك زندگيت رو سعي نكردي تغيير بدي؟ يك بار در يك حوزه از زندگيت اينكار را بكن و از يك قدم به عقب رفتن هراسي نداشته باش .اينها را نه از بابت نصيحت بلكه تجربه شخصي خودم را بيان كردم
سلام و سپاس
خیلی وقت ها با آدمایی برخورد کردم که سطح زندگی بیرونی کاملا مشابهی داشتند ولی کمکم سبک زندگی کاملا متفاوتی پیدا کردند مثل فرزندان یک خانواده و فکر میکنم این تفاوت ها حاصل تفاوت سطح فکری و مدل ذهنی شکل گرفته درون آدم ها باشه .اینکه چه قدر از سرمایه های وجودی و پیرامونی هر شخص مثل سلامتی ،زمان،پول و انرژی در دوران جوانیش صرف بهبود سطح بیرونی زندگیش میشه و چه قدر از اونها صرف غنی کردن باورهای درونی وبالا بردن سطح فکریش ،احتمالا جنس دغدغه های آینده ی زندگی اون فرد و سبک تثبیت شده زندگیش رو مشخص میکنه . اینکه یکنفر ترجیح میده کمتر استراحت کنه ،بیشتر مطالعه کنه و…احتمالا به سطحی از فکر وآگاهی رسیده که ارزش های درونیش و دغدغه هاش کاملا متفاوت با کسی که دنبال آخرین اتوبوس برای رسیدن به محل کارش میدود شکل گرفته باشه یا مثلا فردی که با وجود اضافه وزن داشتن ترجیح میده آخر هر هفته با دوستاش کله پاچه بخوره و سطح بیرونیش(مساحتش) افزایش بده و هیچ وقت به پر کردن اون قسمت از زمانش برای ورزش کردن یا اون بخش از پولش برای کتاب خریدن فکر نکرده باشه احتمالا در هر سطحی از زندگی بیرونی میشه پیداش کرد و این بیشتر مربوط به سطح فکری یک نفر میشه و جنس باورهاش.به خاطر همین بیشتر از اینکه سطح زندگی یه نفر بتونه بازتاب سبک زندگیش باشه احتمالا سبک زندگیش میتونه تصویری از مدل ذهنیش و باورهاش به ما نشون بد ه و این تفاوت ها باعث میشه به این نتیجه برسم که سبک زندگی ما نسبت به سطح زندگیمون وابستگی کمتری به محیط پیرامونمون و محدودیت هاش داشته باشه وکمتر برای اشتباه بودنش بتونیم دیگران و محیط پیرامونمون رو مقصر بدونیم.
به نظرم برای اصلاح سبک زندگی بهتره قسمتی از سرمایه های موجودمون رو صرف بالا بردن سطح فکریمون و غنی کردن باورهای درونیمون کنیم به جای دویدن ها وتلاش های مستمر برای افزایش سطح بیرونی زندگی و خریدن تردمیلی که احتمالا فرصت دویدن روی اون رو پیدا نمیکنیم.
سلام
وقتي به گذشته نگاه مي كنم، همه بالاتر از جايي هستن كه بايد باشن.
خدا بيشتر از استحقاقي كه بابت عملكردم داشتم بهم داده.
بحث سبك زندگي چند سال پيش توسط رهبر انقلاب مطرح شده بود كه اينقدر كه ازين مطالب گيرم اومد بهش دقت نكرده بودم.
از اين پست و كامنت ها بويژه “علی کریمی” خيلي استفاده كردم.
از همه متممي ها ممنونم.
آقا ما یه کامنت طویل بعد از عمری خواندن مطالب این عزیز اینجا گذاشتیم با موبایل
کووووش ؟ 🙂 چرا هرچی میگردم نیست 😀 کامنتو پس بدین کامنتمو پس بدین
مخلص کلامش این بود که آقا خیلی باحالی دمت گرم و لطفا زودتر گام ۶ رو بنویس لطفا
محمد رضای عزیز من معمولا از کامنت گذاشتن بدم میاد ولی اونقدر دو تا مطلب اخیرت خوب بوده که باید حتما حتما تشکر میکردم
یکی زندگی در شرایط ابهام عالی بود و یکی هم همین تغییر سبک زندگی به شدت منتظر گام ششم و راهکارهای تغییر سبک زندگی هستم
البته یکسالی هست که با موضوع عادت ها و تغییرشون درگیرم و به نظرم سبک زندگی هم یه مجموعه از عادت های ماست و باید دونه دونه تغییرشون داد شاید باورت نشه ولی تغییر عادت ها و خود کنترلی به نظرم سخت ترین کار دنیاست حتی برنامه های ۳۰ روزه برای تغییر دونه دونه آماده کرده بودم از پارسال و از آسون ترینا هم شرو کردم مثلا اینکه به یه مدت طولانی شاید دو ماه شبا راس ۱۲ میخوابیدم و صبح راس هفت بیدار باش و خیلی خوش حال بودم از تغییرم ولی بعد از اینکه رفتم سراغ تغییر عادت بعدی دوباره برگشت بد خوابی های شبانه یعنی نهادینه نشده بود
تغییر عادت بعدی هم با شکست مواجه شد و هی از کیسه ی اعتماد به نفس ما کمتر میشد
کتاب قدرت عادت نوشته که عادت هارو نمیشه از بین برد تو خوشبینانه حالت میشه عادت های بد رو به عادات خوب تغییر داد
نمیدونم والا جدیدا تصمیم گرفتم از یه مشاور رفتار درمانی کمک بگیرم ولی راستش به اونم امیدی ندارم چون اولا اونقدر تو ایران مدرک گرفتن دانشگاه آسون شده که نمیشه تشخیص داد که آیا واقعا ایشون توانا هست تو این زمینه یا نه و اینکه با مراجعه من به ایشون و احتمال اشتباه ایشون آیا من دیگه میتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم
یه مساله یادم رفت بگم که من تو دو مورد هم موفق عمل کردم و منجر به تغییرات بنیادی تو خودم شدم یکی اینکه به شدت رو خودم کار کردم که حسودی رو بزارم کنار و بسیار موفق عمل کردم و دومی هم اینکه سعی کردم دوستامو حفظ کنم براشون وقت بزارم بدون هیچ چشمداشتی و این مساله روابطمو دگرگون کرده
به قولی سعی در مهربان بودن بیشتر میکنم و موفق بودم
ولی نمیدونم فرق این دو نوع عادت در من چیه که نوعی که عمل بیرونی من رو نیاز داره رو نتونستم تغییر بدم مثل همون به موقع خوابیدن ولی عادات و خصایص درونی رو موفق بودم مثلا درک اینکه آدما هم خوبن هم بد و باید بدی هاشون رو هم پذیرفت
به هر حال لطفا زودتر گام ششم رو منتشر بنما ای عزیز دل برادر جیگر خان شعبانعلی
سلام محمدرضاجان،
آنقدر از نوشته ات لذت بردم تحمل نتوانستم بکنم تاآخر بخوانم خواستم تشکری کرده باشم. لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق
امیدوارم موفق باشی و بیشتر از لایف استایل بگویی
این مطلب خوب نبود عالی بود. مخصوصا برای این روزهای من… متاسفانه این روزها سبک زندگی ام به نسبت ۵، ۴ سال پیش تغییر کرده، و متاسفانه افت داشته، من رشته ام فنی و مهندسیه، کارمم همینه. ولی همیشه به رشته های علوم انسانی و هنر علاقه بیشتری داشتم. (الان بحثم این نیست که انتخاب رشته اشتباه کردم و چرا الان کارمو و رشته مو عوض نمیکنم و سراغ علوم انسانی و هنر نمیرم).الان مشکل من این شده که سمانه ای که تا چندسال پیش ساعت ها میتونست چه کتاب فنی و چه کتاب های دیگه رو بخونه الان ۵ دقیقه نمیتونه اینکارو بکنه؟؟؟ چرا سمانه ای که خیلی پشتکار داشت و دایم تلاش میکرد مثل قبل نیست و الان انقدر از خودش ناراضیه؟؟؟؟ سمانه ای که ورزش میکرد، خلاصه یه زمانی رو برای تمرین خط خالی میکرد،چی شد؟ چرا سبک زندگی من انقدر افت کرده ؟؟؟
به گذشته ام با حسرت نگاه میکنم و دغدغه آینده هم ندارم نگران حالمم…
مشتاقانه منتظر قدم بعدی هستم که چگونه میشه سبک زندگی رو تغییر داد و به سبک بالاتری رسید…
پی نوشت: خیلی خوشحالم که اینجا مینویسید و چون اگه اون چند جمله رو تو اینستاگرام میدیدم، فقط میگفتم چه قشنگه و اصلا نمیفهمیدمش 🙂
سلام محمدرضای عزیز
خیلی لذت بردم. من همیشه اینجوری بودم که سعی می کردم اصلا به جبر ها فکر نکنم و در نظر نگیرمشون ویا اگر خیلی زیاد بودن طبق عادتی که داریم و یادگرفتیم دور بزنمشون.نمی گم جبر نیست که خودم خیلی زیاد اسیر این جبرها بودم و هستم و خواهم بود، ولی همیشه باور داشتم سهم جبرهایی که ما برای خودمون می سازیم بیشتر از اون قسمتیه که واقعا هست و چاره ای جز تحملش نداریم.
