پیش نوشت: این قسمت، قسمت دوازدهم از مجموعهی گامهای همراه با متمم تا نوروز است که طبیعتاً مطالعهی آنها به ترتیب، میتواند بسیار مفیدتر و قابل درکتر باشد و گام دوازدهم، برای کسانی که گامهای قبلی را نخواندهاند، نقطهی شروع خوبی نیست.
چیزی که این بار میخواهم به آن بپردازم، سبد رابطههای ما است.
زمانی که در مورد مفهوم نظافت اجتماعی در شبکههای اجتماعی صحبت میکردم، توضیح دادم که روبن دانبار، با مطالعهی نئوکورتکس ما و مقایسهی حجم آن با سایر حیوانات، عدد دانبار را مطرح میکند و پیش بینی میکند که انسان میتواند حداکثر ۱۵۰ رابطه را به صورت همزمان درک و مدیریت کند.
بعدها، زاکربرگ و سیستروم و اخیراً هم پاول دوروف، کم کم این باور را در ما ایجاد کردهاند که تعداد رابطههای قابل مدیریت، بیش از آنکه به نئوکورتکس مغز ما ربط داشته باشد به تعداد هستههای سی پی یوی موبایل ما ربط دارد!
ما عموماً فراموش میکنیم که آنچه دانبار مطرح کرده، صرفاً حداکثر تعداد اعضای یک گروه است که با هم زندگی میکنند (به عبارتی، ظرفیت زندگی گلهای انسانها را تا ۱۵۰ رأس انسان در هر گله تخمین زده است) و آنچه زاکربرگ و سیستروم و دیگران هم میگویند، تعداد افرادی است که میتوانند در فضای شخصی ما، صندوق پستی داشته باشند و یا روی دیوار خانهی حقیقی یا مجازی ما، برچسب و کاغذ و پیام و پیامکی بچسبانند (و ما هم به صورت متقابل چنین کنیم).
رابطه، به معنای واقعی آن (مهم نیست که فیزیکی باشد یا دیجیتال، حقیقی یا مجازی، با موجود زنده یا موجود مرده) سهم قابل توجهی از ذهن و زمان ما را میگیرد.
چیزی نیست که به سادگی قابل ساختن باشد و به سادگی نیز، قابل رها کردن نیست و گاه، چنان به عادتی ناخودآگاه در زندگی ما تبدیل میشود، که فرصت فکر کردن به آن را از دست میدهیم و جرات تصمیم گیری در مورد آن را هم پیدا نمیکنیم.
رابطه، بخشی از هویت ما را تعریف میکند.
به شکلی که اگر حذفش کنیم یا تغییرش دهیم یا رابطهای را با رابطهای دیگر جایگزین کنیم، بخشی از آن هویت هم تغییر میکند.
این رابطه میتواند با همکارم باشد. با همسرم باشد. با نویسندهای که قرنها پیش مرده است و تنها کتابهایش را میخوانم باشد و یا با خوانندهای که گوش دادن به صدایش، ساعتهای زیادی از شبانه روزم را به خود اختصاص میدهد.
طبیعتاً رابطهای تا این حد محکم و اثرگذار، میتواند با اشیاء هم باشد. حتی نزدیکتر و اثرگذارتر از انسانها.
اما آنچه من در بحث امروزم مد نظر دارم، رابطه با انسانها است.
اگر رابطه را تا این حد جدی و مهم تعریف کنیم، بعید است بتوان بیشتر از پنج یا شش یا هفت یا ده رابطه را تصور کرد.
هر یک از ما سبدی از رابطهها را داریم و در دست گرفتهایم و در زندگی روزمره و در سختیها و آسانیها، آن را با خود جابجا میکنیم.
میشود برای هر یک از این رابطهها، ابعاد مختلفی را تعریف کرد. رابطه میتواند رنگ و طعم فیزیکی داشته باشد.
مهم نیست که در دنیای فیزیکی است و یا در دنیای پیام و پیامک و ارسال عکس و به اشتراک گذاری تصویر در شبکه های مجازی.
