چند روز پیش هنگام رانندگی، در حالی که ذهنم به شدت مشغول چند مشکل و چالش بود، از سر عادت و بیهدف لابهلای کتابهای صوتی روی موبایلم میچرخیدم که دستم به کتاب داگلاس آدامز خورد.
صدای استیون فرای (Stephen Fry) که با شور و هیجان جملههای آغازین فصل اول کتاب را میخواند در ماشین پیچید.
با وجودی که چند سال پیش نسخه کاغذی کتاب را خوانده و نسخه صوتی آن را هم شنیده بودم، اصلاً از تازگیاش کم نشده بود. برای چند لحظه از دنیای اطراف جدا شدم و به جهان آدامز پا گذاشتم.
حیفم آمد که چند دقیقه از آن لحظات را با شما شریک نشوم.
لحن طنز آدامز و خلاقیت شگفتانگیزش در طراحی و روایت داستان به قضاوت من واقعاً ستودنی است. شوخیهایی که از همان روی جلد آغاز میشود:
The complete trilogy of five
شاید به همین علت، در روزگاری که هنوز شبکههای اجتماعی وجود نداشت و فنها و فالوئرها به شدت امروز دیده نمیشدند، خوانندگان این داستان و شنوندگان این روایت، گروههای دوستی ویژهای تشکیل داده بودند و هر از چندی گرد هم میآمدند و دربارهی این سفر مجانی به کهکشان حرف میزدند.
پیش از اینکه سه دقیقه از نخستین جملات داستان را گوش کنید، باید به این نکته هم اشاره کنم که کتاب The Hitchhiker’s Guide to The Galaxy ظاهراً با دو عنوان مختلف به فارسی هم ترجمه شده است:
- راهنمای مسافران مجانی کهکشان (ترجمه فرزاد فربد – نشر کتاب پنجره) | گویا الان در بازار موجود نیست
- راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها (آرش سرکوهی – نشر چشمه) | نسخه دیجیتال فیدیبو
به نظرم میرسد که عنوان اول کمی ناقص است و در عنوان دوم هم میشد سلیقهی بیشتری به خرج داد. شاید اگر من میخواستم کتاب را ترجمه کنم، عنوان «راهنمای مسافران مفتسوار کهکشان» را انتخاب میکردم. به هر حال، متأسفانه هنوز فرصت نشده ترجمهها را ببینم و کیفیت آنها را نمیدانم. بنابراین خوشحال میشوم اگر کسی آنها را دیده و خوانده، نظرش را دربارهی کیفیت ترجمهها بنویسد.
البته فکر میکنم آدامز در انتخاب تکتک کلمات این داستان چنان هوشمندی به خرج داده که ترجمه – هر چقدر هم حرفهای – بعید است بتواند حق مطلب را ادا کند.
Far out in the uncharted backwaters of the unfashionable end of the Western Spiral Arm of the Galaxy lies a small unregarded yellow sun.
Orbiting this at a distance of roughly ninety-eight million miles is an utterly insignificant little blue-green planet whose ape-descended life forms are so amazingly primitive that they still think digital watches are a pretty neat idea.
This planet has – or rather had – a problem, which was this: most of the people living on it were unhappy for pretty much of the time. Many solutions were suggested for this problem, but most of these were largely concerned with the movements of small green pieces of paper, which is odd because on the whole, it wasn’t the small green pieces of paper that were unhappy.
And so the problem remained; lots of the people were mean, and most of them were miserable, even the ones with digital watches.
Many were increasingly of the opinion that they’d all made a big mistake in coming down from the trees in the first place. And some said that even the trees had been a bad move and that no one should ever have left the oceans.
And then, one Thursday, nearly two thousand years after one man had been nailed to a tree for saying how great it would be to be nice to people for a change, a girl sitting on her own in a small café in Rickmansworth suddenly realized what it was that had been going wrong all this time, and she finally knew how the world could be made a good and happy place. This time it was right, it would work, and no one would have to get nailed to anything
سلام
بي نهايت ممنون بابت معرفي اين كتاب
من تقريبا يك سوم كتاب از نشر چشمه با ترجمه آرش سركوهي رو خوندم و به نظرم فوق العاده خوب بود آنقدري كه نتونستم طاقت بيارم كتاب تموم بشه و بعد نظرم رو بگم
و تا اينجا كه خوندم جاي جاي كتاب تلنكري بود به حرفها و كارهايي كه ما در زندگي روزمره با خيال راحت انجام مي ديم اما اين كتاب شما رو ميبره به هه جاي دور كه از اون بالا به اين كارها نگاه ميكني و تامل ميكني
بازم ممنونم
سلام و ممنون بابت معرفی این کتاب. برای من خیلی جالب بود و اسمش رو نشنیده بودم. مشتاق شدم تهیش کنم.
