امروز آخرین جلسه درس تفکر سیستمی و دینامیک سیستم در موسسه آموزش عالی آزاد بهار برگزار شد. کلاس خوبی بود. حدود ده سال در موسسه بهار، تفکر سیستمی درس دادم. از زمانی که در کلاس استراتژی ، بازی نوشابه (Beer Game) را انجام میدادیم تا امروز که با نرم افزار، تاثیر زاد و ولد بی رویه صاحبان یک عقیده و اندیشه در یک جامعه را بر روی دیگرانی که آنقدر اهل زاد و ولد نیستند، شبیه سازی کردیم.
از میان هزاران دانشجویی که تا کنون داشتهام، خوشحالم که با این گروه، درس تفکر سیستمی را برگزار کردم. درسی که در ابتدا قرار نبود این بار من تدریس کنم و به لطف مدرسی که در آخرین لحظات، آمدنش لغو شد و دانشجویانی که به من لطف داشتند، توانستم یک بار دیگر زیر عنوان «تفکر سیستمی»، برای بچه ها حرف بزنم. شاید بیست ساعت، برای حرف زدن از دردی که در بیست دههی اخیر، رنج عمیق مردم ماست، زمان زیادی نبود، اما باز هم خوب بود.
خوشحالم که بچههای کلاس، فرمولها و نرمافزارها و نمودارها و رویداد و روند و نرخ و انباشت، همه را فهمیدند اما در لابهلای این اسمها و رسمها گم نشدند.
خوشحالم که هرگز حضور و غیابی انجام نشد، اما صبحهای جمعه، هفتههای متوالی دور هم جمع شدیم و حرف زدیم و مشق نوشتیم.
خوشحالم که آخرین جلسه، وقتی برای بچهها، از امتحان گفتم، نه برای من مهم بود و نه برای بچهها.
خوشحالم که وقتی سوال آزمون را قبل از برگزاری آزمون برای همه نوشتم، چشم هیچکس از شادی آشکار شدن محتوای امتحان، برق نزد.
خوشحالم که وقتی برای آنها گفتم که به بالاترین نمرهی کلاس نگاه نمیکنم و پایینترین نمرهی کلاس، نمرهی همهی ماست، هیچکس ناراحت نشد.
خوشحالم که همه خوب فهمیده بودیم که تفکر سیستمی، قرار نیست فردیت ما را در یک سیستم گم کند. همچنان که قرار نیست سیستم در میان حسادت و بغض و نفرت و خودخواهی فرد فرد ما، به فراموشی سپرده شود.
خوشحالم که آموختیم که بسیاری از ما انسانها، حتی زمانی که با هم اختلاف نظر داریم، هنوز میتوانیم با هم حرف بزنیم. چون منطق ما یکی است. آنچه فرق دارد افق دید ماست. آموختیم که فرق آنکس که دزد میشود و آنکس که کار خیر میکند، در خوب بودن و بد بودن نیست. در ایمان و بیایمانی نیست. در شرقی و غربی بودن نیست. در زن و مرد بودن نیست. در پیر و جوان بودن نیست. تنها تفاوت در این است که دزد، «معمای خوشبختی» خود را در «یک سال» حل میکند و انسان خیرخواه، پاسخ «معمای خوشبختی» اش را در بازهی چند دهه میجوید.
خوشحالم که آموختیم دنیای ما سرشار از روندها است و نه رویدادها. هیچ چیز یک شبه رخ نمیدهد. آنچه میبینیم – حتی سادهترین رفتارها و تصمیمها – سالهای سال، درون ما ریشه دارند. و میوههایشان سالهای سال، در روح و جان ما میماند.
خوشحالم که آموختیم، هیچ مشکلی را نمیتوان از جایی به جای دیگر منتقل کرد. مشکلها را باید حل کرد. خواه ته ماندهی سیگاری باشد که کسی آن را از ماشین بیرون میاندازد و خواه بحران مالی یک شرکت. که مدیری میکوشد اتهام آن را از واحد خود به واحد دیگری منتقل کند.
خوشحالم که خوب فهمیدیم که متغیرهای انباشت، چیزی فراتر از انتگرال متغیرهای نرخ هستند. آنها به ما یادآوری میکنند که سیستمها، حافظه دارند و دنیای ما، رفتارهای ما را هرگز فراموش نمیکند.
