این متن را در شب یلدا، برای شهیدان نوشتم و خواندم. آنها که رفتنشان، مایهی ماندن ما شد و هنوز هم، یا غریباند و یا قربانی!
دانلود فایل صوتی شهید – محمدرضا شعبانعلی
شما مرد جنگ نبودید.
شما مرد خون نبودید.
مرد فریاد و نارنجک و گلوله
مرد زخم و آتش و آهن.
حتی مرد عشق و عرفان…
آن هنگام که «بودن و نبودن»، دغدغهی خانهها و خانوادههای ما بود.
بر عکس این روزها،
فرصت زیاد نبود.
فرصت برای حرف زدن.
فرصت برای بحث کردن.
فرصت برای شعار دادن.
فرصت برای فلسفه بافتن.
فرصت برای کلام و وام…
این بود که شما،
بدون حرف و بحث و شعار و فلسفه،
راه افتادید و به جنگ رفتید.
مرگ برای شما نه فرصت بود و نه تهدید
او هر لحظه با غرش و فریاد،
هزار بار نامش را در گوش شما فریاد زد
میگفتند اینها،
یا بازی جنگ را نمیفهمند یا بازی مرگ را.
که چنان خندان و شاد، به استقبال آتش و آهن میروند.
اما رویای شما،
حفظ لبخند سادهی کودکان بود و نگاه آرام مادران
حفظ آرامش کوچههای شهر و استواری بنای خانهها…
چنین بود که کودک و کوچه و مادر و خانه را رها کردید تا
کودکان و کوچهها و مادران و خانهها بمانند…
ما دوستتان داریم.
اگر چه این روزها،
تراکم کارها چنان زیاد است که وقتی برایتان نداریم.
و مغزمان چنان درگیر، که نامهای جدید کوچهها را فراموش میکنیم.
راستی! میدانید یا نه؟
ما خود، این روزها،
مردان جنگ شدهایم. جنگ با یکدیگر…
مردان میدان و آتش و گلوله
مردان خاک و آهن
مردان آسمانخراشها و برجهای بلند…
شما سهمتان را گذاشتید و رفتید
ما با سهامتان اما، خوب زندگی میکنیم…
دانلود فایل صوتی شهید – محمدرضا شعبانعلی
چقدر دردناکه که ما با سهام آنها نه تنها خوب زندگی نمیکنیم، بلکه به بدترین شکل ممکن زندهمانی میکنیم.
من سه ساله بودم که پدرم شهید شد….هیچ وقت ……..هیچ چیز……… هیچ کجا جای پدرم برام پر نشد تا من دختر دایم البغضی باشم که حسرت نوازش پدرم تا امروز که ۳۰ ساله ام هنوز همراهمه ….تلخ تر از این حس سراغ ندارم که دست دختر بچه ای رو تو دستای پدرش ببینم ….سهمیه دانشگاه هم مرهمی به زخمم نشد….و از نگاه مسموم و کینه توز بعضی از هم وطنان متاسفانه گاهی خجالت میکشم بگم که پدرم شهید شده چرا که منو به چشم مفت خوری میبینن که جای اونارو در هر زمینه ای تنگ کردم…..به هر حال این صفحه و این متن ها دوباره منو به فکر فرو برد که کاش بابام بود و سهیمه ای نداشتم فقط کاش یه بار میتونستم مزه ی نشستن روی پاشو تجربه کنم ….لعنت به جنگ به خون ریزی به کینه توزی و طمع….لعنت به بغض ….کاش بابام بود….
شهیدان واقعی روحتان شاد
“چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم.
چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در
انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت
را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از
آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس،
دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
“صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی
تو داغدار شده است؟
جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟
و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای
تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های
فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که
کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی،
اگرعلی اکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این
خون با حرمله چه خواهد کرد”
به نقل از سید منصور
شاید افتخاری بزرگتر از این نباشد و مسئولیتی سنگین تر از این! اما او خود را “اسباب متلک دیگران” می بیند…
شهید رفت تا سهم “دیگران” را بگیرد و “دیگران” سالهاست که سهم خود را از فرزندان آنها می خواهند…!
ما خود، این روزها،
مردان جنگ شدهایم. جنگ با یکدیگر…
جنگ بهانه یی بود تا رنگ ها را ببینیم
جنگ بهانه یی بود تا ننگ ها بشناسیم
جنگ بهانه یی برای دلهای تنگ بود
فشنگ و تفنگ قشنگ نبودند
خونی که از قلب مهربانت فواره کرد
جنگ را تقدیس کرد
چرا نظرم تایید نمیشه؟ ):
چون بی ربطه؟
محمدرضا فراموش کردی این کامنت رو؟ اگه وقت نداری که اشکال نداره، عجله ای نیست.گفتم شاید فراموش کردی بد نیست یه یادآوری بکنم 🙂
سلام
چقدر دلم برای سایتتون تنگ شده بود مخصوصا قسمت دل نوشته ها
مثل همیشه قشنگ بود
ممنونم صفوراي عزیز که لطف کردی و برام کامنت گذاشتی…
آغاز خلقت چنین بود؛ خداوند متعال خواست تا وجود متعالی خودش را در آئینه ای منجلی کند، و انسان خلق شد، مخلوقی با تمامی خصایص یک تجلی خانه و آئینه ای تمام نما برای هر چیزی که بشود و بتوان در یک جام دید. نه ایرانی، نه اروپایی، نه آمریکایی و نه هیچ یک از این نژادها به هم برتری ندارند الا به رفتار و کردار نیک، که رسول خدا (ص) فرمودند؛ هر که تقوایش بیش، نزد خداوند گرامی تر. بیایید به دور از هر گونه تعصب و غرض و افراط و تفریط هر آنچه را که حقیقت هست ببینیم نه هر آنچه را که می خواهیم، حقیقت ببینیم. آقای شعبانعلی گرامی در شعر شما واقعیت و حقیقت هر دو در کنار هم جانانه هم آغوش شده بودند، شهدای هر ملتی برای خودشان عزیزند و والامقام، چه همه ی آنها برای خاک و میهن و کودکان معصوم و زنان در معرض تجاوز و خانه های خودشان جنگیده اند الا آنان که برای قلدری و دست اندازی به مالکیت دیگران جان خود را باخته اند. بیایید برای همیشه این حقیقت مسلم و نه واقعیت مجازی را همگی سرلوحه زندگی خود قرار بدهیم؛ خدایی که ما را آفریده، یکی است و ما روزی در پیشگاه این خدای رحمان و رحیم باید پاسخگوی تمام زندگی خود باشیم؛ از خوردن و نوشیدن گرفته تا مدرک تحصیلی و ماشین و خانه و همسر و اولادو مقام و ثروت و … خداوند جمیل و لطیف یار و مددکار همه شما عزیزان. با آرزوی تعجیل در ظهور آقا صاحب الزمان(عج)
شعری زیبا از فیصر، مؤید این نوشتهی زیبا:
شهیدی که بر خاک میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت:
“به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ
که بر جنگ.”
