حراج کریستی در طول عمر خود، تنها یک بار حراج جایزه نوبل یک دانشمند زنده را تجربه کرده است.
آن هم در سال ۲۰۱۴ بود که جیمز واتسون جایزه نوبل خود را که در سال ۱۹۶۲ دریافت کرده بود به حراج گذاشت تا هزینه تحقیقاتش را تامین کند.
آلیشر عثمانف میلیاردر روسی در مزایده شرکت کرد و با پیشنهاد مبلغ چهار میلیون و هفتصد هزار دلار، برندهی مزایده شد و جایزه نوبل را در دستانش گرفت.
او بلافاصله اعلام کرد که در جلسه مزایده حاضر نشده بود تا جایزه نوبل را برای خودش بخرد.
بلکه آمده بود جایزه را بخرد و آن را به کسی که لایق آن است (خود شخص جیمز واتسون) بازگرداند.
جیمز واتسون – که میتوانید حالش را تصور کنید – آن روز و همچنین حدود شش ماه بعد در مراسمی که در روسیه برایش گرفته شد، اعلام کرد که این حرکت، ارزشمندترین جایزهای بوده که در زندگی تحقیقاتیاش گرفته است (+).
***
ماجرای جیمز واتسون ماجرای پیچیدهای است و جزئیات آن فراتر از چیزی که بشود در نوشتهی یک وبلاگ غیرتخصصی در موردش قضاوت کرد.
همچنین مواجهه با داستان زندگی این فرد، بدون پیش داوری واقعاً سخت و دشوار است.
انگیزهی من از نوشتن در این مورد، صرفاً دعوت به یک چالش فکری است. فکر کردن به جیمز واتسون و مواضع او و کمرنگ شدن مرز دانش تخصصی و اظهارات غیرتخصصی اش و انتقامی که جامعه از او گرفته و سرنوشت کسی که بخش عمدهای از دانستههای امروز ما در مورد ژنتیک و حرکتهای فردای ما، مدیون اوست.
جیمز واتسون به همراه همکارش فرانسیس کریک (و البته بر پایه اطلاعاتی که روزالیند فرانکلین هم در گردآوری آن نقش مهمی داشت) ساختار DNA را کشف کرد و در پروژه مطالعهی ژنوم انسان هم نقش تعیین کنندهای داشته است.
او حدود چهل سال در مرکز تحقیقاتی CSHL (کولد اسپرینگ) کار کرد و سالهای زیادی هم مدیریت آن را بر عهده داشت و حتی تدریس در هاروارد را به خاطر تحقیق در آنجا رها کرد.
چون معتقد بود که عمر محدود است و بهتر است موقعیت دانشگاهی را قربانی تحقیقات کند تا شاید بتواند قبل از مرگ خود، ببیند که دیگر هیچ انسانی از سرطان نمیمیرد.
اما نکتهای که در مورد واتسون وجود دارد، اظهار نظرهای عمومی و چالش برانگیز او است.
او عادت دارد که حرفهای علمی خودش را ناگهان با مثالهای بسیار بزرگنمایی شده و گاه بدون کوچکترین استناد علمی مطرح کند.
به عنوان مثال، در یکی از تحقیقات خود میگوید: هیچ شواهدی نداریم که مسیر تکامل ژنوم انسانی در نقاط مختلف کره زمین کاملاً یکسان طی شده باشد.
این جمله به خودی خود، جملهای است که منطق آن را میتوان درک کرد.
درست به همان اندازه که کسی بگوید هیچ شواهدی نداریم که دو نفر، دقیقاً یکسان باشند یا دقیقاً اثرانگشت یکسان داشته باشند.
اما در یک مصاحبه وقتی به بحث مثال زدن میرسد، اشاره میکند که:
آفریقا آیندهی روشنی ندارد. چون ما فکر میکنیم آنها هم از نظر هوشی در سطح ما هستند.
البته این رویای خوبی است که فکر کنیم همه انسانها مانند هم هستند. اما رویای خوب و شیرین، با واقعیت تفاوت دارد.
او حتی بحثش را در همینجا تمام نمیکند و در جملهای که عرف علمی در آن رعایت نشده میگوید: اصلاً هر کس یک کارمند سیاه پوست داشته باشد حرف من را تایید میکند!
میتوانید مشابه این اظهار نظرهای عجیب و رادیکال را در مورد زنان و همجنس گراها و مردم آمریکای جنوبی و دهها مورد دیگر هم ببینید.
عادتی که او همیشه با خود داشته است و از نخستین سالهای جوانی هم در سبک حرف زدن بیملاحظهاش حفظ کرده است.
اما اظهار نظر تا این حد صریح در مورد سیاه پوستان در سال ۲۰۰۷ خشم رسانه ها و جامعه آکادمیک جهانی را برانگیخت. او هفتهای بعد، به پاس چهل سال زحمت از کار برکنار شد.
تور گردش او در دور دنیا که کتاب زندگینامهاش را معرفی و امضا میکرد و هدیه میداد کنسل شد و در هفتاد و نه سالگی خانه نشین شد.
اگر چه اخبار حاکی از آن است که کم و بیش به صورت غیررسمی مورد مشورت اهل علم و همچنین محققان CSHL قرار میگرفت و میگیرد.
ریچارد داوکنیز – که به نظر میرسد از آسیب دیدن این سرمایهی علمی نگران است – نامهای به رسانهها نوشت و سعی کرد توضیح دهد که حرفهای جیمز واتسون، اشتباه ارائه شده است.
اما در وبلاگ خودش – با لحنی کاملاً خشمگین – مینویسد: نمیفهمم که چرا کسی به این تیزهوشی، اینطوری هر چیزی را که به مغزش میرسد بیان میکند!
بگذریم.
شاید عجیبترین کار، رفتار جیمز واتسون با آن چند میلیون دلار باشد.