مهم این است که فیزیک بخشی از این رابطه است. همچنانکه ابعاد خانه میتواند یکی از ویژگیهای دوست داشتنی یک خانه باشد و حتی شاید مهمترین ویژگی آن.
رابطه میتواند رنگ و بوی فکری داشته باشد.
من فکرهای او را میپسندم و میفهمم. جایی در ذهن من نشسته است. فکر میکنم که مثل هم فکر میکنیم. یا فکر میکنم که دوست دارم مانند او فکر کنم و یا فکر میکنم که فکرهایم را میفهمد یا فکر میکنم که اگر زنده بود، فکرهایم را میفهمید. یا فکر میکنم که اگر میتوانستیم همدیگر را ببینیم و در نقطهی دیگری از تاریخ و جغرافیا نبود، همفکر خوبی بود.
رابطه میتواند وجه احساسی داشته باشد.
فکر کردن به او، دیدنش، دیدن نشانههای او، میتواند حالم را بهتر (یا بدتر) کند.
رابطه میتواند بر درک من از علت وجودی خودم تاثیرگذار باشد.
وقتی او را میبینم، وقتی با هم کار میکنیم، وقتی به او فکر میکنم، وقتی کتاب آن نویسندهای را که قرنهاست مرده است میخوانم، یادم میآید که باید به خودم فکر کنم.
به اینکه از کجا آمدهام و آمدنم بهر چه بوده و به کجا میروم.
بحث من، پاسخ واقعی این سوالها نیست. آنچه مهم است کسی است که بتواند پاسخی به من بدهد که شوق زیستن را در من زنده کند و معنایی بزرگتر از آنچه امروز در ذهنم از خودم دارم، برایم بیافریند.
شوق زیستن، با عشق به زنده ماندن فرق دارد.
شوق زیستن، لذتی است که ما از دیدن ذره ذرهی دنیای اطراف خود تجربه میکنیم. عشق به زنده ماندن، پول و وقت و منابعی است که حاضریم صرف کنیم تا حتی به شکل نباتی، بر روی تخت بیمارستان، قلبمان چند بار بیشتر بزند!
شوق زیستن، نزدیکتر شدن به دنیا و همهی فرایندهای آن است. از جمله مرگ. ابزار هوشمندانهای که جا را برای حضور آیندگان و تجربهی این بازی شگفت انگیز، باز میکند و با تفکیک و تجزیهی ما، مواد اولیهی تولیدات جدید این کارخانهی بزرگ را، تامین میکند.
معنای بزرگتر هم، به معنای جایگاه بزرگتر نیست. اینکه من را بیش از قبل، به مرکز عالم ببرد و اهمیتی فراتر از آنچه دارم به من هدیه کند. بلکه اینکه به من در این عالم بزرگ، جایی بدهد.
جایی که مال من است. واقعاً جایگاه من است. نقطهی اثرگذاری من است و شاید، افقی گسترده و دور، از جایی که نیستم ولی میتوانم باشم پیش چشم من قرار دهد.
اینها هیچ کدام، مهمتر یا پاکتر از دیگری نیستند. اما چیزهایی هستند که عموماً در رابطههای ما تجربه میشوند.
شاید یکی، فیزیک را در شریک عاطفیاش ببیند و دیگری در مجموعهی تصاویر یک مدل!
شاید برای یک نفر، بخشی از این تجربهها را مادرش بسازد. برای دیگری پدرش. برای دیگری یک دوست. برای یکی مولوی. برای دیگری حافظ.
یک نفر شاید، معنا را در اندیشههای سقراط بیابد و دیگری در خیال پردازیهای افلاطون.
اما به هر حال، هر یک از ما، سبدی از رابطهها داریم.
رابطههایی که هر یک، یک یا دو یا سه یا چهار وجه دارند.
برای شناختن خودمان، کافی است که سبد رابطههایمان را بر زمین قرار دهیم و به هر یک از تخم مرغهای این سبد نگاهی دوباره بیندازیم.