حرف زدن از جبر ها و تاثیرشون در تصمیم ها و اتفاقات بیشتر توجیهی بر ناکارآمدی رفتار و تصمیم های خودمونه.
ممنوون.
محمدرضای عزیز سلام
این سری هم مثل بحث مدل ذهنی احساس عجیبی رو در من بوجود میاره، حرفایی که بیشتر میشه پذیرشش رو به درد تشبیه کرد
یه احساسی که مثل بحثای دیگت نمیشه گف دل نشین و دوست داشتنی . این حرفا دیگه حرفایی نیست که ادم با خوندنش لذت ببره. نمی دونم چه حسیه ولی وقتی میخوام بهش عمیق فکر کنم و عمل کنم بیشتر دوس دارم ازش فرار کنم و اون شاید به خاطره اینه که دیگه راهی برای اهمال کاری نمیزاره ، برنامه ایه که باید همین حالا پیاده سازی بشه
با این احساس درد و ناتوانی باید چیکار کرد؟؟
برای من تغییر سبک زندگی مثل تغییر دکوراسیون خونه میمونه، اگه می خوایم سبک زندگی متفاوتی که برامون لذت بخش هستش رو داشته باشیم باید جرات بیرون انداختن چیزای اضافه ای که کل فضای زندگیمون رو اشغال کردن و اجازه ورود سبک و شیوه ای نو به ما نمیدن رو داشته باشیم.
واقعا چطور میشه خونه ای داشت که نصفش رو دیگران بچینن (با سلیقه های متضاد) و بقیشم خودمون هر تیکشو بدون هیچ ربطی با هم و فقط با تقلید از زندگی اطرافیان (آنهم نه از روی زندگی انسانهایی موفق) مثل کلاژی بی سروته بسازیم. فراموش میکنیم شاید مبلی و میزی در خانه دیگری زیبا باشد ولی هیچ سنخیتی با ما و سبک زندگیمان نداشته باشد.
فقط کپی و پیست میکنیم. و باز چشممان دنبال چیزی جدید میگردد، یا آنکه دیگر دست از تلاش برمیداریم زیرا در این مسابقه از دوست یا فامیلی عقب افتاده ایم و آنگاه فقط غر میزنیم.
مسابقه بی انتها و بی معنی.
عمر ما چیزی جز از بهم وصل شدن همین ۲۴ ساعت روزانه که فضای محدودی مثل یک خونه داره نیست، باید بتوانیم همین روزانه های ۲۴ ساعته خودمون رو متفاوت باشیم تا زندگیمون متحول بشه.
برای من سبک زندگی یعنی کارایی که هر روز به صورت عادت و روتین و تکراری و بدون صرف انرژی مضاعف انجام میدهم.
اینو توی این مدت فهمیدم که نمیشه از ۲۴ ساعت روزانه ۲۳ ساعتش رو بی معنی گذروند و فقط با۱ ساعت صرف انرژی فراوان متفاوت بود و دنیایی متفاوت خلق کرد. شاید ۱-۲ ساعت برای شروع بنظر خوب باشد ولی واقعا وقتی پیوسته از حجم کارهای بیهوده نکاهیم و به رفتاری سازنده تبدیل نکنیم، فقط آن یکساعت مثل یک مسکن مارا آرام میکند و کرخت .
راه حل من برای خودم این بود که در ابتدا فضای زندگیم را از چیزهایی که به وضوح جاگیر و مضر بودن خالی کردم. حذف تلویزیون (کاملا به صورت فیزیکی)، قطع دوستی های بی معنی و بدون حاصل، عدم وقت گذرانی با بازیها و سایتهای و شبکه های اجتماعی، عدم ورود به بحث های بی سروته با اطرافیان، عدم مطالعه مطالب بیفایده و سطحی، راضی نشدن با درآمدهای زودگذر و کاذب و ده ها مورد دیگر که هرکدام شاید فقط یکربع در روز وقتم را میگرفتن، ولی بیهوده بودن. حذف این موارد به وضوح تصویر خانه ای خالی از چیزهایی که فقط جا گرفته بودن را نشانم داد (مسلما این کارها پروسه ای زمان بر و انرژی گیر بود ولی واقعا می ارزید) بعد نوبت جایگزینی آنها با عادات روزانه مفید بود،
مطالعه و آموزش سازنده و پیوسته، سلامتی و بهداشت، برنامه ریزی واقعگرایانه، ارتباطات مفید و مثبت، شاد زیستن، قانع بودن، رشد و … عاداتیکه باور بسیاری از ما که اینجاییم و از دل نوشتها (و عقل نوشته های) محمدرضای عزیز بهره میبریم هستند.
آیا من الان کامل ترینم و الان بهترین کارهای ممکنه یک انسان کامل رو انجام میدم؟
هرگز.
به هیچ وجه مهم نیست که بهترین نیستم،
فقط مهم اینکه من از قبل خودم بهترم و یک پله بالاتر رفته ام و این راه را ادامه میدهم.
موفقیت برای من خود مسیر و سبک زندگی است که هم اکنون داخلش هستم و زندگیش میکنم، نه هدفی در دوردست و سطح زندگی رویایی در آینده.
Hope for the Best,
Prepare for the worst,
Expect Nothing….
Live in happiness.
عالی بود ….
اینکه برای سبک زندگی هدف گذاری کنیم خیلی ملموس تر و شفاف تر هست تا اینکه برای سطح زندگی برنامه ریزی کنیم .
چه زیبا گفته است امام صادق که مدادالعلماء افضلُ من دماء الشهدا ….چرا که علما پیامبرانِ عصر خوداند. مطالبی را که گویی از عالَمی دیگر برایمان می آورید و تذکرها و درس هایی به ما می دهید که جان را زنده می کند.
محمد جواد جان.
چیزی که مینویسم ربط مستقیمی به حرف شما ندارد.
راستش ربط مستقیمی حتی به حرفی که خودم در دلم دارم ندارد!
اصلاً ربط ندارد.
اما گاهی اوقات، بعضی حرفها، بعضی کلمهها، بعضی آدمها، برای انسان، مفاهیم زیادی را تداعی میکنند.
تنوع و تکثر آدمهایی که من با آنها در اینجا و هر جا، سر و کار دارم، مرا عادت داده است که زمانی که از پیامبر یا امامان صحبت میشود، از آنها به عنوان “مصلحان اجتماعی” یاد کنم.
این تعبیری است که میدانم طرف مقابل مستقل از مرام و مسلک و مذهبی که دارد، نمیتواند به حاشیه برود و از اصل بحث دور شود.
وقتی در کنار عناوین رسمی و رایج مذهبی، عنوان مصلح را در مورد این بزرگان به کار میبریم، نوعی “درد” شدید را تجربه میکنیم.
اگر چه ما درد فیزیکی را بیشتر میبینیم و “رنج” را کمتر مورد توجه قرار میدهیم.
برای امام حسین، آنچه در روزهای آخر نقل میکنیم و گریه میکنیم، بیشتر از جنس درد است.
همچنانکه برای امام علی و برای امام رضا و امام صادق و دیگر بزرگانمان.
ما رنج آنها را کمتر میبینیم.
Pain برای ما خیلی بزرگ است. اما Suffering، کمتر مورد توجهمان قرار میگیرد.