جیمز واتسون تمام پول را به موسسهای داد که او را از آن اخراج (بازنشسته) کردهاند و باز هم توضیح داد: برای من مهم است که قبل از مرگم ببینم چاره ای برای درمان سرطان پیدا شده است.
نمیدانم.
اما شاید جیمز واتسون که تقریباً بهتر از هر انسان دیگری در تمام تاریخ، انسان و ژنوم انسان و طبیعت انسان را میفهمد، این را نفهمیده بود که ما انسانها در ایجاد تعادل بین عشق و نفرت، ناتوانیم.
شاید هم احساس میکرد آنچه میگوید شهود علمی است و حق دارد که شهودش را بدون تحقیق اعلام کند.
شاید هم صرفاً در یک جلسهی مصاحبه خشمگین شده بود و عکس العمل شدیدش را در قالب یک اظهار نظر سلیقهای اعلام کرده بود.
شاید هم حرف آن تحلیلگر درست است که نوشته بود: حرف تو متعصبانه، غلط و غیرعلمی است و حتی اگر هم غیرمتعصابه، درست و علمی بود، دانشمندان حق ندارند هر چیزی را که میفهمند به همه بگویند و باید به تبعات آن هم فکر کنند.
شاید هم حرف آن تحلیل گر دیگر که میگفت: اگر کسی در جایی خدمتی کرد، دلیل ندارد خیانتهایش را در جاهای دیگر تحمل کنیم.
شاید هم حرف ویل دورانت که آرزو میکرد نوابغ از عرف و اخلاق مستثنی باشند.
نمیدانم.
اما داستان سادهای نیست. قضاوت در موردش هم ساده نیست.
احساس میکنم قضاوتهای ما هم در مورد نحوهی تنبیه او به خاطر قضاوت شتابزدهاش، هر چه باشد (مثبت یا منفی) باز هم شتابزده خواهد بود و از لحاظ اخلاقی، به اندازهی همان شتابزدگی که نقدش میکنیم، غیرقابل پذیرش است.
نمیدانم.
اما ساده نیست.
این را میدانم که کتاب Avoid Boring People را که زندگی نامهی اوست، دیشب دستم گرفتم و صبح تمام شد. بدون اینکه آن را زمین گذاشته باشم.
چند جملهای از آن را هم در وبلاگ انگلیسی نقل کردم.
سلام معلم عزیزم
تک تک جملات متن چالش برانگیز و قابل تامل بودند، ولی این جمله
” اما شاید جیمز واتسون که تقریباً بهتر از هر انسان دیگری در تمام تاریخ، انسان و ژنوم انسان و طبیعت انسان را میفهمد، این را نفهمیده بود که ما انسانها در ایجاد تعادل بین عشق و نفرت، ناتوانیم. ”
دغدغه ی این روزهای من است .
“تعادل بین عشق و نفرت ”
میتوان به آن رسید ؟خواهش می کنم درصورت صلاح دید کمی بیشتر درباره ی این جمله بنوسید.
ارادتمند
دیشب کمی درباره اش سرچ کردم و اظهار نظرهاش رو خوندم. یه جا گفته که به زنهایی که می بینن جنینشون، ژن همجنسگرایی داره باید اجازه بدن که جنین رو سقط کنه و این اظهار نظرش به عنوان توهین به همجنسگراها تعبیر شده اما در جواب گفته که دلیل حرف من این بوده که به صورت طبیعی، زنها دوست دارن که مادربزرگ بشن.
در آخر فیلم ی که در TED قرار داره https://www.ted.com/talks/james_watson_on_how_he_discovered_dna?language=fa#t-1188000
، (ادیتور جای لینک نداشت و نمی دونم کد html هم قبول میکنه یا نه) جیمز واتسون میگه ۳۰ درصد افرادی که اسکیزوفرنی دارن، چپ دست هستند پس اگر شما چپ دست هستند، مستعد اسکیزوفرنی هستید. و ۶۰ درصد افراد هم از لحاظ ژنتیکی، چپ دست هستند ولی چپ دست نمیشن و خیلی از افرادی که راست دست هستند، از لحاظ ژنتیکی چپ دست هستند و این دلیل نمیشه که چون من راست دست هستم پس فرزندم ریسک ابتلا به اسکیزوفرنی رو نداشته باشه. و جای دیگه میگه که اگر تشخیص داده بشه که جنینی ژن شیزوفرنی رو داره باید به مادرش اجازه داد که سقطش کنه و بازم در مقابلش جبهه می گیرن و میگه چون پسر خودم شیزوفرنی داره و رنجهاش رو می بینم، چنین حرفی زدم. البته مشخصه که روحیه ی طنز هم داره.
من هیچ سوادی در این زمینه ندارم اما با همین چند ساعتی که درباره اش خوندم؛ نمی دونم چرا وقتی اونایی که ژن چپ دست دارن و خیلی هاشون چپ دست نمیشن، اونایی که ژن بیماری خاصی رو دارن باید کشت یا بهتره که سقط بشن با اینکه با توجه به مطلب بالا، ممکنه بیماری فعال نشه.
من در اطرافم زیاد دیدم افرادی که در یک زمینه ای معروف و مشهور و متخصص هستن اما بعضی صحبتها و برخوردهاشون در زمینه های دیگه برام قابل درک نیست. فکر کنم برای من قابل درک نیست. لااقل اینجوری از تخصصشون بهتر استفاده می کنم.
ولی این مطلب رو باید جلوی چشم افرادی گرفت که مدام کامنت های چرت و پرت یا توهینی در شبکه های اجتماعی میذارن و وقتی بهشون اعتراض میشه، خودشون و امثالشون از “آزادی بیان” حرف میزنن.