سپاس محمدجان
اینو به عنوان وظیفه و تکلیف برای خودم قرار دادم که احترام ویژه ای به کسانی که “حرفشون رو با قلم عمل و با جوهر خون بر پیکره ی زمان حک می کنند” داشته باشم.
با سلام
ضمن تشکر فراوان بابت خدماتتون
ولی در رابطه با مرامنامه تون سوال داشتم.
وقتی میگید هیچوت جنگی تحت عنوان حق علیه باطل رخ نداده یعنی چی؟؟؟؟
مگر نه اینکه در جنگ روز عاشورا امام حسین علیه السلام حق مطلق و دشمنانش باطل بودند…………؟؟؟…….؟؟؟
مگر نه اینکه در جنگ آخر زمان حضرت صاحب الزمان حق مطلق و دشمنانش باطل اند……..؟؟؟؟…..؟؟؟
اینم بگم که قصدم از این سوال تخریب شما نیست…….
هدفم کمک به شما در جهت فهمیدن حق و باطل است…….
جنگ های حق و باطل وقتی که غبار حادثه فرو مینشیند معنی پیدا میکنند.
امروز میگیم امام حسین حق بود و یزید باطل.
اما اگر به تعداد نگاه کنیم (۷۲ نفر در برابر چند هزار نفر) اگر زمان ایشان بودیم به احتمال قریب به یقین قاتل ایشان بودیم و نه یار ایشان!
منظور من این نیست که نبرد حق علیه باطل نبوده، منظور من این است که انسانهای بسیار کمی در زمان واقعی نبرد، تفاوت حق و باطل رو میفهند.
با توجه به خنگی و بیشعوری و نفهمی عمومی ما انسانها در تمام تاریخ که از زمان قابیل تا الان ادامه داشته،
یک مومن با حداقل IQ مطلع و مسلط به زبان منطق و ریاضی و آمار،
باید دعا کنه که ظهور آقا امام زمان در زمان زنده بودنش اتفاق نیفته! چون از لحاظ آماری تقریباً قطعی است که ما در زمرهی دشمنان آقا خواهیم بود تا دوستانشان!
اشارههایی که میگویند ما مومنان در هنگام ظهور میگوییم او یک دین جدید آورده است نیز، به نظر من ناظر به همین امر است.
شما به امام حسین و امام زمان فکر نکن. که یکی رفته و دیگری هنوز نیامده.
به سوریه فکر کن. به لبنان. به مصر و مرسی. به بهار عربی. به حافظ اسد. به مردم سوریه که پوست کنده شدند و گوشتشان جلوی در خانهشان افتاد.
به خیانتها و خودخواهیهای ما مومننماها. به کارهای زیبای کافران و همهی آن چیزی که باعث شده ایمان (با وجود هماهنگی با وجدان) هماکنون در موضع ضعف باشد…
نبرد حق علیه باطل همیشه هست. اما ما به تاریخ نشان دادهایم که شعور تمایز بین این دو را نداریم.
پس بهتر اینکه به جای قضاوت و بر چسب حق و باطل و نیک و بد و تلاش برای بهتر کردن سایر انسانها، خود بکوشیم «انسان بهتری» باشیم.
همینکه من و شما فکر کنیم که ممکن است بتوانیم به کس دیگری «کمک کنیم که حق و باطل را بفهمد» نشان میدهد که از مسیر حق منحرف شدهایم. چون خودمان را فهمیدهتر از فرد دیگر و نزدیکتر به حق فرض کردهایم.
به همین دلیل است که فکر میکنم بهتر است بکوشیم انسان بهتری باشیم و قضاوت را به روز قضا بسپاریم که یعلم خائنه الاعین و ما تخف الصدور…
تلاش برای نزدیک شدن به حق، جهاد بزرگتری است تا تلاش برای نزدیکتر کردن دیگران به چیزی که حق میدانیم!
تا هست ز نیک و بد در کیسهی من نقدی
در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد…
من به اندیشه والا و قلب بزرگت تعظیم می کنم …
با سلام خدمت شما محمد رضای عزیز(چون خودتون در برنامه ماه عسل گفتید که خطاب قرار دادنتون با اسم کوچک مشکلی نداره بنده اینگونه نوشتم…)
ضمن تشکر بابت راهنمایی شما و پاسختون
اولا بنده از شما شدیدا عذرخواهی میکنم که منظورم رو بد بیان کردم و خدایی نکرده توهینی به شخص ارزشمند و مفیدی چون شما که نظیرش رو تو این جامعه خیلی کم دیدم کردم و شخصا احترام زیادی برای شما قائلم
نظر بنده فقط مطلبی در قالب سوال بود با توجه به متنی که در مرامنامه تون بود و خودم را حق ندانستم بلکه امام حسین علیه السلام و حضرت مهدی (عج) را حق دانستم و فکر نمیکردم که این به معنی حق دانستن خودم باشد بلکه صرفا باورهایی است که به آن رسیدم .