به عنوان یک آدم (نه یک عالم)، وقتی زندگی این بزرگان را میبینم، احساس میکنم که:
درد بزرگ امام حسین، در تاسوعا و عاشورا نبوده. تشنه بودن و تشنه کشته شدن، چیزی نبوده که دل این بزرگان را به درد بیاورد. اتفاقاً برایشان “لذتی شگفت را داشته است”. بازی به پایان میرسیده. “رنج”ها رو به اتمام بوده و پایان “رنج”، گاهی نیازمند “تحمل درد” است. آنان، به تعبیری که از همان خاندان نقل شده است، در آن روزها چیزی جز زیبایی ندیدهاند و به تعبیر حافظ، اگر هم غمی بوده، “رقص کنان” به زیر شمشیر آن غم میرفتهاند.
هر کس که کوچکترین تلاشی برای بهبود محیط اطرافش میکند و در این تلاش، چیزی فراتر از منافع مستقیم مادی را جستجو میکند، خوب میداند که مرگ، “خط پایان” شیرینی است که گاه سالهای سال، آن را انتظار میکشد. همان چیزی که امام علی با “فزت و رب الکعبه” فریاد کرد.
اگر ذکر مصیبتی هست، شاید باید برای خطبهی منای امام حسین باشد. آن روز را باید تعطیل کرد و گریست.
اگر قرار است برای امام علی گریه کنیم، شاید باید پای خطبهی شقشقیه گریه کنیم. نه روز ضربت.
اگر چه بزرگان دینی ما، عمدتاً ترور شدهاند و با شهادت از دنیا رفتهاند، اما رنج زندگی آنها و درد “اصلاح” برایشان آنقدر زیاد بوده که مرگ، برایشان تجربهای سبک کننده و آرام بخش باشد.
مصلح، برای اصلاح تلاش میکند و “نفس اصلاح” برایش ارزشمند و لذتبخش است و خود را جز “یادآوری کننده و مذکِّر” نمیبیند و اگر تلاشی میکند، برای این یادآوری است.
بنابراین مصلح، هرگز شکست نمیخورد. شکست و پیروزی، اگر هست برای جامعه ای است که مصلح برای اصلاحش تلاش میکند.
آنچه ماجرای اصلاح گران بزرگ تاریخ را دردناک میسازد، سرنوشت جوامع آنها و علاقمندان و محبان آنهاست.
امروز که تعبیر امام صادق را میخواندم، برای لحظهای (شاید کمتر از یک ثانیه)، تمام تصویری که از آن نسل مصلحان در ذهن داشتم، در پیش چشمم مجسم شد.
آنها که مشتاق علم بودند. علم برایشان فراتر از “چند دستورالعمل محدود در حوزههای محدود” بود. عاشق تکنولوژی بودند. رفاه برایشان مهم بود.
در شکستن بتهای باور دیگران، لحظهای تردید نکردند و ژست “احترام به عقاید دیگران” و یا “باورهای کهنهی پیشینیان” مانع آن نشد که تبر در دست بگیرند و بر فرق “کهنه پرستی” بکوبند.
آنها که بندگی و بردگی، رنجشان بود. آنها که معاش را در حد معاد مهم میدانستند.
میدانم که اگر امروز بودند، هرگز حاضر نمیشدند جامعهشان، در هیچ حوزهای از حوزههای علم و تکنولوژی، پیشتاز نباشد. میدانم که میکوشیدند در اقتصاد و سیاست و تعامل با دیگران پیشتاز باشند. همچنانکه مدرسهی امام صادق بود.
و بعد، نگاهی به خودمان میکنم. به خودم و اطرافیانم و حالم بد میشود.
پی نوشت نامربوط: دیروز سوار یک تاکسی پراید شدم. دود شدید میکرد. خیلی شدید.
سیاهی پشتش در حرکت بود.
روی شیشهی عقب، بزرگ چسبانده بود: یا ابا عبدالله.
به او گفتم: چقدر برای چسباندن آن برچسب هزینه کردهای؟
ممکن است، من پولش را بدهم و آن را بکنی و برداری؟
گفت: از این جوانهای مخالف مذهب هستی؟ تحت تاثیر ماهوارهای؟
گفتم: نه. اما درست نیست تنها ماشینی که در این اطراف، حال مردم را بد میکند و دود سیاهش، آنها را در این روزهای آلودگی عصبی میکند، نام امام حسین را روی خود داشته باشد.
برداشتنش، خدمت بزرگتری است.
انسان روشنی بود.
پیاده شدیم. آن برچسب را کندیم.
آخر مسیر گفت: وقتی تنظیم موتور رفتم، با پولت یک دانهی دیگر میچسبانم. ثوابش مال تو.
لبخندی زدم و جدا شدیم.
نامربوط بودن حرفهایم را ببخش. تداعی است دیگر. مغز پریشان را درمانی نیست.
سلام.
ممنونم ازت، محمد رضای عزیز بابت این نوشته و بقیهی آموزشات.
من یکی از چیزایی که بهش الان و همین الان میتونم افتخار کنم اینه که توسط یک مرورگر تونستم معلمهای بزرگ و عزیزی مثل شما و همچنین علی صاحبی برای خودم پیدا کنم. و تو مسیر یادگیریِ همیشگیم ازتون استفاده ببرم.
از کامنتای بچهها هم واقعا استفاده کردم.
تعهد: من از امروز به مدت هفت روز، روزی یک پست به همراه تمام کامنتای اون پست که پر از دانشه خواهم خواند و الان و همین الان میخوانم.
[بعد هفت روز و طی مسیر تعهدم رو ارتقا خواهم داد.]
نمی دانم چگونه بگویم .
وقتی یک پزشک سیگار می کشد این به سبک زندگی زیاد مربوط نیست ،در حقیقت نشان دهنده «اختیار شخص در انجام هر عملی » می باشد.
و خیلی مثال دیگر ، وقتی من با توجه به طرز فکرم و امکانات و شرایط زندگی تصمیم به انجام کاری می گیرم حتی اگر اشتباه باشد ، این «تصمیم شخصی خودم» هست ، ولا غیر
اما وقتی شرایط جامعه به تو یک سبک زندگی تحمیل می کند ،اینجاست که تصمیم شخصی از بین می رود.، مگر در جامعه اسلامی با فضای بسته ی رسانه ای چند تا سبک زندگی وجود دارد؟
فقط همین قدر بگویم بدون حق انتخاب ، تغییر سبک زندگی بحثی انحرافی است.
رضا جان.
اول اینجا برایت کمی حرف و درد و دل نوشتم، اما خیلی طولانی شد و احساس کردم بهتر است در مطلب مستقلی منتشر شود:
http://www.shabanali.com/ms/?p=6544
از قدم بعدی تا به امروز ساعات خوب و بد زیادی داشتم. اگر تلف کردن وقت را زیر مجموعه ساعت بد در نظر بگیریم، بیشتر اوقاتم را من بد گزرانده ام. وقتی کلافه می شدم، راه حل اولم چک کردن سایت، برای خوندن قدم جدید بود. ناکام که می ماندم، فیلم و سریال ایده هایی خوبی بودند. اوایل سعی کردم یک در میان(به سادگی تمام) زندگی کنم. فیلم و سریال و بازی و کتاب در مقابل کد، وب. یکم این روند رو ادامه دادم و این چند روز اخیر فقط بازی کردم. نه اینکه از کد لذت نبرم، برعکس وقتی کمی درگیر می شوم، سطح لذتم بسیار بیشتر است. ولی خوب …. .
این چند روز بسیار کلافه بودم. کلافه از تکراری بودن. کلافه از اینکه می خواستم در این زمان بین ۲ ترم کلی کار انجام بدهم ولی حیف که یک روز بیشتر از این ۲ هفته نمانده است. این یکی از چند ۱۰ تا دلیل است که می خواهم این قدم ها را طی کنم.
اما در این قدم هم پیشرفت خاصی نبود و همچنان هدف آن به وجود آوردن سوال بود. سوال ها به وجود آمدند.
من فکر می کنم سبک زندگی یعنی مجموعه ای از عادت های روزمره. و برای تغییر باید تک تک این عادات رو تغییر داد.
به دنبال قدم بعدیم
محمد رضای عزیز
چند سالی هست که تمام نوشته های این وبلاگ رو میخونم و همه جا می بینم که در مورد مدل ذهنی و اهمیت ش برای ما نوشتی، میخواستم در زمینه تغییر مدل ذهنی کتاب و راهکار معرفی کنی تا بیشتر بتونیم تو این زمینه کار کنیم.
ارادتمند
بسيار عالي بود من هم به فكر فرو رفتم چوب لباسي گران قيمتم را فعلا خالي از لباس كردم
سلام محمدرضا..