ولی اینجوری چقدر آینده ی دنیا متحول میشه. یاد اثر پروانه ای افتادم. حرف های منه جمیز واتسون، حالا از سر شوخی یا از سر درک نکردن دیگران یا از سر شهود یا حدس علمی، ممکنه کاری کنه که برکنار بشم و این برکناری باعث تغییر بزرگ در علم ژنتیک در سالهای آینده بشه. تغییری که احتمالا به بهتر شدن منجر نشه، اونم به خاطر حرفهایی که بهتر باشه زده نشن حتی به خاطر اینکه بقیه درک نمیکنن.
اصلا چرا کامنت بازه اینجا. وقتی محمدرضا مدام میگه من نمی دونم، منه بهداد چی بگم 😀 . فقط سعی کردم از تحقیق چند ساعته ام بگم.
سلام؛ در کامنت ها خواندم “علم نباید پشیزی هم برای کرامت انسانی ارزش قایل باشه و هر کجا که لازم بود باید این اختیار به علم داده شود که همه چیز را زیر سوال ببرد” من واقعا معنای این عبارات را نمی فهمم؛ فلسفه ی وجودی علم بماهو علم این است که انسان روز به روز با حساب و کتاب بیشتری حرف بزند و عمل کند.
علم، ناظر به عالم پررمز و راز هستی است؛ عالِم چه بخواهد و چه نخواهد با فعل پروردگار در جهان روبروست؛ فعل پروردگار هم همان تاج کرامت انسانی است که بر سر بشر نهاده و انسان، خلیفه دوست داشتنی خدا روی زمین قرار گرفته است؛ این بحث ناقض این اصل اساسی نیست که ماقال را بنگریم؛ اما اقلا راه را برای خودمان روشن می کند. انسان چه دانشمند باشد، چه نانوا باشد، چه کارگر و… بر اساس اصل کرامت انسانی نه خود مجاز است به بیراهه رود و نه اجازه دارد راه کسی را ببندد. البته همان راهی که برایش خلق شده ایم.
واقعا هم قضاوت در مورد چنین آدمی با چنین جایگاهی ساده نیست. مطلب رو چند باری خوندم چون واقعا ذهنم رو با خودش برد و سعی کردم به منابع ذکر شده در مقاله انگلیسی تون هم سری بزنم (البته لینک ایندپندنت رو نتونستم باز کنم) و بجاش این مقاله :http://www.independent.co.uk/news/science/fury-at-dna-pioneers-theory-africans-are-less-intelligent-than-westerners-394898.html
رو خوندم ( نمی دونم همونه که شما لینک داده بودین یا نه)، برآیند درگیری ذهنیم چند مورد بود : اول اینکه بنظر من نوع نگاه کسی که از زاویه علم جهان رو می بینه با نوع نگاه فردی که از زاویه اخلاقی ، اجتماعی و یا مذهبی به همون مساله نگاه میکنه ، میتونه تفاوت های جدی داشته باشه و به نتایج کاملا متفاوتی ختم بشه. علم با رد کردن خودش به پیش میره ، ولی اخلاق و مذهب و به مقدار کم اجتماع ، معمولا دچار مطلق گرایی و جزمیت میشن. بنظر من فرق این دو در اینه که علم روی آنچه که “هست” تمرکز میکنه و اخلاق و مذهب و حتی اجتماع به آنچه که می خواهد ” باشد” دلخوش است ، و این دلخوشی تا حدی پیش می رود که جای “زخم های کهنه” ای مثل نژادپرستی و برده داری رو فراموش میکنه و بطور خامی تصور میکند که از این مسایل عبور کرده است، اما عبور نکرده که اگر این اتفاق افتاده بود نمی بایست چنین واکنش عریض و طویلی به راه می انداخت.
دوم اینکه دیدن دنیای ژنها در مقیاس میکروسکوپی و عمیق شدن در دنیای ژنوم شاید درهایی رو برای واتسون باز کرده بود که توضیحش در مقیاس ماکروسکوپی به اون آسونی هم نمی تونسته باشه. جایی که اون در نوکلئوتیدها “ترتیبی” کشف میکرده که آدمها آماده شنیدنش نبودن. آدمهایی که خبر خوشحال کننده “تعداد” برابر نوکلئوتیدها در همه انسانها ، براشون تاییدی بر ” برابری موعود ” است و حالا اینکه “ترتیب” اون اسیدها به چه نتیجه ای ختم بشه، کاملا غیر قابل مذاکره است.
سوم اینکه ، این سوال مدام توی ذهنم می چرخه که چرا ما اشتباهات بزرگان ( اشتباه به زعم خودمون) را غیر قابل پذیرش می دونیم و اونها رو با وجود خدمات ارزنده شون، دق مرگ می کنیم؟ آیا ما در دانشمندان و علما به دنبال انسانهایی فراتر از انسان و دانش و بینشی کمال طلبانه میگردیم و از اونها بت هایی میسازیم که با یه جمله ،توسط ما میتونن خرد و خاکشیر بشن ؟
پی نوشت :اجازه آقا معلم! این داستان بولتزمن، تورینگ و واتسون و … هم گذاشتین توی یه زیرمجموعه به نام “قربانیان مردم” ، منم هی اینها رو کنار هم می بینم و انگار داغ دلم تازه میشه. بخصوص وقتی از کارهاشون سر در نمیارم ، بیشتر خودمو توی گروه “مردم” دق دهنده می بینم. خیلی حس بدیه!
نمونه ى ايرانى جيمز واتسون رو موقعى كه دانشجو بودم ديدم . استادى داشتم كه نوروآناتومى رو تو دانشگاه شهيد بهشتى برامون تدريس مى كرد . يادمه اولين جلسه اى كه سر كلاسش حاضر شدم ، دقيقا مشابه صحبت هاى جناب واتسون رو بيان كرد آن هم در بخش قابل توجهى از زمان كلاس .
يه چند روزى ذهنم درگير اين قضيه شده بود چون واقعا از نظر علمى در سطح بالايى بود و حرف اول رو تو رشته ى خودش مى زد و ديگه اين كه تخصص آنتروپولوژى ( انسان شناسى ) هم داشت و ازش براى مشاوره در كاوش هاى باستان شناسى دعوت شده بود.
