نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: نگاه، محمدرضا، امین، سمانه
پیش نوشت: این نوشته، قسمت دوم مطلبی است که قبلاً با همین عنوان (موضع گیری در فضای دیجیتال) منتشر کردم. به خاطر اینکه مطالعهی حرفهای نگاه و محمدرضا و امین و سمانه، هر کدوم جرقههایی برای حرفهای دیگری شد، خواستم اسم دوستانم رو اینجا بنویسم که یادم باشه بحث در ادامهی چه حرفها و دغدغههایی داره مطرح میشه.
فکر میکنم اگر کامنتها و حرفهای دوستانمون رو در قسمت اول بحث نخوندین، مناسبتر هست که اول اون حرفها رو هم بخونید و مروری بهشون داشته باشید.
نمیدونم که توی همین قسمت دوم، حرفها تموم میشه یا به قسمت دیگری هم کشیده میشه. حالا به هر حال مینویسم تا ببینیم به کجا میرسیم.
ادامه بحث در مورد موضع گیری در فضای دیجیتال:
فکر میکنم برای اینکه این بحث طولانی، بیش از حد بی سر و سامان نشود، مناسب است این بحث را در ظرف سوال و پاسخهای کوچکتر و مختصرتری بریزم و طبقهبندی کنم تا هم مطالعهاش برای خواننده آسانتر باشد و هم ادامه دادن بحث و گفتگو دربارهی هر یک از موارد، سادهتر باشد.
واضح است که شیوهی «پرسش و پاسخ»، صرفاً برای ایجاد ساختار در متن است. نه اینکه سوالاتی وجود دارد و من هم جواب قطعی آنها را میدانم و مطرح میکنم. این پاسخها صرفاً شرح یک “سلیقه” هستند.
[icon name=”weixin” class=”” unprefixed_class=””] آیا واقعاً بحث موضع گیری تا این اندازه پیچیده است؟ آیا باید تمام وقت و انرژی و دغدغهی من، صرف این شود که کجا موضع بگیرم و کجا موضع نگیرم؟ یا اثرات این موضع گیری چیست؟
با توجه به تعریف فراگیری که از موضع گیری ارائه کردم، اگر قرار باشد دائماً معادلات موضع گیری در ذهنمان داشته باشیم و برای نوشتن یک کامنت یا یک لایک زدن یا نوشتن یک مطلب ساده یا بازنشر یک مطلب، مدام مشتق و انتگرال بگیریم، دیگر فرصتی برای زندگی باقی نمیماند.
به نظر میرسد که همان قواعدی که در حوزهی تصمیم گیری وجود دارند، در اینجا هم مصداق دارند. به این معنا که ما بسیاری از موضعگیریها را به صورت کاملاً اتوماتیک و بدون تلاش آگاهانه اتخاذ میکنیم. تنها در بعضی از موارد، مینشینیم و فکر میکنیم و سپس اقدام میکنیم.
فرق تو با من و فرق من با دوست تو و فرق دوست تو با دیگری و فرق بزرگان تاریخ و کوچکان جامعه در این است که کدام تصمیمها و موضعگیریها را میکوشیم به صورت آگاهانه انجام دهیم و کدام تصمیمها و موضعگیریها را به سیستم اتوماتیک میسپاریم.
کمی از بحث دور میشویم. اما اجازه بدهید به نکتهای اشاره کنم.
اگر امروز فرصت این را داشته باشم که پای حرف انسانی بزرگ یا موفق یا راضی یا شاد بنشینم و بخواهم بخشی از مدل ذهنی او را کشف و استخراج کنم، یکی از سوالهای مهمی که میپرسم، در مورد همین تفکیک است.
مثلاً شاید چنین سوالاتی بپرسم:
- در مواجهه با چه تصمیمهایی، بدون تعلل و تاخیر و بر اساس یک قانون از پیش تعیین شده اقدام میکنید؟
- در مواجهه با چه رویدادهایی، موضع صریح میگیرید؟
- آیا رویدادها و اتفاقهایی در جامعه وجود دارد که تحت هر شرایطی، پیشاپیش بدانید که در مورد آنها موضع صریحی نخواهید گرفت؟
- آیا کامنتهایی وجود دارد که تحت هر شرایطی نخوانید؟
- آیا رفتاری وجود دارد که باعث شود بدون هر گونه مسامحه کارمند خود را اخراج کنید یا رابطهی خود را با دوستتان قطع کنید؟
همهی این سوالها یک ویژگی مشترک دارند: این سوالها دنبال قوانین از پیشتعیین شده در ذهن انسانها میگردند. قوانین از پیش تعیینشده، به نوعی به ما کمک میکنند که در مورد بخشی از مسائل، دوباره فکر نکنیم و بار مغز را سبک کنیم.
