پیش نوشت یک:
من خیلی از کلمهی برند خوشم نمیآید.
چون این روزها همه به همه چیز برند میگویند.
اگر در یک میوه فروشی بروید و ببینید که همهی میوهها را هلو نامیدهاند، فکر میکنم شما هم دیگر کلمهی هلو را دوست نداشته باشید.
قدیمها اصطلاح خندهدار مارک و مارک دار مد بود. میرفتند خرید میکردند میگفتند: رفتیم لباس مارکدار خریدیم. همین شد که گران شد.
و من که آن زمان، کت و شلوارهایمان را از از مغازههای معمولی جنوب تهران میخریدم، نگاهی به داخل کتهایم میکردم و میدیدم که لباس من هم مارک دار است!
نه یک مارک. حتی دو یا سه مارک.
آن زمان کارگاههای دوخت زیرپلهای وقتی میخواستند لباس خیلی لوکسی تولید کنند، روی هر جیب آن، یک مارک متفاوت میدوختند!
این بود که من یک دست کت و شلوار داشتم که از سمت جیب چپ داخل آن، گوچی بود و از سمت راست آن پرادا!
پیش نوشت دو: این روزها دیگر، مارکدار بودن، لغت تمیز و باکلاسی نیست.
کمتر آن را میشنویم.
حالا همه میخواهند برند داشته باشند. ساعت برند. کیف برند. کت و شلوار برند.
این بار هم متوجه نمیشوم منظورشان چیست.
ساعت اسپریت هم برند است. ساعت سواچ هم برند است. ساعت پتک فیلیپ هم برند است.
احتمالاً منظورشان از برند، گرانقیمت است.
دوستی هم که اخیراً یک مرکز خرید بزرگ تاسیس کرده بود، برایم پیغام فرستاده بود که: میخواهم فقط برندها را بیاورم.
برند سراغ نداری؟
احساس کردم منظور او، نامهای تجاری شناخته شده است.
جذابترین مورد، خانمی بود که یک بار به من گفت: میخواهم با کسی ازدواج کنم که برند باشد. شما سراغ ندارید؟ میگویند کلاسهای آقای … خوب نیست. باشگاه انقلاب جای مناسبتری است. نظر شما چیست؟
من هم در دل خود داشتم فکر میکردم که از حاصل ازدواج مرد و زن، که چیزی حسابی در نیامده. همبستری او و برند، چه شگفت چیزی به جهان خواهد افزود!
بگذریم.
همهی اینها را گفتم که بگویم من از کلمه برند خوشم نمیآید.
چون احساس میکنم به جای همه چیز به کار میرود. یک جورهایی شده شبیه “اوکی!”.
حتماً دیدهاید کسانی را که انگار از زبان انگلیسی، تنها کلمهی Ok را بلد هستند:
اون پروژه رو اوکی کردی؟ نکردی؟ بذار خودم اوکی کنم. اگه اوکی نشه که دیگه واممون اوکی نمیشه. اوکی؟
پیش نوشت سه: دلیل دیگری که کلمه برند را دوست ندارم این است که به نظرم، کسانی که آن را ترجمه کردهاند (یا درواقع ترجمه نکردهاند) ظاهراً چندان جرأت یا جسارت یا حوصله نداشتهاند که کمی از ترجمهی تحت اللفظی فاصله بگیرند.
من آدم کمسوادی هستم و آنقدر نمیدانم که اظهار نظر قطعی کنم.
اما در دل خودم، همیشه برند را به هویت ترجمه میکنم.
به نظرم تمام داستانها و ادبیات و اشارههایی که به هویت در زبان فارسی وجود دارد، قرابت و نزدیکی زیادی با مفهومی دارد که به اسم برند به کار میبریم.
البته میدانم که برندشناسان اورتودوکس، الان شاید چندان خوشحال نشوند و بگویند که اگر کلمهی برند را به هویت ترجمه کنیم، پس Brand Identity را به چه چیزی ترجمه کنیم؟
نمیشود بگوییم هویتِ هویت.
