زمانی که شادی قلیپور از من در مورد تصویر مورد علاقهام پرسید تا آن را در قالب یک قاب بزرگ، چاپ کرده و برای نصب روی دیوار خانه به من هدیه دهد، بدون لحظهای تردید، بلافاصله به تصویر کارگران نیویورکی که روی یک تیر در حال ناهار خوردن هستند، اشاره کردم. قبلاً هم در مورد این عکس نوشته بودم.
تصویر بسیار معروف است. این عکس در سال ۱۹۳۲ در هنگام ساختن مرکز راکفلر نیویورک انداخته شده. کارگرانی که در ارتفاع ۲۵۰ متری بالاتر از سطح زمین روی تیری نشستهاند و با خیال راحت مشغول خوردن غذای خود هستند. اگر روزی قرار باشد از میان تمام عکسهایی که داشتهام و دارم، تنها یکی را نگه دارم، این عکس را نگه خواهم داشت. چرا که همیشه به من یک انتخاب بزرگ را یادآوری میکند:
میتوانی، خطر را به جان بخری و روی یک تیر باریک بنشینی و حرف بزنی و کار کنی و بخوری و بخوابی و هر لحظه ندانی که لحظهای دیگر، هنوز روی تیر هستی یا در حال سقوط آزاد به سوی زمین!
و یا اینکه صبر کنی، برجها و ساختمانهای بزرگ ساخته شود. نماها بالا رود. ستونها بنا شوند. آسانسورها نصب شوند. حفاظ بالکنها محکم و استوار در جای خود قرار گیرند. آنگاه بیایی. در بالکن بایستی و با غرور و افتخار، با منظرهای زیبا در پشت سرت عکس بیندازی و کارت پستالش را برای خویشاوندان خود ارسال کنی!
واقعیت این است که این، تقسیمبندی همیشهی دنیاست. گروهی که در «مرز خطر» زندگی میکنند، یا موفق میشوند و یا قبل از رسیدن به موفقیت میمیرند. و گروه دوم که در راه همواری که پیش رویشان ساخته شده، با آرامش و اطمینان قدم برمیدارند.
گروه اول، ساکنان «مرز خطر» هستند و پس از هموار شدن راه و بناشدن آسمانخراشهای عظیم، حتی این فرصت را به خود نمیدهند تا بایستند و از حاصل تلاش سالیان خود، تصویری به یادگار بردارند. همان زمان که گردشگران، با علاقه و اشتیاق، از حاصل «زحمت و تلاش» ایشان عکس میگیرند، آنها جایی دیگر، روی تیری دیگر، ایستاده یا خوابیدهاند و تصویر دنیای دیگری را برای مردم جهان، در رویای خود نقش میزنند…
پی نوشت: البته نمیدانم که این تصویر، برای آن گردشگران «بالکن پسند» هم همینقدر میتواند الهامبخش باشد یا نه. در جستجویی در وب میدیدم که آنها دغدغههای دیگری دارند:
– آیا عکاس قبل از عکاسی به آنها سپرده که میخواهد از آنها عکس بیندازد یا خیر؟
– ملیت آن کارگران کجایی بوده که حاضر شدند چنین کاری را انجام دهند؟
– تاثیر رکود اقتصادی سالهای دههی ۳۰ بر اینکه چنین مردمی حاضر شوند در چنین شرایطی کار کنند چقدر است؟
– اگر سقوط میکردند نخستین زمینی که مانع سقوط آنها میشد چند متر پایینتر بوده؟ و …
به نظر میرسد «بالکننشین»ها فراموش میکنند که «داربست نشینها»، همیشهی تاریخ، از هر نسل و قوم و سن و فرهنگی بودهاند و «جهاد» کردهاند. که اگر نبودند امروز، اینها زمینی برای ایستادن و دیواری برای تکیهکردن و «حکیمانه حرف زدن» نداشتند…
[…] اگر صد سال پیش و حکایت داربست نشینها بود، و بخش قابل توجهی از آدمها به معنای واقعی کلمه به […]
یاد خاکریز نشین های موقع جنگ افتادم.اگر اونا نبودن شاید ما هم الان نبودیم.