چرا که این حرف خود شماست مبنی بر نبودن جنگ حق بر باطل تا کنون (فکر نمیکنم تا کنون در جهان، هیچ جا نبرد حق علیه باطل روی داده باشد. آنچه بوده تنها و تنها “نبرد” بوده است) خط هفتم مرامنامه تون…
پس بنا بر این از شما خواهشمندم تا در مورد امر به معروف و نهی از منکر و همچنین انتظار برای ظهور امام زمان عج و همچنین خود سازی خود و آماده سازی جامعه برای زمان ظهور بنده را راهنمایی کنید.
خیلی ممنونم
امیدوارم بنده را شاگرد (و دوست خیر خواه) خود در نظر بگیرید نه کسی که میخواهید لهش کنید
من هنوز آنقدر در خودسازی عقبم که ترجیح میدهم دامن دین به نام من آلوده نگردد.
حتماً من هم زمانی که به اندازهی شما در خودسازی رشد کردم، به زمینه سازی ظهور فکر خواهم کرد…
خیلی ممنون از پاسختون استاد
گرچه بنده جواب سوالم را نگرفته ام(در مورد امر به معروف …..) اما خیلی متشکرم که وقت میگذارید و پاسخ میدهید
امیدوارم نیت صادقانه بنده را درک کرده باشید از این شاگردتون راضی باشید.
با آرزوی این که یک روزی الطاف شما را جبران کرده و یکی مثل شما و به این اندازه مفید و( بلکه خیلی بیشتر از شما به مردم خدمت کنم) ارزشمند برای مردمم بشوم.
عجب پاسخی! وجدان کردم مرد مذاکره هستید (با وجود همه اعتماد و غروری که نسبت به IQ خودم دارم، اعتراف میکنم در مقابل این پاسخ دو جملهای، دستها رو به نشانه تسلیم در برابر این قدرت بالا میبرم)
(با اجازتون بیاختیار قهقهه زدم و احتمالا ناظرین این صحنه فکر کردن دارم جوک میخونم!)
من اصلا مرامنامهتون رو نخونده بودم. چون فقط میومدم نوشتهها رو میخوندم و پاسخ شما به کامنت دوستان! نظری هم نمینوشتم که نیاز به رعایت مرامنامه باشه. ولی یکبار یه جملهای از شما دیدم که “حسی” نزدیک به این مفهوم در من بوجود آورد که از دیدگاه شما بحث حق و باطل معنا نداره! از اونجا که فقط میخونم و حوصله بحث ندارم، فقط تعجب کردم. انتظار چنین برداشتی نداشتم. الان در اولین پاسختون به آقای محمد خیلی قشنگ جوابم رو گرفتم. مشکلم با اون برداشت تصوری از مفهوم یاد شده خیلی خوب حل شد!
راستش منم خیلی از قصهها رو که میشنوم به این فکر فرو میرم که اگر من بودم تشخیص متفاوتی با آدمای اون ماجرا میدادم یا نه. مثلا یادمه تو ماجرای صلح امام حسن (تاکید میکنم این یادآوریها از تصاویر حک شده ذهن خودم هست و شاید در تطبیق با اصل ماجرا توهمی بیش نباشه!) معاویه نتونست مثل بقیه افراد سپاه امام حسن، فرمانده ایشون رو هم بخره ولی تونست تردید رو در دل این آدم ایجاد کنه تا جائیکه نسبت به جنگ بیتفاوتش کرد و از سپاه کنارهگیری کرد. تو همون بچگیم هم از تصور این ماجرا ترسیدم. با خودم گفتم اگر من بودم لابد فرمانده سپاه مقابل میشدم! الان دیدم منظورتون از اون مرامنامهی هنوز ندیده و نخونده و احتمالا اون معنایی که از نوشته دیگهای در ذهن من مونده، اشاره به چنین استدلالیس. به دقت نظرتون ایمان دوباره آوردم!
خواستم دیدگاهتان درباره عوامل جنگ در افغانستان، عراق، سودان، لیبی، سومالی، میانمار و … را بدانم؟ در سوریه و مصر هم جنگ و درگیری را همین ها ایجاد کردند و به پیش میبرند. سیل سلاحهای غرب و دستنشاندههای غرب(عربستان و قطر) است که در سوریه میجنگد. ارتش مصر که کودتا کرد کاملا دست نشانده آمریکا است. اینکه کسانی را که دارند از خود در برابر تفکرات قرون وسطایی و وحشی داعش و جبهه النصره و … دفاع میکنند و جلوی وحشی گری غرب ایستادهاند، متهم کنیم به کندن پوست مردم دور از انصاف و انسانیت است.
در مورد این حرفتان:
همینکه من و شما فکر کنیم که ممکن است بتوانیم به کس دیگری «کمک کنیم که حق و باطل را بفهمد» نشان میدهد که از مسیر حق منحرف شدهایم. چون خودمان را فهمیدهتر از فرد دیگر و نزدیکتر به حق فرض کردهایم.
اتفاقا ما میخواهیم این طور فکر کنیم ولی طرف دیگر با تحریم و بمباران و حمایت از تروریسم میخواهد ارزشهایش را قالب تن ما کند.
دوست من. همین که شما میتوانی حق را «آنچنانکه باور داری» بگویی و من جرات ندارم حق را «آنچنان که باور دارم» بگویم، چون «زندهماندن و آزادی» را دوست دارم، نشان میدهد که فضای گفتگو در مورد حق و باطل آنقدر شفاف نیست.