امروز با خوندن اين مطلب ياد آن استاد گرانقدر افتادم و دغدغه ى ذهنى اى كه برام درست كرده بود . ولى خوب اينقدر مسايل و مشكلات ديگه در اون زمان داشتم كه اين دغدغه ى لوكس به فراموشى سپرده شده بود!
آقای شعبانعلی ! من فکر میکنم اساسا این نحوه برخورد با آقای واتسون رو باید در نگاهی کلان تر و از زاویه یک لجبازی پیشفرض در خصوص برخورد با مباحث فرگشت و داروین دید .از زمانی که چارلز داروین مفهوم انتخاب طبیعی و اون مکانیزم تنوع گونه ها رو عنوان کرد مگه برخوردها باهاش درست بود؟ اینکه هزاران سال تنوع موجودات زنده رو ناشی از قدرت خلقت و حاصل یک شعور آسمانی بدونن و یهو اونوقت یکی بیاد با نبوغش یک آلترناتیو کاملا زمینی صرفا مبتنی بر جهش ژنتیکی و روندی با شعور کور رو قادر به ایجاد این همه تنوع در موجودات زنده معرفی کنه بدون شک با یک لجبازی و مقاومت عمدی روبرو میشه . مقاومتی که انگار همه مترصد یک خطای کوچک از اردوگاه زیست شناسی و فرگشت اند تا بتونن اون رو هایلایت کنن و به عنوان یک خطای بزرگ معرفی کنن . موضوع فرگشت و موضوعات مربوط به اون همیشه حساسیت زا بوده و لذا به راحتی ایجاد چالش میکنه .
این یکدفه به نظر میرسه حتا ما حامیان فرگشت هم شاکی شده ایم، فکر میکنم مسئله طوری نباشه که به ربط دادنش به یک چپ یا راست فرضی بشه تحلیلش کرد.به این شیوه تحلیل به طور خلاصه آی آر آی بی میگن:) و به اون بنیاد تعلق داره.
حقیقتا من هم قبلا به چنین موضوعی فکر کرده ام، اگر جیمز واتسون بزرگ در غرب مجبور شده برای مثال عدم تکامل برابر ژن ها، نگاهی به افریقا بندازه، ما وسط خاورمیانه به راحتی میتونیم تفاوت تکامل ذهنی خودمون، محیطمون و … رو با مردم یک کشور توسعه یافته ببینیم. خب ذهن راست اندیش اروپایی میگه که تفاوت بین آدم ها درسته هست، اما از آموزش بد، اقتصاد ضعیف یا حتا استعمار ما بوجود اومده، بیاید تلاش کنیم درستش کنیم.این حرف با این که انسان دوستانه ترین، صلح طلب ترین و قابل دفاع ترین جبهه گیری سیاسی ممکن در مورد کشور های جهان سومه ، اما لزوما تمام حقیقت رو نمیبینه.(در عالم سیاست کمتر نیازی هست به همه حقیقت رو دیدن) و اگر یک دانشمند که همه ازش انتظار گوگلی مگولی بودن و صلح طلب بودن و بهتر کردن دنیا رو دارن(که تا حدی به حق هم هست چنین خواست هایی) بیاد بگه نه آقا جان درست نمیگین، بعضی آدما و بعضی کشور ها واقعا عقب افتادند و تازه شواهد علمی هم نیاره، واضحه که قربانی میشه، چرا که در نگاه اول داره آب به اسیاب نژاد پرستی و انواع فاشیسم میریزه. و به نظرم هیچکس مقصر نیست جز خودش. صرف دانشمند بودن خون کسی اون قدر شیرین نمیشه که همه چیز در موردش استثنا بشه و بتونه هر حرفی رو حتا راست بزنه. این رو اول از همه خود دانشمند باید درک کنه(کما که نیوتون وگالیله و خیام و هزاران نفر دیگه در طول تاریخ فهمیدند) که اگه درک نکنه، داریم میبینیم چی میشه.
به نظرم بخشی از واکنش مردم نسبت به حرف های ایشون ناشی از این میشه که با پیش فرضی ثابت فکر میکنند اگر دانشمندی به صورت علمی ثابت کنه که بعضی از انسان ها جور دیگری تکامل پیدا کردند، مثه دیویست سال پیش ما مجاز میشیم که برده داری راه بندازیم و بعد ده روز هیتلری دیگه ای بوجود میاد و چه.در صورتی که امروز نسبت به دیویست سال یا صد سال پیش کمی اوضاع بهتره. ما با حیوانات مهربان تر شدیم، گیاهان هم چنین و حتا نگران یخ های قطبی هم هستیم. این یعنی حتا اگر بلندگویی از سمت تکامل بوجود بیاد و داد بزنه این افراد متفاوت بوجود اومدند، عده ای از ما که خوشبختانه در بیشتر جاهای دنیا در قدرت هستند، میدونند که ما باز هم حق نداریم نژاد پرست باشیم، فرصت هارو ازشون بگیریم(در واقع حق ندارند فرصت ها رو ازمون بگیرند) و …
حقیقت اینه که اروپا از خاطره هیتلر ترسیده و آمریکا هم جنگ های داخلی و لغو برده داری یادش نرفته و این حساسیت فوق العاده ای رو نسبت به هر حرفی که ذره ای اون خاطرات رو تداعی کنه بوجود آورده (حتا اگر اون حرف علمی باشه). خیلی چیز هارو هم نمیشه گفت ولی این رفتار امروزمون بر خلاف همه حماقت های گذشته در مورد بزرگان کمتر نگران کننده ست به نظرم.به امید یه روزی که همه این خاطره ها دور بشن.
