پیش نوشت: زیر مطلبی که در مورد سبک زندگی و سطح زندگی نوشته بودم، یکی از دوستانم به نام زهرا، کامنتی گذاشته بود که آن را عیناً در اینجا نقل میکنم:
من که پشت کنکور ارشدم, همه زندگیم درس خوندن واسه کنکور و آزمونای استخدامیه, ما کنکوریا یه سبک زندگی بیشتر نداریم.
دلم از خواندن این کامنت خیلی گرفت. خیلی زیاد. نه به خاطر ترحم به کسانی که پشت کنکور یا آزمون استخدامی هستند. به خاطر جنس حرفها و سبک نگاهی که به مسئلهی کنکور و زندگی و استخدام، در بین بسیاری از ما رایج است. اگر چه نمیدانم سبک درست چیست و پیشنهاد درست چیست، اما دلم میخواست حرفهایی را برای زهرا و زهراها و دوستان خوب دیگری که آنها را نمیشناسم و الان برای کنکور کارشناسی یا کارشناسی ارشد درس میخوانند بنویسم.
نامهای برای زهرا (یا زهراها):
زهرای عزیزم.
من تو را نمیشناسم. نه هرگز تو را دیدهام و نه دغدغههای تو و شرایط زندگی تو و رویاهای تو و چالشهای تو و توانمندیهای تو و ناتوانیهای تو را میشناسم.
آنچه را هم برایت مینویسم، میتوانی نخوانی و این حق طبیعی توست (و حتی شاید انتخاب درستی هم باشد). اما به دو دلیل، مینویسم:
دلیل اول اینکه با وجودی که تو را نمیشناسم و قاعدتاً در نگاه اول، مشکل تو، مشکل من نیست، اما همین که خوانندهی اینجا هستی و به اینجا سر میزنی، این وظیفه را در من ایجاد میکند که در حد وقت و توان و دانش و تجربهی بسیار محدودی که دارم، اگر چیزی به ذهنم میرسد بگویم.
دلیل دوم اینکه به هر حال، من در زندگی چند بار کنکور ارشد دادهام و هر بار هم در اولین رشتهای که انتخاب کردم پذیرفته شدهام (و البته جز مورد آخر، از بقیه انصراف دادهام) و آخرین بار هم با رتبهی یک، وارد MBA شریف شدم و نمرهی ترازم هم به طرز محسوسی با بقیه فرق داشت.
این در شرایطی بود که چند سال از کارشناسی گذشته بود و خوب به خاطر دارم که اتحاد توان دوم سینوس و کسینوس را هم که یک میشود از خاطر برده بودم و همین فراموش کردنها و دور بودنها از فضای درس و مدرسه استرس مضاعفی برایم ایجاد میکرد.
در شرایطی که باید زندگی مشترک را هم در آن سالها راه میبردم و در بیابان، مقیم بودم و کار فیزیکی میکردم و درگیریهای دیگری هم داشتم و رقیبان من، دختران و پسران جوانی بودند که مستقیم از کارشناسی به ارشد میآمدند و پدر و مادرها، صبح تا شب برایشان آب پرتقال و آب سیب و مکمل غذایی میآوردند و من در بیابان در دویست کیلومتری جنوب پاسگاه کامه در استان خراسان، با کتابهای سازمان سنجش مانده بودم و جمعی از کارگران در جایی که حتی یک توالت هم نبود و چالشم اینکه برای اجابت مزاج در جایی که حتی یک تپه هم نیست و نخستین نشانههای تمدن (که ریل راه آهن است) هنوز به آنجا نیامده، رو به کدام سو بایستم که افراد کمتری من را ببینند!
همه اینها را گفتم که بگویم بازی کنکور را خوب بلدم. یک بار و دو بار و سه بار هم نبوده که تصادف باشد. نمیخواهم داشتن سهمی از استعداد را انکار کنم، اما میدانم که سبک تلاش کردن و کارکردن و درس خواندنم فرق داشته و سهم آن در موفقیتهای درسی من خیلی بیشتر بوده است.
البته پذیرش یا عدم پذیرش آن، بستگی به شنونده دارد. یکی میخواهد بدبختیها و تنبلیها و تن پروری و عدم درک استراتژی و شیوهی نادرست عملیاتی مطالعه خودش برای کنکور کارشناسی ارشد را توجیه کند و میگوید همهی اینها استعداد است! یکی میخواهد تلاش کند و نتیجهی بهتری در کنکور کارشناسی ارشد بگیرد و حرفهای من را میخواند تا شاید از میانهی آن چیزی برای خودش پیدا کند.
البته این را هم بگویم که در این نامه من، مثل خیلی از نوشتههای من، حاشیههای زیادی وجود دارد. خیلی هم در آن، نق زدهام. تو هم کنکوری هستی و لابد وقتت مهم است و حوصلهی خواندنش را نداری.
به همین خاطر، نوشته را بخشبندی کردهام.
به نظرم نکتهی اول و پنجم را بخوان برای کنکور خوب است. خدا را چه دیدی، شاید روزی روزگاری، سالها بعد، ۲ و ۳ و ۴ را هم خواندی و حرف من به دل سنگ تو نشست 😉
******
نکته اول: آیا ممکن است که فقط یک سبک زندگی، به عنوان گزینه روبروی کنکوریها باشد؟
گفته بودی که: ما کنکوریها یک سبک زندگی بیشتر نداریم!
این جمله نمیتواند درست باشد. به نظرم اگر فرصت داشتی، یک بار دیگر مطلب سبک زندگی را (این بار با دقت و تمرکز بیشتر) بخوان.
هر تغییری – هر چقدر کوچک – تغییری در سبک زندگی است.
حتی همین که تصمیم بگیری، لحظهی خواب، موبایلت را در اتاق دیگری بگذاری (یا نگذاری) تغییری در سبک زندگیات ایجاد میکند که اگر چه کوچک است، اما میتواند اثرات بزرگی ایجاد کند.
حتی همین که انتخاب کنی که وقت بیدار شدن از خواب، چای شیرین بخوری و بعد درس بخوانی یا اینکه کمی درس بخوانی و بعد چای بخوری، تغییری در سبک زندگی است. چون در حالت اول، کمی قند به مغز میرسانی که بتواند بهتر کار کند.
حتی همین که تصمیم بگیری ساعت ۸ شب، قهوه بخوری یا نخوری، تغییری در سبک زندگی است. چون نیمهی عمر کافئین (بسته به شرایط بدن تو) بین ۳ تا ۷ ساعت است و این یعنی اینکه حتی در لحظهی خواب در ساعت ۲ شب، هنوز کافئین زیادی در بدن تو وجود دارد و تو را Alert نگه میدارد و نمیگذارد خوابی با کیفیت مناسب داشته باشی.
طبیعتاً خواب سطحی، صبح هم تو را خوابالوده خواهد کرد و قدرت تحلیلی مغز و سیستم Cognition تو را کاهش خواهد داد و این یعنی اینکه مطلبی را که باید در یک ساعت بخوانی و بفهمی، در سه ساعت میخوانی و نمیفهمی.
همین که تصمیم بگیری تا روز کنکور، هفتهای یک فیلم ببینی یا نبینی، انتخابی در حوزهی سبک زندگی است که – لااقل در نگاه من – میتواند سهم مهمی بر روی موفقیت در کنکور داشته باشد و این را در اواخر همین بحث توضیح میدهم.
همهی اینها تغییر در سبک زندگی است. فرهنگ و نگرش بسیاری از ما، به گونهای است که از تغییرات انقلابی و کلی استقبال میکند و اصلاح تدریجی و جزئی سبک زندگی را چندان به رسمیت نمیشناسد و اثرگذار نمیداند.
اینکه یک سال در اتاق را به روی خودمان ببندیم و تست بزنیم، تغییر سبک زندگی نیست، بلکه صرفاً یک حماقت از سر اضطراب است که اثربخشی چندانی هم نخواهد داشت.
تغییر سبک زندگی، میتواند بسیار جزئی باشد اما اثرات بزرگی بر جا بگذارد.
******
نکته دوم: برای هیچ کس هرگز هیچ جا، تنها یک سبک زندگی وجود ندارد.
حتی کسی که در زندان در حبس ابد است، هر لحظه بین اینکه زنده بماند یا خودکشی کند، دو گزینه دارد و تا زمانی که دو گزینه داریم، یعنی سبک زندگی و سبک مرگ را (که دو روی یک سکه هستند و یکی بی دیگری معنا پیدا نمیکند) خودمان انتخاب میکنیم.
اگر کسی را دیدی که معتقد بود یک سبک زندگی بیشتر برایش وجود ندارد، با مسئولیت من، زنده به گورش کن. چنین کسی بی آنکه بفهمد مرده است، با سنگ هیچ تفاوتی ندارد و فقط با تنفس کردن و دستشویی رفتن، بار بیشتری به اتمسفر و سیستم فاضلاب انسانهای زنده تحمیل میکند.
******
نکته سوم: کارشناسی ارشد یا Master شدن در یک حوزه، زیرساختهای نگرشی خاص خود را لازم دارد.
کارشناسی ارشد، وضعیتی نیست که در آن، استادهایمان، همان حرفهایی را که در کارشناسی هم بلد نبودند بزنند، دوباره و به شکلی دیگر تکرار کنند.
فروش Certificate برای افزایش احتمال جذب در بازار کار هم نیست. چون این برگهی بی خاصیت یا کم خاصیت، قیمت گرانی دارد و بهای آن، دو سال از عمر ماست.
حضور در مقطع کارشناسی ارشد و تلاش برای تبدیل شدن به یک کارشناس ارشد (که در این تلاش، دانشگاه و مدرس سهم کمی دارند و قرار هم نیست سهم زیادی داشته باشد)، به معنای این است که ما میخواهیم دنیایی تازه از فرصتها و قابلیتها را ببینیم و درک کنیم.
کارشناس، صرفاً تعدادی چارچوب و عینک برای دیدن یک حوزهی مشخص میآموزد و میکوشد آنها را در دنیای واقعی به کار بگیرد. اما کارشناس ارشد، باید بتواند چیزهایی را ببیند که کارشناس نمیبیند. دقیقاً جایی که تئوریهای اولیه و مدلهای اولیه، حرف چندانی برای گفتن ندارند، کارشناس ارشد باید بتواند حرف جدیدی بزند.
جایی که کارشناس به بن بست میخورد، کارشناس ارشد باید بتواند یک درب خروج ببیند (و طبیعتاً در مقطع دکترا، ما یاد میگیریم که درب خروج بسازیم).
اگر مدل ذهنی من در حدی محدود باشد که همین الان، در حوزههای سادهای مانند سبک زندگی (که نیاز به دانش و تخصص زیاد ندارد) نتوانم گزینههای جدید و World of possibilities را ببینم، کارشناسی ارشد هم چیزی در امتداد کارشناسی خواهد بود و دستاوردی برای من ایجاد نخواهد کرد.
******
نکتهی چهارم: پیگیری همزمان آزمون استخدامی و کنکور کارشناسی ارشد (سوارکاری بر دو اسب)
نفهمیدم که چرا همزمان درگیر آزمون استخدامی و همزمان کنکور کارشناسی ارشد هستی.
اینها دو شیوهی کاملاً متفاوت از زندگی هستند. اگر کسی به نتیجه رسیده که الان از دانش و تخصص کافی برخوردار نیست و تصمیم گرفته که دانش خود را توسعه دهد و با دست پرتری وارد بازار کار شود، پس آزمون استخدامی چیست؟
اگر کسی تصمیم دارد وارد بازار کار شود، پس کنکور کارشناسی ارشد چیست؟
انگلیسیها زمانی به محمدرضا پهلوی – که همزمان میکوشید دوستی خود را با چند ابرقدرت حفظ کند و در مقابل انقلاب مردم مقاومت کند – نامه زدند:
اعلیحضرت. سوارکار، هر چقدر هم که ماهر باشد، نمیتواند همزمان سوار دو اسب شود. لطفاً تصمیم بگیرید که کدام اسب را برای سوارکاری مناسب میدانید و انتخاب کردهاید.
مستقل از اینکه فرستنده که بود و گیرنده که بود، حرف، حرف درستی است و خوب است همهی ما، آن توصیه را جدی بگیریم.
اما همهی اینها نق بود و درد و دل بود و میدانم که تو هم احتمالاً آنها را جدی نمیگیری. چون سقف رویای اکثر جوانان ما کوتاه است.
آنها به دنبال یک زندگی سرشار از رفاه و یک درآمد چند ده میلیون تومانی نیستند. بلکه همین که گرسنه نمانند و کسی باشد که فیش حقوقشان را سر ماه امضا کند و یک سازمان تعطیل فرسوده مثل تامین اجتماعی، حقوق بازنشستگی بخور و بمیر را به آنها بدهد، راضی هستند و همین رضایت حداقلی است که در شکل کلان آن هم باعث شده اقتصاد ما آنقدر که باید رشد کند (و میتواند رشد کند) رشد نکند و ضعیف بماند. اقتصاد را، بیش از آنکه سیاست بسازد، تک تک ما میسازیم. با محافظهکاریهایمان. با تنبلیهایمان. با استراتژیک فکر نکردنهایمان.
همین من و تو که امروز نمیتوانیم بین دو هدف متضاد (وارد شدن به بازار کار و ادامه تحصیل) یکی را انتخاب کنیم و میخواهیم خدا و خرما را با هم حفظ کنیم، اقتصادمان هم همین چیزی میشود که میبینیم: نه شرقی است و نه غربی. اما فساد اقتصاد شرقی و تبعیض و فاصلهی طبقاتی اقتصاد غربی را همزمان داریم.
سازمانهایمان هم همین میشوند: سازمانهای خصولتی (خصوصی شبه دولتی و دولتی شبه خصوصی). همهی معایب سازمانهای دولتی و خصوصی را با هم دارند.
خودمان هم، همین شترگاو پلنگهایی که میبینی و میبینیم. نه بار میبریم. نه طاقت و بردباری داریم. نه شیر میدهیم. نه جرات غرش داریم.
فقط جا را روی زمین برای اهل زمین تنگ میکنیم و به نیاکانمان که فکر میکنیم نژادی اصیل داشتهاند، فکر میکنیم و حسرت دوران آنها را میخوریم.
******
نکته پنجم: به دست آوردن حداکثر کارایی برای شرکت در کنکور کارشناسی ارشد
فرض کنیم که تو ۳۰۰۰ ساعت تا کنکور زمان بیداری برای درس خواندن داری و الان میخواهی در زمینهی هزینه کردن آن و تخصیص بهینهی آن تصمیم بگیری.
در اینجا سه دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول مربوط به کسانی است که معتقدند موفقیت در کنکور کارشناسی ارشد یا هر کنکور دیگری، به معنای این است که ما تمام وقت خود را برای مطالعه کردن و تست زدن و درس خواندن بگذرانیم.
این افراد، فقط زمان غذا خوردن و دستشویی رفتن و خوابیدن را (آن هم در حداقل ممکن) از برنامه زندگی خود حذف میکنند و آنچه را باقی میماند به درس خواندن اختصاص میدهند.
چنین افرادی، اگر بتوانند، ترجیح میدهند حدود ۲۸۰۰ یا ۲۹۰۰ ساعت از کل وقت بیداری را به مطالعه برای کنکور اختصاص دهند و آن ۱۰۰ یا ۲۰۰ ساعت را هم از سر ناچاری، به خوابیدن و خوردن تلف کنند.
