سنگریزه فکر میکند، دریا با تمام قوا بر سر او ریخته تا او را خفه کند
غافل از اینکه دریا هنوز نفهمیده که سنگریزه ای در او فرو افتاده است…
توضیح: در صورتی که به متنها و نوشتههای ادبی علاقمند هستید، احتمالاً سر زدن به مجموعه مطالب پاراگراف فارسی میتواند برای شما مفید باشد.
موارد زیر، برخی از پاراگراف فارسی های پرطرفدار متمم هستند:
- درباره باج گیری عاطفی
- سابرینا پاترینسکی (کسی که او را با اینشتین مقایسه میکنند)
- پرتاب سنگ به اتوبوس گوگل
- نمیفهمم! واقعاً اختراع قاشق اینقدر سخت بوده؟ (درباره فرهنگ ژاپنی)
- برخی ماجراها همان بهتر که آغاز نشوند (مولوی)
- جمله هایی از نیکلاس اسپارکس
- حکمتی که در درد کشیدن وجود دارد (نیچه)
اگر هم بحثهای مرتبط با رابطه عاطفی برای شما جذاب باشد میتوانید اینفوگرافی نشانه های رابطه عاطفی سالم را نگاه کنید.
دریا همچون سیلی ویرانگر سنگریزه ها را که در کنار ساحل به تماشای غروبی زیبا نشته اند با خود به اعماق میبرند.و سنگریزه فکر میکند که حتما خواهد مرد.و تمام دنیا در برابر دیدگانش تیره و تار میشود.نه امیدی و نه روزنه ای به سوی روشنایی.تاریکی محض.همان طور که به اعماق میرود چشمانش را میبندد. ودیگر به هیچ فکر نمیکند و در خلائی کامل فرو میرود.آن هنگام که بر بستر دریا جا خوش میکند در قفسی دیگر گرفتار میشود و با خود میگوید چه عیب!این نیز بدبختی دیگری است و به خواب فرو میرود و سالیان بعد هنگامی که دوباره همان غروب دل انگیز را میبیند با خود فکر میکند که چه رخ داده؟و دردستان ماهیگری که او را به سمت خورشید گرفته تا زیبایی را بر انداز کند.لحظه ای خودش را میبیند.آری حال تبدیل به مرواریدی زیبا شده است.بعضی وقت ها باید رها کرد تا بگذارید سرنوشت آن طور که هست شما را به جلو براند.گاهی باید مرارت ها را تحمل نمود -پا فشاری نمود نگذاریم که اسیر چنگ نا امیدی شویم.
سنگریزه اگر بداند، با نوازش آب صیقل دیده،
دوباره ساخته میشود؛
جان میگیرید…
تا سخت بودنش، به تحملش معنا شود؛
و دریا در کنار سنگریزههایش، نمی خروشد،
تا آرامش و تلألو زیبایی شان را جلوه گر شوند؛
دریا و سنگریزهها باهم، چه معانی زیباتری دارند…
درد این روزهای مرا فریاد کرده ای…بهترین
چه میتوان کرد با دریای بزرگ و مواجی که خروش و صدایش نمیگذارد صدای ضعیف سنگریزه کوچک شنیده شود…
سنگریزه خیالش با این خوش است که جزیی از دریا شود…
اما چه سود…
آ. آ
چه قدر عمیق بود… خوب. من حالا کدامم…
حرف های شما فقط به درد فیلم های احساسی می خوره.وقتی همه مثل دریا وسنگریزه فکر می کنند همان بهتر است که دریا باشی.
چرا این جوری می گی؟!
در این جا دریا بودن به نظرت نماد چیه؟
همیشه با خواندن نوشته هایتان بغض میکنم … بغـــــــــــــض…
سنگریزه فکر میکند دریا با تمام قوا بر سر او ریخته تا او را خفه کند
اما دریا می داند که همه جوش و خروشش را از سنگریزه ها هدیه گرفته است
و من گمان میکنم …
نوشم آمد من از این جام و خیالم که تو هم هیچ ندانی
که چرا آمده ای ،یا که چرا مستم از این آمدنت
نوش کن ،نوش کن ،هر دم اگر میگذری …
من زتو هیچ نبینم ،من زتو هیچ ننوشم
مستم از باده و از می
که هنوز هیچ ننوشیده چنین مستم و از خود به درم …
روزمو ساختي دختر.چه قد اين شعره قشنگ بود . شاعرش؟
شعر نیست ،نجوای دل منه
خودم نوشتم بانو 🙂
عالیه …
خیلی خیلی خوب نوشتی به دلم نشست:)