————————————————-
معلم عزیزم
پرحرفی م رو ببخشید، بی ربط به متن یک سوال دارم. در جریان چپ کسی یا کتابی رو میشناسید که تحلیل منصفانه(احتمالا نقد) از جریان تکنولوژی امروز کرده باشه؟یکم حس میکنم زیادی متمایل به یک ور شدم و زیادی به تکنولوژی خوش بینم(از جنس خوشبینی که مارکس به ایده ش داشت) میخوام بدونم مخالفان چی میگن. کلا نقد منصفانه هست تو این زمنیه ؟ چپ و راست مهم نیست.
بحث جالبیه صدرا – من با خوندن متن محمدرضا که برام خیلی جالب بود حسابی فکر کردم و واقعا شک کردم که این موضوع درسته یا نه و کاش از لحاظ علمی هم ثابت می شد و اینطوری با این دانشمند برخورد نمیکنند. این که شما میگید هر حرفی را نباید زد و ذهنیت ما از کشتار مصلحان یا کسانی که فکر میکنند برای مصلح بودن خون ریخت آزرده شده نمیتونم قبول کنم. و یا اینکه حرف واتسون باعث به وجود آمدن هیتلری دیگر خواهد شد یا نه. باید به این نکته توجه کرد که واتسون یک دانشمند است و نه یک فرمانده لشکر که قدرت نظامی و سیاسی در اختیار دارد و نمیتواند از لحاظ علمی حرفش را ثابت کرد . با یکک سوال میشود تمام این بحث ها را کنار زد و اینکه آیا واقعا حرف واتسون درسته یا نه ؟ مصلحت کار اخلاق و دین و سیاسته و نه کار علم – به نظرم علم نباید پشیزی هم برای کرامت انسانی ارزش قایل باشه و هر کجا که لازم بود باید این اختیار به علم داده شود که همه چیز را زیر سوال ببرد . چون با ساکت کردن شخصی و دعوت به مصلحت واقعیت تغییر نخواهد کرد – واقعیت بدون توجه به احساس ما مصلحت ما و اعتقادات ما محکم و راسخ ایستاده است حتی اگر آن را دوست نداشته باشیم و فقط افراد آگاه و شجاع میتوانند آن را ببینند و کشف کنند و به نظرم شجاعت در کنار آگاهی خصلتی است که هر عالم و متفکری باید داشته باشد.
تکاملی که شما به آن تکیه کردید با فشار و نیروی همین افراد نخبه جلو رفته و نا با مصلحت و سکوت و فرار از واقعیت. اینطوری نیست که همه نشسته باشند و بعد تکامل پیش رفته باشه. در مورد مارکس و خوش بینی به ایده ش نمیدونم تا چه حد با مارکس آشنا هستید یا کتابهاشو خوندید ولی شاید بد نباشه که این مقاله را بخوانید کارل مارکس: شایستهترینِ دانشمندان نوشته جوئل آنژ – بخشی از مقاله :
به گفتهی آن مقاله و ترجمه ی مهدی امامی :
«رتبهی موقت (و مدام بهروزرسانیشدهی) حدود ۳۵۰۰۰ پژوهشگر مبتنی است بر پرسشهایی که از طریق «گوگل اسکولار» انجام شد به منظور متعارفسازی سنجهای معروف که با عنوان «شاخص h» شناخته شده (دانشمندی با شاخص h 20، دستکم ۲۰ مقاله با حداقل ۲۰ استناد یا ارجاع به هر یک منتشر کرده، بنابراین این معیار یا سنجه کمیّت و اعتبار پژوهش را مورد لحاظ قرار میدهد). نتیجهی این پرسشها تا ۵ نووامبر ۲۰۱۳ نشان داد که پرنفوذترین محقق در تاریخ کارل مارکس بوده.»
بنابر اقرار سایت اسمیتسونین:
«امتیاز کارل مارکس افزونبر ۲۲ برابر میانگین شاخص h سایر محققان در تاریخ بود (اما ۱۱ برابر میانگین اقتصاددانان). در مقایسه با ۳۵۰۰۰ پژوهشگر پُر سر و صدای دیگر، مارکس بالاترین امتیاز را تصاحب کرد. دومین نفر پس از او زیگموند فروید روانکاو بود. سومین نفر (که همچنان در قید حیات و فعال است)، ادوارد ویتن فیزیکدان بود.»
جالبه که تا حالا هم هیچ اقتصاد دادنی جرات نکرده که نظریاتش رو به کل رد کنه و خیلی از پیش بینی های اقتصادیش درست از آب در اومده ولی بحث من این نیست – بحثم اینه که نباید با یک کلمه و یک جمله حیصیت و دانش علمی دانشمندان گذشته را زیر سوال ببریم کسانی که به انسانها فهماندن که شما عقل دارید و باید فکر کنید و تنها یک اقتصاددان برجسته از نگاه سوسیالیسم علمی (علم نه ایده و خیال! ) شایستگی این رو داره که اونهم از یک نقطه نظر خاص و با رعایت اصول نقد در مورد مارکس بنویسه.
————-
صرف دانشمند بودن خون کسی اون قدر شیرین نمیشه که همه چیز در موردش استثنا بشه و بتونه هر حرفی رو حتا راست بزنه.
(از جنس خوشبینی که مارکس به ایده ش داشت)
———————
صدرا این دو تا جمله بالاییت باعث شد که این کامنت رو بنویسم – وقتی با عجله کسانی را نقد و سلاخی میکنیم که حتی نمیتوانیم بخش زیادی از کتابهایش و اندیشه اش را بفهمیم خود به خود حالم ناخوش میشه.
فواد جان عزیزم
تقریبا همه حرف هایی که به پیش داوری کامنت من نوشتی، وارد نیست.
