همیشه باور داشته ام که مهمترین ایراد در طراحی مغز، سیستم ثبت اطلاعات به صورت «توزیع شده» در آن است. هیچوقت نمیدانی چه چیزی دقیقاً در چه جایی ثبت شده. اگر اطلاعات به شکل متمرکز ثبت میشد، حداقل میتوانستی از جراح بخواهی، بخشی از مغزت را که به یک خاطره خاص مربوط است، بردارند…
انتقاد من از مغز!
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)
دوره های توسعه فردی
۶۰ نکته در مذاکره (صوتی)
برندسازی شخصی (صوتی)
تفکر سیستمی (صوتی)
آشنایی با پیتر دراکر (صوتی)
مدیریت توجه (صوتی)
حرفه ای گری (صوتی)
هدف گذاری (صوتی)
راهنمای کتابخوانی (صوتی)
آداب معاشرت (صوتی)
کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی
کتاب های روانشناسی
کتاب های مدیریت
رضا تو مغز من خاطره ای نیست که بخواهم پاک بشه!تو فکر میکنی مشکل از سطحی بودن منه یا حافظه ضعیفم؟
انتظار جواب ندارم نوشتم تا فراموش نکنم تا امروز اینطوری بوده ام.
۱٫ این مطلب یک انتقاد بود درباره مغز و این انتقاد را مجدداً نقد نمیتوان کرد.
۲٫ علیرغم این واقعیت که نمی توان اطلاعات مغز (بویژه خاطرات) را پاک کرد، کماکان این امکان وجود دارد که با وجودداشتن خاطرات، اثر آنها را از بین برد آن گونه که اصلا انگار وجود نداشتهاند. در واقع بیایید لطفاً توجه کنیم به «هویت داشتن» و به «اعتبار داشتن» خاطرات. منظور این بود که می توان تمرینهایی کرد که خاطرات هویت داشته باشند، اما اعتبار و اثری نداشته باشند.
۳٫ این که نمی شود فهمید چه چیزی دقیقاً در کجای مغز ذخیره شده، این نظریه رو تقویت میکنه که ذخیره سازی اطلاعات در مغز مشابه با تصویر برداری هلوگرافیک هست؛ به این نحو که حتی اگر بخش بزرگی از مغز برداشته بشه، سوابقی از کل زندگی در بخش باقیمانده وجود داره. (از سالها پیش کتابی خریدهام با عنوان جهان هلوگرافیک که هنوز آنقدر برایم مهم نشده که بخوانم. احتمالاً به همین موضوع نیز در آن کتاب اشاره شده باشد اما در ابعاد بزرگتر یعنی کیفیت هلوگرافیک بودن کل هستی)
جالبه.ونمیدونم چرا اینجا کم بیننده داشته…..منم روی این قضیه فکر کردم و احساس میکنم اینجوری میتونه باشه که ذهنت تو فضایی قرار بگیره وبه محض یاد اوری اون قضیه پاک کنن (حالا به هر طریق)
چیزی که همین الان به ذهنم رسید شاید بشه از خود اگاه او.ن قضیه رو برد به ناخود اگاه البته اگه بشه چون معمولا روال برعکسه
سلام
ای کاش می شد مغز را داد دست جراح و بهش گفت این چندتا خاطره را از مغز من بردار.
شاید تلخی خاطرات بد باعث بشه قدر خاطرات خوبیمون و آدمای این خاطره های خوب و بیشتر بدونیم گرچه عالی میشد اگه یه پاکن داشتیم هرچی اتفاق بد تو زندگی افتاد پاک میکردیم ما که سختیشو تو اون شرایط خاص کشیدیم ادامه دادنش فقط ضرر میرسونه
سلام استاد،من مخالفم چون در اون صوررت ممکن بود بارها از یک سوراخ گزیده شیم،و شاید یک خاطره ی خیلی بد یه روز سکوی پرتابت باشه انسان با خاطرات خوب و بدش یا خاطرات خواصش معنا پیدا میکنه.راستی من اولین بار که تو ماه عسل دیدمتون خیلی باهاتون حال کردم و اونم بخاطر رک بودنتون بود.