دیدگاه دوم کسانی هستند که کمی آگاهی و درک بیشتری دارند و میدانند که این مسیر، بیش از آنکه به دوی سرعت شبیه باشد، به دوی ماراتون شبیه است و اگر تمام وقت را به صورت پیوسته، صرف درس خواندن کنند، ممکن است در میانه یا اواخر راه، کم بیاورند.
به همین دلیل، آنها به استراحت هم، اعتقاد دارند. البته تنها در حدی که توان مجدد درس خواندن را ایجاد کند.
اجازه بده دیدگاههای اول و دوم را روی کاغذ ترسیم کنم:
البته این نمودار، یک نمودار علمی نیست و صرفاً برای بیان شفافتر منظور من، مفید است.
گروه اول، ضعیف و ضعیفتر میشوند. اما گروه دوم، آموختهاند که اگر یک ساعت یا دو ساعت درس میخوانند، کمی هم استراحت کنند. دوباره Recover شوند و دوباره بخوانند.
از نظر این گروه، استراحت، چیزی شبیه توقفهای کوتاه یک دونده در مسیر است. یا توقفهای کوتاه یک ماشین هنگام طی کردن یک مسیر بسیار طولانی تا دوباره برای حرکت آماده شود.
اینها احتمالاً از ۳۰۰۰ ساعت بیدار، به جای ۲۸۰۰ یا ۲۹۰۰، ۲۶۰۰ یا ۲۷۰۰ ساعت درس میخوانند و سهمی هم برای استراحت و توقف در نظر خواهند گرفت.
من میخواستم در اینجا دیدگاه سومی را مطرح کنم:
اینکه مغز، سیستمی مکانیکی نیست که مانند اسب، کمی آن را بدوانیم و کمی آن را استراحت بدهیم و این چنین، افتان و خیزان، تا کوی دوست برویم و هر جا هم در راه کم آوردیم از “رفیقان ره” به قول حافظ، استمداد همت کنیم!
فرض کن که تو به جای ۲۵۰۰ ساعت، ۲۷۰۰ ساعت درس بخوانی. این فقط یعنی ۸% درس خواندن بیشتر. همین!
البته وقتی به اکثر کنکوریها این را بگویی میگویند: مگر ۸% کم است؟ فاصله در کنکور ۰٫۱% است. سرنوشت ما تا داخل گور ممکن است با یک تست بیشتر یا کمتر تغییر کند.
البته اینها همانهایی هم هستند که احتمالاً رتبهی بالایی هم کسب نمیکنند و اصلاً کسب کنند یا نکنند هم مهم نیست. اینها از همین الان در گور زندگی اسیر هستند. اما متاسفانه نه زندگی را میفهمند و نه گور را.
یادت باشد که اینها را از کسی که ترک دنیا کرده نمیشنوی. از محمدرضا شعبانعلی میشنوی که در همان کنکوری که تو قصد شرکت در آن را داری، رتبهی یک به دست آورده و فاصلهاش با نفر دوم خودش هم، بیشتر از این اعداد دهم درصدی بوده!
ما قاعدتاً با کمتر یا بیشتر درس خواندن، میخواهیم ۵ یا ۱۰ درصد زمان کمتر یا بیشتری را به مطالعه اختصاص دهیم.
من میخواهم بگویم یادگیری تو در این ماههای باقیمانده تا کنکور، تابع دو پارامتر مهم (و نه یک پارامتر) است:
اول اینکه چقدر برای کنکور وقت میگذاری.
دوم اینکه مغز تو، چقدر توانایی تحلیل اطلاعات و به خاطر سپردن آنها و مهمتر از همه، یادآوری آنها را دارد. چیزی که در کل میتوانی نام آن را Cognitive Ability بگذاری.
اولی را که بیشتر از چند درصد جزئی نمیتوان تغییر داد. اما دومی را میتوان بیست یا سی یا پنجاه یا حتی صد درصد هم تغییر داد (طبیعتاً اینجا مقاله و مطالعه و تحقیقات دقیق، نمیتوانم ارائه دهم و صرفاً از نگاه شخصی خودم میگویم. اما این نگاه شخصی، به پشتوانهی مطالعه در حوزههای Cognitive و از سوی دیگر، تجربهی عملی حضور در رقابتهای نظام آموزشی کشور، حاصل شده و میتوان تا حدی، آن را جدی گرفت).
من تعدادی از فاکتورهایی که میتوانند Cognitive Ability ما و توانایی شناختی ذهن ما در کنکور کارشناسی ارشد را تعیین کنند (به سلیقه و تجربهی خودم و بدون هرگونه ادعا در زمینهی علمی بودن آنها) فهرست میکنم:
۱) درک مطلب و توانایی Comprehension. اینکه برای خوردن یک Piece of information چقدر زمان نیاز دارم.
یک نفر، میتواند یک فصل یک کتاب را در سه ساعت بخواند و کامل بفهمد. یک نفر دیگر برای اینکه همان مطلب را در همان سطح بفهمد، به پنج ساعت زمان نیاز دارد. نفر اول این غذا را سریعتر میخورد و توانایی Cognitive بالاتری دارد.
۲) توانایی هضم و جذب مطلب: به هر حال همین Piece of information را که خوردی، باید هضم و جذب هم بشود. در فضای شناختی ذهن، هضم و جذب، حداقل دو بخش اصلی دارد:
یکی اینکه آن مطلب، به تمام مولکولهای تشکیل دهندهاش تفکیک شود. گاهی اوقات ما درسی را میخوانیم و کل موضوع درس را هم میفهمیم و مسیر درس را هم درک میکنیم.
گاهی علاوه بر این، تک تک جملهها را هم درک میکنیم و یکصد نکته از همان درس در میآوریم.
شاید همین است که همهی کنکوریها، دفترچهی نکته دارند و کلی از آن لذت میبرند و با آن احساس اعتماد به نفس میکنند.
اما جذب، ماجرای دیگری است. دانستهی جدید باید وارد مغز شود و با دانستههای قبلی رابطه برقرار کند. به عبارتی به عنوان یک Chunk مستقل باقی نماند. همانطور که در درس مهارت یادگیری در متمم گفتهام، ظرفیت مغز ما در ذخیره کردن Chunk ها محدود است. باید Associate شود. خودش را به قطعات قبلی اطلاعات و دادهها متصل کند و جایگاه خودش را در ارتباط با آنها بفهمد.
۳) توانایی استخراج الگوها یا Pattern Extraction: اینکه اگر من در ریاضیات کنکور، یک معادلهی دیفرانسیل را دیدم، تصمیم بگیرم که از روش استاندارد بروم یا اینکه از بسط های بینهایت کوچک استفاده کنم. اینکه اگر سوال زبان دیدم، گزینههای پرت را جدا کنم و گزینههای مشابه را (که طراح سوال میخواهد من را بین آنها سردرگم کند) تشخیص دهم. اینکه با خواندن یک گزینه (حتی وقتی که اصل آن را در درس نخواندهام یا به خاطر ندارم) بتوانم حدس بزنم که روح آن، چقدر با دانستههای من در آن درس، در تطابق یا تعارض است.
۴) توانایی Retrieval: اینکه الان درس را میفهمی کافی نیست. باید مطمئن باشی که بعداً هم در زمان کنکور – که اضطراب و تنش کارایی مغز را کاهش میدهد – مغز میتواند این اطلاعات را به شکل درستی از لایههای داخلی خود Retrieve و بازخوانی کند.
این تواناییها سهمشان در کنکور کارشناسی یا کنکور کارشناسی ارشد کم نیست و نهایتاً خروجی تو در کنکور عملاً به این شکل است:
Your total performance = Total Reading&Study time X Your Cognitive Processing Performance
اولی را که نمیتوان زیاد تغییر داد. تغییرات دومی، مهم و تاثیرگذار است. اما جالب اینجاست که با مطالعهی بیشتر و درس خواندن بیشتر، افزایش پیدا نمیکند.
اینکه مجموعهی توانمندیهای Cognitive را برای کنکور کارشناسی ارشد، چگونه افزایش میدهی، به انتخاب تو و سبک زندگی تو بستگی دارد. اما من صرفاً چند پیشنهاد را به عنوان ایده اولیه مطرح میکنم:
به نظرم، اگر همان ۳۰۰۰ ساعت را در نظر بگیریم و فرض کنیم که مثلاً ۳۰۰ ساعت را برای توقف و غذا و دستشویی و … میگذاریم، میتوانیم سهمیهای هم برای افزایش راندمان سیستم شناختی مغز بگذاریم. یعنی بگوییم: ۲۳۰۰ ساعت درس، ۴۰۰ ساعت افزایش راندمان شناختی و ۳۰۰ ساعت هم توقف و کارهای اجتناب ناپذیر.
فرق آن ۴۰۰ ساعت من با ۳۰۰ ساعت تو (و خیلی از کنکوریها) در این است که آن ۳۰۰ ساعت، اجتناب ناپذیر است. اگر میتوانستند آن را هم انجام نمیدانند. اگر میشد، غذا نمیخوردند و اگر مغزشان خسته نمیشد، استراحت نمیکردند. اما ۴۰۰ ساعتی که من میگویم نوعی وقت گذرانی اجتناب پذیر است که عمداً تصمیم میگیریم از آن اجتناب نکنیم!
دیدن هر هفته یک فیلم یا هر دو هفته یک فیلم، میتواند یکی از گزینهها برای پر کردن آن ۴۰۰ ساعت باشد.
گوش دادن به یک آلبوم موسیقی یک ساعته از خوانندهی محبوبمان (یا موسیقی بدون کلام) بدون اینکه آن را فوروارد کنیم و از روی این Track به Track بعدی بپریم، میتواند یکی از این گزینهها باشد.
اگر کتابی هست که همیشه آرزو داشتهایم وقت کنیم و بخوانیم و با خودمان قرار گذاشتهایم که بعد از کنکور، حتماً آن را بخوانیم، خواندن آن کتاب قبل از کنکور و به تدریج و موازی با درس خواندن، میتواند یکی از این گزینهها باشد.
پیاده روی روزانه با دوستانمان و تماس تلفنی یا دیدار حضوری با دوستانی که الان مثل ما کنکور ارشد ندارند (که تمام وقت را با حرف زدن از کنکور به لجن بکشند) و البته قرار گذاشتن با خودمان که هنگام دیدن آن دوستان، از کنکور و مصیبتها و استرس و وقت محدود و این مزخرفات حرف نزنیم، میتواند گزینهی دیگری باشد.
یک بار در هفته آشپزی کردن میتواند کار دیگری باشد.
گزینههای دیگری هم دارم که اثر بسیار زیاد دارد اما مخصوص خودم است و ترجیح میدهم راجع به آنها صحبت نکنم (مثل اینکه دو یا سه بار تا زمان کنکور، به دیدار اهل قبور برویم. البته جاهای قدیمیتر گورستان که به گل و شل و سوراخهای خالی برنخوریم و بتوانیم با آرامش قدم بزنیم و روی سنگ قبرها را بخوانیم. یا سفری یک یا دو روزه به بیابان و کویر. جایی مثل متین آباد دوست داشتنی من یا هر جای دیگر. یا یک پیاده روی طولانی در شهر. آنقدر که وقتی برگشتیم، حتی نتوانیم به خانواده سلام کنیم و از خستگی و درد پا، پشت در خوابمان ببرد. در تهران، راه آهن تا تجریش، گزینهی خوبی است).
این جنس کارها، چند خاصیت دارند.
از جمله اینکه در ظاهر تو فکر میکنی از کنکور کارشناسی ارشد فاصله گرفتهای، اما ذهن تو به صورت ناخودآگاه روی آن فکر میکند و اتفاقاً فرصتی برای پردازش اطلاعات و طبقه بندی و Association و Storage و Pattern Recognition و … دارد. به عبارتی، یک شیوهی زیرکانهی درس خواندن، این است که درس نخوانیم و مغزمان را استخدام کنیم تا در لایهی دوم خود، بدون اینکه حواس ما را پرت کند، سر حوصله درس بخواند!
به همین دلیل است که در بحث خلاقیت، همیشه خوابیدن روی مسئله یا Sleeping on the problem را به عنوان یک شیوهی خوب و اثربخش برای حل مسائل، پیشنهاد میکنند.
نکتهی دوم هم این است که استرس و اضطراب در تمام ماههای قبل از کنکور وجود دارد. آن هم برای اکثر مردم ما که اشتباهی فکر میکنند کنکور مهم است و فکر میکنند دانشگاه جای دانش است و فکر میکنند کاغذ پارهی وزارت علوم، نشان میدهد که ما علم داریم و …
وقتی این فعالیتهای جانبی را انجام می دهی، به طور غیرمستقیم به مغزت سیگنال میدهی که کنکور، آنقدرها هم که به نظر میرسد مهم نیست. آنقدر هم بزرگ نیست که برای موفقیت در آن، تمام وقت و زندگی من را گروگان بگیرد.
همین کاهش اضطراب، توانایی Cognitive ما را افزایش میدهد و اتفاقاً کمک میکند که سرعت و کیفیت خوردن و هضم و جذب اطلاعات (و دفع آنها در سر جلسهی کنکور!) افزایش پیدا کند.
زهرا جان.
ممکن است هرگز این نوشته را نخوانی. اما راستش را بگویم، برای دل خودم نوشتم و الان احساس میکنم تا حد زیادی خالی و آرام شدهام و آن جملهی تو، دیگر حرصم نمیدهد 😉
[…] بخشی از این مطلب الهام گرفته شده از چند نکته برای موفقیت در کنکور کارشناسی ارشد است. که توصیه من بر این است که مطالعه آن می تواند پر […]
سلام محمدرضا عزیز
مطلبی که گذاشتی برای کنکوری ها بود ولی چون تجربه های خوب و بد زیادی از کنکور دارم علاقه مند شدم تا بخونمش. ۲ سال پیش تصمیم گرفتم که ادامه تحصیل ندم و به همین لیسانسی که گرفتم اکتفا کنم.
هنوز هم که هنوزه بعضی وقتها وسوسه های ادامه تحصیل میاد به سراغم ولی تا الان باهاش مقابله کردم.
سعی نکردم با کنار رفتن از محیط آموزشی مطالعم رو کم کنم و به لطف آشنایی با متمم از حدود یکسال پیش، لذت مطالعه به یکی از لذت های زندگیم تبدیل شده
همونطور که خودت میگی و با اعتقاد قلبی که من دارم، متمم و مطالب دیگه ای که از تو می خونم رو به عنوان یک دانشگاه فوق العاده می شناسم.
توی این دانشگاه شاید استرس نمره نداشته باشم ولی دغدغه بادگیری دارم. دغدغه تبدیل کردن موضوعاتی که می خونم به مهارت هایی که نیازشون رو خیلی بیشتر از قبل درک می کنم.
این دانشگاه درس های زیادی داره و می خوام که این درس ها رو بیشتر و بهتر بخونم و یاد بگیرم. یاد گرفتم که اگه بخوام مطلبی رو با جون و دل درک کنم اون رو کامل تر بخونم و به خلاصه ها اکتفا نکنم
خلاصه ای که از Cognitive Ability نوشتی ترکیبی از خلاصه و تجربه ی چندین سالت بود ولی دوست دارم منابعی رو در درک بهتر این موضوع معرفی کنی و از اون بهتر امیدوارم این موضوع رو در متمم یا در همین جا آموزش بدی
چرا که دانشجو های متمم هر روز در حال مطالعه مطالبی هستند که شاید در ظاهر کنکوری نداشته باشه، ولی زندگی مهم ترین کنکور اونهاست. اعتقاد دارم هر کدوم از مهارت هایی که در اینجا می تونیم یاد بگیریم می تونه تاثیر بزرگتر از کنکور در زندگیمون ایجاد کنه و مطالعه هر چه بیشتر و بهتر اونها نتیجه بهتری رو رفم بزنه
امین جان.