سلام محمد رضا
خیلی وقت هست که نتونستم بیام این جا و متنهات رو بخونم، در گیر نوشتن پایان نامهام هستم و کلی دغدغه که راستش مثل تمام زندگیام هیچ سنخیتی با بالکون نشینی نداشته!
راستش زاویۀ لنز دوربین گویا نیست تا زمانی که بالای داربست نرفته باشی! هیچ دوربینی نمیتونه چسبیدن آچار به دستت رو از شدت سرما ثبت کنه! هیچ دوربینی، هیچ عکسی، عمق نگاه گچی در مرکز توجهات، یک عکاس رو نمیتونه به تصویر بکشه!
محمدرضا، لذت تجربۀ بالکون نشینی برای بعضی از داربست نشینها یه هدفِ محاله! و برعکس! …
راستش الآن دارم به این فکر میکنم اگر روزی از داربست نشینی به بالکن نشینی برسم، میتونم بالکن نشون خوبی باشم یا …
فکر نکن همین یه متن رو خوندم خیلی از متنهات رو که نتونسته بودم بخونم، خوندم! اما فکرم مشغول این یکیه! بعضی از نوشتههات مثل این عجیب بوی محمدرضا میدن و آدم لذت میبره!
دنیایت زیبا
استاد عزیز،من با دیدن این عکس همه ی وجودم می لرزه…
سلام استاد مجازي بنده.
اين عكس به عنوان يك سند تاريخي داراي ارزش و اعتبار هست.
گفته اند «هر كسي را بهر كاري ساختند»، از اينرو عكاس اين تصوير هم با پيشروي در قلمرو همين به قول شما«داربست نشين ها» تونسته اين لحظه را به ثبت برسونه. بعد هم بيل گيتس حاضر و خواهانه تا نگاتيوهاي اين سند را داشته باشه كه بي شك انگيزه و جنبه مالي براش نداره و از كجا معلوم فردا يا فرداهاي ديگر توي هاليوود ازش فيلم نسازن شايد هم ساخته باشند(مستند -داستان آمريكا- چندي پيش از شبكه من و تو بخش شد). به نظر بنده و با توجه به دريافتم از تحليل شما، اعتنا كردن به واقعه آفرينان و ارزش گزاري به انسان هايي كه پيشرو هستند از اهميت بسيار بالايي برخوردار است، چرا كه بزرگداشت سوژه و قهرمانان هر عرصه اي مي بايست از آيين هاي يك ملت و دولت باشد. كمترين وظيفه ي خودم مي دونم كه با گرمي و شيريني تمام از شما براي انتشار اينهمه دانش و بينش سپاسگزاري كنم. با لبخند
(نمونه جديد اين عكس البته در لندن و به همين شكل از كارگران در ارتفاع به ثببت رسيده)
ممنونم از لطفت.
ضمن همه توضیحاتی که تو دادی و من هم در مورد رفرنس و … نوشتم واقعیت اینه که:
من رفرنسها رو نه برای اعتبار عکس، برای برای ترویج یک عادت نوشتم و اون اینکه یاد بگیریم مستند حرف بزنیم. من گاهی میبینم مثلاً راجع به چپ مغزی و راست مغزی سه صفحه مطلب مینویسم و ۱۰ تا مرجع و … بعد یک نفر زیرش مینویسه: «به نظر من …» اصلاً هم حس بدی نداره که داره همینطوری حرف میزنه!
اما در این مورد خاص، من هم مثل تو اعتقادم اینکه که مفهوم مهم تر از اینه که کسی بخواد با بررسی جزییات و بحث در مورد مصداقهای ساده و پیش پا افتاده، اصل مفهوم رو به دست فراموشی بسپره.
محمدرضای عزیز…
اثبات نامعتبر بودن این عکس به مراتب ساده تر از باور واقعیت تلخی است که به تصویر کشیده شده.