اگر از جایی که هستیم راضی نیستیم، شاید باید در ترکیب این سبد، تغییری ایجاد کنیم.
این تغییر شاید، با دور انداختن کتابی باشد. یا خریدن کتابی تازه.
شاید با پاک کردن شمارهای از دفترچهی تلفنم باشد و شاید با ارسال پیامی تازه.
شاید با بخشیدن کسی باشد و شاید با فراموش کردن دیگری.
این تغییر، هر چه باشد، ساده نیست. شاید یکی از دشوارترین بخشهای خانه تکانی.
اما سال جدید، معمولاً، با سبد رابطههای قدیمی، نو نمیشود.
این را به خوبی میدانیم و میفهمیم.
ویدئوی تد “The brain in love” رو میبینم. هلن فیشر جملهی زیبایی از امیلی دیکنسون نقل میکنه:
Parting is all we need to know of hell.
جدایی، همهی چیزیه که کافیه از جهنــم بدونیم.
سبد رابطه های من روز به روز متنوعتر میشود گاهی از این تنوع احساس خوبی بدست می آورم و بعضی اوقات دچار سر در گمی میشوم، آن چه مسلم است ایجاد روابط جدید میتواند پیامد هایی را در پی داشته باشد که با کسب تجربه از روابط قبلی باید بتوانم به راحتی برآورد کنم میزان هزینه و منفعتی که برای من دارد گاهی هزینه یک رابطه با جنس مخالف میتواند در ره آورد خود تنها ساعاتی خوش طی چند روز و یک عمر پشیمانی و ترس از نگاه دیگران را در بر داشته باشد، ایجاد رابطه با یک کتاب گاهی نسبت به صرف زمانی که برای مطالعه آن میگذارم چنان انرژی و شوری در من ایجاد میکند که افسوس میخورم ای کاش زودتر چنین اقدامی از من سر زده بود، امروز عضو شدن در برخی از شبکه های اجتماعی آنقدر زمان را از من میگیرد که ترجیح میدهم به کلی از آن شبکه خارج شوم، نتیجه اینکه ترجیح میدهم امروز قبل از ایجاد رابطه هرچند غیر احساسی اول به خود کمی توقف دهم و درباره آن فکر نمایم.
موقع خانه تکانی در رابطه ها خیلی دقت کنید که چه کسی رو کنار میگذارید و یا اینکه از وقتی که برای خانواده اتون هست برای چه روابط دیگه ای استفاده میکنید، چون شاید دیگه وقتی نباشه که خانواده اتون رو ببینید و همیشه یه حس بد باهاتون بمونه(یا کلا از کدوم رابطه برای رابطه های دیگه اتون میزنید، چون شاید دیگه هیچ وقت نتونید اون رابطه رو با اون کیفیت تشکیل بدید)
اینو کسی میگه که تو دهه دوم زندگیش دو تا از نزدیکای درجه یکش رو از دست داده، و با دوتای دیگه مشغول زندگی هست و طبق نظر پزشکها میدونه که اون دو هم هر نفسی که میکشن یک گام به رفتن نزدیکتر میشن و شاید دیگه هیچ وقت اون دو تا عزیزش رو هم نبینه، و هر لحظه که میبنشون باید حواسش باشه که شاید همین امروز روز آخر با هم بودنشونه
انشاالله تو روابطی که دارید با هر کس و هر چیز، طوری باشید که هیچ وقت حسرت این رو نداشته باشید که کاش بیشتر و با کیفتتر باهاشون بودم
🙂
محمدرضا،
چند وقتی بود که مطالعه کتاب ام خیلی پایین اومده بود و بیشتر تمایل داشتم که به صورت الکترونیک و مقالات متفرقه مطلب بخونم، بعد از اینکه گامهای پیشنهادی رو مرور کردم و نگاهی به کتابخونه ام انداختم، متوجه شدم که طی ۵ سال گذشته کتابهای زیادی خریدم که بعد از تورق چند صفحه و یا مطالعه بخشی از اون فهمیدم که مناسب حال من نبوده و علاقه ای به ادامه اش ندارم و یا حداقل فعلا روحیه من با اونها سازگار نیست اما چون پول بابتشون داده بودم برام ساده نبود که کنارشون بگذارم. این امر باعث شده بود که تعداد زیادی کتاب نخونده داشته باشم و هر دفعه که می رفتم تا یک کتاب جدید انتخاب کنم، یه چیزی درونم نهیب می زد که اول کتابهایی که خریدی رو مطالعه کن و بعد دوباره کتاب بخر!