از لطفی که به من و همکارام داری ممنونم.
منم امیدوارم بتونیم بیشتر و بهتر در این زمینه صحبت کنیم.
اما در راستای همون مدل همیشگی که فرض میکنم که آدم حتی یک ساعت بعد هم ممکنه نباشه تا کاری رو که دوست داره انجام بده، فعلاً اینجا بنویسم که سه تا کتاب در حوزهی cognitive ability رو در بین هفت با هشت کتابی که در این زمینه خونده ام دوست دارم.
اگر بخواهیم خیلی دانشگاهی و خوب یاد بگیریم کتاب Experience Psychology نوشتهی Laura King عالیه.
از بحث های سادهای مثل نورون ها و شبکه های سیناپتیک و تقسیم بندی ساختار مغز شروع کرده تا بحث های پیچیده تر.
کتاب How we Learn نوشتهی Benedict Carey هم خوبه. سادهتر و پر از نکات کاربردی.
کتاب Organized Mind نوشتهی Levitin هم خوبه و من هم یه کوچولو ازش در فایل صوتی مدیریت توجه استفاده کرده ام.
بحث یادگیری از بحثهای مهم سال بعد ما در متمم خواهد بود (در کنار بحثهای دیگری مثل مدیریت خدمات و برندسازی شخصی و عارضه یابی سازمانی و …).
فقط از الان تا پایان نوروز ۹۵، بیشتر وقتمون داره به توسعهی زیرساختهای فنی میگذره تا بتونیم درسهای جدید رو با ساختار و کیفیتی که مد نظرمون هست ارائه بدیم.
به هر حال، امیدوارم فرصتی باشه و بیشتر در موردش حرف بزنم. اما اگر فرصتی هم نباشد و نماند، لااقل در حال حاضر عمدهی چیزی که در حوزهی Cognitive Ability در ذهنم هست و به نظرم ارزشمند هست، در یکی از این سه کتاب مطرح شده و از اونها یاد گرفتم.
ممنون از اینکه برای پاسخ به من وقت گذاشتی.امیدوارم بتونم توی فرصت مناسب این کتاب ها رو مطالعه کنم
جوابی که دادی یه درس مهم دیگه هم داشت که من عینا نقل می کنم :
“در راستای همون مدل همیشگی که فرض میکنم که آدم حتی یک ساعت بعد هم ممکنه نباشه تا کاری رو که دوست داره انجام بده، فعلاً اینجا بنویسم….”
ممنون از اینکه دغدغه بالابردن آگاهی کسایی مثل من رو داری و برای رسیدن بهش از هیچ چیزی دریغ نمی کنی
سلام
مردد بود که کامنت بگذارم یا بگذرم، اما خواستم که بنویسم. من هم آزمون کارشناسی ارشد را تجربه کردم هم آزمون استخدامی. بار اولی که آزمون ارشد دادم رتبه ام تک رقمی نشد و قبول نشدم سال بعد دفترچه گرفتم تا دوباره شرکت کنم اما هر چقدر فکر کردم دیدم واقعا نمی خوام برای ارشد وقت بگذارم، شاید اشتباه می کردم شاید زود ناامید شدم. تصمیم گرفتم وارد بازار کار شوم و زودتر از هم دوره ای هام یاد گرفتم. خیلی چیزها را یاد گرفتم هم کار را، هم مهارت هاش را. آزمون استخدامی هم همینطور. بار اول برای مصاحبه دعوت نشدم. دوستان و همکارام تشویقم می کردند که آزمون بده و وارد سیستم بشو. باز مردد شدم بدی های وارد سیستم شدن از نشدنش برای من بیشتر بود منی که از کارهای تکراری بیزار بودم و دوست داشتم کارهای متنوع را تجربه کنم. توی این اشتباه سه سال موندم تا تونستم بالاخره کاری را دوست دارم و استعدادش را هم دارم پیدا کنم و اگر هم قرار باشه دانش یا مطالعه پژوهشی یا آکادمیک داشته باشم توی این حوزه باشه.
متمم، محمدرضا؛ ممنون که هستید.
با سلام
جناب شعبانعلی اکثر جوان های کشور این ذهنیت رو دارند که برای آینده فقط دو راه در پیش رو دارند: یکی اینکه پدر یا مادر پولدار داشته باشند و با ثروت اونا کاری برای خودشون دست و پا کنن و در غیر این صورت راه دوم اینه که درس بخونن تا جایی(خصوصی یا دولتی) بهشون کار بدن و ماه به ماه حقوق بگیرن. نه انگیزه ای نه هدفی نه … در همون دوران نوجوانی و در سن و سالی که ما و خیلی از هم سن و سالای ما اوج دغدغه فکریمون( ضمن عذر خواهی از شما و همه خوانندگان محترم) این بود که بعد از تعطیلی جلوی مدرسه دخترانه بریم و خودمونو لوس کنیم به ما تلقین کردند که کنکور سرنوشت شماست ( که الحق هم سرنوشته خیلی ها با درس و دانشگاه عجین شده)و ما برای تعیین سرنوشت باید بدون اینکه کسی( همچون شما ) رو داشته باشیم که راه و چاه زندگی واسه آینده رو نشونمون بده و راهنماییمون کنه باید بین تجربی و ریاضی و انسانی یکی رو انتخاب می کردیم.و همین شد که من که به زیست شناسی علاقه داشتم و اگه اونو انتخاب می کردم با علاقه زیاد ادامش میدادم از روی جهالت و اینکه شنیده بودم ریاضی بازار کار بهتری داره اومدم ریاضی و بدون کوچکترین انگیزه ای تا مقطع ارشد ادامه دادم و الانم در حال راه اندازی کاری هستم که اصلا نیازی به تحصیلات نداشت. من قصد ندارم زمین و زمان و نظام آموزشی رو مقصیر بگیرم ولی من با متمم و شخص شما یک سال پیش و در سن ۲۶ سالگی آشنا شدم و شاید اگر در دوران دبیرستان با اون دغدغه ها و طرز فکرها و یا حتی در دوران کارشناسی شخصی همچون شما رو داشتیم خیلی خیلی در تصمیم گیری بهتر عمل میکردم . ببخشید وراجی کردم و اینکه مطلبم کمی بی ربط با موضوع بود.ایام به کام
با سلام و احترام
واقعا عالي بود متشكرم
محمدرضا شعبانعلی عزیز، سلام.
من مدتهاست که میخوام بلاخره برای یکی از متنای قشنگت اولین کامنت خودم رو بنویسم، ولی راستش به چند دلیل این کار برام خیلی سخت بوده!!! ؛) اما امروز به دلیلی که توضیحش نه کوتاست و نه ضروری، خیلی راحت دارم این کارو میکنم و میخوام از این متن خیلی زیبات و “جمعبندی!” و تلنگری که با توجه به اوضاع روحی فعلیم برام داشت نهایت تشکر رو ازت داشته باشم.
نمیدونم بقیهی دوستانی که خودشون رو مخاطب تو قرار میدن هم مثل من هستن یا نه، اما من نسبت به آدمای خیلی کمی این حس رو پیدا میکنم؛ اینکه وقتی متنات رو میخونم تمام جنبههایی که از خوندن یه متن توی ذهنم بررسی میشن برام خیلی جالبن و باهاشون احساس صمیمیت خاصی دارم!! مفهومهایی که بهشون توجه میکنی، موضعی که در برابر این مفاهیم انتخاب میکنی، لغاتی که برای بیان منظورت انتخاب میکنی، ادبیات و نوع نگارش و حتی جمله بندی و پاراگرافبندیهات..
بزار حالا که اولین کامنتم رو نوشتم، یه تشکر ویژه هم ازت داشته باشم، بخاطر تمام چیزایی که ازت یاد گرفتم و خصوصا بخاطر ساختاری که به ذهن از انسجام “فرار کرده!!!” من دادی.. (از اون “حرفای بی سر و ته” من بود ؛) )
از اواخر سال ۹۲ تا به حال که با نوشتههات آشنا شدم و از اون وضعیت فکری و روحی خیلی آشفتهتر از الانم نجات پیدا کردم، متاسفانه نتونستم همراهیم با نوشتههات رو دو طرفه کنم. من واقعا ازت ممنونم، با جمعبندیهای قشنگی که از دغدغهها و افکار پراکنده و سر درگم خودم توی متنات و آموزشات بود- و البته با موضوعات قشنگ و ظریفی که خودت به این افکار اضافه کردی- اوضاع فکری و زمینهی غالب تصمیمگیریهام واقعا عوض شد و به سمت “هدفمند شدن” پیش رفت..
خلاصه، خداوند تورا خیر دهاد.. ؛)
با سپاس. فكر ميكنم اين مشكل برخي از ماست كه اول نميدانم از چيزي كه دنبالش هستيم مثل درس خواندن دقيقاً چه ميخواهيم. ارتقاي شغلي (با وحود مرتبط نبودن رشته تحصيلي با زمينه كار)، اميد به آينده براي داشتن شغلي بهنر، دانش، همه دارن ما هم بايد داشته باشيم(؟!) و ….
به نظرم يكي از كارهاي ديگري كه انرژي ميده رويا پردازي است و تا زماني كه ندونيم دقيقاً براي چي داريم درس ميخونيم نميتونيم روياپردازي كنيم و مزه مزه كنيم رسيدن به هدفمون را.
من يه درخواست مختصر دارم. يك مقاله به اين مقاله لينك شود كه كمك كنه نسل جوان يا حتي نسلي مثل من كه خيلي هم جوان نيست اما هنوز نفهميده چي ميتونه راضيش كنه، حداقل بفهمه كه راه و هدف فقط همين راههاي معمول و كليشهاي كه همه دارن ميرن نيست. باز هم ممنون از متن خيلي خوبتون.
حرفهاتون زیبا بود مثل همیشه ، ممنون
سلام جناب شعبانعلی
میبخشید میشه دقیقا در مورد راه و روش موفقیت درکنکور ارشداز دید شخصی خودتون که تجربه خیلی خوبی تو این زمینه دارید و در عین حال لذت بردن از مدتی که برای این هدف تلاش میکنیم و به قولی زندگی کردن و لذت بردن از اون و در کنارش درس خوندن مفید و لذت بخش و با انگیزه به آینده ای روشن برای کسانی که یکی از اهداف زندگیشون
این شده( البته نه مهمترین هدف و تنها راه پیشرفت و ادامه زندگی نه. منم تو این زمینه با شما هم عقیده ام و با توضیحات ↑ شما در پاسخ به زهرا خانم کاملا موافقم ) راهنمایی و مشورت بدید . اگر از تجربیات شخصیتون در این زمینه که همیشه موفق بودید به صورت کامل توضیح بدید ممنون میشم. من لیسانس برقمو از یه دانشگاه دولتی گرفتم و در حال حاضر برای کنکور ارشد برق میخونم
سلام, ممنون از متن قشنگتون, اونجایی که فرمودین با چه سختی وبا چه وضعیتی هم روحی هم علمی تونستین و خواستین و تلاش کردین که رتبه برتر بشین واقعا بهم انگیزه داد”متشکرم ” درضمن من یه سوالی داشتم البته شاید با خوندن این متن نباید اینو بپرسم ولی چیکار کنم حس میکنم از بقیه خیلی عقبم, منم امسال برا کنکور ارشد صنایع_صنایع شرکت میکنم ولی خیلی کم خوندنم و کم تست زدم, آیا تو این ۸۳روز باقی مانده میتونم جبران کنم!؟
درود آقای شعبانعلی
من هم امسال بعد از ۶ سال برای ارشد اقدام کردم اما کم خوندم …. متن شما عالی بود وآموزنده برای من .
اما این جمله رو نمی پسندم:
حرف من به دل سنگ تو نشست…….
شاید زهرا در اون لحظه که این کامنت رو گذاشته ،چیزی سخت عذابش داده و ناراحت بوده…
سلام محمد رضا، چقدر این مورد پنج نوشته رو دوست داشتم.
منم یه مدتیِ یه روتین ساختم که:
هر روز صبح یه سری از خاطراتِ یکجملهای خوب یا چیزای خوبی که هستند رو بهشون سر میزنم. اول سالنامه نوشتم.
بعدش یه کوچولو خیلی کم! حرکات کششی انجام میدم. و چند تا تنفس شکمی [دایفراگمی انجام میدم.] و آب میخورم. و آهنگ پیاده روی صبحگاهی[اکثرا این موزیکه از یه پوشهی ثابت انتخاب میشه].
بعدش ۱۰ دقیقه وقت میذارم یا اون سبکِ تکمیل جملات نانتانیل براندن که تهِ کتاب مسيولیت پذیریش هست رو تکمیل میکنم.
یا یه برگهای که خودم ترجمهاش کردم رو تکمیل میکنم. http://goo.gl/Un8zhv
با پیاده روی روزانه و بیشتر آب خوردن و فیلم دیدن و دیدن یا شنیدن دوستایِ دبیرستان، به نظر میآد وقت بیشتری رو زندگی میکنم.
و بیشترین خوبیش اینه که آخرایِ شب حالِ خوبی دارم:].
……………………
خوشآ دلی که مدام از پیِ نظر نرود …..به هر درش که بخوانند، بیخبر نرود.
وقت بخیر
محمدرضای گرامی,من حرفهایت را دوست دارم چون اول و آخر حرفهایت به هم میرسد ولی گاهی بین مسیر بعضی جملات و کلمات خیلی کمرنگ و گاهی خیلی پررنگ میشود
کاغذ پاره وزارت علوم علم نیست ولی یک چیز را قبول کن,برای منی که مدتی است عادت کرده ام حداقل روزی ۱۰ دقیقه صدای شما را در برنامه های مختلف بشنوم,شریف و رتبه یک MBA و مدیریت خوندن اون هم بعد از مهندسی یک دستاورد محسوب میشود چون همیشه جایی به آنها اشاره میکنی هر چند به عنوان چیزهایی بی فایده……اگر حداقل به یکی از دوستان و همکاران و یا حتی کارمندانت بدون اون نام دانشگاه و یا بدون قید کارشناس یا کارشناس ارشد یا دکتر استناد میکردی,بیشتر حرفهایت را در ذهنم مستند میکردم……قبول کنیم که همان کاغذ پاره هم برای ما یک نیاز است حتی گاهی برای تاسف و افسوس…..
سلام به استاد عزیز و دوستان این خانه
بسیار این مطلب ،دوست داشتم و لذت بردم و یاد گرفتم.
سلام به محمد رضای عزیز و دوستان متممی
حرفات به دلم بسیار نشست چون خودم هم به همین شکل درس میخوندم واسه کنکور کارشناسی و ارشد.. شاید اون موقع ها با این تحلیلی که تو گفتی این سبک خواندن رو انتخاب نکرده بودم، اما میدونستم که نمیتونم مثل خیلی از کنکوری های اون موقع و الان تمام زندگیمو وقف کنم واسه یه چیز ..چون فکر میکردم دیگه اونوقت این اسمش زندگی نمیشه.. با این سبکی که شبیه عمل تو در زمان کنکورت بود در دو مقطع تحصیلیم با رتبه های خوب تو بهشتی و علامه قبول شدم و یادمه همه ازم میپرسیدن تو چجوری درس میخونی که هم رتبه میاری هم زندگیتو متوقف نمیکنی واسه کنکور…….