این را میفهمم. اما به نظرم بهتر است برای Brand Identity با توجه به مفهوم آن، واژهای کاملاً متفاوت انتخاب کنیم تا اینکه فرصت استفاده از واژهی هویت را به عنوان معادل برند از دست بدهیم.
این وفاداری به معنی و متعصابه به ترجمههای نعل به نعل، الزاماً معنای دقت علمی نمیدهد. بلکه میتواند مصداقی از بیدقتی علمی یا بیسلیقگی هم باشد.
شاید اگر بزرگان نسل قبل ما نبودند و مثلاً Airplane را به هواپیما ترجمه نکرده بودند، امروز ما باید سوار صفحه هوایی میشدیم.
بگذریم.
قبلاً هم به بهانههای مختلف در مورد برندسازی شخصی صحبت کردهام.
که با توجه به آنچه امروز نوشتم، به نظرم ساختن یک هویت برای فرد میتواند بسیار رساتر از کلمهی برندسازی شخصی یا پرسونال برندینگ باشد.
وقتی از برندسازی شخصی میگوییم در واقع به دنبال پاسخ به این سوال هستیم که با چه رفتارها و تصمیمها و اقدامهایی، من میتوانم هویت مطلوب خود را در نظر دیگران بسازم؟
از تکرار برخی مسائل واضح که قبلاً به آنها اشاره داشتهام صرف نظر میکنم. از جمله اینکه هویت بیرونی باید تناسبی با درونیات من هم داشته باشد و نمایشی که در ملاء عام بازی میکنم نباید و نمیتواند با من در خلوت خودم فاصلهی چندانی داشته باشد.
این دوگانگی را نمیتوان به سادگی ادامه داد:
دلیل اول اینکه در دنیای شفاف امروز، به سرعت بین این دو تصویر و این دو هویت، شکاف ایجاد میشود.
دلیل دوم اینکه حتی اگر هم چنین نشود، زندگی دوگانه (یکی در خلوت و دیگری در جمع) چنان استهلاکی ایجاد میکند که تقریباً به هیچ دستاوردی نمیارزد.
آنها که هویت بیرونی خود را متفاوت یا متعارض با هویت درونیشان میسازند، خود را در مقابل جامعه سلاخی میکنند و مگر ما جز خودمان و باورها و هویتمان، چیز دیگری داریم که وقتی آن را به پای مردم ریختیم، در دستمان باقی بماند و بتوانیم زندگی را با آن ادامه دهیم؟
اصل ماجرا:
همهی اینها را گفتم که بگویم یکی از رفتارهایی که هویت ما را در نگاه دیگران میسازد، “موضع گیری”های ماست.
روزگاری بود که موضع گیری، کار سادهای نبود.
یا باید خون نجبا و شریفان دربار در رگ نسلهای تو جاری بود تا آنقدر آدم فرض شوی که موضع تو مهم باشد، یا باید مسیری طولانی و دشوار از ثروت و قدرت و یا علم و حکمت را طی میکردی که مرجع نظر دیگران قرار بگیری و موضعگیریهای تو مهم باشد.
امروز، هر کسی که سیصد یا چهارصد هزار تومان پول داشته باشد، میتواند در هر زمینهای که بخواهد موضع گیری کند! کافی است این پول را برای خرید یک گوشی یا تبلت هوشمند صرف کند که به لطف کشور دوست و برادر چین، این ابزار در طعمها و رنگهای مختلف و با هر قیمتی که مد نظر شما باشد، در دسترس و قابل تهیه است.
ما تقریباً با هر رفتاری که در فضای مجازی (و به طور خاص شبکه های اجتماعی) انجام میدهیم موضع میگیریم.
- هر بار لایک کردن هر یک متن یا تصویر، یک موضع گیری است.
- لایک نکردن همان متن یا تصویر هم موضع گیری دیگری است.
- کامنت گذاشتن زیر مطلب هر فرد، شکلی از موضع گیری است (که میتواند در موافقت یا مخالفت باشد)
- ارسال کردن پیامی که از فرد دیگری دریافت کردهایم برای دوست دیگرمان، یک موضع گیری است.
