اینکه میخواهم «آنگونه که میخواهم» زندگی کنم، خودخواهی نیست.
اینکه میخواهی، «آنگونه که میخواهی» زندگی کنم، خودخواهی است.
توضیح: با مراجعه به #جمله های هفتگی میتوانید مجموعهی جملههای کوتاهی را که هر هفته برای دوستانم ارسال کردهام، در قالب فایل PDF دانلود کنید.
دوست عزیز بودا سلام.
مطلبی که نوشته بودید بسیار زیبا بود.این عشق محتاج ماست به همان اندازه که تداوم این ما محتاج وجود عشق است و این میسر نمی شود جز با برگذشتن از خود و عشق همان برگذشتن از خوداست.و فراتر رفتن از خود زمانی ممکن می شود که انسان به خود شکوفایی روح و انسانیت نائل شود.
نمی خواهم تو من بشوی همانطور که نمی خواهم من تو بشوم. من و تو در کنار هم و با هم زیبا و باشکوهیم همانند دو درخت در یک جنگل یا دو رودخانه که به یک دریا می ریزند آری عشق آن دریا بود که من و تو را به یکدیگر پیوند داد آنروز که هر دو خواستیم به یک دریا بریزیم آرزوهایمان با هم پیوند خورد و مای باشکوهمان متولد شد، مایی که هردو آرزوی تحققش را داشتیم و اکنون ماییم فراتر و تحسین برانگیزتر از من و تو. هم اکنون آن ما، رشدش، بلوغش و به ثمر رسیدنش نیازمند مراقبت و فداکاری من وتوست. چراکه آن ما آرزوی قلبی و خواست هردوی ماست زیرا که ذات عشق نیازمند گذشتن از من است و آنگاه است که عظمت و زیبایی و عمق عشق حقیقی بر روح ما طلوع می کند.نمی خواهم تو من بشوی همانطور که نمی خواهم من تو بشوم، ما میخواهیم که ما باشیم و این نیازمند احترام، توجه من وتو به یکدیگر و به ماست و البته آنکه تمنای داشتن گوهر عشق را در وجود و در زندگیش دارد و می خواهد در درون این دریای زیبا و پر تلاطم زندگی کند باید گذشت و فداکاری و پاس داشتن دیگری را به خوبی بیاموزد.
سمانه جان خيلي قشنگ بود عزيزم من هم در ادامه نوشته اي كه سالها پيش خوانده ام را مينوسيم :
من براي آن ها كه دوستم دارند،زندگي مي كنم
آن ها كه مرا همان گونه كه هستم مي شناسند
براي حل مسائلي كه حل نشده باقي مانده اند
براي جبران اشتباهاتي كه مرتكب شده ام
براي آينده اي كه در دوردست هاست
براي بهشتي كه به من لبخند مي زند و در انتظار من است!و…
براي تمام خوبي هايي كه مي توانم انجام دهم …
جایی خوندم ” زندگی مسابقه نیست، سفر است…” ولی من به این نتیجه رسیدم زندگی مبارزه ست . مبارزه برای اینکه خودت رو زندگی کنی.
فاطمه جون کاملا باهات موافقم…
به نظرمن واقعا برای خود زندگی کردن یه هنره…
از یه دیدگاه دیگه :
اینکه بخواهم “آنگونه که میخواهم” باشم، “خودخواهی” ست
اینکه بخواهی ” آنگونه که میخواهی” باشم، “گستاخی” ست
اینکه بخواهم “آنگونه که میخواهی” باشم، “فداکاری” ست
وقتی من، “من” را می بینم خودخواه خواهم بود یا گستاخ؛ و وقتی “تو” را، فداکار
و انسان هر روز در جاده هایی پیچ در پیچ بین این سه، در سفر است
شیما جان.