خوشحالم که فهمیدیم، انتظارهای بزرگ نداشته باشیم. توهم ماموریت، ما را به سرطانی برای خانواده و دوستان و سازمان و جامعه و انسانیت تبدیل نکند. اما رنج مسئولیت را هم به خاطر بسپاریم و برای بهتر شدن دنیا، در همان حیطهی کوچکی که فضای تنفس در آن را به ما سپردهاند، تلاش کنیم.
امروز، خیلی خوب، میدانستم و مطمئن بودم که کلاس تفکر سیستمی، دانشجوی تنبل و زرنگ نداشت. جامعهی کوچکی بود از انسانهایی متفاوت که همه دوست داشتند اطراف خود را بهتر ببینند و برای بهتر شدن آن به سهم خود تلاش کنند.
خوشحالم که تفکر سیستمی، برای ما کلاس نبود. که آغازی داشته باشد و پایانی.
نوعی فکر کردن بود که با خود از جایی به جای دیگر منتقل میکنیم. با آن زندگی میکنیم و با آن میمیریم.
اگر هر فکر، مانند یک بیماری مسری باشد – چنانکه هست و در این باره هم زیاد گفتیم و خواندیم – آرزو میکنم بیمارهایی که امروز، زیر یک سقف جمع شده بودند، بتوانند این بیماری لاعلاج را، به برخی از ذهنهای پاک و پوکی که در اطراف ما زندگی میکنند منتقل کنند و میدانم که دیر یا زود، چنین خواهد شد.
عکسی را که بچهها در فرصت استراحت کلاس انداختند، اینجا میگذارم. نه برای مخاطبهای نوشتههایم. برای خودم.
تا هر از چند گاهی بیایم و آنها را ببینم و روحم، برای ادامه دادن راهی که میروم، تازهتر و مصممتر شود.
باز هم از تفکر سیستمی خواهم گفت و خواهم نوشت. سری تفکر سیستمی در متمم، تا کنون نوشتهی من بوده و امیدوارم روزی، تمام حرفها و دردها و بیمها و امیدهایم را در این حوزه، آنجا بنویسم و دیگرانی باشند و بیایند و این فکرها و نوشتههای ناقص من را تکمیل کنند. تا دیگرانی که سالها بعد، آنها را میخوانند، بدانند و به خاطر داشته باشند که ما همه، درد جامعه خود را میدانستیم و اگر کاری نکردیم، لااقل بیتفاوت هم نبودیم…
من حدود یک سالی هست دارم روی کتاب یا بهتر بگم: کتابچه ای کار میکنم در حوزه تفکر سیستمی. چند شب پیش با مجموعه متابولیک آشنا شدم که در حوزه تفکر سیستمی، پروژه هایی رو قبول کردند و در آستانه ده سالگی هستند.
این عکس رو که دیدم، از صمیم قلب آرزو کردم متمم در آینده نزدیک بتونه با افراد صاحب نام و متخصص خودش، در حوزه های حرفه ای ورود پیدا بکنه و پروژه های ارزشمند رو بگیره.
به اعتقاد من، متمم قابلیت تبدیل شدن به یک هولدینگ ارزشمند را با رویکرد ارزش آفرینی برای کسب و کارها و حتی کشورهای دیگر دنیا را دارد.
سلام محمدرضای عزیز
من تو دانشگاهمون یه کارگاه با موضوع تفکر سیستمی بگزار کردم.استقبال خوبی شد.
دلم میخواد اینجا برات یه گزارش مختصری داشته باشم که اگه توصیه ای داشتی بهم بگی.
این کلاس کارکردش صرفا طرح مسئله و عنوان کردن یکسری موضوعات و تعریفات در باب تفکر سیستمی با هدف آشنایی و ایجاد حساسیت برای پی گیری بیشتر علاقه مندان بود.
از برخی تعاریف سیستم و تفکر سیستمی شروع کردیم و از ویژگی مشترک سیستمها گفتیم و به خلقیات شایع بین خودمون(ایرانی ها) که گره هایی از جنس نارسایی های سیستمیک ایجاد کرده پرداختیم.
از خودشناسی تحت عنوان آیسبرگ یاد کردیم که نیمه ی پنهان و بخش اعظمی از اون زیر آبه و اگه بهش پرداخته نشه مایه ی نابودیمون میشه و به سرنوشتی شبیه سرنوشت کشتی تایتانیک دچار میشیم.