اینطوری خیلی حالم بد شده بود؛ اما پیرو پیشنهادت، همتی کردم و در آستانه سال نو کتاب خونه تکونی کردم و ۲۰ درصد کتابهام رو (عموما کتابهایی که نخونده بودم و میدونستم طی یکسال آتی هم نخواهم خوند) جمع کردم و برای اهدا به کتابخونه عمومی بردم. حالا بخشی از قفسه ها خالیه و آماده پذیرش کتابهای جدید و ازون بهتر اینکه انگار قفل ذهنم باز شده و دوباره تمایل زیادی به مطالعه دارم. از کتاب «همه نامها» که خود شما هم قبلا پیشنهاد دادی شروع کردم و رضایت دارم که قبل از شروع سال نو دارم چنین حرکتی می کنم. اما یه سوال، آیا در تهران جایی برای تامین کتابهای زبان اصلی وجود داره؛ البته می دونم که شما خودت از بیرون ایران تهیه می کنی منظور من کتابهای خیلی به روز نیست مثلا کتابهای تا یکسال گذشته است.
مشتاق دیداریم 🙂
سلام محمدرضاجان..
يكي از ميكرو اكشن هايي كه من براي اين مورد انجام دادم اين بود كه ليست خاصي تهيه كردم و تصميم گرفتم براي اين افراد وقت كمتري بگزارم. حداقل اينكه خودم زياد پيش قدم براي وقت گذاشتن براشون نشم. مثلاً قبلاً خودم دعوتشون ميكردم براي دورهم بودن و كنارهم بودن ولي ديدم كه اين رابطه يكطرفه ست و اين اقدام فقط از طرف من صورت ميگيره. اين افرادي كه حفظ رابطه براشون مهم نيست رو توي ليست سياه خودم قرار دادم.
با سلام به استاد گرامی،
در مورد میکرو اکشن ها ،با استفاده از” نظم شخصی در ۱۵ دقیقه” که در اون زمان انجام دادم ( که در گام یازدهم نیز به آن اشاره شد) به این نتیجه رسیدم که می توان کارهای طولانی و شاید خسته کننده را در ابتدا ،با این شیوه به صورت جزء به جزء و تقسیم بندی به قسمت های کوچک انجام داد .در شرایط فعلی ، از این شیوه استفاده می کنم و با پیشرفت در طی چندین روز ،احساس خوبی ایجاد میشود که به تدریج بر آن سختی ها و احساس های اولیه غلبه میکند.شاید فکر میکردم .
ازOneNote برای یادداشت برداری استفاده می کنم که با گوشی موبایل هم سینک هست که در سایت متمم با کارکرد این برنامه ها آشنا شدم. البته با قلم دیجیتال یادداشت برداری میکنم که حس همان قلم و دفتر معمولی را تا حدی تداعی می کنه و کم کم به آن عادت کردم و داشتن دفتر یادداشت برایم کمی سخت و تعداد آنها ممکن است زیاد شود و نگهداری و جابجایی آنها دشوار. یادداشت برداری را هم به شیوه” نظم شخصی در ۱۵ دقیقه” ، انجام میدهم. البته شاید گاهی فکر میکنم درکنار این میکرو اکشن ها ،تو این سن وسال ، شاید چند تا مگا اکشن لازم باشه که سالها نبود نانو و میکرو اکشنهایی شاید از جنس دیگر را بشه جبران کرد.