به نظر متفاوتت فکر کردم و با اجازت عقیده ام رو بهت میگم؛ اگر بخونی و نظرت رو بگی من هم میتونم از نظرات خوبت استفاده کنم
اینکه بخواهم آنطور که خودم میخواهم باشم، خودخواهی نیست…
این “حق هر شخصی” هست که برای خواسته های خودش، آنطور که میخواد باشه و آنطور که میخواد زندگی کنه
اما، در ترازوی “عدالت و برابری” که برای همه انسانها مطرح میشه؛ نسبت به هم دیگر شرمنده میشیم و احساس خودخواهی در ما تبلور داره
اگر مطمئن باشم که ترازوی عدالت و برابری برای همه ما هست، یقیناً آنگونه که میخواهم و خواست خودم هست زندگی خواهم کرد…
از نظر قبلی و پاسخ ارزشمندت به نظرم نیز، تشکر میکنم
سلام عظیمه جان
الان کامنتت رو دیدم، ببخش که دیر جواب میدم
با این جمله ت کاملا موافقم :
“این “حق هر شخصی” هست که برای خواسته های خودش، آنطور که میخواد باشه و آنطور که میخواد زندگی کنه”
به واژه خودخواهی توجه کن “خود”+”خواه”
این مفهومییه که دقیقا تو جمله تو نشسته، وقتی که خواسته آدم با خواسته غیر در تعارض باشه. و به نظر من خودخواهی صفت بدی نیست و حتی گاهی لازمه آدم خودخواه باشه
به نظرم ایده ال اینه که تو هر شرایظی بهترین گزینه رو بین اون صفات “انتخاب” کنیم. این چیزیه که می تونه آدم رو آروم کنه 🙂
و از دیدگاهی دیگر:
چه زیباست که “من” و “تو” را “ما”ببینیم
اینکه بخواهی “آنگونه که ما می خواهیم” باشم…و بخواهم”آنگونه که ما می خواهیم” باشی…
خودخواهی…
من با این کلمه خیلی آشنام؛ و اونطور که خاطرم میاد بیشتر کودکی و نوجوانی هام من، “من خودخواه بود”.
حالا چرا خودخواه بودم و بعضی اوقات اکنون نیز هم؟!
من می خواستم کارهایم را به موقع انجام بدم، اما دیگران این خصوصیت من رو دوست نداشتند و به خاطر عدم توجه اونها به وقت و برنامه، تنبیه میشدن.”چه بچه های خانواده و چه بچه های مدرسه” بنده خداها…!!
من می خواستم وسایل هام تمیز و منظم باشه “از شلختگی خیلللیییییی بدم میاد”، اما این کارم دیگران را اذیت می کرد و میرنجوند که وسایلم رو خوب استفاده نکردن و سرجاش نگذاشتن، یا چرا وسایلم رو بهم ریختن!!
من می خواستم قبل از اینکه مرا انسان بالغ بشناسند، محجبه تر باشم حتی اگر دیگران دوستم نداشته باشند..!!
من می خواهم معلم باشم، اما تا الان امکانش فراهم نشده.. 🙂
و خیلی می خواهم های دیگه…؛ اگر بخوام خودخواهی رو در یک جمله خلاصه کنم اینکه “همه چیز و همه آنچه که هست رو برای خودم نخوام” و با دیگران قسمت کنم…
اینکه شادیهامو، باهاشون قسمت کنم
اینکه غمهاشون رو غم خودم بدونم و در رفع این مساله بکوشم
و اینکه خواسته های من، در کنار خواسته های دیگران باشه…”مصالحه”.
الان که خاطرات و گذشته رو مرور کردم و حالم رو میبینم، احساس میکنم وقتی “می خواهم” هایی را پاک کردم و “می خواهی” ها را نوشتم؛ وقتی به خاطر آرزوی پدرم رفتم دانشگاه تا رشته علمی رو دنبال کنم و به دنبال استعداد هنری مینیاتور و نقاشیم نرفتم؛ سرمایه ای برای خودم نخواستم تا گره از کار اطرافیان باز کنم؛ و برای برخی مسائل تصمیم به ازدواج نگرفتم تا شرایطی مناسب فراهم بشه. خوشحالم…خوشحالم، چون خواستم که خواسته هام، فقط خودم نباشم…
حالا شما “دوستان عزیز و محمدرضا شعبانعلی، استاد گرامی”: حرفهای من که به نظر میاد در نقطه مقابل جمله ذکر شده قرار گرفته… چطور میتونه در کنارش قرار بگیره؟ و آیا میشه که اینگونه مفیدتر بود؟
خواسته هام فقط برای خودم نباشه، یه کم به اطراف و اطرافیانم هم توجه کنه…
خوشحال تر میشم که پاسخ شما عزیزان رو هم بدونم.