نقل قولی داشتیم از استاد بیژن خرم با این مضمون که آدمها و سازمانها تعداد زیادی عیب و ضعف دارن که میشه با اونها به زندگی ادامه داد و به مشکلی بر نخورد اما عیب و ایرادهای معدودی وجود داره که آینده و سرنوشت رو سیاه میکنه و باید بهشون پرداخت و در جهت اصلاحشون گام برداشت.
به تحلیل و ترکیب پرداختیم،تحلیل به معنای تجزیه و آنالیز و خورد کردن که اشتباهه فقط و فقط تحلیلی بودن و به ترکیب هم از جنس فهم و درک باید رسید و برای کشف راه حلها تنها نباید به سراغ شاخه های تخصصی علوم رجوع کنیم.
از اجزایی گفتیم که باید در خدمت کارکرد کلی باشند.اشاره کردیم به تاثیر و سهمی که اجزا بر سرنوشت کلی که خود جزئی از آن هستند.
به نظرم تو سنین کمتر باید به توسعه ی تفکر سیستمی پرداخته بشه،عموم این مباحث معمولا تو دوره ی ارشد و یا دورهای خصوصی دیگه ای که بیشتر مخاطبانش افرادی جا افتاده در صنعت و کسب و کار هستند و تغییر رویه یا نگرششون سخت تره.
محمدرضا به نظرت مثال آیسبرگ مناسبه برای پرداختن به اهمیت خودشناسی و رشد انتقاد پذیری و دیدن واقعیت در سیستمها؟
بنویسمش برای متمم؟عنوانش رو میزاریم قانون آیسبرگ:))
سلام
محمدرضاجان الآن که دارم این کامنتو تنظیم میکنم که فردا بذارم رو سایت،ساعت ۴:۴۲ دقیقه ی صبح رو نشون میده.
راستش وقتی در رابطه با کامنت قبلی نظری ندادی،باعث شد که بیشتر فکر کنم و به این نتییجه برسم که نتونستم منظورم رو خوب منتقل کنم،البته شاید!شایدم کلا مزخرف گفته باشم،که احتمالا دومی محتمل تره:)
حرفام رو در دو بخش اینجا میارم.
بخش اول داستان:ماجرا از این قراره که من به تفکر سیستمی و تحقیق در رابطه با سیستم ها علاقه مندم.
این علاقه مندی از سر کلاس استاد خرم شروع شد،با چندتا کتاب ادامه پیدا کرد و به سایت متمم ختم شد و حالا هم به راهنمایی های شما چشم دوختم. همون طور که قبلا گفتم:خوب یا بد،کم یا زیاد،درست و غلط این موضوع رو برای دوستان و هم کلاسی هام شرح میدم و باهم به بحث میپردازیم.
من میدونم و ازت یاد گرفتم که «تفکر سیستمی تجویزی نمیشه»،و به قولت «ماها باید تعدادی اشتباه غیر سیستمیک انجام بدیم تا بفهمیم سیستم و تفکر سیستمی یعنی چی.»من از تفکر سیستمی براشون حرف میزنم نه برای اینکه یک شبه سیستمیک فکر کنن.چون معتقدم که اگه تو چمدون و اعماق تاریک ذهن یه نفر اگه یه چراغ خاموش باشه میشه روزی به روشن شدنش دل بست!
استاد خرم سرکلاس با اون تیکه کلام خواص خودش میگفت:«دیگه تموم شد.تا امروز اگه از تفکر سیستمی چیزی نمیدونستید مهم نبود،ولی از امروز نمیتونید خودتون رو بزنید به اون راه»شاید منظورش رنج مسئولیتی بوده که خودت گفتی.
و اینک بخش دوم.
این بخش سوال یا شایدم ایده ی منه.که مربوط میشه به کنکاش تو گذشته.من این مثال رو که ما ایرانی ها فرهنگ خرچنگی داریم رو از خودت شنیدم،با یه اسلاید که تصویر یه تشت بود پر از خرچنگ…،برای اینکه فرهنگ خرچنگی بر چیده شه چه باید کرد؟به نظر من باید گفت.انقدر داد زد که گوش همه تیز بشه و اگه کسی جایی خواست حرکت خرچنگی انجام بده همه شخص رو به شکل خرچنگ ببینن.شاید خیلی وقتا اگه یه چیز رو با انگشت نشون بدیم درست بشه،و این زمانی میسره که آگاهی باشه.وقتی من فکر میکنم که از آشغال به زمین انداختن تو بهم آسیبی نمیرسه پس برام مهم نیست.حالا ایده ی من اینه که مثالهای موضوع تفکر سیستمی از اشتباهات غیر سیستمیک باشه که خیلی هاش برمیگرده به خلقیات خواص ما ایرانی ها.