اخیرا کتاب هری پاتر و سنگ جادو رو خوندم خیلی حس خوبی داشت و این کتاب رو که معرفی کردین همون حس بهم منتقل شد. من که بسیار شگفتزده شدم از قوه تخیل نویسنده، روایت عالی و شخصیتهای قوی مجموعه هری پاتر. به نظرم مطالعات ایشون درباره اسطورهها زیاد بوده و دنیای جذابی رو برای نسلهای جدیدتر بازآفرینی کرده.
دو بار در حین همین مشغلهها و چالشها، خوندمش و فایل صوتیشو شنیدم. دو باری هم فیلمشو دیدم که جذاب بود اما به پای کتابش نمیرسید.
تا پیش از این در برابر کتابهای تخیلی خیلی مقاومت میکردم و چندان علاقه نداشتم اما پس از مدتی از نویسندگانی که کار رئال داشتن، اینجور نوشتهها رو هم خوندم، مقاومتم کم کم شکسته شد و خوشحالم که پا رو فراتر گذاشتم و این نوع کتاب رو هم خوندم.
ضمناً در متمم مسئلهای برای حساب کاربری من پیش اومده بود که بسیار حرفهای و به سرعت حل شد و دوست داشتم از شما و تیم خوب متمم در اینجا هم تشکر کنم و بگم قدردانتون هستم.
پاینده باشید
شیرین جان.
خوشحالم که مشکل حساب کاربری تو در متمم حل شده.
من تعداد آثار علمی-تخیلیای که خوندهام بسیار کمه. در دوران نوجوانی، مثل خیلی از همسنوسالهای خودم، آیزاک آسیموف و آرتور سی. کلارک رو دوست داشتم و میخوندم. تصویر مبهمی هم در ذهنمه که اون زمان در تلویزیون برنامهای با روایتگری آرتور سی کلارک پخش میشد و شاید این هم زمینهای برای آشنایی و علاقهی بیشتر شده بود.
بعدها دیگه تقریباً رابطهی مستقیمم با آثار علمی-تخیلی قطع شد. ماریو اشتومر دوست دههی سوم زندگیم، عاشق رمانهای علمی-تخیلی بود و تقریباً همیشه یک رمان در این ژانر در دستش بود. چون بخش زیادی از اون دوران رو به خاطر سفرهای کاری در ایران و بیرون ایران با هم میگذروندیم و طبیعتاً ساعات آزاد زیادی وجود داشت، زیاد پیش میومد که بشینه و برام رمان بخونه. کتاب رو آلمانی میخوند و برای من به انگلیسی تعریف میکرد و منم با دقت و حوصله گوش میدادم. نمیدونم داستانهایی که در اون سالها شنیدم، چقدر به حرف اصلی نویسنده نزدیک بود و چقدر رنگ و بوی روایت ماریو رو گرفته بود، اما به هر حال باعث شد با کتابهایی از این ژانر آشنا بشم. (داستانها یادمه اما چیز زیادی از اسمها یادم نمیاد. شاید فقط کتاب شوارم – Schwarm).
دیگه سالها سراغ داستانهای علمی-تخیلی نرفتم تا کار داگلاس آدامز.
من آدامز رو اولین بار از روی نوشتههای ریچارد داوکینز شناختم. جاهایی که خودم قضاوت مشخصی در مورد فرد یا موضوعی نداشته باشم یا در مورد بحثی تردید کنم، معمولاً قضاوت داوکینز رو هم مد نظر قرار میدم (مثلاً مدتها در فکر بودم که ژاک لاکان واقعاً اراجیف گفته و روانشناسهای طرفدارش این رو نمیفهمن. یا خیلی عمیق حرف میزنه و ما نمیفهمیم. وقتی نظر داوکینز رو هم راجع بهش خوندم، دیگه فرض رو بر این گذاشتم که گزینهی اول درسته).
داوکینز در کتاب A Devil’s Chaplain دو متن رو دربارهی داگلاس آدامز آورده. هر دو متن مربوط به سال ۲۰۰۱ هستن؛ زمانی که داگلاس آدامز در ۴۹ سالگی مُرد. یک متن مربوط به سخنرانی داوکنیز در مراسم آدامز هست و اون یکی مطلبی که برای گاردین در مورد آدامز نوشته.