خیلی موارد دیگری از روز نوشته ها و از متمم آموخته ام که شاید به مرحله اقدام نرسیده ولی از سطحی ترین لایه ها و شبکه ها ی عصبی ذهنم ،تا لایه های زیرین آن ،این آموخته ها را در جای ،جای آنها می توان یافت . ته نشین شدن این آموخته ها و یادگیری آنها مقداری زمان بر است و صد البته که حجت بر فردی مثل من تمام میشه با خواندن این نوشته ها ،این نوع نوشته های شما و شاید خیلی از نوشته های این سایت ، به قول آقای سهیل رضایی ، دست دوم اند و با ارزش ،از جنس تجربه و زمان اند.
یه مطلب هم در مورد رابطه می خواستم بگم،البته خیلی قشنگ اشاره شد به پیوند روابط با هویت و بررسی ابعاد مختلف رابطه ها که نیز خیلی قابل تامل ا ست .اما همواره یک نگاه و برداشت کلی من در مورد روابط اینطور بود که عمق و اصالت احساس هایی مثل شادی و شوق ،ترس ،دوست داشتن ،محبت ،غم و اندوه را تو این دنیا ، فقط میشه تو روابط پیدا کرد ،تو روابط انسانی و هر شخصی هم، فارغ از جایگاه اجتماعی ،علمی و فرهنگی اش و در هر نژاد و زبانی ،می تونه قادر به درک این احساس ها و پی بردن به عمق اونها باشه و این احساس ها و روابط چقدر می توانند عمیق باشند.
در مورد اين گام تجربيات دردناكي دارم كه بعضي مربوط به امسال و بعضي ديگر مربوط به سالهاي پيش است.
سخت ترين مورد ترك رابطه امسالم، قطع رابطه كاري با شريك كاريم بود كه از نظر ذهني و عاطفي واقعا برام آزاردهنده و شكنجه آور بود، چون باهاش نسبت خانوادگي دارم و قطع رابطه با ايشون پيامدهاي بيرونيش خيلي سنگين بود ولي اگر تمام نميشد هم پيامدهاي بيروني و درونيش و هم هزينه هاش سنگين تر ميشد.
يك جمله در فيلم “درباره الي” آقاي اصغر فرهادي هست كه ديدگاه من در مورد قطع اينگونه روابط است: ” يك پايان تلخ بهتر از يك تلخي بي پايانه” . وقتي رابطه اي هزينه هاش از دستاوردهاش بيشتر ميشه،بنظر من، بدون شك هزينه هاي بعديش گرونتر و تلختر ميتونه بشه. اونقدر كه گاهي “عزت نفس” آدم لطمه جدي ميبينه. جرات و جسارت براي قطع اين رابطه براي من ،بعد از تحمل رنج و عذاب زيادي كه تحمل كردم ممكن شد.
گمون كنم ما آدما وقتي پاي احساس مياد وسط ، تشخيص ارزش واقعي رابطه برامون دشوار ميشه. نقايص شخصيتي و اشكالات رفتاري ما هم به وخامت اوضاع كمك ميكنن ظاهرا. همه اينها يك كلاف سردرگم ميشه بنام “رابطه” كه بعضا ناسالمه براي ما. گاهي آدم بايد با خودش بيرحمانه ،صادق باشه تا بتونه حال خوب رو تجربه كنه. مثل كسي كه مجبوره خودش گلوله رو از تن خودش دربياره.
اما براي اين برنامه هفتاد روزه، داشتم به يك نفر فكر ميكردم كه تا حالا ،رابطه باهاش مقدار زيادي هزينه فكري و رواني بمن تحميل كرده، از نظر اجتماعي امكان قطع رابطه كامل فيزيكي و عاطفي رو بطور همزمان ندارم. قصدم اينه كه “رابطه” خودم با اين آدم رو تبديل به ” تماس” كنم. بنظر من آدم ميتونه با كسي تماس داشته باشه ولي باهاش رابطه اي نداشته باشه، مثل كسي كه توي اتوبوس كنارت ميشينه. بايد روي اين قضيه كار كنم.هنوز نميدونم چه جوري بايد اينكار رو انجام بدم!
