قبلاً گفته بودم که گاهی اوقات، بخشهایی از کتابهایی را که میخوانم یا قبلاً خواندهام، روی وبلاگ انگلیسی مینویسم و نقل میکنم که عموماً با برچسب Book Excerpts علامتگذاری میشوند.
این کار مزایای زیادی داشته و دارد.
اولاً چون هوش و ذهنم، آنقدر قوی نیست، از قدیم هم همیشه از روی کتابها رونویسی میکردهام و باعث میشده مطالب را بهتر بفهمم.
ثانیاً به یادگیری زبان انگلیسیام کمک میکند. به هر حال تمرکز بیشتری ایجاد میشود و حافظه فعالتر میشود.
ضمناً حالا که این کار را میکنم، شاید نوشتن آن در وبلاگ انگلیسی کمک کند که دوستانم هم در جریان بعضی از جملات و بحثهای جالب قرار بگیرند و راحتتر بتوانند کتابها و آدمها را بشناسند.
البته ایدهی این کار را از کیندل گرفتم که اجازه میدهد استفاده کنندگان، ببینند که دیگران چه چیزهایی را در کتابها Highlight میکنند و به نظرم ایدهی خیلی خوبی بود و ارزش داشت که در فضایی متفاوت، تقلید شود.
اما مزیت دیگری هم وجود دارد و آن زمانی است که کتابها را برای بار دوم یا سوم مرور میکنم. چون جزئیات را بیشتر میبینم.
امروز داشتم کتاب How to create a mind نوشته ری کورزویل (Ray Kurzweil) را مرور میکردم و بخشهایی را که هایلایت کرده بودم، دوباره تایپ میکردم تا در وبلاگ بگذارم.
داستان مربوط به جان فون نویمان بود که کسانی که در حوزهی محاسبه و Computation و نرم افزار و سخت افزار درس خواندهاند، حتماً او و ماشین او و نگاهش به معماری کامپیوتر را به خوبی میشناسند. از لحاظ قد و قواره، فون نویمان را میتوان در حد تورینگ (و شاید هم در جنبههایی بزرگتر) دانست. چرا که حتی تورینگ هم، ایدهی ماشینش را از جان فون نویمان گرفته بود و جزوههای او را هم در کلاسهایش تدریس میکرد. ۱۹۳۵ سالی بود که تورینگ پای حرفهای نویمان، ایدهی او را در معماری یک سیستم محاسبه شنید و در ۱۹۳۶ ایدهی طلایی خود را در مورد ماشین تورینگ عرضه و ارائه کرد که هنوز، مبنای بحثهایی مانند رمزنگاری، برنامه نویسی، هوش مصنوعی، تحلیل زبان طبیعی (Natural Language Processing) و فلسفهی آگاهی است.
بگذریم.
قبلاً در مورد آلن تورینگ نوشتهام و لازم نیست دوباره وقتتان را بگیرم.
نکتهای که جلب توجه میکرد و باعث شد که این مطلب را بنویسم، استفادهی کورزویل از علامت تعجب بود:
قطعاً نکتهای که ری کورزویل به آن اشاره کرده بود، علامت تعجب داشت.
چارلز بابیج همین سیستم را یک قرن قبل طراحی کرده بوده. به عبارتی بخش قابل توجهی از کار فون نویمان و بخش کوچکتری از کار تورینگ، قبلاً انجام شده بوده و البته در لابهلای شلوغیهای تاریخ گم شده بود و یک بار دیگر از اول کشف شده بود.
در حدی که میتوان دختر لرد بایرون شاعر معروف انگلیسی را نخستین برنامه نویسی در میانههای قرن نوزدهم دانست که روی کاغذ، برنامه مینوشته و آن را عیب یابی می کرده است (دوستانی که کار برنامه نویسی کردهاند، حتماً Paper Tracing انجام دادهاند).
اما نکتهای که در من تعجب برانگیخت این نبود.
احساس کردم که در کتاب کورزویل علامت تعجب دیگری ندیدهام. یا اگر دیدهام خیلی کم بوده. صفحات قبل را ورق زدم و دیدم که واقعاً همینطور است.
کمی بیشتر که کتابهای دیگر را ورق زدم دیدم که کاربرد علامت تعجب در کتابهای انگلیسی (لااقل نویسندگانی که من میشناسم و اتفاقاً حرفهای تعجب انگیز هم کم نمیزنند) چندان زیاد نیست.
بعد نوشتههای خودم را نگاه کردم. شرمنده شدم. در هر مطلب دهها بار تعجب کرده بودم! (مثل همین جا. البته اینجا واقعاً درست تعجب کردهام).
بعد یاد شبکه های اجتماعی افتادم و اینکه چقدر علامت تعجب، دم دستی شده و همه جا به کار میرود. آنهم نه یکی. چند تا چند تا!!!!!! (اینجوری).
تازه اگر کمی دقیقتر کامنتها را در شبکه های اجتماعی بخوانید، میتوانید به این قضاوت برسید که استفاده از علامت تعجب معمولاً این پیام را هم دارد که فرد، فکر میکرده خیلی میفهمد. در بسیاری از موارد که انبوه علامت تعجبهای به هم چسبیده را می بینید (نه همهی آنها) کاملاً پیدا است که نویسنده از اینکه اندامی به نام مغز در جمجمهاش دارد احساس غرور میکرده.
حتی میشود حالتش را وقتی که کمر صاف میکرده و شکم جلو میداده و با غرور گوشی را نگاه میکرده و دکمهی Send را لمس میکرده تصور کرد (شکل خفیفاش هم، همین علامت تعجبهای خودم در نظر بگیرید در نوشتههایم).
کمی خجالت کشیدم.