:))))..خیلی حالب بود این تفکر ….من که اینطوری ساختمش بری پیش دکتر پکی دکی جون دقیقا همینجای کلمه هیمنجا فرمتش کن این یه تیکه رو :))))….بعدم مست و ملنگ بیای بیرون….مطمینم که این کار یه جراحی سرپایی بود با لیزر بدون خونریزی فقط شاید مثل وقتی که که میری موهای زاید و با لیزر بسوزونی درد میکشی شاید دردش در همون حد باشه…مرسی واقعا دوس میداشتم این انتقادی که به تولید کننده مغز داشتینو 🙂
سلام…. من هم بارها این داستان فکر کردم اما با کمی تفاوت من دلم نمیخواست آن جراح بخشی از مغزم را بر میداشت چون از اون فضای مفید بازم دلم میخواد استفاده کنم … اما دوست داستم بخشی از مغز که به حافظه مربوط بود مثل یک هارد اکسترنال قابل پاک شدن و اضافه کردن بود ….. چون گاهی برای رهایی از شر بعضی خاطرات گذشته آرزو میکنم فراموشی بگیرم…
چه جالب بود…
منم با اقای مسعود نصیری موافقم..
اولین بار که متوجه شدم سیستم عصبی مغز ما مشکل داره بعد از خوندن کتاب”خلاقیت کارامد”ادوارد دوبودنو بود که گفتی خوندیش و از اون وقت به بعد کاملا فهمیدم که سیستم عصبی ما واقعا تکامل یافته نیست اما چیزی وجود داره به نام اختیار که برای فکرکردن یا فکر نکردن به چیزی واقعا جواب میده و اصلی که میگه:ذهن ما در یه لحظه فقط میتونه به یه چیز فکر کنه و نه دو چیز
شما واقعا ادم زلالی هستید فقط همینو خواستم بگم
من یبار تجربه کردم البته در حضور استاد روانشناسی م حس میکردم یه چیزه الکیه اما انگار فرق داشت
تو چطوری تجربه ش کردی ؟ برات اتفاق خاصی که میخای میفته؟
سلام رسیدن بخیر مهندس
در این مورد کاملا با شما هم عقیدم بعضی از خاطره ها فقط به درد پاک شدن میخورن و عجیب اینه که همین دسته از خاطرات درست زمانی تداعی میشن که اصلا نمیخوای بهشون فکر کنی و همون موقع باعث میشن از بعضی از تصمیمهات منصرف بشی اگه این رویا برای من محقق میشد دوست داشتم بخش اعظم خاطرات سال نود رو از مغزم بردارم یا به تعبیر شما جراحی کنم.
شب بخیر
اگه این اختیار را داشتیم که هر بار قسمتی از مغز که مریوط به یک خاطره خاص می باشد را برداریم دیگه هیچی از مغز نمی موند.
تابحال حالت خلسه رو تجربه کردی؟
زیاد تجربه کردم فاطمه.
اگه این اتفاق در واقعیت عملی میشد دوست داشتم سالی که کنکور دادم حذف میشد.خیلی سخت بود روزی ۱۲ ساعت درس میخوندم .اون موقع بایدهام یه چیزی بود اما بعد بایدهام تغییر کرد. هنوزم وقتی کلمه استرس اضطراب رو میشنوم یه لحظه تصویر درس خوندن برای کنکور تو ذهنم میاد.
الان که فکر میکنم میبینم فایلهای زیاده دیگه ای هم هست که دوست دارم پاک بشه:)
و يا يكي از قسمتهاي مغز مثل يك فيلتر عمل ميكرد اطلاعاتي رو كه مفيد و خوب بود ثبت ميكرد و مابقي رو كه باعث آسيب رساندن ميشد دور مي ريخت و اجازه ورود و ثبت رو بهشون نميداد
نميدونم شايد اطلاعات بد و آزار دهنده هم كه ناخواسته ثبت ميشن يه جورايي لازم بودن 🙁
بد کنارخوب،غم کنارشادی،تضادهاا کنارهم معنا می گیرند شاید اگر این اتفاق می افتاد هیچ چیزی برایمان خاص نمی شد و شایدم روز به روز تکراری می شد…
سلام محمدضاجان نمیدونی چقدر دلم میخاست هنوز دانشجوی کاشان بودم و میتونستم بیام تو جمع دوستات
حیف شد
میدونی چیه یکی از خصوصیات من اینه که زود یادم میره و فراموش میکنم گاهی اصلن دیگه یادم نمیاد البته شاید تاثیر یه سری عوامل بیرونی باشه اما منم این قابلیت فراموشی رو تو خودم تقویت کردم شاید معنی همین جراحی و برداشتن باشه اما همونطوری که تو گفتی بهتره از یه جایی باشه که تو انتخاب میکنی برای منم بدیش همینه من انتخاب نمبکنم چی ازم کم بشه گاهی یا بیشتر از گاهی تو کارای شخصیم دچار مشکل میشم اما خیلی وقتا هم به نفعمه درکل همونقدی که شاکیم ازش همونقدم خوشم میاد
اما در کل فکر میکنم بعضی چیزا خوبه بمونه هرچند تلخ و بد اما بمونه بهتره منم گاهی با خلقت و راه و روشش بحثم میشه هی میخام پیچ و تابش بدم بکنمش همونی که میخام اما میبینم جایگزین بهتری براش نیس
گاهی دوست دارم در اون زمان خاص تمام خاطره هام پاک شه
افکارم آزاد آزاد
رها از بند گذشته و حال و حتی آینده
بی خبری کامل
خیلییییی فاز میده جدی میگم
خوابو نمیگم دقیقا منظورم بی فکری کامله
hallucinogen و inhalant و depressant ها
حیف…
سلام
محمدرضا اشتباه نکن، اونم جا داره دیگه خودت که خوندی ما هنوز نمی دونیم…
به هر حال یه چیزی هست به اسم شبکه عصبی اگر این خاطرات نباشند این شبکه نمی تونه خودش رو ادپته کنه…
به هر حال خواستۀ خیلی از ماهاست که بعضی از خاطرات رو حذف کنیم ولی وقتی می شینیم فکر می کنیم می بینیم بد نبوده….