عظیمه جان سلام
من هم مثل خیلی از دوستان این محفل هرچه با خودم مرور کرده ام نتیجه گرفته ام که نمیشود فقط به خواسته خود توجه کرد. تمایز قایل شدن میان “تحمیل و بی ارادگی” در برابر نظرات دیگران و داشتن “هماهنگی نسبی” با کسانی که با ما تعامل دارند خیلی حیاتی است.
ذر امور یا افراد خاصی رسیدن به هماهنگی مشکل است که ضرورت گفتگو و جلب همراهی بیشتر میشود.
سلام
به موضوع جالبی اشاره کردی؛ “هماهنگی نسبی” در تعاملات که در وحله اول شامل اجتماع میشه. اما با شرح و توضیح این موضوع بیشتر از صحبت جمع دور میشم؛ که ترجیحاً اینجا گفتگوی جمع رو دنبال میکنم.
با تشکر از پاسخت و همراهیت…
very nice
ولی نظر من اینه که اینکه میخواهم «آنگونه که میخواهم» زندگی کنم، به شرط اینکه اطرافیانم را آزار ندهم خودخواهی نیست،درست تره.اینو میگم چون جدیدا خیلی درگیر این قضیه هستم.وقتی ما تو خانواده،محل کار،گروه دوستان و … زندگی می کنیم اگر هر کسی بخواد آنگونه که می خواهد زندگی کند مطمئنا خیلی اصطکاک ها به وجود خواهد اومد.
مجمد رضا جان با تعریف تون موافق نیستم.در زندگی غیر اجتماعی که فقط خودمون هستیم و بس همه میتونیم همون جوری که خودمون دوست داریم باشیم ولی در زندگی جمعی فقط در صدی از خواسته ها ی ما کاملا شخصی ، سلیقه ای و فردیه و همه ما موظفیم حفظش کنیم و در مورد دیگران هم بهش احترام بزاریم ولی در صد بالایی از خواسته ها و تصمیم گیری ها ی ما در تداخل با خواسته ها ،نیازها و تصمیم گیری های دیگران هستش که یاید به اونها احترام بزاریم و گاهی خواسته هامون رو تغییر بدیم .
این تعریف ، تغریف خاصی از خود خواهی ست که در موارد خاص و برای افراد خاصی کار برد داره .
سمانه بانو اگه اجازه بدین به اسم خودتون بذارمش تو وبلاگم
چه مصیبتی؛
تمام چیزهایی که خودم میخوام، یا جرمه، یا خلاف عرفه، یا خلاف اخلاقه یا قاچاقه یا خلاف انسانیت یا چرک کف دست یا واسه سلامتی مضره، یا ریشه در حقارت های دوران کودکی داره، یا معلول اختلال وضعیت هورمونیه،
زندگی در ۱۵۵۰ و اسب سواری و بیل زدن زمین و تیز کردن شمشیرم آرزوست 😀
فاصله ي بين خودخواهي و دگر خواهي فقط يك لحظه است, لحظه اي به اندازه ي, خواستن يك لحظه درك كردن.
میخواهم مرا دوست بداری برای خودم ،
نه اینکه دوستم بداری برای خودت
برای خودم که دوستم بداری،برای تو میشوم
اما اگر برای خودت دوستم بداری،دیگر برای تو نمیشوم ؛
میشوم برای خودت!
این پست خودخواهی باعث شد یاد این نوشته بیفتم که سالها پیش نوشتمش،به هرکی دادم بخونه خندیده .شما هم بخندید.
اما من روزی که نوشتمش ،گریه کردم …
سمانه جان
من نخنديدم.فقط لبخندم خشك شد, اما با اين حال خوشحال شدم كه تا گريه فاصله ي زيادي نداشتم
قشنگ بود