هم از خودم که این قدر فکر میکنم حرفهای تعجب آمیز میزنم و علامت تعجب میگذارم (که البته هرگز دو یا سه یا چهار تای آنها را قطار نکردهام) و هم از بقیهی کسانی که با اینستاگرام مفت و اینترنت سوبسیدی و به لطف ارزان بودن (تقریباً رایگان بودن) تکنولوژی موبایل، رسانه دار میشوند و مدام، فکر میکنند در حال شگفت زده کردن این و آن هستند.
گفتم این حس بد شرمندگی را که از صبح نسبت به نوشتههای قبلی خودم و تعجب کردن زیادی در نوشتههایم داشتهام با شما هم در میان بگذارم تا کمی احساس بهتری پیدا کنم.
جالب اینجاست که این کشف را در کتاب کورزویل کردم که وقتی آن را میخوانم میبینم که با استاندارد اینستاگرام و تلگرام ایرانی، میتوانست در پایان هر سطر، ۷ تا علامت تعجب بگذارد و به سطر بعد برود.
[…] (درسی از ری کورزویل – درباره علامت تعجب!) را از صفحۀ روزنوشتهای محمدرضا شعبانعلی بخوانید؛ به […]
خیلی جالبه من اصلا از این نشانه برای اعلام اینکه علم زیادی دارم و فخرفروشی کنم ،استفاده نمیکنم بلکه معمولا این علامت رو زمانی که جمله ای رو مینویسم و برام قطعیت کامل نداشته باشه ازین علامت استفاده میکنم .
سلام
محمدرضای عزیز فکر می کنم، فکر می کنم در این مورد نظرم خیلی به نظر شما نزدیک نباشه!
این صحبتی که می کنم نظر شخصیمه و خوشحال میشم که به چالش کشیده بشه.
به نظرم این موردی که مطرح کردی لزوما نشانه اون چیزی که گفتی نیست. حس می کنم که شاید بیشتر چیزی از جنس body language باشه، که مثلا در ملل مختلف فرق می کنه. مثلا این که یه هندی با دست و سر صحبت می کنه لزوما به این معنا نیست که فکر می کنه از یه سوئدی بیشتر می فهمه که زبان بدن خیلی کم تحرک تری داره. ( این جا یه علامت تعجب گذاشتم بعد پاکش کردم :)))) عادت کردیم دیگه)
فکر می کنم احمق های اینستاگرامی زیادی رو این موضوع حساست کردن.
شاد باشید دوستان
محمد عزیز.
فکر میکنم خودم هم داخل متن توضیح دادم که نظر و تحلیل من ممکنه غلط باشه.
در جواب میلاد هم، به تفصیل در مورد تفاوت فرهنگی توضیح دادم (مطمئن هستم که فرصت نکردید مطالعه کنید. چون همین نظر شما رو، البته با استدلال درست مطرح کرده بودم).
اما نکتهی جالب اینه که منطق استدلال شما قطعاً غلطه.
به عبارتی حتی اگر نتیجهای که گرفتید درست باشه (که در این حالت تایید حرف منه که گفتم این بحثها فرهنگی هست) منطق استدلالتون نادرسته.
در منطق اصطلاحاً میگن گرفتار خطای Reasoning Leap هست.
یعنی اینکه نحوهی سر تکان دادن هندیها یا سوئدیها و ایرانیها پیامهای متفاوتی داره نمیتونه یک شاهد حمایتی (Supporting Argument) باشه که پاسخ روانی و پیام هیجانی امروزی علائم سجاوندی هم الزاماً تفاوت داره.
فراموش نکنیم که در موردی که مثال زدید، از رفتاری صحبت می کنیم که یادگیری عمودی داره. یعنی از نسل قبل به نسل بعد منتقل میشه.
دومی یادگیری افقی سهم بیشتری داره. یعنی خود فضای ارتباطی (فیزیکی و مکتوب و وب) میتونن فرهنگی رو توسعه بدن.
چنانکه امروز یک هندی و یک سوئدی و یک ایرانی، وقتی : – ) رو مینویسند یک معنا داره براشون.
بنابراین، مستقل از نتیجهای که گرفتید، منطقتون از لحاظ استدلالی خطای قطعی داره.
اما دو نکته لبخند روی لبم آورد:
یکی اینکه سالها پیش که سر کلاسهام راجع به خاطراتم از این تفاوتهای زبان بدن حرف میزدم و برای مردم عجیب و جدید بود، فکر نمیکردم بعدها انقدر فراگیر بشه که توی کتابها بیاد و معلمهای بعد از من بگن و یک روز پای نوشتهی خودم برام مطرحش کنن. یه جورایی احساس موفقیت رو بهم القا کرد (حتی اگر توهم باشه، باز هم خوشحالکننده است. چون قبل از من بحث زبان بدن بیشتر به آلن پیز و نحوهی دست دادن و رنگ جوراب و شلوار محدود بود).
نکتهی دوم که خیلی برام جالب بود اینکه دیشب نصفه شب، از خواب پریدم و روی دفتری که کنارم بود نوشتم: Reasoning Leap.
چون به نظرم بخش عمدهای از خرافه و فریب و کاسبیهای موجود در دنیا و شبه علمها (از هومیوپاتی تا جهان هولوگرافیک) بر پایهی همین جنس از خطای استدلالی شکل میگیره.
نوشته بودم که توی این هفته راجع بهش بنویسم و البته این کار رو میکنم (چون بعدش مقدمهای هست برای نقد بازاریابی شبکهای).