- استقبال کردن یا نکردن از پیام یا پیامک دریافتی هم موضع گیری است.
و مهمتر از همه: نوشتن و انتشار یک مطلب در هنگام وقوع یک رویداد اجتماعی یا سیاسی یا اقتصادی و یا ننوشتن و منتشر نکردن مطلب در چنین شرایطی هم، یک موضع گیری است.
تب عجیبی در شبکه های اجتماعی ما شکل گرفته که هر کسی در هر زمینهای که میبیند، حرفی میزند و چیزی مینویسد. انگار اگر نگوییم و ننویسیم، میگویند ناتوانی ذهنی یا کلامی داشت.
چون موضوع حرف من برندسازی شخصی یا هویت سازی است، خیلی کاری به این ندارم که آیا در زمینههایی که اظهار نظر میکنیم متخصص هستیم یا نه. و یا اینکه اگر بیست کلمه در موردی صحبت میکنیم، میتوانیم در صورت لزوم دویست یا دوهزار کلمه دیگر هم به آن بیفزایم یا نه.
فقط حرفم این است که شاید گاهی اوقات، یادمان میرود که هویت، ساختمانی نیست که یک شبه ایجاد شود.
هر کلمهای که میگوییم، آجری است که بخشی از بنای هویت ما را میسازد.
شاید اگر چنین باوری داشتیم، دستمان برای لاگین کردن در شبکه های اجتماعی یا کامنت گذاشتن در آنها یا فوروارد کردن پیامهای دریافتی، میلرزید.
چون در آنجا دائماً در معرض انتخاب هستیم: چیزی بگویم یا چیزی نگویم؟ این حرف را تکرار کنم یا نه؟ تایید کنم یا تکذیب؟
بنظرم واژه ی برند خصوصا پرسونال برندینگ، استراتژی فردی و خلاصه بیشتر مفاهیمی که فردی و شخصی و پرسونال دارند، “سوگیری بیشتری به هویت بیرونی دارند تا خلقبات درونی!”
فکر کنم برای همینم هست که بعضی کلاسها و آموزشهای اینها در یک دوره کوتاه مدت برگزار میشه، اصلا بنظر مشکل علم و دانش اینه که وقتی توصیه میکنه، همه رو با یک خطکش میبینه و تجویز میکنه،علم و دانش رودر مقابل خرد و حکمت!
در خصوص شبکه های اجتماعی هم خود شما بنظرم رب النوع انتشار ندادن هستید در مراسمات مثل عید و چهارشنبه سوری و الخ! و رب النوع انتشار دادن در تب و هیجانات کاذب و شابعات و از آب کره گرفتن ها.
من بعنوان یک تمرین تصمیم گرفتم راجع به خودم و نگرش و بقول شما مایندستم لااقل تا پنجاه صفحه ننوشتم، محتوایی منتشر نکنم.
تصادفا هم زمان با انتشار این پست شما، من فایل رادیو مذاکره را که مصاحبه با آقای دکتر شفیعی بود، توی ماشین گوش می کردم. از بس به نظرم مهم بود ظرف این دو روز سه بار گوش کردم و باید در اولین زمان ممکن از آن یادداشت برداری کنم تا فراموش نشود.
با گوش کردن آن متوجه شدم چقدر در مورد واژه برند اشتباه فکر کرده ام. مثلن شهرت را برند اشتباه گرفته بودم. یا تبلیغات و هیاهو کردن را با هویت.
به دو شرکت خاص هم صنف مان فکر کردم. هر دو شرکتهای معروفی هستند. یکی با غوغا سالاری و تبلیغات شدید مشهور شده است. یک سال از تاسیسش نگذشته بود که شرکت اول را زمین زد و همه کالاهای او را با قیمت پایین وارد بازار کرد. سفرهای خارجی و مهمانی های شام مفصل و جشن های هزار نفره که مجریان رادیو تلوزیون آن را اداره می کردند، باعث شد شهرت خیلی زیادی را در کوتاه مدت به دست بیاورد و بعد از مشهور شدن، هرکالایی را بدون در نظر داشتن کیفیت وارد کرد و در ضمن اخلاق حرفه ای مثل دور نزدن نماینده فروش را رعایت نکرد شاید چون به قدرت تبلیغاتش خیلی مطمئن بود.
