گفته بودم که از قصه کتابهایم برایتان خواهم نوشت. با اولین کتاب شروع میکنم… هشت سالم بود. تا آن زمان بیشترین چیزی که میخواندم مجلات زن روز بود. مجلاتی که از دوران جوانی مادرم، باقی مانده بود و امروز که دیگر حال و هوای کشور و جامعه عوض شده بود در آب انبار کوچک انتهای زیرزمین، نگهداری میشد. خوب یادم هست که اجازه میگرفتم و آنها را بالا میآوردم و ورق میزدم. عکسهای نشریات دهه چهل و پنجاه، با عکسهای سالهای کودکی ما فرق داشت. شادتر و رنگیتر و طبیعتاً در تنها مجلات موجود در خانهی ما: زنانهتر! خوب یادم هست که تا چشم مادرم دور میشد، شیطنت آمیز، صفحههای خاص مجله را نگاه میکردم و سعی میکردم مدل سه بعدی تصاویر زیبای مجله را که آن زمان، دیگر دو بعد را هم کامل نداشتند […]
آخرین دیدگاه