از این همزمانیهای جالبه که خرافاتیها لابد میگن: خودش یه نشونه از کائناته :))
پی نوشت یک: الان همین خندهی ته متن من، در بخش عمدهای از جهان یک معنا و مفهوم داره. جالبه. نه؟
پی نوشت دو: به صورت خیلی خلاصه Reasoning Leap یعنی مطرح کردن یک گزارهی درست و از اون نتیجه گرفتن که گزارهی دیگری درست هست. اما اساساً درست یا نادرست بودن گزارهی دوم از درست یا نادرست بودن گزارهی اول قابل استنتاج نباشه.
من رفتم و کامنتهای اخیری که در اینجا و در تلگرام برای دوستانم گذاشته بودم رو یه نگاهی انداختم. خدا رو شکر از علامت تعجب بیش از یک عدد، استفاده نکرده بودم. کلا زیاد از علامت تعجب تو حرفهام استفاده نمی کنم و این می تونه چند تا نشونه داشته باش:
۱- به درستی و کاملا به جا، بلدم از علامت تعجب استفاده کنم؛
۲- حرف های تعجب آوری نمی بینم که بخوام با علامت تعجب، تعجبم رو نشون بدم؛
۳- احساسم تعجبم رو با کلمات بهتر می تونم منتقل کنم تا علامت تعجب؛
۴- در استفاده از این علامت نگارشی، خساست به خرج می دم؛
۵- بلد نیستم با علامت تعجب، تعجب کنم؛
۶- … .
در کل باید بررسی دقیق تری بکنم که چرا استفاده من از علامت تعجب، این همه کمه؟
پی نوشت: جا داشت بعد از هر کدوم از موارد فوق، لااقل از یک علامت تعجب استفاده می کردم 🙂
همه کاربرد های مختلفش رو گفتن، یه روش استفاده دیگه هم هست که گفتم بگم.
برخلاف حالتی که از علامت تعجب ذکر کردید که تعبیر به دانای کل بودن گوینده میشه، یه نوع هم هست که من خودم استفاده میکنم و تعبیر به احمق بودن نویسنده میشه:) یا حداقل نویسنده برای این که بگه میدونم دارم حرف احمقانه میزنم، جدی نگیرید استفاده میکنه. مثال:
جلد آخر هری پاتر مثال خوبی از نظریه اثر پروانه ای و نشان دادن کاربرد آن در دنیای واقعی(!) بود.
الان نویسنده داره میگه دنیای هری پاتر واقعی نیست که، چرا دارم چرت و پرت میگم:)
یا در مورد مثلا هوش مصنوعی:
او مثل ما ملیون ها سال تکامل طی نکرده است که تک تک سلول هایش(!) به هر قیمتی دنبال بقا باشند.
داره میگه هوش مصنوعی که سلول نداره راستی.
نمیدونم توضیح دقیقش چی میشه ولی یه جورایی نویسنده داره میگه که آگاهم از این که حرفم درست نیست، جدی نگیرید.
————————————–
در رابطه با مثال دوست حامد: به نظرم موضوعیه که نمیشه زیاد بهش پرداخت ولی کسایی که اون اعتقاد رو دارن و سعی میکنن کلماتشون رو فیلتر کنند یه جورایی دارن به تاریخچه کلمات پشت میکنند. چه خوشایندشون باشه چه ناخوشایند، تاریخ انسان (که شامل ادبیات و انواع هنر ها هم میشه) با این مفاهیم مخلوط شده(درواقع خیلی خیلی زیاد) و اگه بخواد اون کلمات رو فیلتر کنه مثلا نباید بتهون هم گوش کنه چون میدونیم، قطعات برای کجا نوشته شدند. انشاا… و واژه های مشابه معنایی پشتشون دارند که هیچوقت با امیدوارم و غیره منتقل نمیشه. سعی در فی_لتر کلمات این چنینی از زبان به صرف این که اعتقاد ندارند، ادم رو یاد مفاهیمی میندازه که دارن ازش فرار میکنند.
محمدرضا یه جوری همه مون رو شرمنده کردی با این حرفا البته، من خیلی وقت پیش ها شرمنده شدم که راجع به گذاشتن نقطه چین صحبت کردی و گفتی اگه حرفی دارین بزنین و اگه ندارین نقطه چین برا چیه، ازون موقع به بعد دیگه سعی میکنم نقطه چین نزارم. از الان هم دیگه سعی می کنم علامت تعجب کمتر بزارم.
سلام دوستان خسته نباشید.
فکر کنم بچه های ما قبل از اینکه روش درست نوشتن را یاد بگیرند، علائم راهنمایی و رانندگی را بلد می شوند.و در آنجا از علامت تعجب به عنوان علامت بازدارنده و خطر در سطوح مختلف با مثلث قرمز یا زرد استفاده می شود. فکر می کنم اکثرا این احساس هشدار دادن از آنجا در ذهن مان وارد شده است.
من همیشه وقتی در نوشته های کاغذی یا دیجیتال می خواهم موضوعی را تبریک بگم از این علامت استفاده می کنم ، آیا این مورد هم غلط است؟
مثلا : فریناز جان تولدت مبارک باد! (آیا غلط است؟)
عبداله عزیز.
قبلاً هم گفتهام که من از دوران مدرسه هم، در دیکته و انشا ضعف داشتهام و شاید این همه نوشتن در این سالها، حاصل عقدههای فروخوردهی آن سالها باشد.
بنابراین، اظهار نظر من با توجه به آن ضعف ریشهدار نمیتواند ارزشمند باشد.
اما در حدی که خواندهام و دیدهام، این نوع استفاده از علامت تعجب، یکی از دقیقترین و مناسبترین کاربردهاست که اتفاقاً متاسفانه در میان استفادههای ما برای کاربردهای دیگر، به تدریج کمرنگتر شده و میشود.
استفادهای که برای مخاطب قرار دادن دیگران و یا ابراز هیجان به کار برده میشود.