پي نوشت بي ربط ١: محمدرضا لطفا در “حوزه” علوم رفتاري چند نفر رو بمن معرفي كن اگه ممكنه.
پي نوشت بي ربط ٢: آيا سوالم در رابطه با تم يادگيري و نظريه اطلاعات رو خوندي و بايد براي جوابش صبر كنم ،يا اينكه هنوز فرصت نكردي بخونيش؟
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
می خواستم تجربه خودمو درمورد خانه تکانی رابطه ها بگم. خیلی از رابطه ها بوده که دوست داشتم دیگه نباشه.چون احساس کردم توی اون رابطه مجبورم خودم نباشم.(البته میدونید که منظورم از مجبور بودن اینه که رعایت خیلی از چیزایی که خوشایند خودم نیست رو بکنم) ولی هیچ وقت نتونستم قاطعانه این کار رو انجام بدم .رابطه کم شده،سرد شده،اما تمام نشده .این جوری شده که تعداد زیادی رابطه دور و بر خودم میبینم که نه هست نه نیست.و این رابطه ها بیش از هر چیزی آزارم میده .همیشه فک میکردم داشتن رابطه های نصفو نیمه بد نیست تازه گاهی به درد آدم هم میخوره اما الان احساس میکنم بیشتر زندگیم صرف همین رابطه ها شده.
امیدوارم همگی قبل از سال نو جسارت و شهامت پایان دادن و یا شروع رابطه ها رو پیدا کنیم
یه درخواست هم از دوستان عزیز داشتم(البته با اجازه صاحب خونه) احساس میکنم که ما شدیم عین همون شاگردی که به جای وایسادن جلو دوستاش و خوندن انشاء برای اونا فقط به معلم نگاه میکنه.
روی سخن بیشتر صحبتا با محمد رضا هست.اینطوری میشه که پاسخ دادن یا کامنت گذاشتن زیر حرف دوستان سخت میشه. بیاید رو به کلاس انشاء بگیم.
همتونو دوست دارم .ممنون
محمدرضا جان
وقتي داشتم در مورد خانه تكاني رابطه ها فكر مي كردم ياد داستان قورباغه ها افتادم كه در دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم (قسمت دوم) _لينك زير _ درباره آن نوشتي و دوستان كامنت گذاشتند :
http://www.shabanali.com/ms/?p=5542
چيزي كه به نظرم بهتره حواس من و ساير دوستان به اون باشه بين اطرافيان و بستگان رابطه ها (قورباغه ها) يي هستند كه به محض فهميدن قصد فرد براي تغيير و تجديد نظر در سبد روابط مرحله اول و دوم داستان مذكور را اجرا مي كنند تا مثل خودشون باشيم و بمونيم و بميريم !
فكر كنم به همين دليله كه در آخرين خطوط پست نوشتي “این تغییر، هر چه باشد، ساده نیست. شاید یکی از دشوارترین بخشهای خانه تکانی” .
سلام محمدرضاي عزيز
سعي كردم در هر قدم يه ميكرواكشن هايي رو تعريف كنم و بهش وفادار باشم. كارهاي خيلي خيلي ساده.
كتاب خوندن رو شروع كردم ، توييتر رو پاك كردم، تايمي كه براي اينستا ميذاشتم بيشتر از نصف شده، تلگرام و اينا خيلي محدود شده، صبح ها زود بيدار ميشم و سبد مصرف وقت براي كارهاي مختلف رو برنامه ريزي كردم و البته تو اين مورد خيلي موفق نبودم و هنوز كار خاصي نكردم ولي راضي ام.
تيتر اين قدم رو كه ديدم يه جورايي تكون خوردم، يكي از مهم ترين مسائل زندگيمه كه خيلي وقتها باهاش درگير بودم.