خیلی ممنونم که این شاگرد تنبل و بی هنر رو که چیزی نمیفهمه،ولی دلش میخواد و دوست داره که بفهمه رو تحمل میکنی.
خواستم زیر پست اشترنبرگ و نیمرویی که املت نمیشود کامنت بذارم،چون خیلی فعالانه به کامنتها پرداخته بودی.گفتم در خفا مطرح کنم که اگه دعوام کردی کسی نبینه:))
سلام محمدرضای عزیز.
چندتا موضوع در رابطه با تفکر سیستمی ذهنم رو مشغول کرده که اینجا خواستم مطرح کنم،و خواهش کنم که اگه امکانش هست در موردشون بهم راهنمایی بدی.
مجموعه ی چیزهایی که من از تفکر و رویکرد سیستمی میدونم،مربوط میشه به کلاسهای استاد بیژن خرم و کلاسهای شما و سایتاتون به علاوه ی چندتا کتاب.به جهت علاقه ای که به این موضوع دارم،بین دوستان و همکلاسیانم جلساتی رو برگذار میکنم تا در رابطه با این جریان صحبت کنیم و میشه گفت یکسری تیتر و سرفصل جلو روشون میذارم که اگه علاقه داشتن از طریق منابع معتبر پیگیری کنن.مثل سایت متمم.
حالا موضوعی که ذهن منو مشغول کرده اینه که به نظر میرسه تفکر سیستمی با فرهنگ رابطه ی مستقیم و تنگاتنگی داره،چون باید در بستر و بتن جامعه رسوخ کنه و به اجرا در بیاد،تفکر سیستمی اگه معیار دید یک جامعه باشه تاثیرش تو همه ی ابعاده،من فکر میکنم نمیشه یا سخته که تو سازمان همه این تفکر رو داشته باشن و بهش پایبند،اما اون بیرون پشت چراغ قرمز کسانی هستند که اصلا به این موضوع اعتقادی ندارن!سوال اولم اینه که چطور میشه یک کشور و ملت در سطح کلان سیستمیک فکر و عمل کنه که تو دنیای امروز کم نیستند،من هم نام نمیبرم.
دومیش اینکه،من فکر میکنم ما ایرانی ها به جهت ریشه های تاریخی،ذاتا در برابر رویکرد و تفکر سیستمی مقاومت نشون میدیم و به نوعی قبول کردنش برامون هزینه برداره یا بهتره بگم ساختارها و چهارچوبهای قالب تفکری مون رو بهم میزنه،به نظرت برای اصلاح امروز توسط تفکر سیستمی چقدر باید به گذشته رجوع کرد؟گذشته ی مردم ایران چقدر میتونه سرخ نخ به ما بده،برای باز کردن گره های کهنه ی امروز؟
اگه من بخوام گذشته رو با چالش تفکر سیتمی مطالعه کنم،شما چه پیشنهادی داری؟
مثلا نمونه هایی که مطالعه کردم که میتونه کمک کنه:کتاب خلقیات ما ایرانیان از جمالزاده،ما چگونه ما شدیم صادق زیبا کلام،جامعه شناسی نخبه کشی علی رضاقلی،نفحات نفت رضا امیرخوانی.
این مقاله از دکتر محمود سریع القلم که میشه اینجا دانلودش کردhttp://www.sariolghalam.com/?p=423 اگه فرصت کردی بخونش.
سلامت و سربلند باشی…
استاد عزیز
ای کاش برای ماهانی ها هم از این کلاس ها برگزار کنید راستش حسودیم شد
سلام
این متن برای من دوتا پیامد داشت،یکی اینکه حرفهایی رو زده بود که باعث شد یک سری چیزها برام یاداوری شه و به یک سری نکات بیشتر فکر کنم،دومیشم این بود که منو یاد استاد خرم انداخت.