واقعاً مهم است که این آدمها ۲۵۰ متر بالاتر از سطح زمین هستند یا بر نیمکتی در یک استودیوی عکاسی!!!!
آنچه مهم است ، به خاطر داشته باشیم بسیارند انسانهایی که زندگی آسوده و آرام را به سخره می گیرند و برای ساختن دنیایی زیباتر خطر میکنند ؟؟؟
الان که دارم می نویسم ، یاد روزهایی افتادم که در مرز خطر قرارداشتم!
متفاوت فکر می کردم، سر نترسی داشتم!
هر لحظه خطر ما را تهدید می کرد اما اینجور زندگی برای ما سرشار از شور و شوق زندگی بود!!!
حتماً می پرسید ، کسی که با خطر مانوس شده چگونه به زندگی فکر می کند؟
می خواستیم طرحی نو در اندازیم…
…
یک روز از آن بالا افتادم ، ولی فقط دستم شکست!!!
هنوز مغزم کار می کنه و پائی برای رفتن دارم…
می شود بنائی نو ساخت! مهم نیست آیندگان چگونه ما را قضاوت کنند!!!
مهم این است که تو به روزمرگی ها عادت نکردی ، تماشاچی نبودی وسختی ها را به خفت آنچه آرامش می نامند ترجیح دادی!
سلام محمد رضای عزیزم
میدونم سرت شلوغه ولی ما به نبودت نمیتونیم عادت کنیم. مرسی که اومدی و دوباره از این پست های الهام بخش گذاشتی من بینهایت تاثیر مثبت گرفتم.من همیشه دوست دارم جز کارگرهای روی اون داربست ها باشم. با نظرت کاملا موافقم.این موضوع برای ادم های عادی قابل درک نیست.محمد رضا من از وقتی که با هات اشنا شدم حدود ۹ ماهه که میگذره و به طور متوسط روزی یک بار را بهت سر میزنم و خودم و همه اطرافیانم این تاثیر شگرف را در رفتار من مشاهده کردن روابطم با ادم های اطرافم بهبود پیدا کرده دیگه نگران اینده مبهم نیستم میدونم که اگه تو لحظه درست تصمیم بگیرم در اینده خود به خود بهترین امکانات رو جذب میکنم.دارم رو عزت نفسم کار میکنم ،من تو مذاکره به دلیل عدم کنترل احساسات دارای ضعف شدید بودم ولی الان به لطف رادیو مذاکره ،مذاکره برام یه بازی لذت بخش شده.و…..استاد عزیزم ممنونم برای همه چیزهایی که ازتون یادگرفتم و یاد خواهم گرفت .
من خیلی از ارتفاع میترسم در حدی که وقتی خودمو جای این کارگرهای میزارم ضربان قلبم بالا میره و بدنم یخ میکنه مخصوصا وقتی خوابیدن!!! با چه جرعتی خوابیدن شاید آدم غلت بزنه یا یک پرنده ای چیزی مزاحم بشه و آدم تعادلشو از دست بده یا حتی باد بیاد واااااااااااااای …..
راستی هیچ نظر دیگه ای ندارم! 🙂
سلام
به نظر من انسانها در طول زندگی شان گاهی بالکن نشین و زمانی داربست نشین هستند.
باید بتوانیم در هر کجای این دنیا که می نشینیم به درستی و به حق بنشینیم ونقش خود را در هستی به خوبی ایفا کنیم.
الحق که شما توانسته اید.
پایدار وبرقرار باشید.
با سلام به محمدرضا جان
يك هفته اي نبودم و دسترسي به اينترنت نداشتم
و خيلي دلم براي نوشته هايت تنگ شده بود.