چنانکه شاملو در روایت خود از حافظ با استفاده از علامتگذاری به سبک خویش، چنین مینویسد:
نصیب ماست بهشت، ای خداشناس! برو
که مستحقّ کرامت، گناهکاراناند.
به سبک رایج امروزی، مصرع دوم (که به نظرمان، کنایهی جالبی دارد و احتمالاً گوینده که حافظ باشد، هنگام سرودن آن حظ وافر برده) نیازمند علامت ! است.
اما شاملو جملهی دوم را با نقطه تمام کرده و علامت تعجب را برای خطاب قرار دادن، مورد استفاده قرار داده (و البته احساس و هیجانی که میتوان در این خطاب قرار دادن حس کرد).
الان حس میکنم که بیشتر مواقع، تیترها و سوتیترها رو برای جذابتر شدن با علامت تعجب میبستم. انگار میخواستم بگم که حرف خیلی مهمی تو نوشته هست؛ در حالی که نبود. دو سه هفته پیش خودم هم دلزده شدم از این همه علامت تعجب. انگار تمام ابزارها رو از دستم گرفته باشن و فقط یه علامت تعجب برام مونده باشه.
الان فکر میکنم زمانی علامت تعجب رو استفاده میکنم که حرفی برای گفتن ندارم. حس خیلی بدیه.
ولی این که میذتونم تو روزنوشتهها کامنت بذارم، حس خیلی خوبیه:)
من اگه خودمو کنترل نکنم در پایان همه جملاتم سه نقطه استفاده میکنم. میدونم اشتباه استفاده میکنم ولی نمیدونم چرا انقدر حس خوبی بهم میده. یه جوری این حسو بهم میده که اینجا پایان نیست و ادامه داره. (الان اینجا میخواستم ناخواگاه سه نقطه بذارم که جلوی خودمو گرفتم 🙂 )
من به استفاده خودم از این علامت که نگاه میکنم انگار بیشتر وقتی استفادش میکنم که میخواهم چیزی رو همراه با شوخی بگم اما میترسم بربخوره به کسی و منظور من رو اشتباه متوجه بشه(اون شوخی رو جدی تلق کنه).یا یجای دیگه که فقط با مثال میفهممش به جای این که بنویسم:
به نظرم راه حل شما یه مشکلی داره.
مینویسم:
به نظرم راه حل شما یه مشکلی داره!
نمیدونم چرا همش حس میکنم دومیه یجورایی صمیمانه تره و حالت خشک اولی رو نداره و حتی حس میکنم حالت غرور کم تری داره اما خب انگار این واقعا دیدگاه غلط من در مورد علامت تعجبه و ازین به بعد باید دیگه استفادش نکنم.
میلاد جان.
من در تحقیقاتی که در فضاهای اجتماعی مجازی به زبان انگلیسی انجام شده، دیدم که عموماً میگن این علامت، به نوعی پیام احساسی جمله رو Escalate میکنه و افزایش میده.
توی فارسی اگر بخوایم ترجمه کنیم میشه گفت: آن چنان را آن چنانتر میکند!
مثلاً به این دو جمله نگاه کن:
واقعاً فکر میکنی من متوجه نشدم؟!
مستقل از درست یا غلط بودن این نوع علامت گذاری، اضافه شدن علامت ! به جملهی سوالی، شگفت زدگی من در جمله رو تشدید میکنه و منتقل میده.
حالا به این جمله نگاه کن:
نمی فهمم چطور به چنین راه حلی رسیدی.
نمیفهمم چطور به چنین راه حلی رسیدی!
نمیفهمم چطور به چنین راه حلی رسیدی!!!!
(آخری تقریباً یعنی اینکه گاو هم بود به این راه حل نمیرسید و راهکار بهتری پیدا میکرد).
اما یه نکته مهم یادمون نره: من دارم از نتایج تحقیق بیرون جامعهی فارسی زبان نتیجه نقل میکنم. در چنین مواردی، بستر فرهنگی نقش مهمی در تفسیر و تعبیر پیامها داره و ممکنه شدت و حدت این بحث در فارسی متفاوت باشه و یا همچنانکه تو اشاره کردی، اساساً پیام متفاوتی نقل شه.
من زمانی که خواستم مطلب بالا رو بنویسم، با چند تا از دوستان که سایتهای برتر ایران رو دارند یا اکانتهای چند صد هزارتایی دارند صحبت کردم. برام جالب بود که عموماً چنین برداشتی رو که در فضاهای غیر فارسی هست در فارسی هم دارند.
اما باز هم اینها کافی نیست.
کاش زمانی در دانشگاههای ما، به جای این تحقیقات شگفت انگیز ما که عنوان طولانیشون رو خود دانشجو و استاد راهنما هم نمیتونه از حفظ تکرار کنه، روی این موضوعات مطالعه بشه.
چه اشکال داره ما هم کمی سطحمون رو بیاریم پایین به استنفورد و هاروارد و برکلی و نبراسکا برسیم و روی موضوعاتی کار کنیم که میتونن نتایج مستقیم روی کیفیت ارتباطات داخل جامعه داشته باشن؟
البته یادمون نره کسی که عمرش رو برای یک “عنوان” صرف میکنه احتمالاً شأن خودش رو نمیتونه پایین بیاره و عنوان مقالهاش “بررسی پیام ادراک شده از علامت تعجب در شبکه های اجتماعی” بذاره.
همینه که یه جای دنیا “دن اریلی” و “استیون لویت” رو میسازه و این ور دنیا یه آدم تعطیل مثل “شعبانعلی”.