محمدرضا جان به نظرم تفکر سیستمی هم دارای آسیب هایی هست،مثل خیلی از موضوعات و مباحثی که تو دنیای اطرافمون وجود داره،تا به حال شده بهش فکر کنی یا برخورد کرده باشی که به اسم تفکر سیستمی ممکنه افراد چه اشتباهاتی کرده باشن.من فکر میکنم همراه با همه ی این آموزشها و تلاشها باید به انحرافات ممکن این تفکر مقدس هم توجه بشه.
سلام استاد گرامی
از اینکه به دلیل ماموریت اداری در دو جلسه آخر و در اون عکس تماشایی جای من خالی بود ؛ بسیار متاسفم .
فرصت مغتنمی بود برای همه ما و دریغی بزرگتر می ماند اگر این درس را با شما نمی گذراندیم . نمی دانم ، شاید اگر کسی دیگری این درس را ارائه می کرد . . . هر چه می شد ؛ این جمع حسرت به دل می ماند . از شما صمیمانه سپاسگزارم (یم).
ای کاش برای ما هم فرصتی بود تا در کلاس های شما شرکت کنیم .. بی صبرانه مشتاق اون روزم
یاد کلاس های مذاکره به خیر…
دلتنگ شدم!
بادرود
محمد رضای عزیز چند سالیست که با شما از رادیو مذاکره تا متمم و سمینار های مختلف همراه بودم اولین پیغامیست که مینویسم میخواستم بدونم غیر از موسسه بهار کجا تدریس میکنید ایا با موسسه مشاوران همکاری دارید اگر دوستان دیگرهم بتوانند کمک کنند سپاسگزار میشوم
درود برشما استاد
بعد آشنا شدن با سايت شما و شخص شما، يكي از روياهام اينه كه به شكلي بتونيم شما را به شيراز دعوت كنيم. فعلا دارم به اين روند انرژي مثبت ميدم.
يه سوال:آيا شما در خصوص فرهنگ سازماني هم فعاليت مي كنيد؟
سلام استاد
راستش حسرت خوردم. دوست داشتم منم سر کلاس بودم. 🙁
کم سعادتیم دیگه.
خوش بحال بچه های توی عکس.
انتظارهای بزرگ نداشته باشیم. توهم ماموریت، ما را به سرطانی برای خانواده و دوستان و سازمان و جامعه و انسانیت تبدیل نکند. اما رنج مسئولیت را هم به خاطر بسپاریم و برای بهتر شدن دنیا، در همان حیطهی کوچکی که فضای تنفس در آن را به ما سپردهاند، تلاش کنیم.
متاسفم از اینکه اعداد و ارقام، رتبه و مقام تمام وجودمان شد و نمودارها تنها مسیر رشد مارا نشان داد گویی در خلا زندگی می کنیم و هیچ کس و هیچ چیز یلریمان نکرده!
متاسفم از اینکه بی تفاوتی و کشتن لحظه ها عادتمان شد و کتابخانه ها انباشته شد از کتابهای نفیس ، بهترین جلد ، همرنگ فرش و پرده اتاق!!!
متاسفم از اینکه دانش آموزی را با مدرک گرایی تاخت زدیم و معجونی شدیم که نه تئوری می دانست و نه کار عملی!
متاسفم از اینکه همیشه خواستند و خواستیم که اول باشیم و برنده این میدان! باخت در فرهنگ لغاتمان خط خورد و جای آن را مرگ و نابودی گرفت.
متاسفم از اینکه شکست دیگران شادمان کرد و پیروزی دیگران را به هزار عذر و بهانه به حساب شانس و پول و پارتی گذاشتیم و همواره چشم انتظار سقوطشان بودیم!
متاسفم از اینکه در دو امدادی زندگی ، بسیار دستهای مهربان را که یاریمان کردند به فراموشی سپردیم!
متاسفم از اینکه حسادت ، بغض، نفرت و خودخواهی ها مجال” ما ” شدن را نداد و تمام” من” شدیم!
متاسفم از اینکه امروز و فردایمان را یک نفر رقم زد. یک نفر به تاراج داد!
متاسفم از اینکه یک شبه هر آنچه داشتیم باختیم! چون نیاموخته بودیم میراث دار خوبی از گذشتگان باشیم.
متاسفم از اینکه همیشه تقصیر را به گردن دیگری انداختیم ، موفقیت را تنها جشن گرفتیم و در شکست ها انگشت اتهام به سوی دیگران گرفتیم.