حس خوب زندگی آرزوی من برای تو و دوستان متممی
یه نکته جالبی که در مورد فعالیت لایه دوم مغز و Sleeping on the problem گفتید ظاهرا در بزرگان ما هم به نوعی وجود داشته و از این تکنیک استفاده میکردند مثل ابو علی سینا که این جمله رو گفته: “هر گاه در مسئله اي متحير مي ماندم ، به مسجد مي رفتم و نماز مي خواندم و به مبدع كل آفريدگار جهان مي ناليدم ، باشد كه مشكل مرا به من بگشايد و آن سختي را بر من آسان نمايد.”
سلام محمدرضا جان
اون روز که کامنت زهرای عزیز رو خوندم،باهاش یه جور احساس همدردی کردم نه به خاطرداشتن یک سبک زندگی،به اینکه من هم درگیر کنکورکارشناسی ارشد وآزمون های استخدامی هستم وحال خوبی ندارم.فکر میکردم که میتونم هر دو رو باهم جلو ببرم.امسال ارشد قبول شدم و ثبت نام نکردم. چون فعلا علاقه ای برای ارشد ندارم و همزمان تو آزمون استخدامی قبول شدم و مصاحبه رفتم و در آخر رد شدم.بعد دوباره شروع کردم به خوندن برای ارشد (انگار که مجبورم هر سال کنکور بدم !)حالا اگرآزمون استخدامی هم بود باز شرکت کنم واقعا نمیشه هردو رو باهم اداره کرد یه دفعه یه سازمانی استخدام میکنه ارشد رو میذارم کنار میرم دنبال استخدام.بعد که شما این مطلب فوق العاده با ارزش رو نوشتید دقیقا تمرکز کردم روی این قسمت که چرا هردو رو باهم انجام میدم .رفتم فکر کردم و تصمیم گرفتم فقط برای آزمون استخدامی بخونم چون کار برای من در اولویت اول هست و براش انگیزه دارم ولی وقتی که اسم ارشد هم میاد وسط بی انگیزه و افسرده میشم و فرار میکنم از درس خوندن . به علاوه اینکه اگر بر یک مورد تمرکز کنم نتیجه ی بهتری میگیرم همیشه این حرفتون رو با خودم مرورمیکنم که “راز موفقیت در تمرکز بر یک هدف واحد است.اگر یک گاو را به دو قسمت تقسیم کنیم دو گوساله نداریم یک گاو مرده داریم”.معلومه که فقط طوطی وار تکرارش کردم تا به امروز درست نفهمیده بودمش.
با این تصمیم من هم سبک شدم.ممنونم که کمک کردید درست وآگاهانه فکر کنم.
عالی عالی مثل همیشه عالی …. روم نمیشه بدون کلمه استاد صداتون کنم ولی میخوام استاد شعبانعلی من دارم کنکور mbaمیخونم اصن همیت شما یکی از استارت این کنکور من هستین , شاید باورتون نشه ولی یکی از انگیزه های وحشتناک من قبول شدن تهران فقط بخاطر اینه که شمارو گیر بیارم و از نزدیک ببینمتون , الان نزدیک چارساله باشما زندگی میکنم , به شخصه شما رو مولانای قرن ۲۱میدونم , کامنتم کلا شد تمجید … ولی حرفای شما واقعا از جنس دله
سلام بنده پشت کنکور لیسانس هستم یعنی یک بار کنکور دادم.نمیدونم چه قدر حرف شما در مورد این که دانشگاه به درد نمی خورد در ایران و ارزش دفاع کردن ندارد درست است،ولی اگر کسی آینده ای در ذهنش داشته باشد که دانشگاه تنها راه عملی شدن ان اینده باشد مخصوصاً در ایران.آن وقت چی؟فرضاً کسی که بخواهد پزشک شود باید دانشگاه برود پس شاید نتوان گفت دانشگاه به هیچ وجه قابل دفاع نیست.نظر بنده این است.ولی شاید در مورد اکثر رشته ها بتوان گفت.
شما تقریباً ۶ مورد مثال زدید برای پر کردن آن ۴۰۰ ساعت زمان و به شخصه با حدوداً ۴ یا ۵ مورد آن مخالفم و دلایل محکمی هم دارم که چرا.که البته از تفاوت اساسی در طرز نگاه شما و بنده به اطراف و کارهایمان ناشی میشود.
شاید به شما بر بخورد ولی این طرز صحبت شما به طور کلی در مواردی (که در این جا هم چند مورد وجود دارد) به نظر arrogant می اید و به هر دلیلی(شاید رتبه یک شدن در کنکور،یا رفتن به دانشگاه شریف و انصراف دادن و …) در درون شما یک misplaced sense of self-righteousness وجود دارد که باعث شده چنین صحبت هایی بکنید.البته نظرات شما محترم است ولی در مواردی نظراتی دیده ام از شما که درست نبوده اند از نظر بنده.البته صحبت هایی هم دارید و داشته اید که امیدوارم به گوش خیلی ها برسد و باعث شود مسیر زندگیشان را تغییر دهند ولی خب،هیچ آدمی کامل نیست.امید وارم باعث نشود که کم تر چنین دل نوشته هایی بنویسید فقط نظر شخصی خودم را گفتم.
خوشحال می شم بتونیم نظرات شخصی مخالف شما را هم از وبلاگ خودتون دنبال کنیم.
محمدرضا سلام
فک کنم یک دوسالی میشه که میخونم و بیشتر نوشته هات برام یک نکته داشته
گاهی وقتی حالم بده پکرم با نوشته هات فال میگیرم
میرم اولین نوشته وبلاگت بعد ده ص ده ص میام پایین نوشته ها رو میخونم تا اونی که باید حالم خوب کنه ادامه میدم و چ حس خوبی داره هربار یاد گرفتن ازت
من ۲۴سالمه نمیدونم تو ۲۴سالگی دوست داشتی چ جوری باشی ولی من واقعا دلم میخواد کمی شبیه تو باشم (کمی رو واسه بعضی از اخلاق ها چیزیهایی میگم ک میدونم نمیتونم مثلا نخوابیدن برای بیدار کردن آدم ها )
محمدرضا چند روز پیش یک نوشته خوندم در مورد سبک زندگی یک جمله اش قدِ قدِ همه چیزهایی که یاد گرفتم ازت می ارزید اونکه سطح زندگی عوض میشه اما تغییر سبک زندگی آسون نیست .تلنگر فوق العاده محکمی بود چند روزه شروع کردم
منی که همش منتظر بودم بیرون اوکی شه تا کمی شبیه آدم های موفق باشم !یهو دیدم چند چند با خودم یک دانشجو ارشد بی سواد گ حیلی دلش میخواد بتونه مفید باشه ولی خودش مفید نیست محکم ترین تلنگر زدی ،دارم بیدار میشم و همین قدر هم مدیون توام بی سوادی رو میدونستم اما حرکتی نمیزدم و حالا دارم حرکت میکنم.
واسه نوشته هات واسه صوت ها واسه بیداری هات تشکر نمیکنم ولی واسه تغییری ک تو زندگی یک آدم ایجاد کردی کمک کردی حالش خوب تر بشه ازت ممنونم
+برنمیگردم ویرایش کنم کامنت رو صادقانه ترین کامنتم تو این خونه است نمیخوام رنگ تعارف بگیره .زنده باشی رفیق
یک لبخند بزن کامنتم لطفا حتی الکی!تا منم یک کار مفید کنم 🙂
آقای شعبانعلی خیلی خیلی ممنون بابت این نوشته…من عاشق سایت شمام و هیچ وقت از حرفا و سایت تون سیر نمیشم، حرفای شما رو با جون و دل میخونم چه برسه به اینکه درباره کنکور هم باشه چون من پشت کنکوریم…نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم، چقدر شما خوبید،شما رو از نزدیک ندیدم ولی خیلی ازتون یاد گرفتم و از راه دور همیشه توو دعاهام هستید،خیلی دوستون دارم…
خیلی خوب بود ، واقعا میگم که خیلی خوب بود
پارسال که آزمون ارشد آی تی رو دادم و هدفم رو گذاشته بودم برای شریف ، با دری به اسم شکست رو به رو شدم و رتبم شد ۸۰۰ و نتونستم به اون چیزی که بهش به عنوان ی پله برای رسیدن به اهداف بالاترم نگاه میکردم برسم ، ناراحت بودم ، خیلی ناراحت ، چون ارشد برای من هدف نبود ، ی مسیری بود برای اون چیزی که میخواستم بهش برسم و بهینه ترین راه برای رسیدن به اون چیزی که میخوام ارشد در ی دانشگاه سطح اول داخل کشور بود ، نشستم حساب کردم ، دیدم نمیشه که با ناراحتی صرف مهم ترین هدیه زندگیم یعنی زمان رو هدر بدم ، شروع کردم به خوندن ( البته راستش رو بگم من از اردیبهشت تا الان مدل اول رو انتخاب کرده بودم ، البته کاراییم کم نمیشد چون انگیزه ی خیلی زیادی داشتم ، ناراحتی های روزهای بعد ارشد یعنی دقیقا همین روزهای سال قبل منو آزار میداد ، به خودم میگفتم نیازی نیست به بقیه خودم رو ثابت کنم ولی من خودم رو باید به خودم ثابت کنم ) اما این اواخر یکم یکنواختی رو حس میکردم ، خسته نبودم ، انگیزه کم نداشتم ، فقط یکم یکنواختی رو حس میکردم ، امروز صبح که بیدار شدم دیدم داره بارون میاد ، عین پارسال همین روزا بعد ارشد ۹۴ ، گفتم یادش به خیر چقدر این روزا پارسال ناراحت بودم ، خودم میدونستم اونی که میخواستم نشده بود. صبحونه رو خوردم و گفتم خب که چی ؟ میخوای بازم ناراحت باشی که چرا پارسال نشد ؟
باز همون حساب کتابی که اردیبهشت کرده بودم رو انجام دادم و گفتم بسم الله ، ۸۶ شبانه روز مونده ، مرد باش و از این وقت باقیمونده خوب استفاده کن اما این سری تصمیم دارم اون یکنواختی رو حذف کنم. امروز هم قصد داشتم مطابق برنامه ای که داشتم و آخرای شب چک میکردم سایت رو ، همون آخر شب بیام چک کنم ولی گفتم چند روزه که چک نکردم برم الان ببینم و بعدش ادامه درس رو بخونم ، واقعا خوب بود ، خیلی ممنون آقای شعبانعلی
ممنون از اینکه برا کامنت من وقت گذاشتین و تحلیلش کردین, راستش از اونجایی که زمان آزمون استخدامی دستگاههای اجرایی تو اسفنده و اون یکیشم فعلن نامعلومه, خانواده مخصوصن پدرم که بازنشسته فرهنگیه, خیلی اصرار داره که بیشتر وقتمو برا آمادگی برا آزمون استخدامی بذارم تا ارشد و از اونجایی که کمال گرام, سعی میکنم به هردوش برسم و این واقعن بهم فشار میاره, طوری که اغلب اوقات بدون اینکه خودم متوجه باشم سگرمم تو همه و اطرافیان بهم میگن چه خشن! یکی از دلایل ادامه تحصیلم تغییر محیط و رفتن به یه شهر بزرگ مثل تهرانه و از طرفی ظرفیت محدود پذیرش هم نگرانیمو بیشتر کرده, تصور کنین دختری باشی که برای فرار از ازدواجی که از دید یک پدر ومادر سنتی حتمن باید به وقوع بپیونده و اینکه ادعا کنی توانایی اینو داری که از لحاظ مالی مستقل شی و نیازی به ازدواج صرفن بر اساس عرف و نه با اونی که که واقعن دوسش داری نداری و اینکه حرفتو خیلی جدی نگیرن و اونو در حد یه شعار بدونن و از طرفی اصرار داشته باشن که جوی باریکه استخدام از دست نده و کنارش هر کاری خواستی بکن. با این اوصاف مجبورم به قول یکی از دوستان به هر دری بزنم تا یکیش وا شه و از طرفی رضایت پدرمو هم جلب کنم. در مورد پیشنهاداتونم موافقم و سعی میکنم روشی که باهاش راحتترم رو انتخاب کنم, چون بعضی وقتا احساس میکنم واقعن مغزم پوکیده…! بازم ممنون بابت نوشتتون
سلام محمدرضا.. مطلب قشنگ و كاربردي و مفيدي نوشتي. من هم حرف هات رو قبول دارم. الان كه مدرك فوق ليسانس گرفتم(فوق ليسانس رو از قصد گفتم، چون ميدونم شما بين مدرك فوق ليسانس و كارشناس ارشد واقعي بودن تفاوت قائلي و من هم اين تفاوت رو قبول دارم)، فهميدم كه حتي اگر نداشتم هم آسمان به زمين نميومد و تفاوت خاصي در زندگي ام نميكرد. همينطور وقتي به اين فكر ميكنم كه در دوران مدرسه چقدر بيخودي به نمراتم حساس بودم و الان كه به گذشته نگاه ميكنم، ميبينم كه حرص بي دليلي بوده. چه دوستاني كه با معدل خيلي پايينتر از من بودند ولي الان در رده هاي شغلي بسيار بالاتر از من فعاليت ميكنند و درآمد بيشتري هم دارند. البته من هيچ وقت درآمد برام ملاك نبوده و هميشه آرامش در زندگي برام در اولويت بوده است و الان هم خيلي از زندگي ام راضي هستم. مقصودم از اين جملات اين بود كه خيلي اوقات نميتوان آينده را پيش بيني كرد و الزاماً خوندن بيشتر به نتيجه گيري بهتر ختم نميشه و فاكتورهاي مهم ديگري هم همونطور كه عنوان كردي نقش دارند.
حرفاتون خیلی دلنشین بود…
کمتر از ۳ ماه تا کنکور ارشد مونده , امیدوارم بتونم تغییراتی رو تو این ۳ ماه بدم…
مثل همیشه عالی بود فقط کاش میتونیستیم حداقل تو کارشناسی ارشد به یه انتخاب خوب و درست برای رشته برسیم.
چند روز است درگیر تهیه یک گزارشم، از آن گزارش ها که امیدوارم منشا خیر باشه یا …..شر برای خودم ! البته دومیش اصلاً مهم نیست. یک جورائی دارم عقب می اندازمش تا فکرم باز بشود و بتوانم حق مطلب را ادا کنم و گفتنی ها را بگویم.
امروز وسط شلوغی کارها ، ساعت ۴ کار را تعطیل کردم و رفتم سینما! فیلم ” بادیگارد” از ابراهیم حاتمی کیا. البته بلیط جور شده بود و نیازی به ساعتها ایستادن در صف نبود. آن زمان که دانشجوی کارشناسی بودم عشق جشنواره داشتم و ساعتها تو سرمای بهمن تو صف می سینما می ایستادم و برای دیدن فیلم ها آنهم ” داغ داغ ” می لرزیدم . فکر می کردم بعد از ۲۲ بهمن دیگر دیدن هیچ فیلمی برایم لطفی نداره!
لذت گرفتن بلیط ، بعد از ساعتها ایستادن در صف طولانی، شنیدن خاطرات بچه ها و بازار داغ نقد فیلم های جشنواره برایم از نمره ۲۰ دانشگاه لذتبخش تر بود.
.
.
.