من چهارده سالم که بود، هنوز نه میدونستم مارکس چیه، نه اصن چپ نه راست نه حتا اقتصاد(الانم نمیدونم البته) اما یک ایده ای که خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود این بود که آقا مقدار ثروت و منابع زمین ظاهرا برای بقا هممون و یک رفاه نسبی عمومی کفایت میکنه. اگر بیایم یه سری قرارداد های اجتماعی(مثل پول) رو حذف کنیم و ثروت رو تبدیل به خدمات کنیم و بعد تقسیمش کنیم و … به رفاه و از بین بردن فقر نزدیک میشیم و اینا. صد البته همه اینا اندازه عقل یه بچه چهارده ساله بود. بعدا که بزرگ شدم متوجه شدم که ای آقاجان ظاهرا افرادی بودن که به این فکر کردن و افرادی بودن که اجرا کردن و چه وچه … این رو گفتم پیش زمینه فکری و علاقه م به این ایده رو بدونی.
اتفاقا من هم مثل شما و همه اون افرادی که رفرنس دادید به اندیشمند بودن مارکس کوچکترین شکی ندارم. بین خودمون باشه من اون رو دومین فرد موفق تاریخ(بعد از یه ادم آشنا که همینقدر و به مدت خیلی طولانی تر تاثیر گذاشت رو دنیا) میدونم از نظر ابعاد به واقعیت تبدیل شدن نظریه هاش. بزرگ ترین احترام ممکن رو براش قائلم. اما در کنارش این رو هم بگم در کنار این احترام، امروز هر کسی رو که دنبال شکست خوردن در راهی که هزاران بار بقیه در اون شکست خوردن ،باشه رو یک احمق میدونم. مارکس خوشبین بود به این که انسان ها منطقی تر میشوند و اوضاع دنیا رو به بهتر شدن میرود. به جزییات کار نداریم اما خوشبین بود که سرانجام در روز موعودی همه بهترین راه رو برای یک رفاه عمومی پیدا میکنند. صد در صد هم حق داشت. هرکس دیگری هم بود در آن زمان همین قدر خوشبین بود.شاید بشه گفت دقیقا همین طور که ما به جامعه آینده ای که قرار است تکنولوژی در مریخ و چه وچه بسازد خوشبینیم. همانطور که زمان گذشت و نشان داد خوشبینی مارکس میتواند درست باشد یا نه، زمان باید بگذره تا نشون بده خوشبینی ما درسته یا نه. هیچ راهی تاکید میکنم هیچ راهی هم جز رفتن و ساختن این اینده وجود نداره همانطور که برای گذشتگانمون هم وجود نداشت.پس این که من کسی رو زیر سوال بردم نظر شماست. مارکس قابل احترام ترین نظریه پردازیه که میشناسم.خوش بینیش هم حرف من نیست میتونید برید تو کتاباش بخونید، از نظر من اشتباه نیست و کاملا هم درست و به جا بوده. حق هم داشته اصلا همین خوشبینی خیلی وقتا تاریخ رو جلو برده.
کانت تو بخش هایی از نقد عقل محض سعی کرد تفاوت چیزی که رو کاغذ درسته با چیزی که در واقعیت اتفاق میفته رو بهمون نشون بده.قبل از یقه جر دادن برای چیز های که به نظرمون منطقیه به نتیجه ش تو واقعیت هم نگاه کنیم.
———————–
این بخشی که گفتید من گفتم واتسون نباید نظرش رو میگفته رو واقعا نمیدونم از کجا استخراج کردید.منظور من این بود که این چنین گفتاری هزینه داره چرا که دلیلشم توضیح دادم. باز هم مشکل همون مشکل بالاست.آرمان گرایی که در مورد علم دارید اولش قابل احترام بود اما کم کم من رو یاد افرادی انداخت که امروز باعث دل خون همه ما هستند. انقد سلحشوری و پهلوانی از جنس ارمان گرایی های خاورمیانه در نظرتون نسبت به شخصیت یک دانشمند هست که حس کردم دارید در مورد یه سرداری چیزی حرف میزنید:))
{{علم نباید پشیزی هم برای کرامت انسانی ارزش قایل باشه و هر کجا که لازم بود باید این اختیار به علم داده شود که همه چیز را زیر سوال ببرد . چون با ساکت کردن شخصی و دعوت به مصلحت واقعیت تغییر نخواهد کرد – واقعیت بدون توجه به احساس ما مصلحت ما و اعتقادات ما محکم و راسخ ایستاده است حتی اگر آن را دوست نداشته باشیم و فقط افراد آگاه و شجاع میتوانند آن را ببینند و کشف کنند و به نظرم شجاعت در کنار آگاهی خصلتی است که هر عالم و متفکری باید داشته باشد.}}
روی کاغذ حرف های قشنگی ست. اما چند سوال میپرسم از شما.
حاضرید برید در میدون آزادی واقعیتی که بهش اعتقاد دارید رو فریاد بزنید؟؟
یا نه، حاضرید در یک وبلاگ با اسم فامیل خودتان از واقعیتی که به آن معتقدید بنویسید؟
اگر چنین فرد سلحشوری پیدا شد، چه اتفاقی براش میفته؟
داروین، نیوتون، گالیله، سقراط ، افلاطون ، شریعتی همه در لیست بزرگترین متفکرانی هستند که میشناسیم، چقدرتعریف سلحشورانه ای که از یک دانشمند دارید در موردشون صدق میکنه؟چند بار بخاطر مصلحت (شخصی یا اجتماعی) از حقیقت کنار کشیدن و اجازه دادن در قرن های بعد جامعه درست رو بفهمه(زمانی که به آسیب زا نباشه براش؟)
مشکل فرهنگ آرمان گرا و دور از واقعیت ماست که چنین تصوری از دانش و دانشمند براتون درست کرده. کسی که داره این رو میگه از ۹۰ درصد این جامعه بیشتر به چیزی که حس کرده درسته عمل کرده و زندگیش رو کاملا بر اساس عقاید خودش و بر جهت عکس حرکت جامعه چیده. اما همین فرد داره میگه مصلحت وجود داره و اگر بهش بی توجه باشی اول برای جامعه ضرر داری و دوم برای خودت. نمیدونم نمیتونم خوب توضیح بدم فاصله آرمان و واقعیت رو. امیدوارم حرفم رو گرفته باشی.منم به همون چیزایی که تو معتقدی معتقدم و برای حقیقت احترامی بیش از اندازه قائلم و فکر میکنم کامنتام علم محور بودن مدل ذهنیم رو نشون میده. اما هم زمان معتقدم پاقشاری ارمان گونه روی حقایق علمی و مخصوصا در علوم انسانی مفید نیست. حقیقت واکسن نیست که به جامعه تزریق کنیم، فقط باید آدرسش رو داد وصبر کرد که آیندگان بهش برسند و ازش به طور مناسب استفاده کنند.