فقط خواستم بخشی از کارهای زیبای کافران را نشان دهم. همین.
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خطارات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
خاطره انگیز بود
ممنونم
سلام
اينكه نام جديد كوچه ها را فراموش مي كنيم و به نام قبلي صدا مي زنيم،براي بعضي تبديل به نوعي «پز باكلاس بودن» شده.
انگار هر چي خرابي است را منتسب به كساني مي كنند كه براي آبادي رفته اند. با اين فراموشي مي خواهند وابستگي خودشان را به اين جريان انكار كنند.
زنده باشيد استاد
یاد این عاشقان را زنده نگه می داریم و باید حواسمان به افراد غیر موجه و کاسب باشد که از این راه نان می خورند و می خواهند این ارزش ها لوث و بی معنی شود
گل گفتی عزیز
به جای اینکه نام اونها برای نان خودمون خرج کنیم، از نان خودمون برای جامعهمون خرج کنیم.
سلام آقای شعبانعلی.چقدر الان تو جامعه امروزمون بین مردم صحبت از شهید و این مسائل سخت شده.به نظرتون مقصر کیه؟
آوای عزیز. الان که دارم فکر میکنم، «احساس میکنم» هر نام و مفهومی رو میشه با چند روش نابود کرد:
۱) دفاع بد
۲) Exposure زیاد – اینکه مردم اینجا و همه جا دائما آن موضوع را بشنوند.
۳) تقدس نمایی بیش از حد
۴) تقدس زدایی بیش از حد
۵) کسانی دفاع از آن مفهوم را در نزد مردم به عهده داشته باشند که خود نزد مردم جایگاه قابل دفاعی ندارند…
اینکه از میان عوامل بالا، در موردی که تو اشاره کردی، سهم کدامها بیشتر و سهم کدامها کمتر بوده، باید بیشتر فکر کرد…
ممنون از این طبقه بندی عالی، خیلی میتونه در زمینه ها ی مختلفی رهگشا باشه.
بيشترين سهم رو در حال حاضر بيشتر ميشه به مورد پنجم داد
حکمت شادان، نیچه، گزین گونه ۱۹۱
“مخالفت با نوعی دفاع
مزدورانه ترین روش در دفاع از یک آرمان آن است که از آن با دلایل سفسطه آمیز عمداً دفاع کنی”
گاهی فکر می کنم این شیوه ی خاص از کشته شدن -که ما آن را شهادت می گوییم- آنقدر غم انگیز است که هیچ زیبایی ای درش نمی بینم
شاید چند نفرشون رو بیشتر نشناسم اما دلم براشون تنگ می شه، برای همشون، ندیده و نشناخته. گاهی که تصویرشون رو می بینم دلم می گیره. در این که اصل جنگ چیز بیخودیه شکی نیست، نتیجه ی خودخواهی یه عده آدم زیاده طلب، اما با همه ی بدیش بیشتر از این ناراحتم که اون هدفی که به خاطرش رفتن محقق نشد. و یه چیزی که معمولا بهش فکر می کنم خانوادهاشونه. خیلی سخته تحمل نبودنشون. یکیشون رو از نزدیک می شناسم، خانواده ای که بعد از اون به هم ریخت و آرامشی که از بین رفت، مادری که هنوز هم تو خلوتش عکس پسرش دستشه و می بوسش و دلتنگشه، دخترایی که هیچ وقت آرامش پدر داشتن رو حس نکردن. این فقط یکی از هزاران خانواده است. این لطمه ها جبران شدنی نیست نبود هر کدومشون برای همه ی دنیا فاجعه است و بیشتر از همه برای خانوادهاشون. ای کاش همشون بودند.
باهات موافقم.
من همیشه با فکر کردن به شهدا احساس عجیبی پیدا میکنم اینکه اینقدر مرد باشی و وطن و هموطن و ارزشهای این دو برات هدف والایی باشه که خانواده عزیزیت رو بذاری بری با وجودیکه میدونی شاید دیگه برنگردی ، حس غریبیه! این روزها به والیبالیستها، کشتی گیرها، فوتبالیستهای کشورم افتخار میکنم اما با همه ارادتی که دارم ، به شهید فکر نمیکنم و فکر میکنم تعمدا صحبتی ازشون جایی نمی کنم خوب یا بد! شاید دلیلش اون پزشک داروسازیه که گاهی با خودم فکر میکنم چی شد که این داروساز شد ، بدون هیچ مصاحبه ای اومد سرکار الانم بازدهی چندانی نداره یا اون همکاری که علیرغم منضبط نبودن و موارد دیگه هیچوقت تذکری نگرفت … به این خاطر که از همون عزیزانی هستن که پدرشون رو به خاطر من وخانوادم از دست دادن؟ احساس متناقضی تجربه میکنم شاید واسه اینه که ترجیح میدم صحبتی ازشون جایی نکنم خوب یا بد!
الهه عزیز،
مطمئن باش آنان که رفتند هیچ یک جان خود را با منافع نزدیکانشان معامله نکردند. این حق سکوتی بود اندک از سوی تنوره کشان آتش جنگ که بهای یک قطره خون آنها را نیز نداشت!!!