خيلي عكس زيبايي بود و زيباتر از آن متن و تحليلش
با تشكر از شما
سلام
وقتي اين تصاوير را با هم مقايسه مي كنم، يادم مي افتد مشابه اين وضعيت را در سازمان ها تجربه كرده ام:
يك موسسه اي وقتي تازه در حال تاسيس است، شما و ديگران- از مدير عامل و موسس گرفته تا بقيه اعضاء كه حتي جايگاه آتي بعضي هم تا مدت ها نامشخص است- در رده هاي مختلف براي راه اندازي تك تك بخش ها دست در دست هم سختي هاي عجيب و غريب نرم افزاري و سخت افزاري را با خون دل و دشواري فراوان طي مي كنيد تا موسسه شكل بگيرد.
بعد چند وقت كه گذشت و كارها روي غلتك افتاد – يك يا چند سال و گاهي كمتر و بيشتر – يك عده آدم تازه وارد كه فكر مي كنند سواد دانشگاهي آنها از سواد و البته تجربه ي همه ي اعضاء بالاتر است وارد سازمان مي شوند و وقتي رفتارهايشان را مي بيني متوجه مي شوي سرشارند از توقع و خواسته هاي عجيب و غريب كه سازمان بايد براي ال كند و بل كند.
راستش من اين تجربيات را در سازمانهاي دولتي در سالهاي گذشته كه به طور پراكنده و پاره وقت كار مي كردم ديده ام. نمي دانم در انواع ديگر سازمان هم دوستان از اين دست تجربيات دارند يا نه.
خلاصه كه: يك عده در اوج ريسك پذيري كارها را از صفر تا نقطه مشخصي مي رسانند و يك عده ديگر مي آيند و از ابتدا مدعي اند.
ممنونم- برقرار باشيد
محمد رضا جان سلام خیلی خیلی ممنونم برای این نوشته چقدر خوشحالم کرد. این عکس یکی از محبوب ترین عکسهای زندگی منه که حدود ۵ سالیست روی دیوار اتاقم خودنمایی میکنه و هر روز صبح که از خواب بیدارمیشم اولین تصویری که میبینم این عکسه . خیلی ها مسخره ام میکنن که این دیگه چه عکسیه تو اتاقت زدی… اینجور حرفها هیچ وقت برام مهم نبوده ولی امروز که دیدم این عکس ، عکسه محبوب شما هم هست ذوق کردم . عکس دوست داشتنی من عکس محبوبه معلم دوست داشتنیه منم هست . چقدر خوب … امیدوارم سلامت و پابرجا باشی … بابت همه چیز ممنونم
یاد خانم های دهه ی ۵۵-۶۵ افتادم که راه رو برای برای بقیه هموار کردن و با شرایط سنتی جامعه اون زمان جنگیدن درس خوندن کار کردن و پلی ساختن که الان من راحت از روش عبور میکنم
– نمی دونم چرا ولی من هیچگاه به مطالب این وب سایت در مورد صحت وسقم اش شک ندارم . همه چیز این وب سایت اصیل و قابل اعتماده البته به همت و دقت نظر رئیس قبیله مون .از این بابت ممنون رئیس.
– راستش من یه جمله به ذهنم اومد که نمی دونم دقیقا گوینده اش کیه ،اینکه : آدم ها وقتی ریسک می کنند احساس می کنند آزاد ند ! بنظرم تو ی ارتفاع ۲۵۰ متری از سطح زمین کار کردن ، غذا خوردن ، عکس گرفتن به هر دلیلی خیلی ریسکه ، خیلی . ..
جالب بود ندیده بودم این تصویر رو
عکسای جذاب و تفکر برانگیزیه.
به واقعی نبودن تصویر شک نکردم شاید چون در فیلمهای قبل از دهه سی هم فیلم برداری از بازیگراصلی در شرایط پرریسک مثل آویزان شدن از یک میله یا لبه پنجره بالای برج انجام میشده. زمانی که بدلکاری و تکنیکها و جلوه های تصویری نبوده.