متاسفم از اینکه فکر کردیم این دنیا برای ما و به اندازه عمر ما دوام دارد پس تا توانستیم کوله بار خود را از ظلم و ستم ، حرص و آز، رذالت و خیانت پر کردیم و اندکی خوبی برای دنیایی دیگر. شاید باشد!!!
متاسفم از اینکه ماموریت ما اشاعه چیزی شد که خود از فهم آن عاجز بودیم!
متاسفم از اینکه این جماعت اندک خود را مالک دنیا دانست، نه جزئی از کل. درک اینکه عملکرد ما در کل سیستم تاثیر گذار است دشوار بود و حتی محال !
متاسفم از اینکه زبانم را تلخ و تند می دانند!
اما خوشحالم که تو هستی …
من هم متاسفم واقعا متاسفم ……..
بعد از صدها کلاس درس،هزاران امتحان و نمره :
یاد گرفته بودیم برای سنجش هوش و توانایی هامون تنها لیستی از نمرات کافی ست. خیلی راحت می تونستیم با داشتن بالاترین نمره کلاس و کسب عنوان شاگرد ممتاز،خودمون رو از بقیه برتر بدونیم.
بزرگ تر هم که شدیم. کنکور رو پل موفقیت دونستیم و صرف هرگونه هزینه ای برای عبور از این پل رو مجاز! هر بار که به میدون انقلاب می رسیدیم . رویای بودن در دانشگاه تهران رو جدی تر از قبل تو ذهنمون پرورش می دادیم . اما غافل از این که این دانشگاه هم زاییده همان سیستم آموزشی ست که به ما یاد داده بود همه چیز رو میشه با یک مشت عدد و رقم و آمار ارزیابی کرد. هنوز هم می بینیم عده ای از ما به همان درس ها وفاداریم. برای شناخت تو،رتبه تو رو می پرسیم؟ اسم دانشگاهت رو می پرسیم؟ و تو هم می تونی از رتبه هایت بگویی و برای خودت اعتبار اجتماعی ایجاد کنی! اما در چه اجتماعی؟ در اجتماعی که سال هاست از ضعف نظام آموزشی می گوییم. از فقر آگاهی حرف می زنیم. آسیب شناسی می کنیم. از مقصر ها می گوییم. با زبان انتقاد گو و ذهنی خالی از پیشنهاد های سازنده وارد می شویم. از تنهایی روشن فکرامون صحبت می کنیم. افسوس می خوریم و در حسرت می سوزیم.
اما در همین جامعه معلمی هست که از کلاسش می نویسد،کلاسی که برایش آغاز و پایانی قایل نیست. معلمی که
حرف هایش یادآور مسئولیت هاست نه ماموریت ها
حرف هایش یادآور اهمیت روندهاست نه رویدادها
درس هایش سرشاز از توصیف است نه قضاوت
و اکنون ما حرف هایش را ،درس هایش را می خوانیم.انتخاب با ماست که ما هم همراه با او باشیم یا خیر! و در کنار او که به کلاس و امتحان و نمره معنای تازه ای بخشیده ما هم دانشجویی تازه باشیم…
سلام.
سرکار خانم بسیار زیبا نوشتید.این همان شعبانعلی ای است که همه ی ما می شناسیم. ایشان در دانشجویی و دانش اندوزی هم مانند معلمی ، متفاوت است. ما هم می توانیم سعادت شاگردی او را با تبدیل شدن به معلمی شبیه او ادامه دهیم.نه تنها در کلاس و آموزشگاه ، بلکه در جایگاه یک معلم متفاوت “در هر کجا”.
برقرار باشید.
سلام جناب داداشی عزیز. ممنونم که نوشته ی من رو با دیدگاه عمیقتون تکمیل و پربار کردید. کاملا درست می فرمایید و من تنها گوشه ای از این دو نقش رو توصیف کردم. نقش دانشجویی رو برای خودمون پر رنگتر و برای محمدرضا معلمی رو. نمی توان بین معلمی و دانشجویی مرزی تصور کرد. چقدر زیبا گفتید! تلاش برای رسیدن به جایگاه معلمی که در هر کجا رفتارش الهام بخش است و دانشجویی که در هر کجا می آموزد و براساس آموخته هایش رفتار می کند. ضمنا من همیشه کامنت های شما رو دنبال می کنم. و براساس نوشته هاتون مطمئنم هستم که در حال مکاتبه با یک معلم متفاوت هستم و این برای من سعادتی ست. شاد و سربلند باشید
سلام ظهربخیر ب نظر شما چ سنی باید برای شرکت دراین کلاسها اقدام کرد.حداقل باید نوعی تفکر داشت ک اون رو سیستمی کرد
من نمیدونم تو۲۱ سالگی باید دنبال چی باشم
عکس دوستان رو نگاه میکنم باخودم فکر میکنم تو۲۱ سالگی چطور فکر میکردن ک الا بجای وقت گذرونی کلاس تفکرسیستمی شرکت کردن
به فکر توسعه مهارتهات باش.قابلیتهات و استعدادهات.