درحال حاضر با وجود ادامه تبلیغات، شرکت خوش نامی نیست.
و اما شرکت قدیمی تر … این شرکت با سیاست تمایز بنا شده بود. مدیرش آدمی ست که خود یک برند محسوب می شود. کالاهای با کیفیت و آموزش مداوم مشتری ، خدمات بعد از فروش، استخدام کارمندانی با سواد و پرهیز از غوغا سالاری طی هجده سال از او یک برند ساخته بود. یک سال به خاطر تفکر پوپولیستی شرکت دوم با افت فروش مواجه شد اما خیلی زود مشتریانش را پس گرفت. نه با زور تبلیغ بلکه مشتری ها صرفا به خاطر کیفیت و احترام به برند، به سمتش برگشتند.
برای ما همیشه شرکت دوم یک الگو بوده و دلم می خواهد بتوانم برندمان را شانه به شانه برند آنها جلو ببرم. از ابتدای فعالیت هم با وجود اینکه ما کالای ایرانی داریم و آنها وارداتی هستند، سعی کرده ام کیفیت را هم سطح با آنها نگه دارم.
…
در ضمن یک موردی که شما و آقای شفیعی اشاره کرده اید این است که برای بنا کردن یک برند باید خودمان باشیم و شعاری که می دهیم با ذات خودمان هماهنگ باشد.
این را به شخصه در مورد یکی از دوستانم که وبلاگ نویس معروفی ست،دیدم. این خانم در سن سی و نه سالگی وارد بازار هنر شد. یک گالری تاسیس کرد بدون اینکه هیچ تجربه کاری آن هم از نوع هنری داشته باشد. می دانید که بازار هنر، بازار بسیار سختی ست. شما باید توهم را بفروشید :). ولی این خانم گالری اش را با وجود خودش هماهنگ کرد. آدمی رفیق باز است و این خاصیت را به محیط گالری کشاند. جلسه های هم فیلم بینی گذاشت که در ابتدا از یک محفل دوستانه شروع شد و درحال حاضر بخش بزرگی از بیزینسش شده. گالری او یک خانه قدیمی ست که کاملن مطابق با فانتزی های درونش که توی وبلاگ نوشته بود و همه مشتاق دیدنش بودند، دکور شده.
روحیه فانتزی و تخیل پروری که داشت هنرمندان را جذب کرد و درحال حاضر بعد از سه سال در داخل و خارج نمایشگاه می گذارد و با اینکه بلد نیست یک خط نقاشی کند کم کم دارد یک برند می شود. برندی که کاملن متفاوت با سایر گالری داران است و درست در جهت مخالف آنها حرکت می کند.
چقدر خوب هست این نوشته. حرفایی که خیلی هامون شاید بهش فکر کرده بودیم ولی اینجا شفاف تر گفته میشه.
منم تو این شبکه های اجتماعی بودم. حرف ها زدم. الان دارم فکر می کنم بین حرف هایی که زدم و چیزهایی که بهش اعتقاد دارم فاصله وجود داره؟ در جایی بوده که حرف هایی زدم که هیچ کس منو نمی شناخته ولی بعدها با تعداد معدودی از اون ادمها در دنیای واقعی هم اشنا شدم. برای همین جایی بوده سعی کردم حرف خودم رو بزنم. مثل همین جا و مثل متمم که چون فقط یکی از دوستام هست که منو می شناسه، حرف زدن از چیزی که بهش اعتقاد دارم انقدر برام سخت نیست. ولی دوست دارم به جایی برسم که با اسم و فامیل واقعی خودم حرف بزنم بدون ترس از قضاوت های دیگران. خودم باشم و برای خودم زندگی کنم.
