پیش نوشت: تاکنون به بهانههای مختلف در مورد تجربه ذهنی صحبت کردهایم. در متمم هم با عناوینی مانند ماهی سالمون و نیز بازگشت به دوران نخستین و نیز زندگی نامحدود بر روی زمین و نیز تلاش برای بقا در کرهی ماه، نمونههایی از تجربههای ذهنی را تجربه کردهایم.
در تجربههای ذهنی، قرار نیست به اتفاقی که واقعاً در دنیای بیرون میافتد یا قرار است بیفتد فکر کنیم. بلکه قرار است مسئلهای را، با چارچوبی متفاوت از چارچوب مسائل روزمره مورد توجه قرار دهیم و به این شیوه، قدرت تحلیلگری ذهنیمان افزایش یابد.
طبیعتاً به علت ماهیت ذاتی تجربههای ذهنی، عموماً نمیتوان برای آنها پاسخ درست یا نادرست قائل شد. کسی هم که به این تجربهها فکر میکند و میکوشد آنها را تحلیل کند، از مسیر جستجوی پاسخ و از نبرد با مسئله لذت میبرد و نه از یافتن پاسخ مسئله.
اینها را از این جهت گفتم که هم توجیهی باشد بر مطرح کردن بحث کارت اهداء عضو و هم توضیحی بر اینکه چرا من هم علاقمندم نظر خودم را – درست یا نادرست – در اینجا مطرح کنم.
ما – احتمالاً – نه قانونگذار هستیم و نه قرار است قانونگذار باشیم. اما این واقعیت، باعث نمیشود که فکر کردن به چنین مسائلی برایمان شیرین و آموزنده و الهامبخش نباشد.
اصل مطلب:
در بحث کارت اهداء عضو، یک سوال کلیدی مطرح شده بود: آیا کسی که خود کارت اهداء عضو ندارد، میتواند (یا منطقی است که بتواند) از عضو اهدایی دیگران استفاده کند؟
فکر میکنم در جواب به این سوال (و البته بسیاری از سوالات دیگر) مهم است که فکر کنیم چه کسی و در چه موقعیتی و در چه سطحی در حال پاسخگویی به این سوال است. چون احتمالاً با تغییر موقعیت پاسخدهنده که میتوان آن را تغییر موقعیت ناظر بر مسئله هم نامید، پاسخهای متفاوتی ایجاد میشود.
تا کنون، دوستان زیادی را دیدهام که اعلام میکنند که ما عضومان را هدیه میکنیم و برایمان مهم نیست که چه کسی و در چه شرایطی از آن استفاده میکند و آیا او خودش، این “پروتکل” را امضا کرده است یا خیر.
این پاسخ، به نظر پاسخی فاخرانه و اخلاقمدارانه است و شاید نشان دهد که «نیتی پاک» در پی تصمیم است و فرد، هدیه را از جنس معامله نمیداند.
البته نظر من هم – به عنوان یک پاسخ فردی – همین است.
اما یک سوال: فرض کنید شما در مقام قانونگذار هستید و این انتخاب روی میز شما قرار گرفته است. پاسخ شما چه خواهد بود؟
فراموش نکنید که امضا نکردن و امضا کردن یک قانون، به یک اندازه مسئولیت دارند. قانونگذار صرفاً به خاطر قوانینی که تصویب میکند مسئول نیست. او به اندازهی تمام قوانین دیگری که باید تصویب میکرده و نکرده و نیز به اندازهی تمام قوانینی که اولویت بالاتر داشتهاند، اما وقت آنها برای وضع قوانینی که اولویت بالا داشتهاند صرف شده، باید پاسخگو باشد.
با این مسئولیت سنگین (که به نظرم باعث میشود هر کس توانایی و توجیهی دارد از موقعیت قانونگذاری بگریزد) یک بار دیگر به آن قانون فکر کنید.
اجازه بدهید سوالم را به این شکل مطرح کنم:
فرض کنید در جامعهای با N نفر، در حال حاضر X نفر کارت اهداء عضو دریافت کردهاند و در واقع توافق کردهاند که در صورت تشخیص پزشک و نوع خاصی از مرگ، برخی از اندامهای قابل استفادهی آنها به دیگران اهدا شود.
حالا قانون جدیدی وضع میکنیم که این اندامها فقط به کسانی اهدا شود که خود کارت اهداء عضو دارند.
آیا امکان دارد برخی از کسانی که قبلاً عضو اهدا کردهاند با این قانون جدید، پیشمان شوند و توافق قبلی را لغو کنند؟ به نظرم چنین کسانی اگر هم باشند، زیاد نخواهند بود.
آیا امکان دارد برخی از کسانی کارت اهداء عضو نگرفته بودند و وارد این پروتکل نشده بودند، اکنون تصمیم بگیرند این کار را انجام دهند؟ به نظرم چنین کسانی وجود خواهند داشت و تعدادشان هم در حدی هست که نتوان از آنها صرف نظر کرد.
به عبارتی، در حد یک تجربهی ذهنی به نظر میرسد که وضع این قانون بتواند تعداد موارد اهداء عضو و نجات جان انسانها در کشور را افزایش دهد.
البته اگر بنده قانون گذار بودم – و میخواستم در پیشگاه خودم / خدا – به این تصمیم پاسخگو باشم، به این تجربهی ذهنی بسنده نمیکردم و برای اطمینان از این حدسم، یک تحقیق میدانی روی یک جامعهی آماری قابل اتکا انجام میدادم. یافتن پاسخ دقیق این پرسش و حتی برآورد دقیق افزایش (یا کاهش) اهداکنندگان عضو، کار دشواری نیست و از جمله سادهترین تحقیقات علمی است.
برای من این مسئله چندان مهم نیست. واقعیت این است که فکر میکنم اهداء عضو چالش عجیبی نیست. اگر نیاز به اهداء و دریافت عضو را حس میکردیم، احتمالاً اولویت اولمان دریافت مغز بود که اتفاقاً تکنولوژی آن قرنهاست موجود است و نویسندگان و متفکران بزرگ در تمام تاریخ و جغرافیا با کتاب نوشتن، عضو اصلی خود را اهدا کردهاند و این اعضای ارزشمند نیز، آرشیو شده و کمتر کسی احساس میکند به آنها نیاز دارد. دیگر اعضای بیاهمیت تر مثل کلیه که بیشتر به درد ادرار میخورد و قلب که کار یک تلمبهی معمولی را انجام میدهد جای خود دارند.
اما میخواهم بگویم که – مستقل از این مسئله – چه بسیار فضیلتهایی که در سطح فردی فضیلت هستند اما در سطح اجتماعی رذیلت محسوب میشوند و چه بسیار حسنات که در لایهای دیگر سیئات محسوب میشوند.
مثال کلاسیک آن که همیشه گفتهام، همین کمک مالی به کودکان در سر چهارراهها است که رضایت فردی را تامین میکند و فساد اجتماعی را تشدید.
امروز به صورت قطعی نمیدانیم این جمله از کیست. در بین نویسندگان بزرگ، قدیمیترین کسی که میدانم آن را گفته ویرژیل است و آخرین کسی که آن را گفته ولتر است: جادهی جهنم را با نیتهای خیر سنگفرش کردهاند.
جملهای که گاهی فکر میکنم، خلاصهی تمام بحثهای تفکر سیستمی است.