ممنون
پدر بزرگ من از شهدای خرداد سال ۴۲ هستند در سن ۲۸ سالگی با وجود دو فرزند.. شجاعتش در مبارزه با چیزی که واقعا ظلم میدونست برام همیشه تحسین برانگیز و الهام بخشه.. مادرم او را به یاد نمیاره چون ۴ سال بیشتر نداشت که پدرش روی تخت بیمارستان با خنجر ماموران ساواک که در شکمش فرو رفت کشته شد. جنازه رو تحویل نمیدادن و اجازه عزاداری هم نه.. کت و شلوار و پیراهن خونیش رو که در شکم پاره شده بود در کودکی دیده ام. مادربزرگم نگهش داشته بود اما از بس بی تابی میکرد آخر اونو به آب روان سپردند.بدتر از همه درک نشدن توسط برخی از مردم اون سالها.. مردم میگفتن توی کوچه با چندتا جوون دیگه چاقو کشی کردن و چاقو خورده..اینو ساواک توی دهن مردم محل انداخته بود..حالا فکر کنین یه زن جوون ۲۳ ساله با دوتا بچه در اون فضا چه حالی میتونه داشته باشه. البته اون بنده خدا هم زیاد دووم نیاورد و در سی و نه سالگی با چند بیماری از دنیا رفت.
دوست من ، کمی نزدیکتر بیا، خیلی خیلی نزدیکتر!!!!!!!!
ما مردمان فراموشکار، هرروز تاریخ را تکرار می کنیم…
کاش هیچوقت، هیچ جا، هیچ جنگی نبود… کاش…
” پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را باخود برده است و شهدا مانده اند.”
شهید سید مرتضی آوینی
دوستان سر فرصت و با دقت این، آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی(رتبه اول کنکور سال ۶۴) رو بخونید:
http://mansour.blogfa.com/post-14.aspx
تو رفتی و ما ماندیم با هزاران مجهول در معادله ای به نام زندگی
تو نگران دختران معصوم ، مظاهر شرم و حیا بودی
و ما در فکر مهار دختران فراری و زنان خیابانی
تو سراغ هویزه را از پسران دانشجو می گرفتی
و ما سراغ آن پسران را در دالان های دراز و زیر زمین های نمور
تو در محاسبه سرعت گلوله و اصابت آن بر حلقوم بودی
و ما در محاسبه مرگ آرام و تدریجی معتادان در ویرانه های شهر
تو در قید القاب و مدارک نبودی
و ما امروز پول می دهیم تا عنوان بگیریم
دیگر کسی دلبسته مدرک، ماشین، قبولی فوق دکترا نیست
هم سالان تو یک شبه میلیاردها تومان می خرند و می فروشند
اینجا دیگر حرمله غریبه نیست!!!
چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟
…
احمد رضای عزیز ، حالا تو بگو
تو با جانت بهای چه را دادی
هم وصیت نامه بسیار تکان دهنده بود و هم متنی که امید گذاشتید…
واقعا سنگین بود
ممنونم از به اشتراک گذاری این مطلب
واقعا زیبا بود..
چقدر ساده میگذریم از راز پرواز آنها…
محمدرضای عزیز همیشه این سوال در ذهن من بوده که مسئولیت امروز ما نسبت به این همه ایثار و گذشتن از ارزشمندترین سرمایه زندگیشان یعنی جان خود ، چیست؟
اینکه به جای اینکه نام اونها برای نان خودمون خرج کنیم، از نان خودمون برای جامعهمون خرج کنیم.
البته میدونم که این کار گرونه. به همین دلیل انتخاب ما در جامعه، «مسلمانی» است و نه «اسلام»
سلام خیلی قشنگ بود خوشحالم که هنوزم ادمایی وجود دارند که اصالتو خاک و وطن براشون مهمه.
امروز که این پست رو دیدم. دلم خواست بعد از مدت ها یک چیزی بنویسم ولی با خودم گفتم شاید یک روزی فرصت شد تا به شما رو در رو صحبت کنم و کمی درد دل از بازماندگان….
اما رویای شما،
حفظ لبخند سادهی کودکان بود و نگاه آرام مادران
حفظ آرامش کوچههای شهر و استواری بنای خانهها… !!!!!
با این دیدگاه دیگر هیچ فرقی بین رزمندگان ما و مثلا ژاپنی و ویتنامی و فرانسوی و … نیست
ولی فکر میکنم ما چیزی بیشتر داشته و داریم
آنجا که میگوید شهید نظر میکند به وجه الله
من اساساً فرقی بین ایران و آمریکا و ژاپن و ویتنام و فرانسه نمیفهمم. مگه فرق هم دارند؟
نه اصلا فرق ندارند به نظرم
بدون مرز و محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
روزی که تعبیر این رویا اتفاق بیفته، اون روز دیگه جنگ معنی نداره!
خانوم جلیلی شما همون خانوم جلیلی عرشیا هستین درست میگم؟.کلاس زبان..
شهدای ما علاوه بر وطن بخاطر دین نیز به میدان رفته اند این حقیقت قابل انکار نیست و از وصیت نامه ها و فیلم ها و مصاحبه های جامونده از اونها قابل استخراجه
با تشکر
محمد رضای عزیز
فرق را در جمله آخر بیان کرده بودم ولی به احترام سوالت چند نکته را در باب شهید و شهادت بیان می کنم
– معیار شهید و شهادت باید اختیاری باشد و نه جبری ، چیزی افتخار دارد که اختیاراً برگزیده شود و نه جبراً
– معیار شهید و شهادت باید حقیقی باشد نه اعتباری ، مرزها اعتباری هستند و نه حقیقی . یعنی من اگر صد متر این طرف مرز به دنیا آیم میشوم ایرانی و اگر صد متر آن طرف مرز میشوم عراقی یا افغانی و …
– معیار شهید و شهادت عقیده است که حقیقی و اختیاری است و آنچه که مبنای عقیده است جهان بینی و خصوصا هدف خلقت انسان است . اگر این هدف تبیین شود مسیر حرکت انسان مشخص می شود و شهادت هم به عنوان یکی از منازل این حرکت تعریف می شود.
– حال مشخص می شود که چرا شهید چمران به عنوان اسوه علم و عمل و عرفان مدتی را در لبنان می جنگیده است و در ایران به شهادت می رسد. چراکه به درستی مفهوم ملت را در طول مفهوم امت قرار داده بود.