شکاف بین اون چیزی که هستیم و چیزی در شبکه های اجتماعی می بینیم واقعا وحشتناکه. راستش دیدم ادم هایی که در شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک چه حرف ها که نمی زنند. چقدر هر چی در ذهنشون هست رو بیرون می ریزند واقعا از خوندن اون حرف ها شرمم می گرفت. با خودم فکر می کردم که یعنی آدم هایی که من هر روز تو خیابون می بینم، تو اتوبوس، تاکسی، تو محل کار و همه لبخند می زنند، باهاشون صحبت می کنم، این ها تو فضای ازادی مثل فیسبوک این طوری خودشون رو بروز میدن؟ بالاخره این ادم هایی که تو شبکه های اجتماعی هستند تو دنیای واقعی هم هستند شاید بارها از کنارشون گذشته باشی شاید بارها باهاشون صحبت کرده باشی، آیا درونشون این بوده؟
از این به بعد سعی می کنم خیلی بیشتر به این موضوع اهمیت بدم. درونم با بیرونم یکی باشه. در مورد چیزی که اظهار نظر می کنم فکر کنم ببینیم می تونم بهش عمل کنم و بجای اون ۲۰ کلمه می تونم ۲۰۰ کلمه ای دیگه در موردش بنویسم.
چقدر کوتاه و دقیق یه مفهوم به این مبهمی رو، با این شفافیت و سادگی توضیح دادی. مرسی محمدرضا
خیلی جالب بود و تشکر از این مطلب
درباره چند خط آخر اینکه
یادمه چند وقت جمله ای از اوباما نقل شده بود نقل به این مضمون که: مراقب باشید تو فیس بوک چی مینویسید چون بعدن ممکنه علیه تون استفاده بشه! و جالب اینکه ۴۵درصد کارفرمایان شبکه های اجتماعی متقاصیان کار را چک میکنند ودوباره ۳۵درصد کار آفرینان مطالبی در شبکه های اجتماعی متقاضیان کار یافته اند که باعث عدم استخدام شده است
این هم رفرنس و البته از ترجمه ناقصم عذرخواهی فراوان
http://www.telegraph.co.uk/technology/facebook/6159941/Barack-Obama-warns-US-teenagers-of-the-dangers-of-Facebook.html
در ارتباط با چند خط آخر متن اینجا اینکه اوباما میگفت:
من هم مثل خیلی از دوستانم حس میکنم باید سعی کنم “چهل تیکه” بودن را کنار بگذارم و هویت یکپارچه تری از خودم بسازم . امیدوارم شجاعت موضع گیری هم جهت با اونچه که هستم را بدست بیارم
مدتها گوشه ذهنم بود کتاب “هویت چهل تکه” نوشته داریوش شایگان را بخوانم . شک ام از این جهت بود که آثار داریوش شایگان فضای ذهنی خاصی میطلبد ، جوری که بعضی وقتها این فکر به سراغ انسان می آید که این نوع فضای ذهنی با دغدغه هایی که برای دنیای کسب و کار و رشد مهارت هایم دارم در یک کالبد قابل جمع شدن نیستند . ولی نکته ای از این نوشته شما برداشت کردم : اینکه به احتمال زیاد “شمال واقعی” این است که بتوانم ارتباط بین این دو را درک کنم و محصول این کشف مطمئنا مدل ذهنی مفیدتری خواهد بود
فعلا کتاب بازآفرینی سازمان ” راسل ایکاف ” را میخونم ، بعد از اون هم رفرنس های متمم را برای درس تصمیم گیری و بعد مذاکره ، استراتژی و … در برنامه ام هست ، ولی با اشاره دقیقی که به مفهوم “هویت” در ادبیات خودمون و ارتباطش با برند کردید تلاش میکنم وقتی پیدا کنم و هویت چهل تکه شایگان را هم در کنار مطالب متمم و رفرنس هاش بخونم . ازت ممنونم محمدرضای عزیز
خیلی ممنون چقدر انرژی گرفتم از مطلب.
آره واقعا چرا ماها خیال میکنیم باید هرجایی اظهارنظر کنیم.