نکاتی که داوکینز در اون نوشتهها میگه و تعبیرهایی که در مورد آدامز به کار میبره جالبه.
ظاهراً داوکینز بعد از خوندن کتاب Hitchhiker’s Guide اونقدر هیجان میشه که یک پیام تشکر و تحسین برای آدامز میفرسته. خودش میگه تنها دفعهایه که توی زندگی برای یه نویسندهای که از نزدیک نمیشناختم چنین کاری کردم. ظاهراً آدامز هم از علاقهمندان کتابهای داوکینز بوده و جواب نامهی داوکینز رو میده و به این شکل، دوستی بین اونها شکل میگیره.
داوکینز در یکی از جشن تولدهای آدامز با «لالا وارد» آشنا میشه و با هم ازدواج میکنن (البته ۲۴ سال بعد جدا شدن). خلاصه اینکه زندگی داوکینز و آدامز به شکلهای مختلف به هم گره خورده بوده. مثلاً توی مطلبی که برای گاردین مینویسه، میگه که من هر وقت مشکل فنی داشتم، سوالامو به آدامز ایمیل میزدم و از آدامز میپرسیدم (آدامز عاشق تکنولوژی بوده).
دو تا توصیف در حرفهای داوکینز از آدامز هست که من دوستشون دارم.
یکی اینکه «آدامز خودش هم به به جوکهای خودش میخندید. با وجودی که فرض بر اینه که کمدینهای حرفهای نباید به جوک خودشون بخندن، اما اون چنان فریبنده و زیبا میخندید که جوک جذابتر هم میشد.»
توصیف دوم هم که دوست دارم اینه: «علم یک دوست، ادبیات یک ستارهی درخشان، گوریلهای کوهی و کرگدنهای سیاه یک مدافع دلیر و شرکت اپل یک مدافع سرسخت رو از دست داد. و من یک همراه خوشفکر و خردمند غیرقابلجایگزینی؛ و نیز یکی از مهربانترین و جذابترین انسانهایی که توی زندگیم دیدم.»
خلاصه اینکه با این تعریفها و تحسینها سراغ کتاب آدامز رفتم و واقعاً هم ازش لذت بردم. اما با توجه به سوگیری مثبتی که بهش دارم و الان علت و پسزمینهاش رو میدونی، نمیشه گفت که تحسین من بیشتر به کتاب برمیگرده یا آدامز یا هر دو یا هر سه (شامل داوکینز).
این رو هم بگم که با وجودی که پاراگراف آغازین کتاب به گمان من یکی از درخشانترین جملهبندیهای کل کتاب رو داره (از نظر ایده، انتخاب کلمات و شیوهی به زنجیر کشیدنشون) اما مشهورترین بخش کتاب آدامز جاییه که یه کامپیوتر به اسم Deep Thought حدود هفتونیم میلیون سال کار میکنه تا پاسخ نهایی مهمترین سوال جهان رو پیدا کنه و نهایتاً به عدد ۴۲ میرسه.
بعد که میگن این «۴۲ دقیقاً پاسخ چه سوالیه؟» معلوم میشه که فعلاً فقط جواب مشخص شده و سوال مشخص نیست. به همین علت مجبور میشن یه کامپیوتر ارگانیک به اسم «زمین / Earth» اختراع کنن تا سوال رو پیدا کنه و معلوم شه سوال چی بوده که جوابش ۴۲ شده.
این عدد ۴۲ بین فنها و طرفداران آدامز یه کد کاملاً شناخته شده است. حتی ۴۲ صفحهی ویکیپدیا هم داره.
شاید برات جالب باشه که Drew Sutherland ریاضیدان دانشگاه MIT که در حوزهی اعداد و محاسبات عددی کار میکنه، دو سه سال پیش داشت تلاش میکرد مسئلهی «جمع سه مکعب» رو برای عدد ۴۲ حل کنه.
مسئلهی جمع سه معکب اینه که یه عدد بهت میدن. باید سه تا عدد صحیح پیدا کنی که اگر هر کدوم به توان سه برسن و بعد با هم جمع بشن، حاصلشون بشه اون عددی که مد نظر تو هست.
به طور شفافتر: کدوم سه عدد هستن که اگر هر کدوم به توان سه برسن و با هم جمع بشن جوابش میشه ۴۲.
این مسئله برای همهی عددهای بین صفر تا صد حل شده بود و فقط ۳۳ و ۴۲ مونده بودن. ۳۳ هم حل شد و نهایتاً ۴۲ موند.