زهرای عزیز نمیدانم الان اینجائی، لابلای کتابها و تست ها، شاید هم با حرف های محمدرضا، سبک زندگیت را تغییر دادی و امروز در صندلی کناری من بودی (:
کندن از تکرارها، بایدها، زمان های مقرر، بی اعتنا به ثانیه ها که دوان دوان شتاب زندگی را به رخمان می کشند ، بی خیال خط پایان، لازمه ، باور کن لازمه وگرنه میبری ! نمیتوانی تا آخر با انرژی ادامه بدهی …
زهرا جان شاید امروز تیتراژ آخر فیلم و اسامی تمام آنهائی که این اثر را ساختند از پس چشمهای خیسم محو و تار شد ، اما حس خوب و خاطره ” حیدر” قهرمان داستان همراهم خواهد ماند .دیدن یک فیلم از کارگردانی که از بوی پیراهن یوسف تا بادیگارد من را دنبال خودش کشانده ، انسانی که کارش را می شناسه اما سالهاست که در کوچه پس کوچه های شهر، پشت خاکریزها و میدان های مین آنها را مشق می کنه .این آدم اولین فیلمنامه خودش را در نوزده سالگی نوشت.
امیدوارم قبول بشی، ولی ببین شهامت این را داری که مثل محمدرضا بگوئی توانستم اما نخواستم! آیا به این باور رسیدی که دانش و مهارتی را که برای کار و زندگی نیاز داری دیگر پشت میله های سبز دانشگاه تهران به بند کشیده نشده و همین حالا می توانی با فشار انگشتانت و تنها با یک کلیک هر آنچه می خواهی را بدانی. تو که اهل این خانه ای ، راه دور چرا؟ متمم نزدیک ترین راهه
سلام
من از سال های نوجوانی به ولگردی تو اینترنت اعتیاد دارم! از طرفی هم وقتی اینترنت رو کاملا قطع می کنم خیلی به مشکل می خورم به هر حال یه سری کارا هم هست که مفیدن یا کارای فوری مثل پرداختای اینترنتی که جاهای دیگه امنیت نداره و آدم باید تو خونه انجام بده.
لطفا یا منو زنده به گور کنین یا یه سبک زندگی بگین که توش عمرم تو اینترنت هدر نره ولی ازش استفاده مفید کنم! دیگه از دست خودم خسته شدم! دوس دارم با اراده ی خودم این کارو کنم ولی تا حالا هر بار امتحان کردم شکست خوردم 🙁
ممنونم. امیدوارم که جوابمو بدین
سلام.
پیش نویس:حرفام بی سرو ته هستش.
نمی دونم وقت کنید راهنماییم کنید یا نه.راستش من نه ی پشت کنکوریم نه کارمند دولت.من نصفه کاره از دانشگاه اومدم بیرون استیو جابز بشم،الان برنامه نویسم توی ی شرکت خصوصی.موضوعی که هست اینه که واقعا نمی دونم کی هستم ازین دنیا چی میخوام یا باید چی کار توی این دنیا انجام بدم.من ی آدمی هستم با ی کوله بار از کارهاو تصمیم های نیمه کاره.ی روز میخوام برم از ایران ی روز میخوام بمونم.اصلی ترین موضوع اینه که راهمو گم کردم.رها کردن کارها شده سبکی از زندگیم.راستش نمی دونم از کجا باید شروع کنم.چه طور باید بفهمم که کاری که باید انجام بدم توی این دنیا چیه.می دونم نباید از شما انتظار داشته باشم توی ی کامنت راهو برام روشن کنید.ولی شاید بتونید ی چراغ به دستم بدید.خیلی وقته میخوام ازتون بپرسم ولی همش پشیمون میشدم.شمارو به عنوان یک فرد راضی از زندگی قبول دارم و همیشه برام سوال بوده شما چطور شد راهتون رو از ی رشته دیگه تغییر دادید و رفتید سراغ کاری که دوستش دارید.بحثم کاری نیست.من هر کار میکنم راضی نیستم و نمیشم.
به نظره شما از کجا شروع کنم؟عرفان؟روانشناسی؟فلسفه؟
سلام
من کارشناسی ارشد دانشگاه شیراز رشته مورد علاقه ام قبول شدم و به پیان رساندم تو فکر دکتری بودم که جدیدا منصرف شدن و دوست دارم در یک رشته کاربردی مثل روانشناسی بالینی ادامه تحصیل بدهم به نظرم ی مهارت که بتونه به دیگران و اطرافیان سود برساند ارزش سختی هایش هم داره و اگه روحیه خوب چاشنی مار بشه همون فرایند حرکت هم می تونه جزء بهترین و خاطره انگیز ترین لحظات زندگی انسان باشه
من کسی هستم که این دوره را پشت سر گذاشته ام. تقریبا یک سالی هست که ارشد را تمام کرده ام. نکات خوب و تکان دهنده ای بود مخصوصا نکته ی چهارم اینکه چرا کسی هم در آزمون استخدامی شرکت می کند و هم به فکر شرکت در آزمون ارشد است. شاید چون هدف خود را پیدا نکرده و سردرگم است. من هم این طوری بوده ام. هم در آزمون استخدامی شرکت کرده ام و هم در کنکور. حرف شما رو کاملا در این مورد قبول دارم. هم خدا و هم خرما را خواستن، محافظه کار بودن و طاقت نداشتن.
قبل از آنکه وارد مقطع ارشد شوم اصلا به این فکر نکرده بودم که آیا به پژوهش علاقه دارم یا خیر؟ اصلا به این فکر نکرده بودم که بعد از آن قرار است چه اتفاقی بیافتند. نیم نگاهی به آینده نداشتم. بعد از تمام شدن دوره ی ارشد وارد دوره ی بدی شدم. اینکه باید ادامه بدهم یا دنبال کار باشم. خواندن مطلب شما در مورد ادامه ی تحصیل کمکم کرد تا کمی بیشتر فکر کنم. اینکه واقعا به پژوهش علاقه داشتم؟ هدفم از ادامه ی تحصیل چیست؟ صرفا برای عقب نماندن از قافله ی مدرک بگیران میخواهم ادامه بدهم یا برای کم نیاوردن از اطرافیان؟
تصمیم ادامه تحصیل را از سر دور کردم. به دنبال کار شدم. هر جا که می شد رزومه می فرستادم. مصاحبه می رفتم. کم کم به این فکر افتادم که مهارت جدیدی هم یاد بگیرم. شروع کردم به یادگیری. دوران سخت و استرس زایی بود که هنوز هم هست چون به ثبات نرسیده ام، چون آنچه را که میخواستم پیدا نکردم.
راه های مختلفی بود و هنوز هم هست (اپلای کردن، مهاجرت به شهری دیگر، ادامه تحصیل در داخل کشور، کارآفرینی یا ادامه دادن به زندگی که اکنون دارم) و من هم سرگردان در تصمیم گیری (همین که تصمیم نگرفته ام که خودش نوعی تصمیم است. تصمیم گرفته ام که تصمیم نگیرم، این رو از درس های شما یاد گرفته ام:) ) و هنوز هم این سردرگمی با من است. گرچه کاری نیمه وقتی دارم ولی راضیم نمی کند که سهم من از دنیا همین باشد، زندگی این چنین طاقتم را گرفته است.
نمی دانم علاقه ام چیست. هر چیزی زود خسته ام می کند. چه چیزی است که با انجام دادنش گذر زمان را احساس نمی کنم. هر چی که هست الان به شدت گذر زمان اذیتم میکند.
یکی از دوستان را اینجا دیدم. دوستی که پشت کنکوری است، خوشحالم که راهش را پیدا کرده به پژوهش علاقه دارد. آزمون های استخدامی را سفید می گذارد برای رسیدن به علاقه اش. انشاالله که این دوره را به خوبی پشت سر بگذارد و موفق شود.
متن و کامنت های زیرش رو خوندم، عالی بود، از خودم خجالت کشیدم که تو با این همه کمبود وقت و کارهای مهم تری که داری، جواب کامنت ها رو با این دقت می دی اما من حتی گاهی یادم میره دکمه تشکر رو بزنم!
چقدر خوبه که سایتت و متمم هست، که درست در بزنگاه هایی که هیچ کس نیست حرف آدم رو بفهمه، تو اون ها نوشته هایی رو می خونیم که به شنیدنش بیشتر از هر حرفی احتیاج داشتیم.
سلام
من خيلي ساله كه دكترام رو گرفتم، و از دانشگاه خوبي هم گرفتم، نمرات و رتبه هاي خوبي هم داشتم و شاگرد اول دوره هاي مختلف هم بودم. د اين همه سال، فقط يك چيز رو ميتونم بگم: درس خوندن بدون هدف گيري بازار كار اصلا چيز خوبي نيست و بيشتر معادل هدر دادن وقت و پول هست. يعني آيا خوندن ارشد به كارتون كمك ميكنه؟ اينطور نباشه كه حالا بخونم ايشالا كار پيدا ميشه. البته من خوندم و مدركم رو هم گرفتم و خرم هم از پل گذشته، شايد توصيه ام از سر سيري باشه، ولي حرفم همينه كه ميگم: درس خوندن بدون اينكه بازارش مشخص باشه رو اصلا توصيه نميكنم.
سلام محمدرضا جان
پیش نوشت: این مطلب درد دلی با محمدرضا است که امیدوارم بخواند و مستقیم یا غیرمستقیم پاسخ دهد.
راستش را بخواهی من، به عنوان کسی که در یک دانشگاه معتبر مدارک خود را اخذ کرده و اکنون در یک دانشگاه متوسط دولتی تدریس می کند، از کنایه های مکرر تو به دانشگاه کمی مکدر شده ام.
من پس از آشنایی با تو و متمم، پیوسته کوشیده ام تا سطح قابلیت و مهارت های دانشجویانم را ارتقا دهم. اما هر بار که با دیدگاه تو در مورد دانشگاه مواجه می شوم، احساس سرخوردگی می کنم. آیا به راستی تلاش های من برای بهبود سبک تدریس در دانشگاه و افزایش مهارت دانشجویان مهندسی، بیهوده است؟ مگر تو نگفته ای که ما باید با حتی یک میکرواکشن بکوشیم که در راه بهبود سبک زندگی (که منظور من در اینجا، سبک تدریس و تحقیق و پرورش دانشجویان است) گام برداریم؟
به نظرم خیلی خوب خواهد بود که به طور مشخص، مباحثی را به بهبود شیوه کارآمدتر سازی عملکرد اساتید و دانشجویان در دانشگاه اختصاص دهی. اگر بگویی که این مباحث بیهوده است و راهکاری برای بهبود وضعیت نامساعد علم آموزی و مهارت آموزی در دانشگاه نمی شناسی، من را تا حدی از خودت ناامید کرده ای.
اکبر عزیز.
اول اینجا درد و دلی را برایت نوشتم.
بعد احساس کردم به عنوان مطلبی مستقل بنویسم بهتر است.
http://www.shabanali.com/ms/?p=6622
امیدوارم فرصت کنی و بخوانی.
محمدرضا عزیز با این که تصمیمی برای ارشد نداشتم و ندارم اما متن رو خوندم و برام مفید بود.
از فیلم دیدن گفتی، دو سه روز پیش یک فیلم دیدم برای من خیلی جالب و لذتبخش بود.
The intern 2015
اگه وقت داشتی ببین با توجه به شناخت نسبی که تو این مدت از شما پیدا کردم فکر میکنم دوستش خواهی داشت
جناب شعبانعلی عزیزم
اتفاقای زیادی در طول زندگی ادم میوفته که مسیر رو خیلی عوض میکنه و آشنایی دورادور من با شما خیلی از راه های زندگی رو به نحو چشم گیری عوض کرد… ممنونم به خاطر اهمیتی که به کسانی به غیر از خودتون میدید و همه چیز براتون جای فکر و بحث داره و نه تمسخر!!!…
مثل خیلی از دوستان دیگه منم قصد شرکت در این آزمون رو دارم. اما تغییر رشته ای هستم و اگر قصد داشتم که در رشته خودم بمونم، هرگز ادامه نمیدادم…. چون به این دیدگاهتون که دانشگاه چیز بیشتری برای ارائه نداره ، اعتقاد دارم….از شما ممنونم که معنای هویت شخصی مستقل از مدرک دانشگاهی رو برای من جا انداختین… چرا که بسیار از دانشجویان ارشدی رو اطرافم میبینم که گویا از کلاس سوم دبستان ، به کلاس چهارم رفتن… هیچ تغییر در نگاه و دانش این فرد ایجاد نشده و انگار (مخصوصا برای ما دخترها) رسم بر این شده که تا جان در بدن هست،درس بی هدف بخونیم و وقتی مدارک یکی بعد از دیگری به دستمون رسید، اون وقت فکر کنیم که میخوایم باهاش چه کار کنیم (دقیقا عین شخصیت اسکارت اوهارا در بربادرفته )…
من فکر میکنم سبک زندگی آدم خیلی به وسعت دیدش برمیگرده… و متقابلا وسعت دید به سبک زندگی… گاهی اگر خوب نگاه کنیم ، امنیتی که سیستم کاری و تحصیلی پدر و مادرمون داشته، که نهایتا به حقوق بازنشستگی میرسه، خودش میشه یه ناامنی…
ولی آقا معلم عزیزم، اخیرا زندگی و در کنارش شما بهم یاد دادین که انتخاب سبک متفاوتی از زندگی ، هزینه هایی داره که ناچار به پرداخت اونا هستم… اولش ترس داره و احساس ناامنی، ولی وقتی طعم متفاوت دید وسیع تر و دیدن فرصت های بیشتر رو چشیدم، دیدم که حاضرم هزینه ها رو پرداخت کنم….
متقاضی آزمون های استخدامی و کنکور بودن به طور همزمان، تصویر ادمی رو تو ذهنم ایجاد کرد که از فرط ترس و استیصال با سرعت دور خودش میدوه و به تمام درهای ممکن زندگی میکوبه ، بلکه یکیش باز شه… و من این تقصیر رو بر گردن خانواده و جامعه میبینم…
من وقفه ای ۵ ماهه بین ترک کار و تصمیم برای خوندن ارشد، انداختم تا به توصیه شما ببینم واقعا میخوام چه کار کنم!!! و با فشار شدیدی از طرف اطرافیان روبه رو شدم که چه نشسته ای که عمرت رفت و فرصت رو از دست دادی!!! همه معتقد بودن زمانی که باید با سرعت دیوانه وار بدوم چرا نشستم؟!… شاید این وقفه و دلگرمی شما برای دادن حق نشستن به خودم، باعث شد که این دویدن بی هدف از روی استیصال و به همه درها کوبیدن ، از من دور بشه… ولی چیزی که میدونم اینه که ترس از دست دادن زمان و ندونستن دقیق خواسته و توانمندی شخصی میتونه دلیل این سردرگمی خیلی از ماها باشه!!!
ازتون ممنونم.
محمدرضا فقط عنوان رو خوندم فعلا! باید بگم فکر نمیکنم محتوای مطلب با عنوان مرتبط باشه!
یعنی توی مدل ذهنی من نمیگنجه که تو واقعا مطلبی در راستای عنوانی که نوشتی ارایه داده باشی.
محمدرضا، فکر میکنم بر خلاف دوستانی که رای منفی به حرف من داده اند،
خودت خوب میدانی که منظور من چی بوده.
اگر مفصل و شفاف تر حرف میزدم، حرف هایم شبیه این میشد
“یک دلنوشتهی کاملاً شخصی” http://www.shabanali.com/ms/?p=6622
اما قطعا نه به این خوبی. ولی منظور من از دو خط بالا همین اعتقادات تو بوده.