واقعیتش حس بدی پیدا میکنم وقتی پیجهایی از این دست رو میبینم. انگار بیشتر وقایع نگار هستند و فکر میکنند همه محتاج و منتظر نظرات اونها نشستن. خودم اندک مواردی چنین کاری کردم که اظهرنظر کردم اما زود پشیمون شدم. بااینکه نگاه خودعالم پندار هم نداشتم و فقط تخلیه هیجانات منفی یا گاهی مثبت بود. الان که فکر میکنم چون فضای اجتماعی و فضای مجازی رو بر خودم تقریبا بسته م و علاقه قلبی هم ندارم به جولان دادن در اون فضا، اما کمبودی رو حس میکنم که همانا فضایی برای حرف زدن و فقط حرف زدن بدون تصورات عالمانه و موضع گیرانه و … هست، فضایی برای بروز اجتماعی برای من که ذاتا اجتماعی هستم و گوشه گیری عوارض سنگینی برام داره. این رو در عمل آزمودم و نتیجه ش اینکه (درکنار سایر عوامل) دارم از برهه سختی گذر میکنم.
برای تست این موضوع هم دیروز در یک جلسه کاری تیمی شرکت کردم و دیدم که واقعا خیلی از هیجانات منفی من رو تخلیه کرد و هیجانات مثبت در مسیر پیشرفت حرفه ای ایجاد کرد. انگار که حتی اگر لازم بشه فقط به بازی پیشرفت مشغول بشم برای شخص من بهتر از گوشه گیری به امید رسیدن به عمق فکری بیشتر هست. خلاصه اینکه فضایی برای تخلیه منفی ها و حرف زدن نیاز خیلی از ماست. متاسفانه متمم و روزنوشته ها جور این موضوع رو میکشند با نهایت شرمندگی از جانب شخص خودم. گرچه دوست ندارم خلاف شان این فضای پرکیفیت و فرهیخته حرف بزنم اما ناخودآگاه این اتفاق میفته. و مثلا من میدونم که اخیرا دارم آجر به آجر یک هویت نامناسب از خودم در این فضا میسازم فقط بخاطر ابراز وجود و حضور (:
خیلی ممنون چقدر انرژی گرفتم از مطلب.
آره واقعا چرا ماها خیال میکنیم باید هرجایی اظهارنظر کنیم.
واقعیتش حس بدی پیدا میکنم وقتی پیجهایی از این دست رو میبینم. انگار بیشتر وقایع نگار هستند و همه محتاج نظرات اونها.
یه جایی خوندم که بی اخلاق کسی نیست که اخلاقش با ما یکی نیست بلکه کسیه که اخلاقش با خودش سازگار نیست یعنی همون دو گانه اندیشی که شما بهش اشاره کردید . توی برند یا هویت به قول شما همین امر دخیله . یعنی بنز باید بنز باشه و کیا هم کیا و پا توی کفش همدیگه نکنن چون نه کیا میتونه لوکس بفروش و اگر بنز هم خودروی ارزان شبیه چینی ها درست کنه اعتبار و برندش لطمه میخوره در بلند مدت.
به نظرم خیلی از آدمها موضع دارند فقط به خاطر مسایل مختلف شامل ترسیدن یا مشکلات اجتماعی و حریم شخصی و … قادر به سخن گفتن در مورد آن نیستند و شما به عنوان کسی که سالهاست مینویسید خوب میتوانید این موضوع ر اتشخیص دهید. ولی ابراز موضوع با زندگی کردن و اعتقاد به آن تفاوت داره و فکر کنم منظور شما هم همین بود یعنی اگر من به شخصه و به فرض به خیلی از دیدگاهای سیاسی و مذهبی اعتقاد دارم یا نه باید نمود آن را در زندگی خودم ببینم و این عقاید را هم زندگی کنیم چون باور من است . از اونطرف صرف حرف زدن در مورد عقاید شخصی به این دلیل که مسولیتی را از دوش خود برداشته ایم تبدیل به عمل نمی شود یعنی میزان انتشار عقاید با زندگی کردن آن رابطه عکس پیدا کرده یه رفیق داشتم تو عراق میگفت خصلت بدی که بعضی از مسلمانها دارند اینه که با اجرای آدای دینی و صرف مسلمان بودن و ابراز عقاید خود دیگر خود را ملزم به انجام عمل مثبت و کار نیک نمی بینند و دست خود را از عمل به طور کامل میشورند یعنی میگویند که همین وجود خودم کافیه! – دوباره از بحث دور شدم به تلافی پست های شما که از بحث دور میشید بعد میگید بگذریم 🙂
قبلا یک نفر عقاید منتشر میکرد مثل پرودون و روسو (آنارشیست فرانسوی و فیلسوف فرانسوی ) و مارکس و فروید و کامو … و بقیه همون عقاید رو زندگی میکردند ولی الان همه منتشر میکنند و معلوم نیست کی باید اینها رو زندگی کنه یا انجامش بده !