– و سرور و سالار شهیدان ، امام حسین علیه السلام ، اهل بیت و کودکان و زنان را با خود به کربلا برد.
و نکته آخر اینکه بهترین روش نابود کردن هر نام و مفهومی تعریف جدید و دلخواه از آن نام و کلا تهی کردن آن نام از مفهوم اصلی و مصادره به منظور کردن نامهاست.
آن هنگام که «بودن و نبودن»، دغدغهی خانهها و خانوادههای ما بود.
بر عکس این روزها،
فرصت زیاد نبود.
فرصت برای حرف زدن.
فرصت برای بحث کردن.
فرصت برای شعار دادن.
فرصت برای فلسفه بافتن.
فرصت برای کلام و وام…
با دیدگاه شما موافقم.
نکته اول – بستگی داره که تعریفی که از شهید میدیم چی باشه. اگر معنای اسلامی که کشته شدن در راه خدا باشه و دفاع از مظلوم تفسیر کنیم ٬ قطعا همون مفهوم عقیدتی درسته که اصل هم همین است. نه مرز برداره نه این قدر سطح پایین که امروز مدام تکرار کنیم که اون ها رفتند تا ما کیف کنیم و از امنیت لذت ببریم.
نکته دوم – معنای دوم که هرکسی فارغ از نوع جهان بینی برای دفاع از مردم مظلوم هم وطن خودش بجنگه و کشته بشه هم قابل احترام و خیلی بالاتر از حد امثال بنده است که بخوام نقدش کنم.
نکته سوم – در جنگ تحمیلی هم ما از هر دو طیف داشتیم. نمیشه همه رو با یک چشم نگاه کنیم و بگیم همه فقط برای خاک رفتند یا همه برای افلاک ممکنه عده ای هم برای نان رفته باشند ( که البته خیلی اندکند ) همانطور که در یکی از جنگ های زمان پیامبر(ص)٬ حضرت اشاره به افرادی کردند که کشته شده بودند اما برای نان یا انتقام یا …
پس مهم نیته و ما نمی تونیم امروز با یک جمله همه نیت ها رو پوشش بدیم.
ولی به نظر من قشنگ تره که سطح شهدا رو بالاتر از این تفسیر کنیم
کلاً ملاک سنجیده شدن اعمال ما ” نیت ” است. مثل اینکه یک نفر ممکن است در ظاهر کمک کند که اطرافیان بگویند چه قدر بخشنده است ولی در ذهن و نیت خودش بگوید ” کوفتت ” بشه و …. بعد هم میگویند این دیگه بهشتی است و التماس دعا کنیم از او ، در حالی که نمیدانیم این فرد نیت خیر نداشته و ظاهری کار خیر کرده.!!!
بعضى وقتا لغات معنى خودشان را از دست مى دهند و قدرت انتقال مفهوم را ندارند يجاش همين جاست
تشکر محمدرضای عزیز
خیلی حالمون رو عوض کردی
واقعاً بعضی اوقات اینقدر سرمون شلوغه که فراموش می کنیم برای رسیدن به اینجا هزینه هایی دادیم
یادمون میره که یه چه کسانی مدیونیم
امیدوارم لیاقت این همه از خودگذشتگی رو داشته باشم
چه بر سر ما آمد؟
ما که به قول تو ، رویایمان حفظ لبخند سادهی کودکان بود و نگاه آرام مادران
چه شد که رو بر گرداندیم و تفنگ هایمان را به سوی یکدیگر گرفتیم!
چه شد که اشک های خشکیده بر صورت کودکان در اتاق ملاقات با پدر و ضجه های مادران بر گورهای سرد عادتمان شد!
چه شد که نام قهرمانانمان نه از کوچه ها که حتی از دفتر گورستان نیز گم شد!
چه شد که ۳۰ سال خون سیرابمان نکرد!
و اکنون تشنگان قدرتیم بر بلندای آسمانخراشی که بر استخوانهای عزیزانمان بنا نهادیم.
حالا که از شهیدان نوشتی،
بگذار برای تو و همه ی اعضای قبیله ات از شهیدان زنده هم بگویم.
از آن شهید زنده که هنوز هم نفس هایش بوی خردل میدهد.هست ،اما تمام آرزویش رفتن است .
هنوز هم نه درد جنگ با غریبه ،که دردی بزرگتر را با صدای نفس های خشک و به درد آمده اش
فریاد میکند و میگوید :آن سالها، جنگ،جنگ با غریبه ها بود ، اما این روزها …
چند وقت پیش ،سهم یک شهید زنده که با سهم او به راحتی زندگی میکنیم، زمانی که به یکی از همین برج ها وآسمانخراش ها رفته بود _برای آرام کردن و تسکین دادن ذره ای از این دردها که سالهاست با آن زندگی میکند _آتشی سوزاننده تر از آتش آن روزها ،قلبش را به درد آورد و سوزاند .
وقتی زخم های زنده ی ۲۷ .۲۸ سال گذشته را نه به امید بهبود _که اگر بنا به بهبود بود در پس این همه سال هر روز عمق این زخم ها بیشتر از گذشته نمیشد_ بلکه به امید آرام شدن و حس خوب دادن به خانواده اش و به بهانه ی اینکه بعد از بازگشتن از سوی درمانگری، بگوید که حال و روزش بهتر از گذشته است.اما حالش بدتر از هر روزی که گذشت شد،وقتی برای نشان دادن زخم های کهنه ی هدیه گرفته از خردل سال های دور ،از آقای دکتر مهربان! شنید «از اتاق من بفرمائیید بیرون ».