ساترلند که از فنها و علاقهمندان آدامز هست، میگه این مسئله من رو به شدت یاد آدامز میانداخت. چون جواب معلوم بود و دقیقاً ۴۲ شده بود. اما سمت دیگهی تساوی (سوال) مشخص نبود. طی یک پروژهی بسیار پیچیده و زمانبر که الان یکی از کیسهای معروف Parallel Computing هست، تونستن جواب رو پیدا کنن. سه تا عدد زیر اگر به توان ۳ برسن و با هم جمع بشن میشن ۴۲:
-۸۰۵۳۸۷۳۸۸۱۲۰۷۵۹۷۴ (با علامت منفی)
۸۰۴۳۵۷۵۸۱۴۵۸۱۷۵۱۵ (با علامت مثبت)
۱۲۶۰۲۱۲۳۲۹۷۳۳۵۶۳۱ (با علامت مثبت)
داستان این ماجرا رو میتونی توی سایت MIT بخونی و جزئيات بیشترش رو دنبال کنی.
حرفهام خیلی طولانی شد. میخواستم بگم کلاً با کتابهای علمی-تخیلی و ژانر فانتزی ناآشنام و اگر چه خیلی خیلی دوست دارم یه زمانی هری پاتر رو بخونم اما هنوز فرصت نشده. بقیهی حرفها از دستم در رفت!
محمدرضا.
اگه یه زمانی خواستی هری پاتر رو بخونی، نسخهی صوتی Jim Dale همراه با کتاب Illustrated رو پیشنهاد میکنم. امیدوارم تا موقعی که تو بخونی، این Illustrationها هم کامل بشه و تمام جلدهاش بیاد.
قبلاً فارسیاش رو خونده بودم. نسخهی اصلیاش رو جدیداً خوندم. همراه با صدای Jim Dale پیش بردم. من که خیلی ارتباط برقرار کردم باهاش.
این ویدیو، قسمتهایی کوتاه از مصاحبهی Audible با Jim Dale هست (حدود ۴ دقیقه). توضیح میده که چطور صداها رو انتخاب کرده و این سیصد صدای مختلف رو تمرین میکرده.
..::هوالرفیق::..
سلام محمدرضا،
من هم با امیرمحمد موافقم. خودم هم با صدای Jim Dale نسخه اصلی هری پاتر رو خوندم (چند بار!). اینجا در مورد اولین باری که این رمان رو شروع کردم قبلا نوشتم. البته با صدای یک نفر دیگر هم خواستم شروع کنم، هر بار ۵ دقیقهاش رو که گوش میدادم سرم درد میگرفت…
ممنون بابت این کامنت ارزشمند و قشنگتر کردن این پست.
راستی همون روز بعد از نوشتن کامنت قبلیم اومدم برم متمم بخونم، دیدم یه اتفاق ضد حال و در عین حال کمی خندهدار افتاد. دوباره مسدود شده بود حساب کاربریم و باز ایمیل و مابقی ماجرا.
…
یادمه من هم دوران ابتدایی و راهنمایی زمانی شیفته ژول ورن شدم ولی بعدها فاصله گرفتم.
گفتین آرتور سی کلارک؛ سرچی کردم دربارش و دیدم یکی از کارگردانای موردعلاقم، استنلی کوبریک هم ازش اقتباس کرده و فیلمی ساخته به نام اودیسه فضایی.
هر وقت میخواستم از آرشیو فیلمای کوبریک فیلمی ببینم این رو نادیده میگرفتم. میگفتم ولش کن این دیگه معلومه خیلی فضایی و تخیله.
اما یه بار بعد از دیدن فیلم استاکر از تارکوفسکی، که به نظرم فیلم خوبی بود اینجا هم مقاومتم در برابر فیلم علمی-تخیلی شکسته شد و به اعتبار کارگردانش رفتم سراغ فیلم سولاریس از همین کارگردان. خیلی نچسبید و این ژانر رو گذاشتم کنار. اما حالا اودیسه فضایی رو خواهم دید ببینم چطوره. به هر حال از کوبریک، فیلمای بیشتری پسندیدم و احتمالاً بعد از دیدنش بر این اساس یه بازنگری در تصمیمم میکنم.
کمی متاسف شدم که از داوکینز چیزی نخوندم. بابت توضیحات تکمیلی درباره این کتاب و آدامز بسیار ممنونم و جذابیتش بیشتر شد برام.
پاینده باشید