مریم جان من، تو بیست و یک سالگیم هم درس می خوندم هم کار می کردم ولی اگه شما بتونی این هر دو کارو انجام بدی و هم به گفته آقای رضایی مهارتها و قابلیتها و استعدادها تو با کلاس ها و کارگاههایی که خداروشکر وجود داره ارتقاء بدی، حتما موفق خواهی شد.
زمان، بهترین سرمایه ایی است که پیش روی توست. امیدوارم به خوب بهایی آن را بفروشی.
استاد عزیز من فایل مربوط به مصاحبه در مورد زندگی شخصی ام … رو امروز گوش کردم.
استاد چقدر زیبا در جواب اون دختر ۱۷ ساله ای که از زندگی ناامید شده بود،پاسخ گفتید.
چقدر زیبا به فرهنگ رفتاری اشاره کردید.
و چقدر زیبا برای همه مون آرزو کردید.
و چقدر زیبا با تاثیر مثبت و انرژی مثبتی که توام با حق و حقیقته،زندگی می بخشید و زندگی می کنید.
از صمیم قلب از شما متشکرم.
سلام البته من به نظر شما مثبت دادم
با نظر شما موافقم
ایکاش کمی کیفیت صدا بهتر بود و سرعت محمدرضا کمتر
برای من که این فایل ها را در مترو گوش میکنم بسیار نامفهوم بود
سلام
شعبانعلی جان، از مطالب تفکر سیستمی در یه دوره آموزشی کلاً استفاده کردم. یه انتقاد، خیلی تند حرف می زنی داداش یه خورده شمرده تر چه خبره! (فکر کنم این پست هم توسط هواداران کلی رای منفی بگیره و حذف شه)
ظاهراً تنها جائی که می توان حرفهای نا…ط را علیرغم سرپوش گذاشتن ، نقد کرد، همینجاست چون در دنیای واقعی از این حرفها در هر جایگاهی بسیار می شنوی و البته فضای نقد محدود و بسته.
فکر می کنم نیاز به کمی توجه دارید!!!!!!!به گمانم این پنهان شدن خود فضیلتی است نزد “…..”
شما که ظاهراً ایستاده اید، اگر محمدرضاها تند نروند، این قافله به هیچ کجا نمیرسد.
بزرگوار ؛
برای تمام خوشحالیهایت ، که لابلای ابرازهای مکررشان ، حسی آمیخته به دلتنگی و عشق و شوق و غربت موج میزد خوشحالیم…
برای باورهای نابی که خط به خط مشق زدی و شاید بپای نوشتنشان اشکی آمیخته به حال خوبِ بدی ، دیده ات را برای لحظاتی مکدر کرد…
و برای درمیان گذاشتن این احساس زلال ، که آن کلاس و حال و هوای سبز و شیرین را با ما قسمت کردی سپاسگزاریم…
ای بهترین روندِ این دهه های زندگی…
ما که از کلاسای حضوری محرومیم کاش راجع به دوره مذاکره حرفه ای و برگزاری مجددش تجدید نظر می کردین دلتنگ دیدارتونم
میخام یک خاطره بگم.من یکبار معلم فیزیک بودم.بعد از امتحان به پسری که تنبل بود و در تمام درسهاش ضعیف بود نمره ۲۰ دادم و به پسری که برنده بود و در تمام درسهاش نمرش ۲۰ بود نمره ۱۴ دادم.
و بهشون گفتم من با این کار عدالت رو رعایت کردم.
به نظر من تفکر سیستمی یعنی این
ببخشید خانم مریم .. من متوجه نشدم…!
«یکبار» معلم فیزیک بودید؟!
و این چیزی که شما فرمودید، آیا در حد لطیفه بود؟ یا مطلبی برای اینکه فقط دور هم باشیم؟ یا جدی بود؟ یا …:)
(منو ببخشید … ولی یک مقدار، صحبتتون برام عجیب بود …)
لطفا بیشتر توضیح بفرمایید که ما هم بیشتر متوجه این نوع عدالت و این نوع تفکر سیستمی بشیم. ممنون میشم.