خيلي اين مقاله ات رو دوست دارم. سعي من هم اينه كه روي سبك زندگيم تمركز داشته باشم. به عنوان مثال ورزش و سلامت جسماني هميشه يكي از ارزش هام بوده، و هميشه هم در اين راستا فعاليت كرده ام. حالا اگه بهم بگن رضا، الان بايد از اين دنيا بري، راضي هستم چون ارزشم را حفظ كرده ام و يك لحظه هم به سطح مالي ام فكر نميكنم.
در واقع سطح زندگي خودش رو بر اساس سبك زندگي من و رضايتي كه من انتظارش رو دارم تطبيق ميده.. به نظرم در نهايت و در لحظه ي مرگ اين سبك زندگيمون و اينكه آيا بر اساس اون عمل كرديم يا نه، رضايت مارو شكل ميده نه سطح زندگيمون. پس حالا كه اصل سبك زندگي هست، پس چه بهتر كه روي اين جنبه از زندگيمون تمركز بيشتري داشته باشيم. درست ميگم؟
سلام..سپاس از شما..اگر بدانید..چقدر این درس های شما برای من کاربردی بود..همینطور کامنت های دوستان شما که زحمت میکشند.و.بهترین نظرات رو میدهند..موفق باشید.
پس محمد رضا با اينكه در ظاهر از حرف دوستت نميتونم طرفداري كنم
ولي به نظر مياد اون خيلي اگاهانه سبك زندگيش رو به دوران بازنشستگي برده و ديگه نيازي به دعوا نيست.
به مطلوبش رسيده شايد توي دوران بازنشستگي هم ارزش اين كار براش بيشتر از كتاب خواندن باشه
از اين هم ميشه دفاع كرد؟؟؟
محمدرضا میدونی که من بیشتر نوشته هاتو دوست دارم. اما این یکی خیلی به دلم نشست! شاید به قول خودت دلیلش این باشه که ما حرفایی که به مدل ذهنی و اعتقادات خودمون نزدیک تر باشه رو بیشتر می پسندیم.
“در برگهی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر میشود: …….. ”
خوشحالم که جنس حرفهای من چندان به متنی که نوشتی شبیه نیست.
و خوشحالیتر هستم از اینکه حداقل نسبت به خیلی ها، کمتر به تغییر سبک زندگی نیاز دارم و دلیل تلاشم برای تغییر سطح زندگی رسیدن به حداقل زیرساخت های سبک بهتر زندگی است.
سلام
خیلی ممنون از مبحث بسیار فوق العاده ای که به خوبی بیان کردید.
در خصوص سبک زندگی یکی از مثال های بارزی که در شغل ام باآن روبرو هستم بیماری ها ومشکلاتی است که مردم با آن مواجه اند وبحث داغ تمام سایت ها وهمه اساتید نوظهور چاقی واضافه وزن …بسیاری از مردم حاضرهستند دم مارمولک وبال مگس راباهم هر روز به صورت جوشانده میل کنند ولی اندکی تغییر در سبک زندگی خود ایجاد نکنند..واین خود تجارت پرسودی شده که بسیاری سبک زندگی راهم قرص آماده کرده ومی فروشند تا شمالاغرشوید…
ممنون
واقعا بحث بسیار مهمی هست اینکه سبک زندگی خیلی سخت عوض میشه. خب البته امکان داره تفاوت قابل توجهی بین افراد در تغییر وجود داشته باشه اما باز هم نیروی کشش قوی به ارزشها و روال گذشته غالبا خیلی حاکم هست. با تمرین با میکرواکشن های مناسب شاید در طی زمان تغییراتی در ما حاصل بشه و تفکرات و عادات جدیدی پیدا کنیم. اما اگر اراده و تلاش مناسب نداریم عمدتا مصداقها هستند که طی زمان تغییر میکنند و زمینه اصلی ثابت هست.
اگر من بعنوان کسی که تصویر ذهنی یک آدم همواره رو به جلو یا کسی که نمیتواند سکون داشته باشد از خودم دارم باید مراقب باشم در شرایطی قرار نگیرم که تصویر مطلوب از من چیز متضادی هست. چون بعید هست که تغییر جدی در سبک من ایجاد شود و مصالحه کردن هم در این شرایط کار بسیار دشواری ست و اگر هراندازه تلاش کنم تا رضایت محیط یا افراد دور و برم را کسب کنم نتیجه چندان موفقیت آمیز نخواهد بود و همزمان خودم هم مستهلک میشوم.
یا اگر تصویر مطلوب و باورم از رابطه عاطفی یک صمیمیت همه جانبه و هزینه کردن وقت و انرژی و احساس و …برای طرف دیگر هست و اینگونه احساس رضایت میکنم باید مراقب باشم رابطه عاطفی با کسانی که تصاویر خیلی متفاوتی از ارتباط عاطفی دارند و آن را بخش کوچک و کم اهمیتی از زندگی میدانند بسیار دردسر ساز خواهد بود. چون میتواند احساس اجحاف در من ایجاد کند و در طرف دیگر احساس گرفتارشدن و احتمالا مواجهه با اعتراضاتی که برایش قابل درک نیست یا اگر درک میکند و ابراز همدلی هم میکند اما سبک او چندان قابل تغییر نیست.
نکته مهمتر اینکه غالب ما تصویری از خود داریم که شاید واقعی نباشد. کشف واقعیت خود کار مهمی هست که نیاز به هوشیاری و رصد عملکردها و احساسات مان در شرایط مختلف دارد. اتفاقات و تصمیمات اگر دقت کنیم آینه ای میشوند تا در آن خود واقعیترمان را ببینیم. کم و کاستی ها و نقاط قوت همه در عمل و به تدریج با نگاه محوری به روندهای مورد استفاده مان آزموده میشود.
سلام جناب شعبانعلی عزیز؛ من بعد از انتشار” دکترا نمی خوانم ساعت رولکس…” میهمانت شدم؛ روز به روز شعفم از همراهی و شاگردی شما بیشتر شد؛ آنقدر که موضوع را با دوستانم در میان گذاشتم و بعضی از آن عزیزان مثل علی درستکار دوست داشتنی، هوشمندانه با درک تمایز فوق العاده فضای ذهنی شما با … به این جمع صمیمی پیوستند یا ملاقاتت کردند. اما می خواهم تجربه شخصی ام در این مدت آشنایی را با شما درمیان بگذارم و مثل همیشه کمک بخواهم؛ خوشبختانه این چند مطلب تازه درباره سبک زندگی راه را برایم هموارتر کرد. راستش سوال اساسی من این است که : حس می کنم یک استاندارد نانوشته ای از سبک زندگی میان شما و کسانی که اینجا کامنت می گذارند وجود دارد و متاسفانه چون من عادت دارم در هر فرآیندی که وارد می شوم راجع به پیشینه اش بدانم الان دچار سردرگمی غریبی شده ام؛ سوالاتی که الان در ذهن دارم و بی جوابی آنها خیلی اذیتم می کند را بازگو کنم:
اصلی ترین و اولویت دارترین فعالیت شما که دوست دارید از طریق وب آموخته های مرتبط با آن را منتشر کنید چیست؟ اصول مذاکره، کسب و کار یا…
مخاطبانی که به دنبال ……….. هستند بیشترین فایده را از مطالب شما می برند.( سوالم همان جای خالی است)
پیش فرض شما برای تعریف یک مخاطب یا متممی خوب چیست؟ چه کتاب های داخلی یا خارجی را باید خوانده باشد؟
من در طول عمرم درباره سبک زندگی و سطح زندگی مثل همین مطلبی که به تازگی افشاندید نخوانده بودم و لذت نبرده بودم اما سوالم این است که دقیقا جای “روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی و متممش” در سبک زندگی وحتی سطح زندگی میهمانانش کجاست؟ دیگران را نمی دانم اما من آمده ام تا آگاه شوم و مشکلات “خود تعریفم” را حل کنم؛ ممنون از شما
سلام
من تااينجا به همه حرفاتون اعتماد دارم(گفتم تا اينجا چون خودتون يادم داديد در مورد اينده قاطعانه قضاوت نكن)
قبل اذ متمم مطالعه ام محدود بود به موارد كاري ممنونم از شماكه اين سبك زنگيم را تغييرداديد
راستي اگه به امار بهشت زهرا شاغلين وبازنشسته هاي روي تختهاي بيمارستان روهم اضافه كنيم فاجعه بيشتر ميشه
اگه اجازه داشته باشم ميگم محمدرضايي كه من ميشناسم اگرچه خلباني نمي كنه (نمي دونم خلباني هم بلده يانه)ولي علاوه براينكه دنيارواز بالا ميبينه نورافكن دستشه وراه رابراي من و امسال من روشن ميكنه اي كاش به بحرفاش بيشترعامل باشم
تفکیک بسیار استادانه شما نگاهم رو به برنامه ریزیهام عوض کرد.و تجربه ۶سال برنامه ریزی و اجرای موفقیت آمیزم رو به ابهام برد.تشکر عمیق بنده رو پذیرا باشید.