پ.ن: محمد رضا نمیدونم چرا ولی خیلی جدی به عنوان استادم خیلی قبولت دارم هر چند هرجا فکر کنم باهات موافق نیستم مخالفت می کنم…
از همه اش جالبتر اینه که فقط تو همایش انتخاب و یه جلسه هم رایگان سر کلاس مذاکره پیشرفته دیدمت …
پرویز دنیا خیلی عوض شده. مهم نیست کجا همدیگر رو دیدیم. تو فضای آنلاین همسایه ایم.
راستی یه اخلاق من رو هم بدونی خوبه (فکر کنم میدونی). من مخالفت که میکنن باهام، شدیداً نق میزنم (خاصیت رقابتی در شخصیت من!)
اما اگه دقت کنی خیلی زود، موضع و طرز فکرم رو اصلاح میکنم و این رو میتونی تو نوشته های بعدیم ببینی.
پس لطفاً بدون ملاحظه مخالفت کن و اجازه بده منم نق بزنم و صبر کن تا حرفات، ذهنیت و طرز فکر من رو اصلاح کنه و بهبود ببخشه…
محمد رضا همین اخلاقت هست که منو هر روز می کشونه به این وب این اخلاقت رو دوست دارم چون بارها دیدم که گفتی نظرت رو عوض می کنی یا باید تصحیح کنی این اخلاقی هست که من دوست دارم بهش برسم هر چند که بچه می گن من هم دارمش اما به نظرم باید بهبودش بدم … تا در مسیر مثبت و خوب بیافته…
به هر حال با توجه به تمام این حرفها که ارتباطات فرق کرده، باید یه تشکر بزرگ ازت بکنم نمی دونی چقدر فایلهای رادیو مذاکرهتون به دردم خورده و به چند تا از دوستام پیشنهاد دادم و چقدر توی دوستیهامون بهمون کمک کرده …
دستت درد نکنه و موفق و مؤید باشی
سلام مهندس جان
چیرومی خواهی پاک کنی, بد خواه داری بگو…
سلام جناب شعبانعلی…شب بخیر و خسته نباشید
یه سوال:شما چرا اینقدر صاف و صادق برخورد میکنید؟چرا همه چیز رو در مورد خودتون میگین و از گفتنش واهمه ندارین؟(با اینکه میتونید اصلا نگید)آیا مشغول خودسازی هستید یا اینکه تربیتتون همین جوری بوده؟
از آدمایی که تا به یه جایی میرسن،خودشونو گم میکنن و تو آسمونا سیر میکنن،متنفرم.
خلاصه خیلی با حالین.ایولا به این شخصیت خوب و پخته.
من خیلی فکر کردم که چرا دوستان خوب زیادی دارم (در مقایسه با آدمهای مشابه خودم)
راستش تنها نتیجه ای که گرفتم اینه که دوستانم میدونن محمدرضا همینه که هست. با همه خوبیها و بدیهاش!
شرکای تجاری من هم در ایران و خارج از ایران، همیشه من رو به سادگی و رو راستی میشناسن و به همین دلیل با من کار میکنن.
یه جورایی بخشی از من شده!
شاید خاطره های دوست نداشتنی یه روز دست به دست هم بدن و باعث یه خاطره ی خوب بشن و به همین خاطر هیچ جراحی دست به خاطره های تو مغز آدما نمیزنه.