مریم جان منظورت چیه؟ می شه بیشتر توضیح بدی؟
معلم یک روزه!
اگر همه چیز همین جوری پیش برود، در آینده آن پسر تنبل سیاستمدار می شود !
و دیگری معلمی که عدالت را می فهمد ، چون طعم بی عدالتی را چشیده است.
سلام
متوجه منظور و مخاطب جمله تان نشدم !!!!!
لطفا بیشتر توضیح بدین….
مرضیه جان سلام
می دونم امید گرامی باید جواب بدن، ولی گفتم من که پیشتونم بگم که رد انگشتان دوستانمون امید، آرشام و شهرزاد عزیزو بگیر می رسی به مریم خانم. اونجا خبرای یه.
والله چی بگم ! بعنوان یک معلم اگه بخوام کامنت شمارو خیلی مثبت برداشت کنم شاید منظور شما این است که اون شاگرد ضعیف در درس شما ۲۰ گرفت و شاگرد قوی ۱۴ گرفت و شما بدون تغییر و ملاحظه نمره هارو دادید …اینجوری داستان تلطیف می شه حالا دیگه سیستمیه یا نه نمی دونم !
در شهری که کرکس ها و شغال ها روشنفکرند ، شیر آنقدر برای خودش ابهت قایل است که خودش را قاطی نکند
سلام.
ببخشید چندبار جمله تان را خواندم. واقعا منظورتان را نفهمیدم. لطفا توضیح بدهید.
… برای بهتر شدن دنیا، در همان حیطهی کوچکی که فضای تنفس در آن را به ما سپردهاند، تلاش کنیم…
سلام استاد عزیز
خوشحالم و خوشحالی یتان را درک می کنم. خوشحالی یک معلم از بودن در کنار شاگردانش، آموختن و آموزش با قلب و جان.
چند سال پیش با تفکر سیستمی در کارگاهی در دانشگاه شریف آشنا شدم. پس از آن دیدگاهم نسبت به عملکرد خودم و افراد دیگر تغییر کرد. فکر می کنم که اگر این مبحث در درس های پیش از دانشگاه می بود چه قدر ما جلوتر از آنی بودیم که الان هستیم.
من به این جمله تان اعتقاد دارم: “برای بهتر شدن دنیا، در همان حیطه ی کوچکی که فضای تنفس در آن را به ما سپرده اند، تلاش کنیم.”
و تلاش کرده ام تا حیطه ی کوچکی که به من سپرده شده است را مفید و موثر سازم.
دیروز “علی حاج محمد” که چند سال پیش کودک خردسال سندروم داون کلاسم بود، همراه مادرش نزدم آمدند و هر دو لبخندی از رضایت از آن سالهای پیش داشتند. وقتی مادر با خوشحالی و رضایت گفتند که شما اولین معلم علی بودید، دانستم که من همان جایی هستم که باید می بودم. آن سال علی سه سالش بود و حالا او کلاس پنجم دبستان است.
وچقدر من این سندروم داونهارو دوست میدارم…
همون که همون جا رو به همون خوبی همون کارو خوب انجام میدی…همونه.
سلام.
خدا پشت و پناه شما خواهر گرامی.
تلاش شما ستودنی است.
برقرار باشید.
سلام
و ممنون از نظر لطف شما.
هر کدام از ما، به فراخور توان خود و حیطه ایی که در آن مشغولیم از یکدیگر چیزهای زیادی یاد می گیریم.
همگی باید سپاسگزار صاحب این خونه ی متفاوت و موثر باشیم که فضایی امن و صمیمی برایمان ایجاد کرده اند که با آرامش خیال با یکدیگر در ارتباط باشیم.
دوستان ممنونیم.
چه احساس رضایت شیرینی…
چقدر به دانشجویان این کلاس، غبطه خوردم…
تا حالا هیچ کلاسی نداشتم که استادم از اون کلاس، خاطره ای به این زیبایی در ذهنم حک کرده باشه.
ممنون که طعم میوه ی دلچسب این کلاس رو با ما هم به اشتراک گذاشتین.
ما خوش شناس بوديم كه تفكر سيستمي را از “شما” ياد گرفتيم استاد