سلام به استاد شعبانعلی عزیز
من هم امسال کنکور ارشد دارم
البته همزمان با کار دارم برای ارشد میخونم و مدل خوندنم مثل مدلی که شما اشاره کردید
برای درس خوندن زیاد به خودم فشار نمیارم
هدفم اینه که در رشته تحصیلیم به معنای واقعی متخصص بشم
و خیلی دوست دارم در ارشد رتبه برتر بیارم
البته با شناختی که از خودم دارم
احتمال میدم بتونم موفق بشم
اما من به حقوقی که دارم دریافت میکنم احتیاج دارم
و نمیدونم بعد از قبولی آیا کارفرما به من اجازه تحصیل و کار همزمان بده یا نه ؟؟/
البته کارفرمای بنده از من رضایت کافی داره
شوق به ادامه تحصیل و پژوهش در درونم غوغایی به پا کرده
از طرفی وضعیت مالی مثل یه مانع بزرگه
به این فکر میکنم اگه رتبه خوب بیارم
شاید کارم و رها کنم و بعنوان یک ریسک تو زندگی به سمت هدفی که دلم میخواد پیش برم
اما آینده مبهمه …
سلام استاد عزیز
من هم کنکوری هستم (ارشد)
میشه در مورد این که با چه انتخاب هایی و چه بهبود هایی در سبک زندگی میشه با بالا بردن راندمان سیستم شناختی مغز به موفقیت در کنکور ارشد نزدیک شد بیشتر توضیح دهید؟ مثال های بیشتری ذکر کنید و به ما یاد بدید که چه طوری میشه پیشرفت این توانایی بسنجیم و بازخورد بگیریم؟ یعنی بعد از انتخاب فعالیت هایی برای مثلا همون ۴۰۰ ساعت که تو متن گفته بودید، و انجام دادن اون فعالیت ها، چه طوری میشه فهمید که کار درست انتخاب کرده بودم؟ و در اون شرایط بهترین تصمیم گرفته بودم؟ اتکا کردن به احساس یا شهود در این موارد یکم ابهام داره که خود این ابهام استرس و فشار ایجاد میکنه.
لطفا باز هم در مورد مهارت های یادگیری(با تشکر از فایل های صوتی متمم) ، ماراتن رقابت ارشد، از دست ندادن انگیزه مطلب بزارید. کتابی یا مقاله ای یا روشی در برای ارتقای مهارت های یادگیری بهم معرفی میکنید؟ (انگلیسی یا فارسی)
ممنون از همه ی مطالب خوبتون
سلام محمد رضا جان
وقتی روزنوشت هات رو مثل متن بالا ،همراه با چند تا خاطره ، ضرب المثل و داستان مینویسی راحتر میفهم.
سبک زندگی،مهارت یادگیری،دلایل علاقه ات کویر و…خیلی ساده و دوست داشتنی توضیح دادی.
تشکر
سلام محمدرضا
آقا معلم
بعد از دو سال همراهی با تو و حدود سه بار خوندن روزنوشت ها و گوش دادن به اکثر فایل های صوتی و همراهی با متمم (هر چند فقط به صورت خواننده) و یادداشت برداری از آنها، که کمک خیلی زیادی به من کرده در حوزه های مختلف و حال زندگیم رو بهتر کرده از هر جهت اما مدت زیادی هست که ی موضوع آزارم میده . این که در برزخ گیر افتادم. من مکانیک خواجه نصیر خوندم و تمایل غالب برای ادامه تحصیل دارم و نه فقط به خاطر توهم کار بهتر و پول بیشتر، اما نمیدونم چی میخوام. دیگه انتخاب مثلا مبدل من رو ارضا نمیکنه. موقع خواندن اینجور موضوعات فورا از زیر کار شانه خالی میکنم اما کافیه یک کتاب مورد علاقم رو بخرم ( از هر موضوعی ) از خواندنش خسته نمیشم و ساعت ها وقت می گذارم برای اون، بدون احساس خستگی و دلزدگی. برای اینکه از این برزخ در بیام خودم رو ۹ ترمه کردم تا شاید گذر زمان اوضاع رو درست کنه و به شبهی از مسیر دلخواه آیندم برسم اما الان حس میکنم که فقط دارم زمان رو از دست میدم بدون اینکه به نتیجه محسوسی برسم . آدمی هم نیستم که مثل خیلی ها چند گزینه رو هم زمان در نظر داشته باشند که اگر یکی نشد سراغ دیگری بروند، روی چند کار نمیتونم تمرکز داشته باشم، حالم رو بد میکنه.
بعضی ها میگن وارد بازار کار شو تا شاید بعد از چند سال مسیر ادامه تحصیل را پیدا کنی و بعضی های دیگه هم میگن اگه از محیط درس زیاد فاصله بگیری بعد از چند سال که شاید خانواده هم تشکیل بدی دیگه برگشت دوباره سخت میشه و اگر هم بشه کیفیت پایین میاد.
و از این دست حرف ها که زیاده.
ازت میخوام اگه ممکنه در مورد احساس برزخ بودن نسبتا شدیدی که شاید برای خیلی ها بعد از فارغ التحصیلی ( که واژه مضحکی هستش همونطور که خودت گفتی ) به وجود میاد برای ما بنویسی. به خصوص در مورد کسانی که به دلایل متقنی که برای خودشون دارند تمایل غالبشون، ادامه تحصیل آکادمیک هست اما شک دارند نسبت به حوزه تحصیلشون در آینده، مثل خود من 🙂
اگه پرت و پلا نوشتم عذر میخوام.
من همیشه دنبال بهانه ای بودم تا راجع به این موضوع بنویسم؛ چون خود من برای خروج از این احساس برزخ (که فکر کنم با ادبیات آقای شعبانعلی از منظر ناظر خارجی میشه بشه “تحمل ابهام” گفت) پیگیر ایشون شدم؛
سوال اولی که اولین باری که از آقای شعبانعلی پرسیدم مربوط به یک پست اینستاگرامشون بود، واقعیت جوابی اون موقع ازشون نگرفتم یا بهتره بگم جوابشون به کار من نیومد، یا شاید انقد من سوال پرتی پرسیده بودم، که به من امیدی نداشتند، ولی الان تا حدی جواب واسش دارم، از طرفی چون تا حدی موضوعات به این شکل را دنبال میکنم، معمولا دوستانم که در شرف فراغت از تحصیل در دوره ی لیسانس یا بعد از اون هستند، از این جنس سوالات در ذهن زیاد دارند و از منی که دانشجوی ارشد هستم( شاید به دلیل تغییر رشته از مکانیک به صنایع) مشورت میگیرند.
پیش تر از همه ی اینها بنظرم مشورت یک دانشجو در خصوص مسیر شغلی(نه مسیر تحصیلی) با یک دانشجوی دیگر ولو اینکه فوق لیسانس یا دکتری باشه، فایده ای نداره و حتی در بیشتر مواردی که من دیدم، مدل مفیدی پیشنهاد نکردند. (از نگاه من مدلِ درست وجود نداره، نهایتا مفید و مناسب و مربوط میتونند باشند.)
ماجرا از این قرار بود که آقای شعبانعلی در اینستاگرام جمله ای با این مفهوم نوشته بودند که: “آموزش خوبه، ولی چیزهایی که ارزش آموزش دارند، آموزش دادنی نیستند.” بعد سوال من این بود که: خب، پس متمم و روزنوشته ها که چه ؟
بنظرم یکی از سوالاتی که آموزش دادنی نیست، مسیر شغلی ست، حتی مشاوره ی شغلی و تست و این حرف ها هم خیلی کارآمد نیستند، نهایتا تلاش برای خودشناسی، علایق شخصی، درک دنیا و تجربه میتوانند مدل مفیدی باشند، اتفاقی که در متمم رخ میده.
در خصوص سوال بالا هم جوابی که به کار من اومد، در آخرین فایل یادگیری و سخن آخر اون فایل و به نقل ار ایزاک آسیموف یا آسیموو بود: ” من باور قطعی دارم که تنها شکل واقعی آموزش، خودآموزی ست”
یک سوالی که ذهن من رو درگیر کرده اینک اون ساعات تلف شده رو به خواندن کتاب دیگر اختصاص بدیم که خودش ذهن رو خسته میکنه؟یا فقط دور شدن از این اطلاعات فعلی مهمه تا ذهن بتونه بدون نظارت ما بهش خودش ارتباط ها رو برقرار کنه؟
سلام.
ممنون که تجربیات خودتو می نویسی.من که نگاه می کنم به زمان ارشد خودم و خوندن و آماده شدن میبینم که جزو اون دسته ای بودم که تمام وقتم رو به خوندن درس ها گذاشتم .حتی برای خواندن مطالب متمم و روز نوشته ها به خودم می گفتم بعد کنکور وقت داری مثل خیلی ها .حتی از کوچکترین بیرون رفتن ها از خودم دریغ کردم. بگم که اون نتیجه ای که می خواستم نگرفتم و همش هم مقصر خودمم . نمی دونم چرا و از کجا این فکر رو داشتم که خوندن مطالب از این قبیل یا مطالبی که روی خود سازی تاکید داره برای یک قشر خاص هستش نمی دونم منظورمو چجوری بگم .اون زمان درک خاصی از خیلی چیز ها نداشتم با اینکه سنم هم کم نبود.
در آخر بگم متمم و روز نوشته ها خیلی مسیر مو عوض کرد اونم به وقتش که واقعا لازم بود واقعا کمکم کرد یه سبک زندکی یک شخصیت واسه خودم تعریف بتونم بکنم. تونستم درک کنم که انتخابهام به خودم بستگی دارن نه کسی دیگر یا خانواده .
واقعا ازت ممنونم شعبانعلی عزیز
من نیز پشت کنکوری هستم …
در این آزمونی که پل ورود من از دبیرستان به دانشگاه بود برای خودم قوانینی را وضع کردم گفته تا تنور داغ است حرف هایم را بزنم شاید به درد کسی بخورد و اگر اشتباه است اصلاح شود.
۱)هیچ وقت ,هیچ گاه درس را برای رتبه و رشته نخوان … اینکه من برای فلان رتبه درس بخوانم یا اینکه من چون صرفا یادگیری را دوست دارم درس بخوانم یک دنیا فاصله هست . اینکه چرا بعد از آزمونهای آزمایشی نا امید می شویم عمدا به این علت است که من برای رتبه و رشته می خوانم نه برای یادگیری بیشتر خودم و علاقه ام به یادگیری
۲)شروع های طوفانی پایانی توفانی نخواهند داشت …
رهرو آن نیست که گهی تند و گهی اهسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
۳)آینده را رسم کن … بهترین و بدترین شرایط ممکن با تمام جزئیات را برای خودت پیشبینی کن …
اما برای بهترین تلاشت را بکن …چو صد آید نود هم پیش ماست
۴)عموما در مسیر کنکور داوطلبان به چند دسته تقسیم می شوند
۱کسانی که کتاب های کمک آموزشی را می خرند و صرف اینکه کسی پول داشته باشد از این مرحله عبور می کند
۲کسانی که صرفا به خواندن درسنامه ها و جزوه ها و فهمیدن آن بسنده می کنند
۳-کسانی که تست ها و تمرین ها و مثال ها را چندین بار حل می کنند و می فهمند
۴-کسانی که برای یک درس چندین کتاب تست را با این مراحل را طی می کنند
و عموما تفاوت افراد از اینجا منشا می گیرد
۵)انتظار بی جا از خودت نداشته باش .اولا تو انسان هستی پس انتظار نداشته باش …
مثل یک تراکتور شبانه روز درس بخوانی و خسته نشوی
یا مثل یک رایانه هرچه را روی هاردش بریزی حفظ کنی و هر موقع دوست داشتی ان را به یاد بیاوری
یا نا امید نشوی
۶)قدرت فراموشی ما انسان ها فوق العاده است . حافظه ی طلایی با تکرار و مرور مدام محقق می شود
۷)ما خسته و نا امید خواهیم شد مهم این است که حداقل های خودمان را افزایش دهیم
۸)اگر خواسته های دنیایی داری … پس باید تلاشی دنیوی برای آن بکنی
و اگر خواسته هایی معنوی داری … پس باید تلاشی معنوی برای آن بکنی
۹)هیچ وقت بابت شرایط سختی که در آن هستی ناراحت و نا امید نباش .شرایط سخت وجود دارند تا ما پیشرفت کنیم و یاد بگیریم به سطح جدیدی ارتقا پیدا کنیم و ظرفیت هایمان را افزایش دهیم
۱۰)بابت اشتباهات و نفهمیدن هایت خوش حال باش… اینکه الان متوجه بشی مطلبی را نفهمیدی خیلی بهتر از اینه که روز کنکور متوجه این موضوع بشی. واگر الان برای رفع اون تلاش کنی روز کنکور شاید دوباره اون رو تکرار نکنی
۱۱)عموما نا امیدی زمانی به سراغمان می اید که دست از تلاش کشیده باشیم ,هیچ موفقیت یا شکستی وجود ندارد تنها چیزی که هست دست کشیدن از امور و ترسیدن و تبدیل شدن به فردی ترسو و راکد است
عالی بود محمدرضا
من ۵ سال میشه که کارشناسی دارم ولی هیچ وقت ارشد شرکت نکردم ولی این نوشته رو برای دوستان و هر کسی که میشناختم و میخواد ارشد شرکت کنه یا کنکور داره فرستادم. دستت درد نکنه
دوستی دارم که تو کنکور ارشد سال ۹۴ مهندسی مکانیک شرکت کرد و زبان ۶۰ درصد (زبان کنکور دانشگاه آزاد در حد زبان دبیرستان هست) و یکی از درسهای تخصصی ۱۶ درصد زد بقیه هم صفر، و دانشگاه آزاد تهران شمال قبول شد. کنکور سازمان سنجش هم شرکت کرد و با همین معلومات دانشگاه پردیس شهید بهشتی تهران قبول شد که شهریه اونجا ترمی حدود ده دوازده میلیون هست. پردیس های بین الملل هم هیچ فرقی با خود دانشگاه اصلی ندارن و همه چیزشون یکی هست و فقط باید شهریه پرداخت کرد و حتا شنیدم که الان کلاسهای کسانی که شهریه میدن با کسانی که بدون شهریه درس میخونن یکی هستش (یعنی همه با هم تو یک کلاس هستند). شهریه دانشگاه آزاد (مهندسی) با ۱۲ واحد درسی در ترم حدود دو و نیم میلیون تومن هست و کلا ۳۲ واحد باید پاس کرد که حداکثر ۱۴ واحد در هر ترم و تابستون ۶ واحد میشه برداشت و اینجوری میشه به راحتی یک سال و نیمه تموم کرد. پایان نامه خوب و با کیفیت هم تو انقلاب به طور کامل انجام میدن بین دو و نیم تا چهار میلیون تومن و چند جلسه هم خصوصی با طرف کار میکنن تا بتونه از پس ارائه بر بیاد. (البته میدونم که خیلی ها هستن که خودشون زحمت میکشن انجام میدن و اعتقادی به خریدن ندارن، فقط محض اطلاع گفتم.)
کاری به درست و غلط بودن نحوه پذیرش و این چیزها ندارم، به نظرم کسانی که تو دوره کارشناسی خوب درس خوندن و معدل بالا گرفتن زیاد احتیاجی ندارن به خودشون زحمت بدن و درس بخونن چون با دو سه هفته مطالعه کتابهای کنکور به راحتی میتونن بهترین دانشگاه های دولتی قبول بشن، کسانی هم که عمیق نخوندن و فقط خواستن درسها رو پاس کرده باشن یا مدت خیلی زیادی از دوران کارشناسیشون میگذره و هیچی بلد نیستن، یا میتونن برن دانشگاه آزاد و یا اگه خیلی اصرار داشته باشن در صورتی که از بابت پرداخت شهریه مشکلی نداشته باشن میرن پردیس بین الملل مثل شریف و امیرکبیر و …
درضمن اگر کسی رفت و یکی دوتا از درسهاش رو منفی هم زد و بار اول قبول نشد زیاد ناراحت نباشه چون تو تکمیل ظرفیت به احتمال خیلی زیاد میتونه قبول بشه (معمولا دو بار در هر سال تکمیل ظرفیت گذاشته میشه) ولی کلاً درصد منفی آوردن خیلی تاثیر بدی داره تو رتبه و تراز و درصد صفر خیلی خیلی بهتر از منفی هست. البته شنیدم الان قبولی تو رشته های مدیریت و MBA کمی سخت تر از مهندسی هست چون متقاضی بیشتری داره.