بعضی از حرفاتون برای من مثل تو دهنی میمونه! به نظرم به این تو دهنی های ذهنی نیاز دارم. ممنونم از این بابت. وقتی از توصیف یک هفته از زندگی روتین ده سال بعد گفتید من بدون اینکه ادامه رو بخونم برای خودم رو کاغذ همچین توصیفی نوشتم. خوشحالم که چیزایی که برای خودم نوشتم بیشتر از جنس تغییر سبک زندگی بود تا تغییر سطح زندگی. البته به نظرم برای تغییر سبک زندگی باید یه آستانه حداقلی از سطح زندگی طی شده باشه. یعنی اگر سطح زندگی ما به یه آستانه حداقلی مشخص(که برای هرکس با توجه به ویژگیهای شخصی و محیطی خودش متفاوت از بقیه خواهد بود) نرسیده باشه، صحبت از تغییر سبک زندگی برای اون شخص بیهوده خواهد بود. (البته شاید یه آستانه حداکثری هم بشه برای سطح زندگی تعریف کرد که اگر کسی از اون آستانه بالاتر باشه دیگه کلا نیازی به تغییر در هیچ زمینه ای احساس نکنه:) ). بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم.
خیلی موافقم باهاتون و بارها برام پیش اومده که گفتم اگر فلان چیز رو داشتم اینکار رو تو برنامه روزانم میذارم و بارها این اتفاق افتاده که صاحب اون چیز خاص شدم اما چون تو برنامه روزانم قبلا هیچ جایی نداشته، بعدها صرفا به یه جالباسی تبدیل شده .
و برای تغییر سبک زندگی خیلی فکر کردم بارها ،
و یسری عادات رو خیلی دوس دارم داشته باشم .
یکیش سحرخیزیه که هروقت خاستم نشد ، کلاروزی که صبح زودپاشم تاشب حالم بده همش،
مطالعه دارم همیشه، اما سطح دغدغه مطالعاتیم بیشتر از ساعتیع که برای مطالعه وقت میذارم و اگر صبحها زود پاشم ، خب میتونم مطالعمو بیشتر کنم.
سلام اقای شعبانعلی .. واقعا درسته باید سبک زندگی عوض بشه واون مستلزم تغییر مدل ذهنیه ولیجالبه که بگم (چون خودم چند وقته دارم روش کار می کنم ) تغییر مدل ذهنی فقط از تغییر تفکر سرچشمه نمی گیره در بسیاری از موارد همون قضیه ای که ما به یک نحوی عمل کردیم واز عملکرد خودمون ناراحتیم اگر از دید نظاره گر بیرونی بهش نگاه کنیم می گوییم اینکه کاری نداره اگر مسیر ۱ رو بری به اینجا میرسی ومسیر ۱ به اینجا ولی در مقام عمل ایقدر قضایا راحت نیست …بعضا با فکرت چیزی زا می فهمی ولی چون وجود ما متشکل از فکر واحساس وفرهنگ وتربیت و……… هست نمیتونیم عکس العمل درست وعاقلانه داشته باشیم. وتغییر عادات وفرهنگ واحساسات بسیار بسیارکند وآهسته هست. اقدامات هیجانی وانقلابات روحی ناشی از انگیزش حاصل از سخنرانی یا یک اتفاق در زمان کوتاه کاربرد داره ولی منجر به تغییر مدل ذهنی نمیشه و این همون نکته مهمه!!
این خط از متن فوق العاده بود:”به زمین و زمان فحش میدهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال میزند.” (:
انقدر متن زیبا و دقیق بیان شده که انگار برای همه تجدید خاطره شد! خیلی لذت بردم.
مطلب من و یاد این جمله انداخت که محمدرضای عزیز قبلا در روزنوشته ها نوشته بود :”در مورد عادتهای کوچک زندگیات فکر کن و آنها را آگاهانه انتخاب کن. چون اتفاقهای بزرگ زندگیات را عادتهای کوچک زندگیات میسازد.” من همون موقع لیستی از عادتهای کوچک خوب نوشتم و تا الان به چند مورد از لیست پایبند هستم (خصوصا عادتهای مربوط به زندگی در فضای مجازی) هرچند بعضی موارد لیست هنوز به عادت تبدیل نشدند و نیازمند توجه بیشترند.
با توجه به این آموخته ها من فکر می کنم تغییر سبک زندگی با تغییر عادت های کوچکمان شروع میشود و با پیگیری ما به مرور و با گذشت زمان سبک جدید و متفاوتی در زندگی ما ایجاد می شود که قبلا دور از ذهن به نظر می رسیده.
مطالب زیبایی در همین رابطه در متمم منتشر شده مثل لیست پیشنهادی بچه ها در متن “عادتهای کوچک برای زندگی بهتر” http://motamem.org/?p=9024
این مطلب متمم هم جالب هستhttp://motamem.org/?p=3040
یه نکته دیگه که خودم تجربه کردم این بوده که معمولا وقتی مشغله زیادی دارم و سعی می کنم در بین کارهام وقتی رو برای قدم زدن یا رفتن به یه پیک نیک یا دیدن یه دوست قدیمی ایجاد کنم، بیشتر قدر اون لحظات رو می دونم و در کل رضایت بیشتری بهم دست میده معمولا هم تفریحات هیجان انگیز تر و بهتری به ذهنم میرسه اما وقتی اوقات فراغت زیادی در اختیارم هست معمولا هدر میره یا خیلی کیفیت بالایی نداره. شاید باید حتما فشار و رهایی در کنار هم قرار بگیرند تا ما از فراغتمون لذت ببریم! در نتیجه به نظرم نباید خیلی منتظر لذت های زمان بازنشستگی بشینیم(:
تو بی نظیری محمدرضا.
من سالهاست که نوشته هاتو میخونم و دیدگاههای جدیدی به خیلی چیزا پیدا میکنم.
مطمئنم ایتا تجاربیه که اگه خودم بخوام بهش دست پیدا کنم باید بعضا بهای سنگینی بابتش بدم
شاید به سنگینی گذر سالها عمر……………………………………………..
سلام
همان طور که پست بالا رو میخوندم سبک زندگی ام را از کودکی تا الان در ذهنم مرور می کردم، به نکات خوبی برخوردم اینکه سطح زندگی می تونه تو شرایط خاص به سرعت تغییر کنه. دوران متوسط که بودم یه درسی داشتیم به نام “آیین زندگی”؛ این درس تو سبک زندگی من خیلی تاثیر داشت خوب یادمه اون سال ها هر شب نماز جماعت و مطالعه دو صفحه از قران جز برنامه ی روزانه ام بود به وضوح تاثیرش رو تو زندگی ام می دیدم اینکه اصلا تو خونه درس نمی خوندم یا خیلی کم می خوندم و نمره های خوبی که می گرفتم از حواس جمعی تو کلاس درس بود و استفاده کاملا از زمان های پرتی (داخل اوتوبوس، تو راه مدرسه و…) در سال اخر متوسطه و شب کنکور برای رسیدن به هدف هایی بود که برای خودم ترسیم کرده بودم. اون سال من با رتبه خوب وارد دانشگاه شدم ولی به سرعت سبک زندگی من تغییر کرد
این حرفی که می نویسم شاید خیلی ربط مستقیمی به نوشته “گام پنچم” نداره اما زیاد در کامنت های برنامه ریزی می بینم که دوستان میگن: “وقتی یه اتفاق غیرمنتظره میفته و همه چیز رو به هم می ریزه، چی کار کنیم؟”. من حرف این دوستان رو درک میکنم، خودم هم همیشه به اینکه خیلی محیط روی تصمیم و زندگی آدم ها تاثیر میذاره معتقدم. حتی شاید در حدی که بهم این انتقاد وارد میشه که مرکز کنترل درونی رو دریاب و انقدر به شیوه مرکز کنترل بیرونی فکر نکن ولی… همین من با این سبک فکر، به شدت به یه چیز دیگه هم معتقدم. یه کم صبر کنین، میگم به چی.