اما موضوع خط شکن بودن و ریسک کردن که در تمام وجوه زندگی میتونه مصداق پیدا کنه بخش جذاب زندگی است که وقتی نباشه احساس تهی بودن و بهتر بگم خفه شدن رو در آدم بالا میبره. اما گاهی هم افزایش تعداد ریسکها باعث اغتشاش و بی برنامگی میشه و حتما حتما یکی باید بیاد پشت سر تا دیر نشده این ریسکها رو جمع و جور و اصلاح کنه وگرنه بیش از نفع واقعی زیان ایجاد کرده. خیلی وقتا هم دیر میشه. در اینجا هم به تمام افراد از starter, implementer, follower, controller , ….نیاز هست در تمام امور اقتصادی فرهنگی سیاسی و اجتماعی و شاید هم فردی. فرد هم با بخشهای دیگری از وجود خودش و با مشاورت دیگران درباره امور فردی خودش میتونه به راه حلهای و جمع بندی بهتری برسه. اما بعد و نقش اصلی خودش همونه که بوده.
سلام محمد رضا جان
بسيار زيبا و جالب بود. دوست داشتم تجربه كنم اون بالا رو در مرز خطر .
ممنونم
پست خیلی زیبایی بود. این عکس رو من هم قبلا دیده بودم ولی این بار و در اینجا، با دیدنش، بیشتر به فکر فرو رفتم… میشه گفت همه ما انسان ها به نوعی در مقاطعی از زندگی، همان داربست نشین هایی هستیم که برای ساختن رویاها و آرزوها و هدف های قشنگی که داریم، تلاش می کنیم و تلاش می کنیم و تلاش می کنیم … اما وقتی اون رویاها و هف های قشنگ محقق شدن و بهشون رسیدیم و به تعبیر این پست، بالکن نشین شدیم، دیگه حاضر نیستیم بشینیم و لحظه ای بیاساییم و یک دل سیر نگاهش کنیم و با تمام وجود ازش لذت ببریم. بهش بی اعتناییم ودوباره میریم سراغ یه رویای دیگه، یه هدف دیگه و یه داربست نشینی دیگه و … ممنون محمدرضای عزیز که این نکته های خوب رو بهمون یادآوری می کنین.
درضمن تصویر مورد علاقه ی ali آقا، هم خیلی زیبا بود و قابل تامل… ممنون که با ما هم به اشتراک گذاشتن.
سلام آقای شعبانعلی.بسیار تامل برانگیز بود.خیلی ممنون.
با اینکه قبلا هم دیده بودم این عکس رو اما الآن یه هوس وحشتناک از دیدنش تو دلم افتاد که ای کاش الان میتونستم برم تنها اونجا بشینم! آن سکوتی که مدتهاست دنبالشم انگار روی اون خط باریک محقق میشه!
تو فیسبوک دیدم که درباره واقعینبودن عکس نوشتن. عکاسش Lwis Hine است. نمونه عکسهای دیگهشم اینجا هس:
http://theredlist.fr/wiki-2-16-601-790-view-social-documentary-profile-hine-lewis.html
خدای من!این عکسه راستکیه؟ خب اینا که تو خواب یه بار بچرخن افتادن.
کسانی که به من میگویند تو به جهنم میروی و ما به بهشت میرویم، من را خوشحال می کنند.
چون مطمئن میشوم که مقصد من و آنها یکی نیست!
مارتین ترمن
از تک تک نوشته هاتون لذت میبرم و همونقدر برام الهام بخش هستند که رویای جهانی بهتر برام الهام بخشه
جسارتا چون نیمچه علاقه و تجربه ای در عکاسی دارم خدمتتون عرض کنم ( قبل از اینکه نوک انگشت بینان خرده بگیرند ) تا اونجایی که بنده اطلاع دارم این عکس یکی از بهترین نمونه های تبلیغاتی سال های دور هست و نمای پشت سر کارگران چاپ عظیمی از عکس منظره است که اونجا نصب شده …
اگر چند ساعتی رخست بدین شاید تونستم منبع موثقی هم برای این مورد خدمتتون ارائه بدم
اما جدا از این عکس نوشته اتون واقعا عالی بود !