به نظرم با تمام این شرایط و گزینه های مختلف موجود اصلاً منطقی نیست کسی بخواد بشینه شبانه روز درس بخونه واسه کنکور و الان با این وضعیتی که داره پیش میره اگه تا یکی دو سال دیگه بشنویم که شرط ورود به دانشگاه اینه که باید حتماً یکی از دوستاتون هم با خودتون بیارید اون هم ثبت نام کنه، نباید تعجب کنیم.
پی نوشت: این یه اطلاعات خیلی کلی از نحوه ورود به دانشگاه بود که خودم دیدم تو سال ۹۴ که دوستام کنکور شرکت کردن و امیدوارم برای کسی سوء تفاهم به وجود نیاد، من به هیچ وجه قصد کم ارزش جلوه دادن سطح علمی شخص و یا هیچ دانشگاهی رو نداشتم و فکر میکنم همه میدونیم که سواد و سطح علمی آدمها هیچ ربطی به نحوه پذیرش و حتا دانشگاه رفتن یا نرفتن و این مسائل نداره.
سلام
جدا از همه متن ، خواستم بیام بگم من فکر میکردم فقط خودمم که بعد از یکی دوهفته درس خوندن و مدام کار کردن مسیر طولانی مثل خیابون ولیعصر و پیاده روی میکنم .باور کنید ! 😉
سلام امروز بازم تصمیم گرفتم کامنت بزارم، اول اینکه بازم ممنون الحق که زکات علمتون رو تمام و کمال ادا میکنید، منم یکی از همون زهراها بودم ولی واقعا چند وقته تصمیم گرفتم به این سبک ادامه ندم و راهی بود و هست بسی دشوار مخصوصا برای منی که خیلی وقت بود سرم رو کردم زیر برف، ولی شیرینیه تغییرات هرچند جزیی می ارزه به سختی هاش هرچند گاهی گیج و منگم که واقعا میشد یه جوره دیگه هم زندگی کرد و نکردم؟! به قول شما چقد سطح رویا ها و انتظاراتمون پایینه ، من هم شاید یکی از هزاران نفری بودم که از مقطع ارشد یه مدینه ی فاضله ساختم ، استارت درس خوندنم برای ارشد شاید به نیت بالا بردن دانش تخصصیم نبوده! ولی نتیجه اش هرچند کم این بوده، الان تازه دارم میفهمم دوره ی کارشناسی کار خاصی نکردم و جالب اینکه دارم از این پرسه ی پر استرس لذت میبرم ،الان حداقل اگه شما یه سوال راجب رشته ام بپرسید میتونم جواب بدم ، تصمیم گرفتم تا اخرش رو ادامه بدم، لذت زندگی گاهی به غیر قابل پیش بینی بودنشه ، خیلی وقتا ورق برمیگرده..
سلام محمد رضای عزیز
حرفهات رو خوندم و به دلم نشست. سابقهی زیادی هم در کنکور دادن دارم. همین حالا هم فراگیر ارشد پیام نور(پیام نور ارشد فراگیر یا فراگیر پیام نور ارشد یا… یه جور سالاده لابد!) شرکت کردم. ولی مشکلی دارم نمی دانم… کمی عجیبه. به محض اینکه کتابی را دستم گرفتم که بخواهم آن را برای امتحان و آزمون بخوانم هنگ می کنم و دیگر نمی خوانمش ( همین جا صادقانه اعتراف می کنم تا به حال که کاردانی و کارشناسی را ناپیوسته خوانده ام هیچ گاه یک کتاب درسی را کامل و تا پایان نخوانده ام. چندماه یا چند هفته یا چند روز نصف یا دو سوم کتاب و یک ساعت یا نصف روز به امتحان نصف دیگر را تورق نمودهام! )
حالا هم با همین مشکل سر وکار دارم. کتابخوان که هستم؛ اهل مطالعه هم هستم؛ کمتر از یک ماه مانده به کنکوره هفته قبل کتابهای “ایده عالی مستدام” و “کلید را بزن” چیپ هیث و دن هیث ( که معرفی خودتون تو متمم بود خوندم) ولی از چهار کتاب کنکوری فقط ۳۰ صفحه را خواندهام. البته راستش نگران هم نیستم و شاید هم اصلاً نرفتم سر جلسه و راسترش اینه مدرکش را میخواهم ببرم تحویل کارگزینی بدم که تحویلم بگیرند! (اینجا شهر کوچکیه متاسفانه هنوز مدرک حرفی برای گفتن دارد اون هم تو ادارات)
خلاصه بوده وقتهایی بعد امتحان کتاب را برداشتم و برای دل خودم خوانده ام. ولی قبل امتحان از آن گریزان و به سختی نیمه و ناتمام آن را خوانده ام. این چه نوع مشکلی است خیلی بهش فکر کدم سوغاتی نظام آموزشی است؟ اثرات مدرسهای که درذهنم رسوب کرده؟ یا …
به هر حال مشکلی است که گه گاه به خودم می گویم کاش کتابهای درسی را با فرمت و طراحی و جلد دیگری عرضه می کردند که بشه آنهایی را که دوست داری بخونی!
متشکرم
سلام محمدرضای عزیز معلم بزرگوارم
دیروز برای کار کردن در نمایندگی خودرو رفتم مصاحبه
فردی که از من مصاحبه میکرد من را دید چند تا سوال پرسید
بهم گفت میتونم یک پیشنهاد بهت بدم؟
گفتم بفرمایید
گفت اینجا(حسابداری نماینده خودرو) کار نکن چون توانمندی و پتانسیل خیلی بالایی داری و دقیقا گفت سقف آرزوت را بالا ببر
گفتم من همین حسابداری هم بلد نیستم نیاز به آموزش دارم
گفت در شرکت بیمه من با آموزشها و… کار کن
در دلم گفتم شاید می خواهد منو بسنجه و وفاداری منو ثابت کنه
جوابم خیر بود.
امروز اولین روز کاریم بود در قسمت حسابداری! که دفتر حساب و کتاب یک مغازه لبنیاتی بهتر از اونجا بود
بعد از ۶ سال( و حتی بیشتر) تازه میخواستن سیستم حسابداری و انبار داری نصب کنند و من تازه کار که واقعا به آموزش نیاز دارم اونجا را سر و سامان دهم.
بین رفتن و موندن
بین حقوق هشتصد هزار تومن و کرایه ۲۰۰ هزار تومن که خالص میشه ۶۰۰ هزار تومن موندم
کاش به گونه ای من را راهنمایی میکرید
من هرچه را که میتونستم نوشتم هرچه در ذهنم بود را و ببخش دوست داشتم فقط بنویسم
چون تنها جایی که آروم میشم همین جاست.
ممنون
سلام دوست عزیز
کامنتت را خوندم
ببین هر جا دیگه هم بری همینه
هم کار جدی و اساسی و احتمالن سنگین هست، چون تو بخش خصوصی فعالیت میکنی
هم هر جا بری فک میکنی که اون سیستم مشکل داره و رفتار ادمای اونجا معمولن پرفکت نیست
فک کنم اگر در حد خوبی از تخصص هم باشی در نهایت در ابتدا به آموزش و زمان نیازداری برای جا افتادن اونجا
هر جای دیگه که بری آخر آخرش، اگر اون اولش نه، بعد یه مدت جایی را پیدا میکنی که از لحاظ مالی بهتر باشه، اگر هم مالی بهتر نبود پرستیژ و همخوانی شغل با شخصیتو هزار تا چیزدیگه پیدا میکنی که بخوای باز درمورد عوض کردن شغلت فک کنی
اینا را نوشتم
منم تقریبن ت موقعیت خودتم، فقط اندازه یکی دو سال جلوتر و یکم توی رقم ها متفاوت تر
ببین ده سال دیگه میخای کجا باشی، یا بهتر بگم ببین ده سال دیگه میخای کی باشی
اگر خود ده سال دیگه ات برات ارزش داره به شرایط و فک میکنی این اول راهشه ب شرایط سخت تر از این هم فک کن
من دارم فک میکنم ک اگر اینجاییکه هستم را رها کنم و برم سر ی کار دیگه چی ازدست میدم و چی ب دست میارم
این کاری دارمو خودم ساختم
نمیدونم بارکلمه “ساختن” توی ذهنت چیه ولی برای من خیلی کلمه کلیدی و مهمیه
ازیه طرف کسی که سرمایه و فرصت را داد داره تا حدی دندون گردی میکنه
باز از طرف دیگه کاریکه دارم میکنم ی تیکه از من شده و نمیدونم چ قدر طول میکشه ک باز بتونم ب این جا برسم و دیگه تو موقعیتی نباشم ک در گیرمسائل جاری الانم باشم
بیخیال
شاید منم برای اروم تر شدن خودم نوشتم
بنظرم یکی از خروجی های فرهنگ فوتی همینه.که یا چیزی رو نمیخوایم یا سریع میخوایمو حتی وقت نمیذاریم که به بهترین روش فکر کنیم.مثلا دکتر فوت کن خوب شم،فوت کن پول دارشم،فوت کن خوشبخت شم،فون کن برند شم،مهندس فوت کن ساخته شه،فوت کن زود باش، فرصت ندارم ،باید زود بدبخت شم بعدش زود بمیرم!. امروز یه مشتری داشتیم قراره یه ساختمون واسش طراحی کنیم.میگه زود میخوام،باید تا هفته دیگه جمع شه! میگم تا هفته بعد طرح اولیه فقط میتونم بدم بهت! میگه نمیشه عجله دارم.میگم داری چند میلیارد هزینه میکنی با عجله کردن سرمایتو به باد نده.میگه اگه نمیتونی برم جای دیگه.گفتم برو ولی یا سرمایتو به باد میدی و ساختمون که اومد بالا حالت از دیدنش بهم میخوره.یا میری میگن یه هفته ای تحویلت میدیم ولی سال بعد میدن بهت! ساختمون فوتی نمیشه.درگیری این روزای من همین فوتی خواستن آدماست.همه چیزم ربط میدم بهش! فوت ربا شدم! ممنون استاد ♥
من هم امسال کنکور دارم.
مثل محمدرضا مکانیک خوندم و علاقمندم MBA ادامه تحصیل بدم.اما من کجا و آن کجا ! 🙂
راستش این متن رو که خوندم خیلی شبیه سبک زندگی کنکوری! من بود.گفتم مصداق هایی رو بگم که خودم انجام میدم.شاید برای باقی دوستان هم جالب باشه.
ورزش میکنم.بر خلاف سبک زندگی عادیم! این روزا برنامه ورزشی مرتب دارم.هفته ای دو روز فوتسال بازی میکنم و تو خونه فرصت کنم شنا میرم و نرمش سبک میکنم.
فیلم میبینم.قبلا هم میدیدم اما الان یه جورایی هدفمندتر این کار رو انجام میدم.سریال Friends رو که یه سریال طنز فوق العاده و تکرار نشدنیِ میبینم.خوبیش اینه که طنز هستش و باعث خندیدن و سرحال اومدنم میشه.قسمت هاش کوتاه هستن ( حدود ۲۰ دقیقه ) و از این بابت خیلی خوبه.روزی یک یا دو قسمت میبینم.
از تکنیک پامادور بومی شده خودم! استفاده میکنم.تو تکنیک پامادور به ازای هر ۲۵ دقیقه فعالیت ۵ دقیقه استراحت هستش.با این زمان راحت نبودم ( ناراحت بودم ) و زمان ها رو دو برابر کردم.۵۰ دقیقه درس ، ۱۰ دقیقه استراحت.از برنامه Tomatina که برای اندروید هست استفاده میکنم.هم منظم تر میشه درس خوندنم هم ساعات مطالعه روزانه م رو دارم که یادداشت میکنم تا بدونم چکار کردم و نکردم.
شطرنج بازی میکنم.بصورت آنلاین از طریق سایت http://fa.lichess.org/ روزانه یه مدت کوتاه بازی میکنم هم تفریحِ هم ذهنم رو بازتر میکنه.
تو تاکسی و اوقات پرتی که وقتم احساس میکنم هدر میره و هیچی نمیتونم بکنم سودوکو بازی میکنم( با گوشی ) .
رو میز اتاقم دو تا کاکتوس کوچک گذاشتم . از آب دادن بهشون و دیدنشون لذت میبرم.
استرس زیادی ندارم این روزا.چون ارشد خوندن رو یه راه کوتاهتر میبینم برای رسیدن به اهدافم اما اگر هم نشد من توانایی این رو دارم که از راه های دیگه ای به اهدفم برسم.مطمئنم 😉
معمولا هفته ای یک یا دو بار میرم دیدن دوستام.یا باهم میریم جایی.تو برنامه ام دو تا نصف روز خالیه برای این کار.
سایت محمدرضا و متمم رو چک میکنم.و معمولا حوصله کنم یه مدت رو به مطالعه غیر درسی هم اختصاص میدم.
در کل از درس خوندنم لذت میبرم و از خودم راضیم.همین.
راستی یه جمله از آلبر کامو خیلی رو من تاثیر گذاشت و باعث شد مدت ها فکر کنم و تهش یکی از تصمیم هام این شد که کنکور ارشد بدم. ” شیرجه های نرفته ، گاهی کوفتگی های عجیبی بر جا می گذارند. “
البته بهتر هستش که بگم سریال Friends کمدی هستش.طنز واژه مناسبی نیست. 😉
سلام
براتون موفقیت و حال خوش در تمام مراحل زندگی آرزو میکنم. کامنت شما احساس خوبی به من داد، بیشتر از یه امتیاز مثبت ارزش داشت.
سلام و تشکر
قبلا بارها به صورت پراکنده (و البته بسیار آموزنده)در مورد استراتژی و عدم برداشتن چند هندوانه با دو دست نوشتید و خواندیم و حظ بردیم و یاد گرفتیم.اما کاش میفهمیدیم …
بالاخره یک انسان چگونه میتواند بفهمد چند هندوانه را میتواند با دو دست بردارد؟ هرکدام از ما تعداد زیادی آرزو داریم که دل کندن از هر کدامشان سخت و ناراحت کننده است و دوست داریم تعداد بیشتری هدف را حفظ کرده و در جهت رسیدن به آنها تلاش کنیم…
خود من ارشد مکانیک دارم و در این حوزه کار میکنم…به روانشناسی و ادبیات هم علاقه وافر دارم . به موسیقی هم علاقه دارم و مدتی هم صرف یادگیری موسیقی کرده ام. اما بین این همه هدف (که تا حدودی هم متضادند!) من مانده ام و عمر محدود و تقسیم وقت و حس احتمال نرسیدن به هیچکدام….
من راجع به آقای شعبانعلی همین دید را داشتم، همین برداشتن چند هندوانه با هر دست و به قول چارلز هندی
“شاغلِ چند وجهی” ولی خب از هزینه ها و چیزهایی که صرفنظر کردند، واقعا بسختی قابل درک بود. ولی این
“داشتن همه چیز” بحران جامعه است و اغلبِ محدودیت های زمانی و فشارهای روانی، محصول عوامل فرهنگی و اجتماعی خصوصا در جامعه ماست، ولی خب من یک توصیه از کتاب رومن کرزناریک خاطرم مونده:
“داشتن همه چیز باهم به معنایِ داشتن هم زمان همه چیز باهم نیست.”