خیلی وقت ها جمله های زیبایی می شنویم به این مضمون که “شاید اون مواقعی که به هدف های برنامه ریزی کرده ات نمی رسی یا خدا جواب دعاهات رو برای اون اهداف محقق نمی کنه، خدا داره برنامه ریزی میکنه که اتفاق بهتری برات رخ بده و در آینده برنامه بهتری برات پیش بینی کرده”. حدس می زنم، شبیه به این مضمون رو خیلی هامون شنیدیم ولی فکر می کنم بیشترمون هیچ وقت باورش نکردیم
نمی خوام بحث رو خیلی اعتقادی اش کنم ولی واقعا بهم ثابت شده، در بیشتر مواقعی که اتفاقات غیرمنتظره (حتی بد و ناگوار) برام پیش اومده یا برنامه هام به هدف نرسیده، وقتی که درست به اتفاقه نگاه کردم، کلی خیر ازش برداشت کردم. کلی اتفاق های خوب افتاده که اگر اون اتفاق بد نمی افتاد پیش نمی اومد. خیلی وقت ها این اتفاق های غیرمنتظره بهم ثابت کرده که راه رو داری اشتباه میری یا هدف رو اشتباه پیدا کردی و باعث شده که هدفم رو اصلاح کنم.
بنابراین، به این معتقدم که: خیلی وقت ها، نباید از اتفاق های غیرمنتظره ناراحت شد یا به خاطرشون متوقف شد، بلکه باید فکر کرد که شاید یه فرصت جدید/یه راه جدید/یه آدم همراه که تا حالا نمی شناختم/… سر راهم قرار گرفته. حداقل اش اینه که این اتفاق های غیرمنتظره، تجربه و ظرفیت آدم رو زیاد میکنه. شاید یه چیزی رو در درون آدم برای خودش روشن میکنه که تا دیروزش اصلا ازش باخبر نبودیم. حالا من این شکلی بهش نگاه می کنم که به قول یکی از استادای دوست داشتنی ام “دنبال رد پای خدا تو زندگی ام می گردم” و دنبال اینکه جدیدا چه طوری راهنمایی ام کرده، شاید یکی دیگه با تحلیل های منطقی و تفکر سیستمی و نظریه آشوب و این قبیل موارد بهش برسه. فکر می کنم یه مکثی بکنیم و به اتفاقای غیرمنتظره رخ داده نگاه کنیم، می بینیم شاید خیلی هاش بد نبوده یا حداقل خیلی هم بد نبوده و فقط معدودی اتفاق خیلی بد که همه اش ضرر بوده داشتیم
منم یاد این جمله افتادم:
تا روزت تغییر نکند، روزگارت عوض نخواهد شد.
بازم میگم که خوندن هزاران کتاب و گرفتن دهها مدرک دانشگاهی فقط مارو از لحاظ دانشی “فربه” میکنه آنچه مهمه اینه که این “جمع مندی” دانش چقدر منو به “معرفت” نزدیک کرده. همه کسانی که سیگار میکشن دانش اینو دارن که سیگار برای سلامتی مضر هست اما هنوز به این آگاهی نرسیدن که ترکش کنن. ممکنه این دانش اندوزی سالها ادامه پیدا کنه و هیچوقت هم به معرفت ختم نشه. بقول مولانا:
دائما محبوس، عقلش در صور…از قفس اندر قفس دارد گذر
با سلام
تغییر سبک زندگی نیاز به جراحی روحی داره که برای خیلیها دردناکه. وقتی میبینیم که باید خیلی بایدها و نبایدها رو در مورد خودمون و دیگران رعایت کنیم، به عبارت دیگه دست به عمل بزنیم، ترجیح میدیم که به نقل قول های اخلاقی و پند و اندرز بسنده کنیم و خوش باشیم.
عجیبه که این صحبتها دغدغه این روزهای من و خیلی از کسانی که میشناختم بوده . خیلی برام جالبه که این مطالب رو مینویسید نوشتن این مطالب از زبان کسی که شناخته شده است واقعا جسارت میخواد چون به قدری نامشخص و پیچیده است که اصولا کسی سراغش نمیره و اگر کسی هم نظری داشته باشه هزاران نفر میان و یک مثال نقض پیدا میکنه خوشحالم که شما این مطالب رو مینویسید مطالبی که تو کتابها با این وضوح و زیبایی به پرداخته نشده کسی جرات ندارد در موردش حرف بزند و اگر دغدغه ی من باشد نمیدانم از کی بپرسم اگر اینجا هم نمیخواندم قطعا به این زودیها نمی فهمیدم و تجربه های با ارزشتون خیلی با ارزشه . من در مورد سبک زندگیم بسیار تلاش مکینم و باز هم ادامه میدم زود خوابیدن و زود بیدار شدن و حذف تلگرام از سیستمی که توی خونه دارم . شام سبک خوردن و نوشتن در سایت شخصی به جای نوشتن در فیس بوک از تغییراتی است که چند ماهیه شذوع کردم و تبدیل به عادت یا سبک زندگی شده برام . قبلا هم با تکیه بر نوشتنهای شما تغییرات دیگری رو داده بودم . ازتون ممنونم .
سلام محمدرضا
همه دوستان از این حرف میزنند که تغییر مدل ذهنی و سبک زندگی کار سختیه …
به نظر منم کار سختی بود و شاید هم هست ولی هرچی بیشتر راجبش میخونم و بهش فکر می کنم میبینم می ارزه و روز به روز بیشتر برای تغییر دادنشون تلاش می کنم .. خیلی از این مدل های ذهنی و سبک زندگی ارثی به ما رسیده و ما هم هیچوقت فکر نکردیم که میتونیم تغییرشون بدیم ، اصلا لزومی نمی دیدیم که بخواهیم تغییرشون بدیم و یا شاید اینکه به زهنمون نمی رسیده که جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد…
به قول شما تغییر سبک زندگی اراده می خواد بنابراین شاید خیلی هم سخت نباشه به شرطی که به این باور برسیم که جایی که داریم به سمتش حرکت می کنیم ارزشش رو داره
شاید اینکه تو قرآن هست : ”ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم” به همین مسئله برگرده که سبک زندگی ما همینی که هست میمونه مگر اینکه خودمون تلاش کنیم و تغییرش بدیم.
ممنون
تجربه شخصی من هم نظرتو تایید میکنه. خانمهای زیادی دیدم که به بهانه اشتغالات خانه و بعد بچه و بعد ….ورزش نمیکنن یا درس نمیخونن یا کار نمیکنن یا اصلا مطالعه نمیکنن! یا اقایونی می شناسم که اهمیت به سلامتی و مطالعه وحتی بالابردن توانایی های فنی مربوط به کارشون نمیدن و بهانه شون کار و خرج روزانه است. به هرحال منم فکر میکنم اگر امروز به مسایلی فراتر از نیازهای اولیه اهمیت ندیم احتمالا هیچ وقت اهمیت نمیدیم.
راستی عیر از چوب لباسی گرانقیمت که در خانه اطرافیان منم هست اسمارت فونهایی هم هست که کاربردشان فقط فرستادن استیکرهای گوناگون به ادمهاست. کسی را می شناسم که تا مدتها نمیدانست گوشی گلکسی نوت اش قلم داره!! بسیاری از دوستان حتی بلد نیستن که یکی از شبکه های اجتماعی را نصب کنن تا لاگین کنن. مگه اسمارت فون جز لایک کردن غذاهای خوشمزه و خانمهای س ک س ی کاربرد دیگری هم دارد؟!;)
اینجا که نوشته بودین ” بر خلاف تصور عامهی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.” منو یاد این ضرب المثل انداخت ” خر همون خره ، پالونش عوض شده” . ببخشید اگر کمی بی ادبیه.
این مطلب علیرغم درست بودن حقیقتی هست که اکثرا به دلایل مختلف ازش فرار میکنیم. زیر بار نمیریم که باید سبک زندگیمونو تغییر بدیم .
به نظرم برای تغییر سبک زندگی تنها خواستن کافی نیست، در زندگی ما نقطه عطفی وجود داره که ارزش خودمونو و زندگی و فرصتی که داریم، میفهمیم و همین باعث میشه واقعا دست به عمل بزنیم و سبک زندگیمونو تغییر بدیم، حداقل برای من اینطور بوده. ممنون از شما استاد عزیز برای تمام تجربیاتی که در اختیار ما قرار میدین.
