هر از چند گاهی – با فاصلهی نامنظم و معمولاً طولانی – از کتاب #کانکتوگرافی مطالبی را نقل میکنم. این بار هم گفتم خلاء و سکوت چندروزهای را که در اینجا برقرار بوده، با اشاره به بخشی از همین کتاب، پُر کنم.
پاراگ خانا در کانکتوگرافی فصلی دارد با عنوان جنگ جهانی سوم یا طناب کشی؟
او در این فصل از استعاره طناب کشی برای توصیف «رقابتی که میان قدرتهای جهانی وجود دارد» بهره میبرد. طنابکشی یک بازی قدیمی چندهزارساله است که در گذشتههای دور، جنبهی ورزشی کمتری داشته و بیشتر توسط نظامیان بهکارگرفته میشده است. به عنوان مثال، گفته میشود که سربازان چینی، در فاصلهی میان جنگها، برای تقویت قوای جسمانی خود و حفظ آمادگی برای رویارویی با دشمن، از این بازی استفاده میکردهاند.
ویژگی طنابکشی این است که – معمولاً – کشته و مجروح ندارد؛ بلکه صرفاً با تنش، کشش و فشار آمیخته است و البته در مقاطع زیادی، با سکونِ پرتنش همراه میشود. طرفین طنابکشی با تمام قوا پا در زمین فرو کرده و طناب را به سوی خود میکشند و گاه برای مقاطع طولانی، بیحرکت باقی میمانند. اما این بیحرکت ماندن به معنای آسوده بودن نیست. آنها پای خود را تکیهگاه و وزن خود را اهرم کردهاند و طناب را در وضعیتی پرکشش نگه داشتهاند. وضعیتی که میتوان آن را به «نه صلح و نه جنگ» تعبیر کرد.
در چنین شرایطی امید هر یک از دو طرف این است که دیگری خسته شود یا در لحظهای که به قصد تجدید قوا تکان میخورد، بتوانند تعادل آنها را برهم بزنند و بازی را به نفع خویش به پیش ببرند.
خانا طنابکشی میان قدرتها را آلترناتیو جنگ میداند و در توصیف آن میگوید که طنابکشی را میتوان حاصل ترکیب فاکتورهای جغرافیای اقتصادی و جغرافیای سیاسی دانست.
اما طنابِ این بازیِ طنابکشی چیست و کجاست؟ او در پاسخ به زنجیرهی تأمین و مواد و کالاهایی را که در این زنجیره در جریان هستند اشاره میکند.
در واقع با کمی سادهسازی میتوان گفت: خانا در مدل خود، ماهیت بعضی کشورها را به طرفین طنابکشی نزدیک میبیند و ماهیت برخی دیگر را به طناب.
کشورهایی که کسب و کارهای بزرگ شرکتهای بینالمللی و قدرتمند دارند و موازی با شبکهی سیاسی، شبکهی تعاملات اقتصادی گسترده دارند، در دو سوی طناب قرار میگیرند و کشورهایی که بیشتر در نقش تأمینکنندهی مواد اولیه یا تأمینکنندهی بازار مصرف هستند و اقتصادشان ارزش افزودهی چندانی ایجاد نمیکند، به طنابِ بازیِ قدرتمندان تبدیل میشوند.
در این بازی همان لحظهای که پایت را از زمین برمیداری تا در نقطهی دیگری بر زمین بگذاری، ممکن است لحظهی زمین خوردن و کشیدهشدنت باشد و به همین علت، ممکن است بازیگران طنابکشی سیاسی-اقتصادی ترجیح دهند که تغییرات جدی در زمین بازی به وجود نیاید و هر کس پا در هر جا فرو کرده، همان جایگاه را حفظ کند.
این را هم باید گفت که تعاملات دوجانبه و چندجانبه میان قدرتها باعث شده که هر یک از آنها در هر لحظه درگیر چند مسابقهی طنابکشی باشند و وقتی چنین بازی پیچیدهای شکل میگیرد، عملاً نقطهی آغاز و پایانی برای بازی طنابکشی متصور نیست و هنر هر کس این است که در میانهی همهی این کشیدنها و کشیدهشدنها، تعادل خود را کمابیش حفظ کند و خود را سر پا نگه دارد.
خانا اشارهی جالبی هم به سرمایهگذاری کشورها در یکدیگر دارد. وقتی کشوری در اینسوی طناب در کشوری که آن سوی طناب را میکشد سرمایهگذاری میکند، سرنوشتشان تا حدی به هم گره میخورد و اگر طناب را چنان محکم بکشد که دیگری زمین بخورد، زمین زیر پای خودش هم خواهد لرزید. پس این کشمکش (=کش+مکش) به صورت پویا باقی میماند و در عین اینکه بازی ادامه دارد، کسی آرزوی بُردِ مطلق را در سر نمیپروراند.
پاراگ خانا کتاب خود را قبل از دعواهای تجاری میان چین و آمریکا نوشته، وگرنه قطعاً به عنوان مثال به این «طنابکشی تجاری» اشاره میکرد که در عین جدی بودن، هیچ طرف پیروزی هم ندارد و پای هر یک از طرفین چنان در خاک دیگری فرو رفته که برهم خوردن تعادل یکی، میتواند دیگری را هم زمین زده یا لااقل به او آسیب برساند.
اگر چنین مدلی را که خانا مطرح میکند بپذیریم، میتوان گفت این مدل برای کشورهایی که نقش «طناب» را ایفا میکنند، یعنی همانهایی که نقش سازندهای در اقتصاد جهان ندارند و با فروش منابع، منافع ناچیز خود را از سبد بزرگ اقتصاد جهان برمیدارند، سه پیامد دارد:
نخستین پیامد این نگرش آن است که کشورها و اقتصادهای بزرگ را به سرمایهگذاری مستقیم در کشور خود ترغیب کنند. با این کار، طرفین سرگرم بازی، مراقب سلامت طناب هم خواهند بود و مراقباند که در میانهی هیاهوی بازی، به طنابِ بازی آسیب نرسد. ضمن اینکه اگر سرمایهگذاریها بسیار بزرگ و زیربنایی باشد، ممکن است به تدریج ماهیتِ «طناب بودن» تغییر کند و این کشورها خود به باشگاه بازیگران قدرتمند بپیوندند.
دومین پیامد هم این است که بیاموزند به سرمایهگذاریهای متقابل و تعاملات اقتصادی میان قدرتهای رقیب و متخاصم نگاه خوشبینانه داشته باشند. چون منافع متقابل طرفین باعث میشود که کمتر آرزوی زمین خوردن دیگری را در سر بپرورانند و به وضعیت دوشمن (= دوست + دشمن یا Frenemy) ادامه دهند. و قاعدتاً برای «طناب» که نقش تعیینکنندهای در طنابکشی ندارد، همین هم، خبر خوبی است و امید میدهد که تا سرحد پارگی کشیده نخواهد شد.
سومین دستاورد این مدل هم نگاه متفاوتی به جغرافیای قدرت در جهان است. کشورهایی که نقش طناب را ایفا میکنند، به تدریج باید بیاموزند که در بررسی اوضاع کشورهای مختلف، مثل اقوام بدویِ بیخبر از سیاست و اقتصاد، قدرتها را بر اساس وسعتها نسنجند و به سراغ شاخصهایی مثل سرمایهگذاری و سرمایهپذیری نیز بروند و این شاخصها را به عنوان معیاری مهم و سرنوشتساز مد نظر داده و به این شکل، تصویر واقعبینانهتری از جهان و جغرافیای اطراف خود به دست بیاورند.