محمدرضا فکر می کنم قبلا در مورد استفاده از علائم نگارشی صحبت کردی. خیلی گشتم، و فکر کردم، اما مطلبشو پیدا نکردم. (شاید هم من اشتباه می کنم و تو نگفتی). تا جایی که یادمه در مورد اینکه بعضی از افراد انتهای جمله چند تا نقطه یا چندین و چند علامت سوال و تعجب میزارن صحبت شده بود. و من بعد از خوندش سعی کردم که از علائم نگارشی توی جملاتم درست و بجا استفاده کنم.
Cut out all these exclamation points…An exclamation point is like laughing at your own joke.
— F. Scott Fitzgerald
تو این لینک اطلاعات خیلی جالبی درباره استفاده از این علامت !
هست. مثلا در زبانها و مکانهای مختلف معانی متفاوتی داره. مطالعش خالی از لطف نیست.
en.m.wikipedia.org/wiki/Exclamation_mark
تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم محمدرضا ولی الان که لیست عنوان های روزنوشت فارسی یعنی جدیدها رو نگاه کردم دیدم که در ۱۱ عنوانی که لیست شده شما از ۷ علامت تعجب استفاده کردید 🙂 )
فکر کنم هر کسی به دلیلی از این علامت استفاده میکنه و صرفا برای تعجب نیست من خودم وقتی از این علامت استفاده میکنم که یک جمله یا حرف یا عنوان غیر منطقی بنویسم بعد به خاطر اینکه به مخاطب بگم من هم مثل تو میدونم غیر منطقیه به خاطر همین هم تعجب میکنم. کسی نیست بگه خوب اگه غیرمنطقی و نامفهومه چرا مینویسی که بعد مجبور شی از این علامت استفاده کنی؟
امیدوارم فضای وب ما هم با کمک کسانی مثل شما به نوشتار کتاب نزدیک بشه تا همه فهم دقیقی از کلمات داشته باشیم. و با توجه به اینکه مصرف محتوای اکثریت ما از فضای وب هست چه بهتر که خوراکی ک مصرف میکنیم سالم و تمیز باشه.
از کنفوسیوس پرسیدند که ای مقام اعظم حالا که شما به ریاست این عمارت بزرگ برگزیده شده ای از فردا چه کار خواهید کرد ؟
کنفوسیوس پاسخ داد من تمام کلمات را از نو مینویسم و دوباره تعریف دقیق آن را مشخص میکنم و آن را به دیگران اعلام میکنم به خاطر اینکه در حین ریاست بفهمم که چه چیزی دارم می گویم و چه چیزی میشنوم.
من هم خیلی از علامت تعجب استفاده میکنم، شاید کلا رو مُد تعجب کردن هستم و از دنیا و آدمها در عجبم، البته شاید. برای نشان دادن حس و حالم هم ازش استفاده میکنم، مثلا علامت تعجب میگه: این چه حرفی بود یا این چه کاری بود و ازت انتظار نداشتم و یا چرا مثلا این کد اینطوری جواب داد و یا برای حالت طنز، فکر کنم علاقه خاصی بهش دارم.
یه چیزی تو دلم مونده بود که باید بهتون میگفتم، وقتی نوشته قبلی رو خوندم، بارها حتی همین الان اومدم و یه طومار زیرش نوشتم و گریه کردم، شب اول انقدر گریه کردم که از شدت سر درد تا دو بیدار بودم و الان هم باز تنهایی و آهنگ غمیگن و منو یه عالمه حرف نزده و گریه و سردرد، خیلی دوست داشتم حرفامو زیر اون پست بگذارم ولی نتونستم و نمیتونم و فکر نکنم هیچ وقت اونجا بنویسمشون، ترسیدم، ولی دوست داشتم به شما بگم که حرف دارم براش، اونم خیلی زیاد. دلم رو این مهمان ناخوانده به درد آورده و روحم رو زخمی کرده و تنم رو خسته اونم نه یکبار، بارها و بارها، اومد و نرفت. اما اینبار حتی جرات ندارم دعا کنم که بازنده این بازی من نباشم چون بازنده بودن رو تجربه کردم و بازنده بودنش رو هم دیدم، نمیخوام که بخاطر بازنده نبودن من اون یکبار دیگه ببازه.(حق دارید که بعد خوندن حرفام پاکش کنید یا حتی نخونده، فقط برای شما نوشتمش و میدونم خیلی بیربط به متن هست و متاسفم بابتش ولی این سکوت در مورد اون متن داشت خفه ام میکرد.)
لیلای عزیز دلم.
حرفهای عیدت که برام نوشتی یادم هست.
وقتی هم داشتم مینوشتم، یادت بودم.
میدونم که هر کاری میتونی و میتونستی برای تکیه گاه زندگیت کردهای و میکنی.
و حتماً همین، از تو یه آدم بزرگتر ساخته و میسازه و به خاطر همین، مامانت و بقیه و من، بهت افتخار میکنیم.
سلام. ممنونم
این چند خطی که نوشتید برام خیلی ارزشمند بود و البته بزرگی شما رو نشونم میده.
این که حرفهای چند ماه پیش من رو به خاطر دارید، این که وقتی دارید متنی رو مینویسید در ذهنتون هست که این حرفها میتونه دغدغه کی باشه، و برای جواب دادن بهم از جنس واژه هایی استفاده کردید که خودم برای نوشتن حرفهام استفاده کرده بودم. این نکات برام خیلی ارزشمند بود، خیلی زیاد و یک درس بود. البته این که شما بخواین به من افتخار کنید مثل یه شوک بود برام : )
پی نوشت: همون دیشب خواستم این حرفا رو بگم، گفتم باز شلوغ نکنم زیر کامنت شما رو، ولی جناب احساس فعلا فرمانبرداری سرزمینم رو به دست گرفته و نشد به حرفش گوش ندم و دوست داشتم تا فرصت هست بگم که قدر دان خوبیهاتون هستم.