سلام محمد رضا جان
حرفهایت را قبول دارم و تایید میکنم خب چگونه سطح زندگی کم و بیش بهتر از گذشته خواهد شد با یکم بیشتر کار کردن.سوال اینجاست چگونه سبک زندگی را تغییر دهیم؟
وقتی چشم باز کردیم اطرافیانمون می گفتند مانسل سوخته ایم ایا به این سوختگی ادامه دهیم یا پمادی بسازیم که این سوختگی را ترمیم کند.
دوستی دارم که در شرکت خصوصی کار میکند و کارمند است ولی همش از کارافرینی حرف می زند روزی از او پرسیدم تو که از کارافرینی حرف می زنی ایا کتابی در این باره خوانده ای ؟ گفت کتاب خواندن نیاز نیست کافیه یه مغازه داشته باشی بعد لباس و کفش بریزی بعد کلی پول بدست میاری ، خب در جواب این شخص سکوت بهترین باسخ است. من هم مثل خیلی از انسانها رویای کارافرینی دارم ولی چند سال پیش در کتابی خوندم که نوشته بود اگر کارمند خوبی و تاثیرگذار نباشیم کارافرین نخواهیم شد کارافرین ، کارمندی خودش است . اگر وظایف معمولی خود را انجام نمیدهیم انتظاری برای کسب سود از وظایف نباید داشت.
سلام
من معمولا کمتر پاسخ به مباحث میدم (شاید چون حس نوشتن رو ندارم!!!!!) ولی برام خیلی جالب بود.
فردا تولد ۴۷ هفت سالگیم رو پست سر میزارم .
جند ساعت پیش وقتی ار جلسه با کارفرما خارج میشدم تو فکر بودم در ۵۰ سالگی باید چقدر پول داشته باشم پیش خودم گفتم ۱۰ میلیارد بعدش پیش خودم گفتم قرار بود تا آخر امسال یک میلیارد داشته باشم ولی هنوز پروژه های ۱۵۰ میلیونی هم تمام نکردم شاید هم تا بعد از عید هم طول بکشه ، در آخر به خودم گفتم بای بجنوبم
وقتی مطالب بالا خوندم دیدم کاملا درست هستند من در سن ۴۷ سالگی با ۹۰ کیلو وزن فقط توی ماه های رمضان هست که ۳-۴ کیلو می توم وزن کم کنم ولی چند ماه بعدش باز همون آش و همون کاسه می شد به اضافه۲ یا ۳ کیلو بیشتر
بی صبرانه مشتاق رسید گام ششم هستم
برای همه آرزوی موفقیت میکنم
۱۳۹۴/۱۱/۰۶ ساعت ۱۵:۳۹
سلام آقای محمدرضای عزیز
هرچه بیشتر میخوانم بیشتر علاقه مند و البته روشن میشوم.
به نظر من این گام فوق العاده تر بود و واقعا وقتی این سوالات رو از خودم پرسیدم که “وقتی من الان….چطور در آینده….؟” شرمنده و البته بازهم روشن میشوم. این حال انتقالی از تاریکی به سمت روشنایی رو دوست دارم.
واقعا این “سبک زندگیه” که امروز رو زیبا می کنه و باعث میشه توی یه فردای زیبا، از دیروز هم به خوبی یاد بشه درحالیکه بازهم همه چیز خوبه.
من از همین لحظه در مورد سبک های زندگیم بیشتر فکر میکنم، اونهارو مینویسم و اگر اشتباها (که قطعا کم نیستن اون اشتباها) شروع به اصلاح می کنم.
راستی بازهم میگم بدون شبکه های مجازی، زندگی و حالم خیلی بهتره، اولین نتیجه عالیشم اینه که باعث میشه بیشتر صدای پدر مادرمو بشنوم (بجای چت). (تشکر ویژه از جناب محمدرضا)
خیلی خوبو دقیق توضیح دادین . چیزی که من متوجه شدم این بود که احتمالا ما (اگه بتونیم )در آیندمون تو هرکاری که الان میکنیم بهتر و عمیقتر میشیم .
یا به تعبیری دیگه که سخنرانای انگیزشی بهش زندگی کردن رویا میگن و توضیح میدن که هرکاری که آرزوی انجامش را دارید در کوچکترین مقیاس و از الان شروع کنید که با مفهوم میکرو اکشن هم تقریبا همپوشانی داره.
محمدرضا در کنار مطالبی که گفتی، می خواستم به یک نوع خطای شناختی انسان ها (از دید خودم) اشاره کنم. ما برای هزینه و منابعی که برای رسیدن به سطح زندگی تعریف شده خودمان صرف می کنیم، بسیار “دست دل باز” هستیم. یعنی آنها را به حساب نمی آوریم. ولی در مقابل برای هزینه و منابعی که برای بالا بردن با تغییر سبک زندگی هزینه می کنیم، به شدت حساس و “خسیس” هستیم. خیلی مواقع اتفاق می افتد برای سطح زندگی با مدرک دکتری چقدر هزینه و زمان و انرژی می گذاریم و اصلا در نظرمان نمی آید (اگر به آن سطح زندگی هم نرسیم خیلی ناراحت نمی شویم) ولی برای خرید یک کتاب (که می دانیم حتماَ برای ما مفید است) می گوییم پول و زمان کافی نداریم. برای خریدن یک تردمیل آخرین مدل، پول و انرژی و زمان داریم ولی برای دویدن بروی آن وقت و انرژی نداریم. در کل نسبت به هر چیزی که امکان داشته باشد به مدل ذهنی ما خدشه یا آسیبی بزند، حساس، حواس جمع و چرتکه به دست هستیم.
پی نوشت: یکبار دوستی در کامنتی از تو پرسیده بود (به مضمون): بعد یک ماه خواندن کانال تگرام، به چه چیزی باید می رسیدیم؟ نتیجه چی؟
اگر این فرد، همین انرژی را برای پرسیدن سوال از مسئولان سیستم آموزشی می گذاشت که بعد ۱۵ سال آموزش چه بدست آوردیم؟ احتمالاَ تا حالا سطح زندگی بهتری داشتیم.
همه حرفهایتان را میپذیرم استاد
بحث عالی اختیار حداقلی را هم ۲ بار خواندم و قصد دارم ۶ بخش باقیمونده سرشت و سرنوشت را هم طی یه هفته یخونم
امیدوارم سخنم توجیه و بهانه قلمداد نشه
فقط اینکه آیا همه تاثیرات محیطی را باید منکر شد ؟
بخاطر این میپرسم که خیلی از ماها مواقعی بوده که تاثیرات محیطی را منکر شده ایم ولی حاصل اش جز حال خراب چیز دیگری نیوده ، چون شرایط محیطی به هر حال وجود دارند
مرز بین این دو کجاست ؟
کجاها باید منکر تاثیرات محیطی بشویم و کجاها باید جبر محیط را پذیرفت ؟
در واقع دانش یا خردی که در اون دعای معروف گفته میشه که : دانشی عطا کن تا این دو را از یکدیگر بازشناسم چه جوری بدست میاد ؟
سلام
متن مثل همیشه عالی و اشاره صحیح به مشکل بسیاری از آدمها. فقط یک نکته: برنامه ریزی براساس واقعیت، توانائیها و شرایط محیطی انجام می شود. چشم انداز مشخص شده و منتظر نتیجه هستی که ناگهان اتفاقات غیر منتظره مثل اتوبوس جهانگردی که سالی یک بار رد میشه میاد و همه چیز را بهم میریزد!!! ناامیدی نسبت به همه چیز و دل خوش کردن به اینکه قسمت همین بود…
“واعظان موفقیت میگویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است.” به نظر میاد این واعظان هدف پر شدن جیبشان را به خوبی ترسیم کرده اند…
حیرت انگیز بود، کلمه به کلمه ی این نوشته مثل همه نوشته های خوب شما پر از فکر و دقت و تجربه بود.
یادداشت برداری از این مطلب برای من یک تجربه ی با شکوه بود و باعث شد طی دو سه ساعت به مسائل زیادی از جنبه های مختلف فکر کنم.
سپاس از زحمت با ارزش شما برای نگارش این مطلب
محمد رضا، معمولاً تيتر مطالبي كه توي روز نوشته ها مينويسي رو اول نميخونم.از توي شعبانعلي دات كام نگاه ميكنم ببينم مطلب جديدي نوشتي و بعد ميام مطلب رو ميخونم.بعضي وقتها پيش مياد كه چيز زيادي نميفهمم از مطلب،اونوقت ميرم ببينم تيترش چيه!