در مورد موضع گیری: شاید چون حرف زدن خیلی آسون تر از عمل کردنه بیشتر مردم دوست دارن هویتشون رو با حرف زدن و اظهار نظر کردن ابراز کنند تا حدی که در این حوالی به ندرت میشه کسی رو پیدا کرد که از “نمی دونم”و “نظری ندارم” و الفاظ مشابه استفاده کنه. همه احساس تکلیف می کنند تا در مورد همه چیز نظرشون رو بیان کنند. انگار مریدانی دارند که منتظر فتوای اینها هستند! شبکه های اجتماعی این فضا رو خیلی ارزان در اختیارشون میذاره. برای همین تمام اتفاقاتی که در گذشته فقط یه رویداد ساده و زودگذر و طبیعی بودند، الان به راحتی به بحث داغ روز تبدیل میشن چون تعداد افراد زیادی نتونستن از اظهار نظر در مورد اونها صرف نظر کنند. بیشتر این موضوعات انقدر خجالت آور هست که حتی صرفا اطلاع داشتن از جزئیاتشون برای تخریب هویت اشخاص کافیه چه برسه به تحلیل و بررسی و نقدشون.
در مورد برند: به نظرم عواملی که یک جامعه رو به دنبال استفاده از برندها سوق می ده در هر منطقه ای متفاوته. من قبلا فکر می کردم جوامعی که به اصالت اهمیت زیادی میدن به دنبال برند هستند ولی متاسفانه در نزدیکی من، خیلی از کسایی که در زندگی شخصی و شغلی هر چیز غیر اصیل و قلابی رو حاضرند به دیگران غالب کنند، بیشتر دنبال زندگی با برندها هستند.
محمدرضا جان من آدم پر مدعایی نیستم ولی انقدر تو درباره شبکه های اجتماعی گفتی و یادمون دادی و من هم انقدر سعی کردم رعایت کنم که الان احساس می کنم شکاف عمیقی بین من و کسایی که این حرفارو نمی دونن هست. برای همین اصلا درکشون نمی کنم و خیلی زیاد در حضورشون احساس تنهایی می کنم. ازت ممنونم که انقدر برای یادگیری ما پافشاری می کنی و در حرف و عمل مواضع خودت رو برای ما بارها و بارها تبیین می کنی.
محمدرضا سلام
صبح سه شنبه ت بخير
هويت سازي شخصي رو ما داريم با تك تك رفتارمون مي سازيم، حتي رفتار هاي كوچكي كه كسي نمي بينه. چون به نظر به احتمال زياد اين رفتارها هم يه وقتي بروز بيروني پيدا مي كنند.
اولين بار كه كلمه پرسنال برندينگ رو تو يكي از فايل هاي راديو مذاكره شنيدم با خودم گفتم چه جالب ، چقد خوبه كه اگر من هم بتونم تو اين فضا براي خودم كاري كنم، حتي يه برنامه ريزي هايي هم كردم حتي. ولي بعدش به اين باور رسيدم كه من تا همين الان برند يا هويت شخصيم رو ساختم و از الان به بعد شايد بتونم با زحمت زيادي بعضي مسائل رو تغيير بدم يا مسائل ديگري رو بهش اضافه كنم.
ممنون.