او میدانست برای دردهایش درمانی نیست،اما برای شاد کردن همسرش،مادرش،و فرزندش ، و حفظ آرامش و لبخند دوباره آنها، زخم تازه ای بر جانش نشست ،واین زخم تازه ،نه گلوله آتشین جنگ با غریبه بود ، نه هیچ چیز دیگر .این زخم تازه ،زخمیست که از کسی خورده که با سهام او راحت زندگی میکند ،آنقدر راحت که حتی حاضر نشد نگاهی به زخم هایش بیندازد!
این نوشته نه یک قصه است،نه یک خاطره،نه روایتی شنیده شده از دیگری.بخشی از زندگی من است.
سمانه ، نه ! شما دوستان عزیز
تا به حال سری به آسايشگاه آسيب ديدگان اعصاب و روان سعادتآباد و….. زده اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
http://www.iranpress.ir/chelcheragh/40cheragh/News.aspx?NID=615
این جنگ با ما چه کرد؟؟؟
ما با نقش زشتی که بر جای گذاشت چه کردیم؟
بازماندگان جنگ را همراه با خانواده هایشان در یادمان زنده به گور کردیم…
جنگ رو ندیدیم اما با “شهدای زنده” زندگی کردیم… از نسل همون پدرانی هستیم که مرگ برایشان نه فرصت بود و نه تهدید… و وقتی ظلم ببینیم خون همون پدران در رگهای ما به جوش میاد… من فک میکنم جوونای این دوره با هر ظاهر و عقیده ای هم که باشن وقتی حرف ایران در میون باشه حاضرن جونشون رو فدا کنن چون ما سهامدار شهدا هستیم… احساسی که به شهدا دارم همیشه انگیزه بوده.. همیشه لذت بخش!
چقدر خوب که شاهنامه رو میشناخته؟!!
سلام، برگی از تاریخ جنگ را برایتان نقل قول می کنم . کجا؟ چه کسانی؟ چه زمانی؟ فرقی نمی کند …
جنگ با هر که و در هر کجا زشت است .نوشته ای تحت عنوان آخرین پست لنین گراد که بی ارتباط با موضوع نیست!!!
در آخرین ماههای سال ۱۹۴۲ خونینترین صفحات تاریخ جنگ دوم جهانی در ویرانههای استالینگراد نوشته میشد-
آخرین پستی که از استالینگراد به آلمان حرکت کرد، حامل آخرین پیام سربازانی بود که در محاصره قرار گرفته بودند.
نامهها به مقصد نرسید. زیرا آنها را گشودند و برحسب مضامینشان تقسیمبندی کردند و به فرماندهی عالی فرستادند. آنها میبایست به عنوان مدارک کتابی که سرفرماندهی ارتش آلمان در نظر داشت برای تبرئهی خود از ننگ شکست استالینگراد منتشر کند به کار رود. اما دکتر گوبلس پس از مطالعهی این «مدارک»، لحن آنها را چنان یافت که به کلی از تألیف کتاب منصرف شد!
مجلهٔ آمریکایی The Hudson Review تعدادی از این نامهها را زیر عنوان آخرین نامههای «استالینگراد» چاپ کرد.
از مردی به رفیق اندزگویش
… فایدهٔ «مرگ قهرمانانه» چیست؟ بارها خود من در صحنهی نبرد، با رفتن به دهان مرگهای قهرمانانه، رل قهرمانان را ایفا کردهام. شما که جلوی روی من نشسته بودید و تماشاچی آن بازیها بودید خیال میکردید که آثاری از حقیقت در آن بازیها هست. و آن مرگها با مرگ حقیقی ربطی میتوانند داشته باشند.
فرض این بود که میبایست قهرمانانه، به طرزی الهامبخش و تأثرانگیز، در راه هدفی عالی و مقدس جان سپرد. آنها همهاش بازی بود. باید دید که در حقیقت، مرگ چگونه چیزی است؟ در اینجا هر روز صدها نفر میافتند و نفله میشوند. نه کسی اعتنایی میکند و نه کسی به فکر کفن و دفن و سایر تشریفات میافتد.
گاهی دست ندارند، گاهی پا؛ گاهی چشمانشان دریده و گاهی شکمشان سفره شده است… دلم میخواهد کسی فیلمی از این مناظر تهیه بکند تا شما بتوانید «زیباترین مرگهای قهرمانانه» را بالمعاینه ببینید. مرگی که ما با آن روبرو هستیم حتی درخور حیوانات هم نیست… اما من به خوبی میدانم که بعدها دربارهی آن نیز شاهنامهها خواهند نوشت و مجسمهٔ «سرباز گمنام» که بنای یادبود دلاوران میهن را خواهد آراست، زخمبندیهای «قهرمانان» را هم از یاد نخواهند برد و آن را به طور هیجانآوری مجسم خواهند کرد!…
معلم پیش دانشگاهیمان میگفت اسم اولیه این سرزمین دل ایران به معنی شجاعان بوده و در گذر زمان به ایران تغییر کرده
اگر تاریخ را نگاه کنیم میبینیم همیشه مردم ما در برابر تجاوز بیگانگان مقاومت کرده حتی در شرایطی که از نظر تجهیزات با هم برابر نبوده اند اما نقصی که به جامعه ما وارد هست اینه که این شجاعت و همدلی در سطح جامعه وجود نداره اگر جنگی بشه همین مردم دوباره جان سپر خواهند کرد اما طی سالیان متمادی هیچوقت این همدلی برا پیشرفت و علم اموزی و تولید و تامین نیازهای داخلی و حتی صادرات برانگیخته نشده تا این مشکلاتی که الان باهاش در گیریم رو نداشته باشیم
من فکر میکنم اگر همانطور که ما در برابر تجاوزی انقدر محکم و همدل هستیم برای ابادی سرزمینمان هم باشیم میتوانیم خود و جامعه و اینده ای پر بار و بهتر برای سرزمینمان بسازیم
از شما و تمام دوستانی که در اینجا به من لطف کردند صمیمانه سپاسگذاری میکنم
“میگفتند اینها،
یا بازی جنگ را نمیفهمند یا بازی مرگ را.