فردی رو میشناسم که تقریبا به خدا اعتقادی نداره و هیچ رفتار دینی هم انجام نمیده اما یه تکه کلام جالب داره، به نشانه تعجب از عبارت «الله اکبر» استفاده می کنه و چنان با غلظت میگه که اگه کسی خیلی باهاش آشنا نباشه او رو در زمره مسلمانان متعهد به حساب میاره.
برداشت من از موضوعی که مطرح شده اینه که خیلی وقتا استفاده از علامت تعجب در نوشتار ما به این دلیل هست که کارکرد درست اون رو درک نکردیم و تعریف درستی از نحوه کارکرد علائم نگارشی نداریم. یعنی کارکرد زیاد علامت تعجب همه اش نشانه توهم نیست (که البته بخشیش حتما هست) مثل این آشنای ما که تکه کلامش چیزی بود و عقیده و فکرش چیز دیگری.
اینو گفتم که خودم رو کمی تبرئه کرده باشم :))
مثالت عالی بود حامد. هنوز دارم میخندم.
راستش تا حالا من کامنتهای تو رو از منظر “علامت تعجب” بررسی نکردهام. اما نوشتهها و کامنتهای خودم رو نگاه کردم و به نتیجه رسیدم که علامت تعجب رو برای ایجاد نوعی “لحن” در جمله استفاده میکنم.
این کار رو میشه با افزودن تعدادی کلمه به شکلی زیباتر انجام داد. ولی من (و احتمالاً خیلیهای دیگه) در این کار تنبل هستیم.
به این نوشتهی من در یکی از پستهای قبلی نگاه کن:
به هر حال، اینکه حال دوست تو خوب باشد، در نتیجهی آزمون تو تاثیر دارد، اما قطعاً بسیار جزئیتر از اینکه مثلاً خودت درس خوانده باشی!
این تقریباً از همون کاربردهای “الله اکبری” که تو گفتی محسوب میشه.
الان که فکر میکنم میشد اون جمله رو به شکل زیر بازنویسی کرد:
کسی را در نظر بگیر که ادعا میکند (یا باور دارد) که حال دوستش در نتیجهی آزمونش تاثیر دارد. اما همه میدانیم که این فرض، اگر چه درست است اما بدیهی است که آن تاثیر، بسیار ضعیفتر از اثر مطالعه قبل از امتحان است.
ممکن است بگویی (و من خودم هم میگویم) که آیا تا این حد وسواس لازم است؟
در مورد نوشتن در وبلاگ نمیدانم. به نظرم در نوشتن کتاب و مقالات رسمی، همین که سعی کنیم “تعجب نکنیم”، متنهای ساختاریافتهتری خواهیم نوشت.
اما یک جای مشخص هست که به نظرم این نوع کوتاه نویسیهای جدید، میتواند تبعات منفی داشته باشد. آن هم در مکالمات دیجیتال امروزی است.
من هنوز در پیامهایم، از نگارشهایی مثل اینها استفاده میکنم.
عااااااااااااالی / خیلییییییییی خوب / جااااااان
احساس میکنم این نوع نگارشهای کوتاه شده (که علامت تعجب هم میتواند گاهی مصداق آن باشد) وقت کمتری میگیرد و حتی “لحن صدا” را هم منتقل میکند.
***
اما الان که فکر میکنم اینها رو میشه با کلمات جایگزین کرد.
به جای خیلییییییییییییی خوب میتونم بنویسم: واقعاً چند وقت بود کسی برام چنین پیام زیبایی نفرستاده بود.
احتمالاً طرف مقابلم رو خیلی خوشحالتر میکنه و مکالمه رو از عادتهای کلامی عادی که دیگه بار معنایی خاصی ندارن دور میکنه.
پی نوشت یک: چند روز پیشها، برای یکی از دوستان جوانم که حدود هفده سال دارد، در پایان یک پیام واتس اپ، یک علامت قلب گذاشتم.
علامت قلب به شکلی بسیار بزرگ روی صفحه ظاهر شد.
او نوشت: محمدرضا! واتس اپ هم استیکر داره؟
گفتم: نه! چطور؟
گفت: قلب بزرگ از کجا میاری؟
گفتم: دکمه قلب رو بزنی همینجوریه دیگه.
بعد نوشت:
آهااااااااان! من تا حالا قلب تکی برای دوستام نفرستاده بودم. یه دفعه شش هفت تا با هم میزنم میره!
احساس کردم که این هفت تا قلب شاید به اندازهی یک قلب ارزش نداشته باشه. اون هم وقتی که بدون شمردن و اینقدر بی حساب و کتاب ارسالش میکنیم.
پی نوشت برای سامان عزیزی عزیزم: سامان. من میخواستم برای تو هم در ادامهی کامنتت زیر این نوشته، یه سری حرفهایی بنویسم که قسمت قابل توجهی از اون، اینجا گفته شد.
لطفاً اینها رو همینجا قبول کن تا در اولین فرصت یکی دو تا نکتهی دیگر رو که با چسب کنار لپ تاپ چسبوندم برات بنویسم.
امیدوارم برام از کاربرد اورنوت و وان نوت و نرم افزارهای مشابه نگی. حسی که در چسب هست، در استیکر دیجیتال نیست.