سپاس..عالی بود
عجیبه که من نمیتونم اینجا کامنت بذارم!
سلام محمدرضای عزیز. من هم در مسیر کنکور هستم. من خیلی از کارهایی رو که افراد مختلف -مخصوصا دوستان کنکوری- وقت تلف کردن میدونن -و شما هم به چند مورد از اونها اشاره کردین- انجام میدم. عذاب وجدان نداشتم و اتفاقا حس خوبی هم داشتم و دارم. ولی نمی تونستم خیلی این حس خوب رو برای این دسته از دوستانم توضیح بدم که با این پستتون، خیلی از این لکنت هام کم شد. ممنون
پی نوشت: در قسمتی از این پست اشاره کردین: “فرهنگ و نگرش بسیاری از ما، به گونهای است که از تغییرات انقلابی و کلی استقبال میکند و اصلاح تدریجی و جزئی سبک زندگی را چندان به رسمیت نمیشناسد و اثرگذار نمیداند.”
شما قبلا گفته بودین “اصلاح” سبک زندگی نمیتونه درست باشه بهتره از “بهبود” سبک زندگی صحبت کنیم و براش تلاش کنیم. تو این مورد اشاره و منظور خاصی داشتین؟
پی پاسخ (در مقابل پی نوشت):
آره بهروز جان.
قصد خاصی داشتم.
چون اصلاح در مقابل بهبود، یک مفهومه و اصلاح در مقابل انقلاب یک مفهوم دیگه.
گاهی واژهها چند معنی دارند و همونطور که شما دقت کردید، بهترین روش اینه که اشاره کنیم در مقابل چی داریم اونها رو به کار میبریم.
همین بحث رو در مورد لغت دیگر هم میشود دید و فهمید.
مثلاً تغییر.
که اگر اون رو در مقابل سکون یا در مقابل عدم تغییر یا در مقابل تحول به کار ببریم، معناهای متفاوتی داره.
آقای شبانعلی, راستش نمیدونم چرا اینها رو میخوام برای شما بنویسم, برای تشکر یا گرفتن کمک بیشتر… . من از زمانی که با متمم و سایت شما آشنا شدم تونستم تغییرات مثبت و کوچکی (که اثرات بسیار خوبی داشته) در زندگیم به وجود بیارم. واقعا انسان بی نظیری هستید. دفتری دارم که خلاصه مطالب و نکات شما رو یادداشت میکنم. با خوندن این مطلب یاد شرایط فعلی خودم افتادم. من تصمیم دارم برای دکترا اپلای کنم. در شرایطی که تا این سن یعنی ۲۶ سالگی زبان نخوندم. چند ماه شده که با کلاس رفتن شروع کردم و خیلی پیشرفت کردم اما احتمالا تا نمره میانگین صد در تافل دو سال سخت پیش رو دارم. مهاجرت برای هر کسی مهمه. ولی برای من خیلی متفاوته. من […] حتی سابقه خودکشی دارم […]. دارم تو زبان خوندن دست و پا میزنم در حالی که هنوز در موارد دیگه مثل پول و مقاله مشکل دارم…. . نمیدونم چه اتفاقی می افته. من شاید بعد از دو سه سال تلاش سخت موفق بشم شاید هم نه… دو سه سال به امید اینکه بقیه زندگیم شرایط بهتری داشته باشم که حتی ممکنه نداشته باشم… صرفا خواستم بدونید که هر روز به سایت شما سر میزنم, ازتون یاد میگیرم, حالم بهتر میشه… ازتون ممنونم
میم عزیز.
کامنت تو رو خوندم.
مطمئن هستم که میتونی با کمی تلاش و وقت گذراندن، نمرهی خوبی در امتحان تافل بیاری.
فقط کافیه یادمون باشه که امتحان تافل، بیشتر از اینکه زبان بلد بودن ما رو بسنجه، مهارت ما رو در “انجام موفقیت آمیز آزمون تافل” میسنجه!
بنابراین، مرور نمونههای سوالات و تمرین روی اونها، میتونه سهم خیلی زیادی در امتیاز ما داشته باشه.
مهاجرت هم همیشه و همه جا، میتونه یک گزینهی خوب روی میز آدم باشه.
به هر حال، سرزمین خداوند بزرگه و برای بسیاری از ما ممکنه پیش بیاد که ترجیح بدیم از دست بندگان خداوند، به نقطهی دیگری از سرزمینش مهاجرت کنیم.
مقاله خوندن و مقاله نوشتن هم، اگر چه وقتت رو میگیره، اما خوشحالم که یه جورهایی همسو و همراستا با تافل هست. چون ادبیات تافل به ادبیات آکادمیک نزدیکتره و این دو کار، میتونن روی هم تاثیر مثبت بگذارند و سینرژی ایجاد کنند.
فقط یادت باشه که به هر حال، این یکی دو سال میگذره و در هر سرزمین جدیدی که ساکن بشی، باید در یک حوزهی خاص، بتونی ادعا کنی که جزو افراد برتر اون سرزمین هستی.
اگر انقدر بزرگ نیستیم که جزو افراد برتر یک حوزه باشیم، میتونیم اون حوزه رو اونقدر کوچیک کنیم که اندازهی ما بشه.
من ممکنه نتونم جزو ده نفر اول متخصص در حوزهی مذاکره بشم.
اما میتونم به ده نفر اول در حوزهی مذاکره تجاری فکر کنم.
شاید نتونم به اون هم فکر کنم.
اما میتونم به ده نفر اول در حوزهی مذاکرات تجاری بین شرکتهای ایرانی و خارجی تبدیل بشم.
شاید این هم نشه
اما میتونم برای تبدیل شدن به یکی از ده نفر اول در حوزه مذاکرات تجاری بین شرکتهای ایرانی و خارجی در حوزه اخذ قرارداد نمایندگی تلاش کنم.
شاید این هم نشه.
اما میتونم برای تبدیل شدن به یکی از ده نفری که در قراردادهای بین شرکتهای ایرانی و خارجی، در حوزهی نمایندگی توزیع محصولات فعالیت میکنه تلاش کنم.
اگر نشه، باز هم میشه خردترش کرد…
حوزهی تو، از پتانسیل خوبی برای تخصصی شدن برخورداره و البته به همین شکل فعلیش هم، استقبال خوبی ازش میشه.
اما به هر حال، اگر قصد تغییر مسیر در دکترا هم داشته باشی، اصل ماجرای تخصصی شدن سر جاش باقیه.
فقط یادت نره که هر جای دنیا هم باشی، کامنت گذاشتن در اینجا و حل تمرینهای متمم رو از برنامههای زندگیت حذف نکنی 😉
عالی بود … من هم قصد دارم کارشناسی ارشد شرکت کنم و اصلا هم تصمیم نداشتم تمام مدت فقط درس بخوانم ولی از طرفی جرات برخی کارها که گفتید رو هم نداشتم الان با خیال راحت و مطمئن گام برخواهم داشت. ممنون واقعا ممنونم اما جسارتا نکته پنجمی نبود!
شیرین جان.
ممنون که گفتی. اصلاحش کردم.
میگم با توجه به اینکه شمردن بلد نیستم، بازم تا همینجا باید خدا رو شکر کنم که پیشرفت کردم : ))
ممنون آقای شعبانعلی
من هم کنکور ارشد دارم امسال. پارسال دقیقا من هم شرایط زهرا خانوم رو داشتم. به اصرار خانواده در آزمون های استخدامی شرکت میکردم و به اصرار خودم و به خاطر اهداف خاصی که دارم در کنکور ارشد اون هم چون تازه فارغ التحصیل شده بودم، فقط سه ماه وقت داشتم خودم رو به بقیه برسونم. و چون ذاتا آدم استرسی هم هستم، شرایط خاصی که داشتم باعث استرس فوق العاده و فوق العاده و فوق العاده شدیدی شده بود و ۲۴ ساعته فقط درس میخوندم. اما هرچی که خونده بودم سر جلسه کنکور زیاد به دردم نخورد و دقیقا توی همون جلسه کنکور بود که فهمیدم خوندنم فقط وقت تلف کردن بود و باید برنامه درسی (و حتی برنامه زندگیم) رو به کل تغییر بدم و بدون حتی منتظر نتایج کنکور باشم آروم آروم شروع کردن به خوندن.. ولی فیلم دیدن رو دوباره گذاشتم تو برنامه هفتگیم.. حتی شروع کردم به یاد گرفتن زبان کره ای به عنوان چهارمین زبانم و… و رفته رفته از نظر روحی هم شادتر شدم. الان خونوادم هم میدونن من برای آزمون های استخدامی نمیخونم و مجبورم کنند شرکت کنم، پاسخنامه سفید تحویل میدم چون واقعا هدفم و علاقم پژوهشه و بس و دوست دارم ارشد بخونم که در این حوزه ای که بهش علاقه دارم حرفی برای گفتن داشته باشم. نمیدونم نتیجه چی میشه… من تلاش خودم رو کردم و همچنان هم قصد دارم با همین شیوه به تلاشم ادامه بدم باقیش واقعا دیگه خود خدا میدونه چی میشه.. اما همین که از وضعیتم راضیم، همین که میدونم راهی که اشتباه رفته بودم رو تونستم برگردم و همین که هنوز هم مصمم برام خیلیه و خدا رو هم شکر میکنم.
الان تنها مشکلی که دارم و واقعا نتونستم تا حالا حلش کنم مشکل زمان خوابمه.. میدونم خیلی مسخره است این مشکل اما عادت کردم به شب ها بیدار موندن. حتی کل روز هم بیدار باشم باز شب خوابم نمیبره. دارم سعی میکنم تا روز کنکور هرطور شده شب ها بخوابم و صبح ها زود بیدار شم.
کل این متن شما رو حس کردم.. چون یک سال از عمرم رو به خاطر رعایت نکردن همین نکاتی که شما گفتید، از دست دادم. کاش امسال، سال اولی بود که کنکور میدادم و این حرف های شما رو میخوندم و اجرا میکردم. بعضی وقت ها بعضی تجربه ها انقدر سخت به دست میاد که هرچقدر هم اون تجربه ها با ارزش و خوب باشند، باز هم آدم افسوس میخوره برای عمرش که به خاطر اشتباه های کوچیک گذشت.
ممنون از این مطلب. مطمئن شدم به تصمیم خودم که برخلاف تصور دوستان که معتقدن امسال در مقایسه با پارسال وقت تلف میکنم! حالا خیالم راحته که مسیر اصلی همین مسیری که درش هستم.
دوست من.
به اینکه آزمونهای استخدامی رو خالی تحویل میدی افتخار میکنم.
البته اگر برگه آزمون ارشد رو خالی تحویل میدادی و آزمونهای استخدامی رو با دقت پر میکردی، باز هم بهت افتخار میکردم.
نگرانی فقط مال کسیه که هر دوی اینها رو همزمان پر میکنه!
خوشحالم که به پژوهش علاقه داری و چقدر دانشگاههای ما از افرادی که عاشق پژوهش باشن خالیه و به جاش با افرادی جاه طلب تنبلی پر شده که میخوان مدرک بگیرن تا با کار کمتر، حقوق بیشتری دریافت کنند و فشار کمتری به مغز و جسمشون بیاد!
برات آرزوی موفقیت میکنم. با تمام وجود.
اینکه بعضیها نمیتونن شب راحت بخوابن ظاهراً پدیدهی پذیرفته شدهایه. جدا از اینکه در ادبیات علمی، راجع به این الگوی رفتاری کلی مطلب وجود داره، حتی در ادبیات شفاهی هم این افراد رو به عنوان Night Owl یا جغد شب (به معنای مثبتش) معرفی میکنند که در مقابل Early Bird (پرندگان صبحگاهی) قرار میگیره.
نمیدونم که شب بیدار موندن، باعث شده که در روز، چقدر و چه ساعتهایی بخوابی.
اما به هر حال، اگر برنامهات فقط به اندازهای تغییر کنه که ساعت برگزاری آزمون کنکور رو بتونی بیدار باشی و در حالت هوشیاری باشی، کافیه.
شاید دلیلی نداشته باشه که خواب روزت رو حذف کنی. فقط باید ساعتش رو تغییر بدی و به ساعت دیگهای از روز جابجا کنی.
به هر حال، یه فکت وجود داره:
هر تغییری در لایف استایل، در کوتاه مدت تنش در ما ایجاد میکنه. بنابراین به هر نقطهی تعادلی رسیدی، به نظرم یکی دو ماه آخر قبل از کنکور حفظش کن و سعی نکن تغییر جدی در اون بدی.
در واقع پیشنهادم اینه که تا دو ماه قبل از کنکور برای تغییر ساعت خواب و بیداری و رفتارهای مرتبط با اون تلاش کن و در هر نقطهای که قرار گرفتی، همون رو بدون تغییر ادامه بده که ماههای آخر، بدن متوجه بشه که وضعیت جدید “همین است و جز این نیست” و خودش رو بهتر و راحتتر با این وضعیت Adapt کنه.
به هر حال، وقتی وارد ارشد بشی، باید یه سری کارهای جدید بکنی.
کتابهای جدید رشتهی خودت رو بخونی.
کارهای پژوهشی خوب بکنی.
سایتهای دیگهای رو بگردی.
به سوالات متفاوتی فکر کنی.
شاید بد نباشه که از حالا، یکی از همون کارها رو شروع کنی.
یک کتابی که توی ارشد قراره بهت درس بدن رو کم کم بخونی.
یا هر کار دیگهای از این دست.
حدس من اینه که روحیهات رو بهتر میکنه و تنش و اضطراب رو کمتر.
گاهی اوقات، یه روش خوب برای کوچک شدن موانع، اینه که چشممون رو ازشون برداریم.
(خصوصاً بعضی موانع لعنتی بی شرم و حیا که هر چی نگاهشون میکنیم، از سر راهمون دور نمیشن!).
نصف همین آدمهایی که الان گواهینامه دارن، اگه ببری شهرک آزمایش امتحان بدن، ماشین خاموش میکنن!
رانندگی وقتی راحته که روی تصویر بیرون تمرکز کنی و نه کلاچ و ترمز.
تمرکز بیش از حد روی کنکور، به نظرم خودش میتونه خیلی خیلی زیاد استرس ایجاد کنه.
چقدر به موقع بود محمد رضای عزیز..ممنون از توصیه های نابت
ممنونم از پاسختون آقای شعبانعلی و ممنون که انقدر خوب راهنماییم کردید.
چند بار خوندم این کامنت رو تا کل این کامنت رو نه فقط بخونم، بلکه کامل یاد بگیرم.
خیلی ممنون.
محمد رضاى عزيز يكى از بهترين متن هايى بود كه خارج از حوزه هاى جدى ازت خوندم . تمام طول خوندن داشتم مى خنديدم . چون خودم هم يك دختر دارم كه امسال كنكور كارشناسى ارشد داره و ماجرا برام خيلى ملموس بود .
فقط يك ذهن انديشمند شبيه تو ميتونه اينقدر زيبا همه چيز رو به تصوير بكشه …
و چقدر عجیب که اینهمه سازمان دست اندرکار فیلم و سریال مشاور کارشناس متخصص روانشناس سمینار کنفرانس مقالات ترجمه فلانی از ژاپن برگشته ها نابغه ها نفر اول کنکورها مغزهای فراری روشنفکر اندیشمند قد دل نوشته شعبانعلی نتونستند اثر بخش باشند. نتونستند یه زهرایی رو راهنمایی کنند. اینجا دیگه باید این کلمه رو بگی واقعا متاسفم 😉
عالی بووود این متن …