پی نوشت: به نظرم حتا پست اصلی رو هم نخوندی.همونطور که معلممون اشاره کرده واتسون به صورت علمی نظرش رو بیان نکرده.حرفاش مبتنی بر روش علمی نیست و خب چون در مورد موضوع خیلی حساسی حرف زده هزینه برداشته براش.واضحه. نیروی جاذبه رو کشف نکرده که انقدر واژه ی حقیقت رو ریختین رو صفحه نمایشگر.یه نظر شبیه به نظرات نژادپرستانه داده که من هم در کامنت اولم گفتم شاید راست باشه (باید با روش علمی بررسی بشه) و بر مبنای اون تحلیل کردم که چرا جامعه بهش چنین ری اکشنی داده. قضاوتی در حرفم نبود.آخرین جمله زیبایی که نوشتی رو دوباره بخون.
ممنونم صدرای عزیز
بابت ۴ خط آخر کامنتم عذر میخوام . اگر میتوانستم ۴ خط آخر را ویرایش میکردم و از کامنتم پاک میکردم که این امکان مثل متمم اینجا نیست چون در حالت عصبانیت نوشتم. با قسمتی از نظرهات موافق نیستم و با قسمتی هم چرا ولی جدا از بحث – خوشحالم که اینجا میشه نظرت رو بنویسی و دیگران هم رد یا قبولش کنند و این آزادی فکر کردن و بیانش رو مدیون محمدرضا صاحبخونه اینجا میدونم .نمیخوام اینجا به کامنت ادامه بدم و جوابی به کامنت شما بدم و نیازی هم نیست ولی اگر زمانی شرایطش بود میتونم ساعتها بشینم و رودررو در این زمینه باهات بحث کنم.
فواد جان
باید میگفتم که شما از دوستان متممی خوب من هستید. من حتا یکی از پست های وبلاگ شما رو که خودتون نوشته بودید رو پرینت گرفتم(خیلی به این فعل علاقه دارم:)) ) و تو پوشه ای گذاشتم که وقتی شارژم تموم میشه برای ری شارژ میرم سراغش. امیدوارم فرصت دیدار پیش بیاد. بالاخره هم صنفم هستیم:)موضوع مشترک برای مکالمه زیاد داریم.
صدرا جان
همیشه از انرژی زیاد شما لذت میبرم و گاهی اوقات دوست دارم چیزی بر خلاف حرف شما بگویم تا انرژیتان آزاد شود و بیشتر وبیشتر با شور و اشتیاق بنویسید و ما هم از معلومات شما استفاده کنیم (البته امروز اینطوری نبود 🙂 یهویی شد ). از داشتن دوستانی مثل شما و معلمی مثل محمدرضا که قسمت زیادی از آموخته هام رو مدیونش هسستم خوشحالم. همینطور که اشاره کردی حتما حرفهای زیادی برای گفتن خواهیم داشت چون هم صنف هستیم. الان محمد رضا میگه این دو نفر سایتم رو شبیه Chat Box کردند میاد شاکی میشه و تو دلش میگه ما رو باش به کی “کد” دادیم بیاد کامنت بزاره :)
صدرا جان.
من یه زمانی کتاب Internet is not the answer رو خریدم و خوندم. تقریباً با انگیزهای مشابه انگیزهی تو.
اما به نظرم خیلی سطحی بود.
بعضی وقتها به شوخی میگم، بعضی دوستان جوری به شیطان حمله میکنند که آدم احساس میکنه، شیطان چه مظلومیتهایی داشته و تا حالا ما ازش غافل بودیم و میل درونی اجتناب ناپذیر ما به شیطان بیش از قبل میشه!
اندرو کین تقریباً به همین سبک به اینترنت (و کمی هم تکنولوژی) حمله میکنه.
اگه از من بپرسی کتابهای Jaron Lanier و حرفها و نوشتهها و سخنرانیهاش میتونه بهتر باشه.
من اولین بار که یک کتاب ازش دیدم، داشتم قانع میشدم بخرم که پشت جلد رو دیدم و عکسش رو که دیدم، پیشمون شدم.
آخه من در زمینهی مو، شدیداً گرفتار استریوتایپ هستم و نمیتونم تصور کنم یه نفر خیلی آدم فیلسوف عجیبی باشه و موهاش بلند باشه و ببافه.
نمیدونم.
شاید به کچل بودن خودم مربوط میشه.
به هر حال.
بعدها حرفها و کتابهاش رو خوندم.
آدمیه که حتی کسانی که در اردوگاه تکنولوژی ساکن هستند و به تکنولوژی ایمان دارند، به عنوان سرباز فهیم اردوگاه مقابل بهش احترام میگذارن و فکر کنم این، برای اینکه آدم برای خوندنش وقت بگذاره، میتونه دلیل نسبتاً قانع کنندهای باشه.
ممنونم. :)) تهیه میکنم.