کامنتی در پی پی نوشت: (به نظرم همینجا جای یه دونه علامت تعجب خالیه-ولی من جرات گذاشتنشو نداشتم)
محمدرضا به نظرت میتونی یه صورت به دلخواه خودت و با این توصیفات در جواب پی نوشت خودت تصور کنی: یه صورتی که هم بخاطر پی نوشتت خوشحاله، هم ذوق زده ست بخاطر اینکه در حین خوندن کامنتت و قبل از اینکه به پی نوشتت برسه خودش فهمیده بود که جوابی که برای حامد نوشتی به نوعی برای اون هم بود، هم کنجکاوه که بدونه دیگه چی میخواستی بگی، هم یه کم دو دله چون نمیدونست الان اگه در جواب کامنتت چیزی بگه احتمال نوشتن اون چیزهایی که گفتی میگی رو کمتر یا بیشتر میکنه؟، یه چندتا حس دیگه هم هست که جهت جلوگیری از سردرگم کردن خواننده و مخدوش شدن صورت تصویرشده از بیانشون چشم پوشیدم.
پی نوشت:در مورد اون چسب و کاغذ و اور نت و غیره هم که نظرمو میدونی. حتی یه لحظه هم به اون چیزها فکر نکردم.
توضیح اضافی: در همین کامنت کوتاه، جلوی پنج تا علامت تعجب وایسادم و در برابر وسوسه شون مقاومت کردم. امیدوارم به تلاشهام ادامه بدم وگرنه مجبور میشم به توصیه اسکار وایلد عمل کنم:)
سامان پاراگراف دوم رو سه بار خوندم تا حال و روزت رو فهمیدم :))
با سلام
این مطلب که به کار بردن علامت تعجب به صورت ناروا چقدر آدم ها را می تواند شرمسار کند و وقتی در یک محیط حرفه ای قرار می گیری و یا با استاندارد های بالاتری قیاس می شوی چقدر احساس کوتاه قد بودن آدم را عذاب می دهد ،این موضع مرا به یاد الگو های تکراری شونده ،می اندازد که در طول روز چقدر از الگو های رفتاری و نوشتاری ویا سخنرانی به صورت تکراری استفاده می کنیم ،حال اگر استاندارد رفتاری را بهتر بدانیم و یا در محیطش قرار گیرم مسلما اگر به غلط یا ناروا باشد بسیار شرمندگی بیشتری را به ارمغان می آورد . این کلمه “الگو های تکراری شوند ه” بسیار قابل تامل است و حتما برای جبران این شرمندگی ام ناشی از نا آگاهی امروز چند ساعتی را اختصاص به مرور و تفکر در این خصوص اختصاص می دهم، علیرغم مشغولیت های فراوانم که کمی برایم رنجش و اثرش ماندگار تر باشد . ممنون محمد رضا از پیام و کلامت .
سلام
خيلي واسم جالب و آموزنده بود كه ديدم محمدرضا چطور يك متن را با جزئيات كامل اون مي خونه. حتي يك علامت تعجب هم ميتونه مقدمه اي براي بررسي بيشتر باشه. بنظر من اين يك درس بزرگ براي ماست كه بدونيم يادگيري وقتي حاصل ميشه كه ما به جزئيات توجه زيادي داشته باشيم.
دبیرستان که بودم عاشق ادبیات بودم اما درس زبان فارسیم تعریفی نداشت. بعد ها هم دیگه توجهی به اصول نگارش نداشتم تا اینکه کم کم استفاده ام از زبان انگلیسی بیشتر شد. بعد از چند سالی که درگیر انگلیسی بودم و خب قاعدتا گرامر هم بخش مهمیش بود کم کم متوجه شدم ظاهرا توی نوشتن یک سری اصولی هست که باید رعایت بشه. همین باعث شد کمی نسبت به چیزی که نوشته میشه حساس بشم. البته نهایت تلاش و فعالیتم به همین حساس شدن ختم شده و شکل درست و استانداردی پیدا نکرده
سلام
من وقتی برای اولین بارها وارد دنیای مجازی شدم (چون اونوقتها که اینترنت و کامپیوتر نداشتم میرفتم کافی نت یا از اینترنت دانشگاه استفاده میکردم )و اینکه میگم برا اولین بار منظورم اولین بارهایی که کامپیوتر دارشدم و با دقت نوشته های روی فضای وب را میخوندم .وبلاگها سایتها و جاهای مختلفی که میرفتم .انقدر از بعضی نوشته ها و کلماتی که به کار میرفت تعجب میکردم که گاهی به خودم میگفتم چقدر من از دنیای کلمه ها دورم و یا چرا مثل اینها نمیتونم بنویسم .
الان دیگه مثل اون موقعا نیستم چون به این نوع نوشتار و نوشته ها و کلمه هایی که به کار میرند عادت کردم و برای تعجبی نداره .
بعضی جاهای فضای وب رو که میدیم با نوع نوشته های رو کتابها خیلی فرق داشت .خوب اون موقع برام خیلی تازگی داشت .من که با نوشتن مشکل داشتم و بلد نبودم و نیستم ، بنویسم اینطور نوشتن رو یاد گرفتم .چون واقعا یک جاهایی راحت بود . مثل نوشتن کلمه ها به شکل مخفف یا نوشتن کلمه مثلا به شکل مثلن .ناغافل به خودم اومدم دیدم نوشتن من هم شده مثل نوشتن همین فضاهای اجتماعی .
وقتی تازه اومده بودم متمم به جای یک نقطه از سه نقطه استفاده میکردم . تحت تاثیر فضای اینترنت بودم .
حالا بعد از این همه وقت در متمم کمی پیشرفت کردم .
معلم عزیزم، یا معلم عزیزم!
از زمانی که خواندن و نوشتن رو یاد گرفتم، با این علامت کلی ماجرا داشتم و هنوزم دارم و تقریبا هر بار که میخوام ازش استفاده کنم، مغزم چند ثانیه در حالت کاما(منظور درنگ است، کما نخوانید!) می مونه تا بدونم جایگاه درستی رو براش انتخاب کردم یا نه. مثل همین الان، که هروقت بخوام شخصی رو مورد خطاب قرار بدم، با علم به اینکه علامت تعجب درسته، از ویرگول استفاده میکنم، نمیدونم شاید یکی از علت های این تحریمی رو که به خودم روا داشتم، همین استفاده بی رویه ای هست که در شبکه های اجتماعی دیدم. از طرفی از بکار بردنش در کنار علامت سوال هم مردد هستم و فکر میکنم شما هم در جایی اشاره به این مورد داشتین.