چند سال پيش يه بزرگتري كه احتمالن ميشناسيدش بهم گف بعضي ادم هاي اطرافت رو shift+delete كن ولي من نپذيرفتم و گفتم خيلي سخته و چند سال بعد در عمل فهميدم كه چه كار بزرگي بود چون اون موقع زمان و دنيا مجبورم كردند كه اين كار رو بكنم و خيلي هم اذيت شدم ولي خداروشكر و الان خيلي راضي ام.
يه وقتي افتخارم اين بود كه مثلا به n نفر ادم دوست و اشنا هستم، ولي الان خودم هم خيلي وقته به اين نتيجه رسيدم كه تعداد زياد افراد فقط كار رو سخت ميكنه ولي انتخاب كردن افراد و مسير درست براي خانه تكاني رو بلد نيستم.
برام هنوز گنگه اين مطلب، ميشه خواهش كنم بيشتر توضيح بدين و حتي يه جورايي عملي تر راهنماييمون كنين كه معيارهاي انتخابمون چي باشه يه مسيري رو نشونمون بدين. مثل بقيه قدم ها كه مسير رو نشون دادين
خيلي خيلي ممنوونم
تشکر خیلی زیاد بابت همه چیز. چقدر احساس خوبیه مطالبی رو که بهش فکر کرده ای و دغدغههای بزرگت هست در چنین جایی که بهش اعتماد داری و ارزشش برات چیزی بیش از آموزش و یادگیری که مفهوم یابی ست، ببینی و بخونی.
و البته که سختترین کارها الک کردن رابطه هاست. که سال نو با سبدی از رابطه های کهنه کنار افتاده امکان ندارد. باید آنها را از جای خود خارج کرد، با دستمال تمیزی گردگیری کرد و در جای بهتری نهاد و یا در پاکتهای بیرون ریز قرار داده و از خانه ذهن و دل خارج کرد.
محمدرضا بعد از خوندن این نوشته یاد اون جمله ات افتادم که گفتی با کسی که بینش جدیدی بهم نده رابطه برقرار نمیکنم(با یه همچین مضمومی).کلیت حرفتو متوجه شدم اما وقتی واقعیت رو میبینم احساس میکنم نمیشه انقدر ایده ال نگاه کرد با اینهمه ادمای جور وا جور با عقاید مختلف
سلام محمدرضای عزیز. بسیار بسیار از شما و متمم دوست داشتنی -که دیگه برام مترادف “آموزنده بود” شده!- یاد می گیرم. قبلا گفته بودین امیدوارید این خواندن سلسله مطالب “با متمم تا نوروز” خودش تبدیل به یه عادت جدید نشده باشه. به نظرم خوب می شد اگر فضایی مهیا می شد برای صحبت در مورد کارهایی -در واقع میکرو اکشن ها- که دوستان خوب متمم مون از ابتدا انجام دادند و دونستن (و یادگرفتن) اینکه؛ “هر کدوم از این گام های روزنوشته ها، منجر به چه گام هایی در زندگی واقعی هر کدوم از ماها شده؟”
اتفاقاً بهروز جان. من خودم هم علاقمندم و هم منتظر که بچهها اگر کارهایی انجام میدن اینجا بگن.
گاهی هم اگر کسی چیزی مینویسه منم کامنت میگذارم.
اگر خودم از میکرواکشنهام نمیگم فقط اینه که در مورد خیلیهاش قبلاً اقداماتی انجام دادهام و به بهانههای مختلف در روزنوشتهها اشاره کردهام.
من هم اگر کاری بکنم که قبلاً نگفته باشم، خودم حتماً میام و مینویسم زیر همین مطالب.
بله. من، هم میکرواکشن های شما و هم دوستان خوب متممی ام رو در “جاهای مختلف” و “از بین انبوهی از کامنت ها” دیدم و یاد گرفتم. بیشتر منظورم این بود که؛ اگر فضایی اختصاص داده میشد به بیان فقط میکرواکشن ها -و با توضیح (یا لینک) به گام های “با متمم تا عید نوروز”- به نظرم شاید بهتر می شد. البته همین شیوه هم خوبه، اون شاید بهتر باشه!