چون کسی نیست این درد و دل رو باهاش بکنم میگم: آقا این پیتر تیل که آبرومون رو برد که. 🙁 نماینده ترامپ تو کالیفرنیا شده. قربونش برم تو حرکت بر خلاف جهت شفافیت و آزادی بیان هم که دست کمیته سانسور شوروی رو از پشت بسته.یه موسسه به چه عظمت رو ورشکست کرد. اصن به کاری که پالانتیر میکنه و همه اینا بدبین شدم. تو ذهنم نمیگنجه کسی زیرو تو وان رو نوشته باشه و تو اون سطح از خلاقیت و علم نقس بکشه و عوام فریبی ترامپ رو مناسب کشورش بدونه. چراغ تحلیلم سوخت. رفتم دوباره زیرو تو وان رو ورق زدم نشانه های چنین ادمی رو توش پیدا کنم.نمیدونم واقعا گیچ شدم.
صدرا جان.
در بین کامنتهایی که تا حالا در روزنوشتهها ازت دیده بودم، فکر میکنم – حداقل در نگاه من – شتابزدهترین کامنتی هست که تا حالا نوشتی.
البته احتمالاً ناشی از این هست که کمی تحت تاثیر جو رسانهای هستی. یا دلیل دیگهای داره که نمیدونم.
قاعدتاً من با پیتر ثیل و کلینتون و ترامپ رابطهی عاطفی مثبت یا منفی ندارم و بنابراین، مطلبی که مینویسم دفاع یا حمله به هیچ یک از این افراد نیست.
اما چند نکته به ذهنم میرسه که دلم میخواد باهات به اشتراک بگذارم:
اول از همه اینکه انسانها وقتی از یک فرد حقیقی به یک کنگلومرای حقوقی (ذی نفع در انبوهی از پروژهها و شرکتها و کارها) تبدیل میشن، تصمیمهاشون خیلی پیچیده میشه و از حالت ایدهآلیسم کودکانه و معصومانه، به یک حالت پراگماتیسم نزدیک میشن.
وقتی تو در پروژههایی سهام دار باشی که چندتاش امنیته، یه دونه اش شاتل به آسمون میفرسته، در یه جای دیگه زیرساخت تکنولوژیه، دیگه تصمیمگیریهات تابع پارامترهای بسیار پیچیده میشه.
مثلاً ماجرایی مثل Net Neutrality رو در دولت اوباما در نظر بگیر. ببین شرکتهای بزرگ تکنولوژی چه موضعی داشتن.
شاید برای من و تو با الگوهای ارزشی و ذهنی خودمون، عجیب باشه. اما وقتی منافع اقتصادی رو لحاظ میکنی میبینی که نمیشه این قدر کودکانه نگاه کرد.
ما (چه در ایران چه جهان) نمیتونیم بگیم چرا فلان شخص صاحب قدرت و ثروت و نفوذ، چنان تصمیمی گرفت.
میتونیم فکر کنیم که هنوز چقدر هندسهی ذهن ما در تحلیل رفتارهای یک شخص یا نهاد یا سازمان، ناقصه و اطلاعات کمی در اون زمینه داریم.
نمیدونم کمیته سانسور رو در شوروی تا چه حد میشناسی.
من در حدی که در تاریخ خوندم و دیدم، نمیدونم تعبیر “بستن دست کمیته سانسور در شوروری” یعنی چی. منظورم اینه که نمیدونم چه کاری اگر انجام بدیم، از نظر مقیاس بزرگتر از اون یا کوچکتر از اون میشه.
همچنین نمیدونم Gawker رو از قبل میشناختی یا در رسانهها اخیراً باهاش آشنا شدی.
من از ۲۰۱۰ همیشه تعقیب میکردم Gawker رو. هم خودش رو هم رسانههای وابسته بهش رو. چون به بحث رسانه علاقه دارم.
شبیه اون چند مورد رو هم در ایران میشناسم و اون نوع Content Farm ها، سرنوشت نهایی همهشون بسته شدن هست.
خصوصاً وقتی مدل درآمدی خودشون رو از محتوای زرد به سمت محتوای زرد Sponsored میبرن.
متاسفانه به دلیل یه سری محدودیت، نمیتونم نمونههای ایرانیش رو مثال بزنم.
در کل میخوام بگم، من به نوبهی خودم، اگر در مورد بعضی از آدمها احساس کنم درکشون از من بیشتره، جاهایی که نمیفهممشون، صرفاً به این نتیجه میرسم که “نمیفهممشون”. برام نتیجهگیری راحتتریه تا بخوام بشینم حرص بخورم از تصمیمهاشون.
این رو در مورد پیترثیل نمیگم.
چون خیلی آشنایی و ارادت عجیبی بهش ندارم.
اما هستند نویسندگان و اندیشمندانی که اگر امروز ببینم تصمیمهاشون رو نمیفهمم یا حتی بر خلاف اصول و باورهای من هست، سکوت میکنم.
یادمه یکی پارسال نوشته بود برام: آقای شعبانعلی. من با ۹۰% حرفهای شما خیلییی حال میکنم. عالیه. خوبه. فلانه.
اما نمیدونم آدمی مثل شما که اینقدر اینجوری فکر میکنه، چرا در فلان مورد باید اونجوری فکر کنه.
منم بهش جواب دادم: عزیزم. چرا یه لحظه فکر نمیکنی (صرفاً به عنوان احتمال) اگر من در ۹۰% موارد اینجوری فکر میکنم، شاید اون موردی که تو اونجوری فکر میکنی، تو داری با منطق غلطی حساب میکنی و تحلیل میکنی!
منظورم این نیست که من در ۱۰۰% مواقع درست فکر میکنم، بلکه منظورم اینه که اگر در ۱۰ یا ۲۰% از مواقع اشتباه میکنم، ممکنه این ۱۰ یا ۲۰ درصد جزو اون ۹۰% باشه که تو به خاطر تشابه سلیقه، درست فرض میکنی!
خیلی خیلی خیلی معذرت میخوام.
یک سخنرانی هم در تد داره که داستان کشفیاتشو در اون تعریف میکنه. کلا سخنرانی خیلی جالبیه،ارزش دیدن داره
لینک سخنرانی در تد