که چنان خندان و شاد، به استقبال آتش و آهن میروند.
اما رویای شما،
حفظ لبخند سادهی کودکان بود و نگاه آرام مادران”
” ما دوستتان داریم.”… + + + + + + + +
بسیار بودند مردان کوچکی که با احساساتی که هنوز پاک مانده بود، با شور و شوق حتی با اشک، جنگ را به بازی گرفتند. بی آنکه بدانند با که و برای چه می جنگند. آنها با یک نغمه حزن انگیز به شور و هیجان می آمدند و بی محابا به آغوش مرگ می رفتند.آنهایی که تا چند روز پیش در زمینهای خاکی شهر با همسالان خود بازی می کردند، قهرها و آشتی ها، محبت مادر، چهره خسته پدر ، خواهر و برادر کوچک ، مدرسه با نیمکت های تنگ ،… همه و همه را گذاشتند و به میدان رفتند. قلم، در دستانشان تفنگی شد به اندازه قامتشان .اما هیچ صدائی، این هیجان کور و غیر منطقی را خاموش نکرد و آنها در اشتیاق خود سوختند.امروز در دفتر حضور و غیاب دنیا، این شاگرد جسور برای همیشه غایب است و دور نیست روزی که برای همیشه نامش نیز حذف شود.
خیلی زیبا به قلم آوردی علی عزیز
یاد حرفی از آقای آهنگران افتادم که میگفتن من از جوانان و نوجوانانی که با نغمه های من برای جنگ رفتند و شهید شدند ،طلب ببخشش میکنم .
آهنگران چه “طلب بخشش” با معنایی کرده …
این حرف رو کجا کفتن ؟ میشه لطفا سند بدین
متاسفانه سندی ندارم! چون این حرف رو از کسی شنیدم که نفس کشیدنش برام سند بود.
میدونم که قول داده بودم بدون سند و مدرک اینجا حرف نزنم.اما انگار زیر قولم زدم .شرمنده 🙁
اگر کسی از دوستان نتونست سندی ارائه کنه برای کمک به من.من تسلیمم و این حرفم رو پس میگیرم.
سمانه عزیز ،
اگر به جنگ هم ، با تفکر سیستمی نگاه کنیم، دیگر انگشت اتهام به سوی یک نفر نمی گیریم. شروع جنگ و ادامه آن به هر قیمت، تابع عوامل متعددی بود که برای تامین خواست ذینفعان ، انسان های پاک و معصومی جان خود را از دست دادند. حسین فهمیده ۱۳ساله ،علی جرایه ۱۲ساله ، محمدحسین زوالفقاری ۱۲ساله ، بهنام محمدی ، یحیی عابدی ، مجید کمالی تعدادی از کوچکترین شهدای جنگ بودند. در حال و هوا جبهه وجمع دوستان همدل ،رفاقتهای کودکی در سنگرهای جنگ رقم خورد و با وعده بهشت دوشادوش هم ،با اشک شوق به سوی آتش جهنم حمله بردند. برای رفتن باید دل می کندند از همه چیز و همه کس ، حتی از نوحههای جانسوز!!!
من احترام خاصی برای شهدا قائلم. به خاطر اهداف قشنگی که داشتن. همه ی شهدا، نه فقط جنگ. روحشون شاد.
یاد شهدای اقلیت های مذهبی هم گرامی که فقط به خاطر خاک کشور و مردم کشورشون جنگیدن.
یاد جانبازان هم باشیم که این روزها زجر میکشن از نظر جسمی و البته بیشتر از اون از نظر روحی. سعی کنیم حداقل سوهان روحشون نباشیم…
من میگم کسایی که جنگ رفتن حتی چهار ستون بدنشون سالم هم برگشتن ادم شایسته ای هستن….اینکه ادم از همه جیش بگذره خیلی سخته..به جانبازا هرجی بدن کمه…ممنون ک بی تفاوت نیستین نسبت ب از دست رفتگان جنگ…حتی امریکایی ها که جنگاشون واسه منافع ملی شون هست و صحبت دفاع نیست واسه از دست رفتگانشون ارزش قایلا…ما ازون جایی که همش از ی طرف بو م میفتیم شدیم ادم هایی ک خیلی حس خوب نسبت ب جنگ رفته ها نداریم..این خیلی بده..ولی ی چیزی هست من کار مثلا شهید همت با دایی من ک شهید شد رو هیج فرقی نمیدونم جفتشون کارشون به ی اندازه ارزش داشت…بد اینه که ی سری ها طلبکار شدن..بازم ممنون ک بی تفاوت نیستین….
خیلی خوب کاری کردی که در مورد شهید نوشتی محمدرضا
کلمه ای “مقدس” که بیشتر از هر دوره ای مورد بی مهری قرار گرفته
یکی از قشنگترین جملههایی که در مورد شهدا دیدم، این عکس و عنوانشه:
http://www.afsaran.ir/link/155596
عکس واقعا قشنگی بود…
اونا دولا دولا راه رفتن تا ما امروز بتونیم راست راست راه بریم…
خيلي زيبا بود وحيد عزيز
وافعاً زیباست
برای شهیدان نوشتم و خواندم. آنها که رفتنشان، مایهی ماندن ما شد و هنوز هم، یا غریباند و یا قربانی!
خيلي زيبا مثل تمام شعرتان
هر چه بيشتر نوشته هايتان را مي خوانم بيشتر احساس نزديكي با شما مي كنم
يزرگي كه از يك بعد به مسائل نگاه نمي كند. خداوند هميشه پشت و پناهتان باشد.
با وجود همه اعتقادات مملو از بی اعتقادی ام ،
تشکر …به خاطر نثر زیبا
و
تبریک…از بابت قلب پاک و قدردان