امروز كه پيش نوشت ها رو خوندم ديگه ادامه ندادم و گفتم يه كاري كنم: ببينم ميتونم حدس بزنم محمدرضا در ادامه ميخواد چي بگه؟
پيش نوشت اولو كه خوندم، گفتم حتماً ميخواد از اهدافي بگه كه تنها كاركردشون “تزئين طاقچه اتاق زندگيمونه”
پيش نوشت دومو كه خوندم به اطمينانم بيشتر اضافه شد و سومي رو كه خوندم گفتم اگه درست حدس نزده باشم يعني اصلاً نتونستم محمدرضا رو بشناسم.
اين به اين معنيه كه تو در انتقال مدل ذهنيت خيلي خوب داري عمل ميكني معلم جان
ولي خارج از اين داستان بي خاصيتي كه گفتم يه خواهشي ازت دارم:
اگر بتوني در اين سي قدمي كه تا عيد قراره با هم برداريم خودت هم بيشتر در فضاي كامنتها مشاركت كني ،فكر ميكنم تاثير خيلي زيادي در تفهيم مطلب براي ما داره (كه مثل كانال تلگرام يك طرفه نشه)
شايد وقتي داري به كامنت دوستي كه چالشي داره جواب ميدي ،مسئله براي ما هم بهتر روشن بشه و سطح درگيري با مطلب رو خيلي بيشتر ميكني
حرفت رو کامل قبول دارم.
من تمام کامنتها رو میخونم. شاید قبلاً بعضیها از زیر دستم در میرفت. اما الان چند هفتهای است که میتوانم با قطعیت بگویم که همهی کامنتها را خواندهام.
فکر میکنم روند نوشتهها هم نشان میدهد که در بسیاری از آنها، نظرات و صحبتهای اخیر دوستان، دیده شده.
تنها بخشی از رفتارم که باید آن را اصلاح کنم، کمال طلبی بیش از حد در جواب دادن به کامنتهاست.
بسیاری از اوقات، کامنتهایی را میبینم که میشود با یک یا دو یا پنج سطر، به آنها توضیح داد، اما ترجیح میدهم و علاقه دارم که پاسخ کاملتری برای آنها بنویسم.
این وسواس و کمال طلبی باعث میشود که همان جواب کوتاه را هم ننویسم.
تمرین میکنم که از این به بعد از کمالطلبی خودم کم کنم و تعامل در کامنتها را – حتی اگر در حد پاسخهایی کوتاهتر و نه چندان بلند – افزایش بدهم.
همین الان هم خیلی حرف زدم.
کافی بود در جواب تو بنویسم: “چشم”
چشمت بی بلا. ازت ممنونم ( یه صورت شاد رو که در حال قدردانیه به میل خودت تصویر کن! )
تغییر سبک زندگی کار سختی است. در واقع تغییر مدل ذهنی را می طلبد تغییری که ممکن است بسیار سخت باشد. چون باید با منطقی که به شما می گوید این سبک زندگی درست است و به آن عادت کرده مبارزه کنیم.
من مدتی است که واقعا در پی تغییر سبک زندگی هستم به عنوان یک جوان ۲۰ ساله که حس می کند عمرش در نظام آموزشی در حال تلف شدن است.شاید باورنکنی اما شب هایی بوده که ساعت ها نخوابیدم… اما به این نتیجه رسیدم که مهم ترین کار تعیین هدف نهایی است تا از روی آن هدف های بعدی چیده شوند. اما متاسفانه بدترین چیز این است که حس پوچی کنی این که این دنیا بدون حضور تو فرق چندانی ندارد.
این جا بود که حس کردم این افکار سمی است و امید را از بین می برد. باید تلاش کرد. چندان نباید به پایان فکر کرد. باید ایمان قلبی به خدا داشته باشم! این بود که برگه ای گرفتم یک سری قانون سخت گیرانه رویش نوشتم و الان در حال اجرای آنم! البته نمی دانم چرا در شرایط حساس به سبک زندگی قبلی برمی گردم!
پدرم معلم است بارها داستان زندگی اش در یک شهر غریب و شرایط سخت را توضیح داده این که روزها از ساعت ۴ بیدار می شد و شروع به مطالعه می کرد… از تفکرات جوانی اش برایم گفته که سطح زندگی برایش مهم نبود فقط هدفش کمک به جامعه بود.برایم گفته که پیشنهاد چند کار با درامد بالا را داشته اما طبق هدفش شغل معلمی را انتخاب کرده تا فرزندان این ملت را درست تربیت کند. اما به من می گوید امروز جایگاه معلم آن جایی که باید نیست. جایگاه اجتماعی را دارایی تعیین می کند… به من می گوید من پشیمان نیستم اما حواست به سطح زندگی آینده ات باشد. البته من افسوس می خورم چرا من اینقدر فکرم محدود است و هدف های پدرم تا این حد بزرگ هستند.
نتیجه این که احساس می کنم سطح زندگی از این جهت می تواند بر سبک زندگی موثر باشد در واقع ارتباط متقابل دارند توانایی اصلی ما تطابق سبک و سطح زندگی است.
ببخشید پرحرفی کردم و از این تریبون برای دلنوشته هایم استفاده کردم!
استاد ممنون به دلیل وقتی که در این جا می گذارین من عاشق سایتتون و متمم هستم!
براي من هم اين اتفاق افتاده كه بعد از وضع كردن قوانين جديد و تجربه ي سه ماه خيلي متفاوت تو زندگيم نمي دونم چي شد كه بر گشتم به شرايط زندگي قبليم.البته خيلي از كار هايي كه قبل از اون سه ماه انجام ميدادم الان برام اصلا جذاب نيست و عملا احساس بدي واسم دارن و حذف شدن.تو اون سه ماه خواب تنظيم،ساعات مطالعه بالا،افكارم همه مرتبط با اهداف و برنامه هام.
حالا دارم يكي يكي پارامترهايي كه باعث شده بود اون وضعيت رو تجربه كنم بررسي ميكنم تا بتونم دوباره تجربش كنم.
الان كه ديدم امير حسين هم اين جمله رو نوشت،كه در شرايط حساس به سبك زندگي قبليش برميگرده،خواستم بپرسم چرا اين جوريه؟آيا عموميت داره اين روند؟ راه حل داره كه وقتي از شرايط ايده آل خارج شدي سريع تر بتوني برگردي به اون حالت.
تازه دو زاریم افتاد این مطلب تو اینستا خیلی سریع از جلو چشم رد شد ولی الان با دلو جون اعتماد میکنم
مرسی که هستی
سلام محمد رضای عزیز
ممنونم از متن زیبا و مفیدی که نوشتی.
این نوشته واقعا مطابق با تجربیات من (هم خودم و هم در ارتباط با دیگران) هم هست.
وقتی با بعضی از دوستانم صحبتی در مورد کمکهایی که می تونیم از لحاظ مالی و … به کسانی که نیازمندند بکنیم داشتم, بعضی از دوستانم از کمکهایی که وقتی ثروتمند شدند خواهند کرد صحبت می کنند با وجود اینکه الان هیچ اقدام خاصی حتی اندک انجام نمی دهند و جواب من همیشه این است که: اگر الان کمکی نمی کنی, به احتمال زیاد وقتی هم که ثروتمند شدی تغییر زیادی در این شیوه ی رفتار ایجاد نخواهد شد.
ما همیشه می خواهیم در فرداها چیزی یا کسی باشیم که الان هیچ تلاشی برای بودن یک نمونه ی حتی آزمایشی از اون شخص ایده آل نیستیم.
مطلب فوق العاده ای بود مثل بقیه نوشته ها تون
متشکرم به خاطر روشن کردن شمعی در ظلمات دنیای ما
سلام.من بعد از خواندن حرف های سابق شما استاد عزیزم درباره تغییر سبک زندگی و تاکید بر استفاده از لحظه ها و حتی اشاره دقیق به مورد چگونگی استفاده از اینترنت، یه کار کوچک انجام دادم که خودم انتخاب میکنم که چه وقت آنلاین بشم و هیچوقت دیگه همیشه گوشیم رو با وجود اینترنت پرسرعت فراهم در خانه و محل کار جز در مواقع استفاده روشن نمیگذارم.واقعا تاثیر خوبی در تمرکزم گذاشته.ممنونم ازتون.مساله مهم تری که برام اتفاق افتاد این بود که باور تاثیر تغییر کوچک در زندگی در من تقویت شد.