بنظرم در حال حاضر استفاده گله ای از این علامت، تا حد زیادی تبدیل به یه آلودگی تصویری شده که ذره ای لحن تعجب رو در خواننده القا نمیکنه و بقول شما بیشتر احساس غرور و فهیم بودن کاربر رو نشون میده.
___
و اما ماجرای قدیمی من و این علامت سجاوندی:
کلاس اول دبستان که بودم، برای اولین بار به طور جدی قرار بود در درس های “بابا و نان” این علامت رو یاد بگیرم که نگرفتم! فکر میکنم یکی از علت هاش این بود که لحن خواندن معلم از روی درس، کاملا خشک و بی آهنگ بود و هیچ نشانی از تعجب در اون شنیده نمیشد، فقط یادمه ما با تمام وجود(که سقف بلرزه) باید تکرار میکردیم:
بابا آب علامت تعجب
بابا نان علامت تعجب
لینک عکس درس ها:
http://s2.picofile.com/file/8264983284/dars_farsi_aval_03.jpg
اونزمان وقتی با شوق و ذوق فراوان اومدم خونه تا درس رو برای اعضای خانواده بخونم، همه اصطلاحا از خنده روده بر شدن، چون به جای علامت تعجب میگفتم”علامت توجه!”
هنوزم بعد از گذشت حدود ۲۲ سال هرجا متوجه این علامت بشن، باعث شادیشون میشم و در خانواده عزیز ما، این علامت سجاوندی به علامت توجه معروفه!
اتفاقا حالا که فکر میکنم بنظرم این واژه من درآوردی، خیلی مناسب حال”متعجبان شگفتی ساز و جلب توجه کننده” امروزی هست. (الان حس تورینگ رو دارم که واژه های کلیک و تپ و تاچ رو در بیش از هفتاد سال پیش بکار می برده علامت توجه 🙂 )
با خوندن این نوشته، به منم احساس شدید شرمندگی دست داد (حتی بیشتر از اون وقتایی که با همون پیغام “خیلی تند تند دیدگاه تان را می نویسید، کمی آرام تر…) مواجه میشدم.:)
چون منم زیاد از علامت تعجب (یه دونه ای البته) استفاده میکنم. نمیدونم چرا حس میکردم اینطوری بهتر، حس نویسنده در بعضی نوشته ها و جملات میتونه به خواننده منتقل بشه.
با اینکه منم شرمسار شدم، اما خوشحالم که این نوشته باعث شد در استفاده از این علامت، از این به بعد احتیاط بیشتری بکنم.
محمدرضا. این مطلب هم خیلی در همین رابطه، به نظرم جالب بود. لطفا اگه فرصت داشتی یه نگاهی بهش بنداز: (و همینطور دوستان خوبمون اگه علاقمند بودن)
How to Use an Exclamation Point Properly:
goo.gl/6IhqOe
در ابتدا یه علامت تعجب رو نشون داده که داره میگه: “از من به درستی استفاده کن”
بعد گفته که چه جاهایی میتونیم به درستی از علامت تعجب استفاده کنیم و چه جاهایی باید از استفاده از این علامت، امتناع کنیم.
مثلا میگه جاهایی که میتونی از این علامت به درستی استفاده کنی، عبارت است از اینکه: مثلا داری از یک موضوع خیلی مهم (Very Important) صحبت میکنی. یا از یه موضوع فوق العاده هیجان انگیز (Super Exciting) یا داری به موردی اضطراری (Emergencies) اشاره میکنی و …
پی نوشت (نامربوط):
نکته ی گرامری جالب دیگری هم توی این سایت، همین الان یاد گرفتم (قبلا نمیدونستم)
“اینکه به تفاوت دو کلمه ی Breathe و Breath اشاره کرده و گفته Breathe، به معنی “نفس کشیدن”، یعنی همون فعل “دم و بازدم” هست، اما Breath به معنی “نَفَس” (اسم) است، که به یک چرخه ی کامل از تنفس اشاره داره.”
اگر محمدرضا به خاطر استفاده زياد از علامت تعجب ،احساس شرمندگي ميكنه، به نظرم ،من بايد آب بشم و برم تو زمين و در قنات هاي زيرزميني جاري بشم ! 🙂
فكر ميكردم خيلي به اين علامت علاقه ندارم،اما الان رفتم يكي از نوشته هامو خوندم (همين دور و بر) و ديدم در يه متني كه حدود هفتصد كلمه ست،شش تا علامت تعجب گذاشتم ( ! ). ظاهراً عصاي دستمه در نوشتن.
الان كه بيشتر فكر ميكنم،ميبينم كه به دليل عدم استفاده از شكلك هاي مختلف، احساسات مختلفم رو با اين علامت نمايش دادم. شوخي-شيطنت-بي ربط به متن-شرمندگي اي كه براي خواننده هم واضح شده-تغيير معناي كلمه يا استفاده نامتعارف از يك واژه-گيجي و گمراهي-وادار كردن خواننده به مكث در ميان كلمات و فكر كردن به چيزهاي ديگري غير از آنچه به ظاهر گفته شده-بازي با كلمات-و چيزهاي ديگه اي كه شايد در متن هاي مختلف استفاده كرده باشم.
به نظرم تنها استفاده اي كه از علامت تعجب نكردم، براي تعجب كردن بوده 🙂