در تائید نوشتار شما خیلی وقت ها کسانی که خالق شاهکار های بی بدیل هستن خودشون لذت اون شاهکار رو زیاد نمی برن مثل داستانی که تو اون نویسنده تخیل کرده بود خطاطی که کتیبه صلح کوروش رو می نوشته به زور شلاق این کار رو کرده بوده !
مخلص کلام این که حرکت در مسیر کمال عین کمال ه و چه بهتر که از مسیری که درش قدم بر میداریم لذت ببریم چرا که مقصد هدف نیست رفتن رسیدن است …
http://www.dailymail.co.uk/news/article-2206050/The-picture-proves-iconic-photograph-workers-eating-lunch-Rockefeller-beam-publicity-stunt.html
حامد جان. اگر چه به قول تو، متن زیر عکس مستقل از درست یا نادرست بودن تصویر اصلیه. اما : ظاهراً بر اساس اطلاعاتی که امروز در مورد عکس وجود داره:
۱- رفرنسهای متعدد مثل ویکی پدیا (که در ژانویهی ۲۰۱۴ رفرنس خورده) واقعی بودن عکس رو تایید میکنند.
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunch_atop_a_Skyscraper
۲- بحث واقعی بودن یا نبودن زمانی مطرح شد که شرکت کوربیس (متعلق به بیل گیتس) در جستجوی نگاتیو عکس برای خریدنش بود. که در نهایت نگاتیو پیدا شد و کوربیس اون رو خرید.
۳- بعدها این عکس چند بار بازسازی شد (ظاهراً Back رو بعداً با پوستر درست کردند).
۴- عکس در شرایط ۱۰۰٪ طبیعی گرفته نشده چون عکاس به کارگران گفته بوده که ازشون عکس تبلیغاتی می خواد بگیره برای تبلیغ راکفلر سنتر.
۵- هویت ۴ نفر از اون افراد مشخصه و در موردشون مصاحبه انجام شده که هر کدوم نکات مختلفی رو در مورد عکس گفتهاند که همه البته در مورد واقعی بودنش تاکید دارند اما مثلاً آلوین سینونسون نفر پنجم از چپ، میگه که من اگر مشکل مالی نداشتم شاید اونجا نمیرفتم کار کنم و …
یک واقعیت تلخ هم هست استاد. اینکه در تصویر اول، عکاس برنده ست و در تصویر دوم گردشگر. یعنی جهادگران همیشه فراموش میشن و همه چیز به نام پشت صحنه ایها زده میشه.
(من همیشه فکر میکردم این تصویر ساختگی باشه!!!)
برنده به معنای «کسی که پول به دست میآره» کاملاً حرفت درسته. اما خوب «پول» که خیلی راحت به دست میاد آخه. هر کسی میتونه به دستش بیاره.
بحثهای زیادی راجع به واقعی بودن و نبودنش در قدیم بوده اما الان نگاتیوش پیدا شده و هست که من در یکی از کامنتها راجع بهش نوشتم فائزه
برنده به معنای کسی که بدون هیچ تلاشی، همه چیز(پول، نام و اعتبار،آبرو و…) به نامش سند میخوره یا در خوش بینانه ترین حالت هم سطح با افرادی که تلاش کردن، همه چیز به نامش سند میخوره که فرض دوم خیلی نادره. (من خودم از اون دسته هستم که معتقدم همه چیز لذته و بدون تلاش، هیچ لذتی به دست نمیاد ولی انگار حقیقت چیز دیگه ایه. برنده های پشت صحنه ای اتفاقا لذت بیشتری هم میبرن مخصوصا اطرافیانشون!)
توضیحاتتون در مورد واقعی بودن عکس هم خیلی جالب بود. ممنون. شاید چون خودم جسارت ندارم حتی تو ارتفاع دو متری اینطوری بشینم، فکر میکردم عکس ساختگی باشه.
محمدرضا،
این عکس مدل ذهنیتو نشون میده
تقریبا تمام “ما” مخاطبین وبلاگ “بالکننشین” هستیم…
با تشکر از مطلب زیباتون. تصویر مورد علاقه من هم اینه: http://tapiture.com/image/the-trouble-with-perspect