همین قوانین هستند که در نهایت باعث میشوند برخی از تصمیمها و موضعگیریها بلافاصله و به صورت اتوماتیک انجام شوند و برخی دیگر، پشت دیوار تحلیل و بررسی باقی بمانند.
به هماناندازه که در لایهی سلولی، تغییر چیدمان ژنهای ما، تفاوت گونهها را به وجود میآورد، در لایهی ذهنی هم تفاوت در پاسخ به این سوالات، گونههای متفاوتی از جانوران را به وجود میآورد.
[icon name=”weixin” class=”” unprefixed_class=””] به نظر میرسد هر روز فرصتها و گزینههایی که نیاز به موضعگیری دارند رو به افزایش هستند. آیا واقعاً میشود چنین ادعایی را مطرح کرد؟
اگر از من بپرسید میگویم این ادعا درست است.
کافی است به نیاکان غارنشینمان فکر کنیم.
اینها در طول روز به دشت یا جنگل میرفتند و شب هم به غار باز میگشتند. شاید در هنگام گردش خرسی یا ببری یا خرگوشی یا آدمی میدیدند و باید تصمیم میگرفتند که در مقابلش چه موضعی بگیرند. موضعگیریها هم خیلی ساده بوده. اصطلاحاً به آن 5F میگویند.
یعنی میگفتهاند که بخوریمش (Feed). تکان نخوریم تا برود (Freeze). با او بجنگیم (Fight). از دستش فرار کنیم (Flight). یا اینکه از او فرزندی داشته باشیم.
فکر کنید در طول روز شاید یک یا دو یا سه بار موضع میگرفتند. شاید در هفته هم پیش نمیآمد که موضع خاصی بگیرند.
امروز شما فقط با مرور یک کانال خبری تلگرام و دیدن سی خبر، سی بار موضع میگیرید: بپذیرم؟ نپذیرم؟ واقعی است؟ واقعی نیست؟ این خبر را برای کس دیگری ارسال کنم؟ خودم در موردش مطلب مستقلی بنویسم؟
کافی است به اینستاگرام هم سر بزنید. کمی هم تلویزیون نگاه کنید. دو سه وبسایت را هم ببینید. نهایتاً میبینید که در کمتر از دو ساعت، دویست بار موضع گرفتهاید.
هر چه جهان جلوتر میرود و سفرهی آن در بستر زمان پهن میشود، تعداد گزینهها و فرصتها و وضعیتها افزایش پیدا میکند.
بحثی که در نظریه سیستمها هم مطرح میشود همین است: وقتی میگویند انتروپی عالم در حال افزایش است، یعنی در هر لحظه گزینههای محتمل بیشتر میشود. اگر تمام عالم هستی را یک زندانی در نظر بگیریم که در جبرِ زمان و مکان گرفتار است، میتوان فرض کرد که این زندانی با باز کردن هر دری به دهها و صدها و میلیونها در جدید میرسد و با انتخاب هر در دیگر هم، با صدها در و دیوار جدید مواجه خواهد شد. او هرگز از این زندان نخواهد گریخت و نمیتواند گریخت، اما تعدد درها و دیوارها و مواجههی دائمی با درهای جدید، باعث میشود که ناکامیاش را به ناتوانی در انتخاب دروازهی درست تفسیر کند.
بگذریم.
خلاصه اینکه فراوانی گزینهها ظاهراً رو به افزایش است و از این منظر، عمل موضع گیری و موضع گیری درست به اقدامی دشوارتر تبدیل میشود. چون فرصت زندگی محدود است و تنوع و تعدد رویدادها رو به افزایش.
پس قاعدتاً با وجودی که ما امروز میتوانیم دهها و صدها موضع گیری (یا خرده موضعگیری) داشته باشیم، در نهایت در مقایسه با انسان اولیه، سهم بیشتری از رویدادها را به حال خود رها کردهایم (= موضع گیری منفعل یا همان Freeze).
این روند بد هم نیست. چون فرصتی برای هویت سازی است.
کمی به زندگی قبیلهای فکر کنید. کلاً دو نقش در آن وجود داشت: رییس قبیله و عضو قبیله.
الان هر کس میتواند نقش متفاوتی در خانواده و اجتماع و کشور و جهان ایفا کند و هویتی مستقل تعریف کند. هویتی که – همانطور که قبلاً بارها گفتهام – بخش زیادی از آن از طریق همین موضعگیریها شکل میگیرد.
هویت و به نوعی برندشخصی را میتوان یک بوم بزرگ سفید در نظر گرفت که ما با هر بار موضع گیری بر نقطهای از آن نقشی میزنیم و رنگی میریزیم و حاصل، تصویری میشود که دیگران از ما به خاطر میسپارند.
احتمال دارد برخی دوستان، گلایه داشته باشند که چرا من دو واژهی برند شخصی و هویت را به جای هم به کار بردم؟ در حالی که این دو تعریفهای متفاوتی دارند و یک مفهوم نیستند. این دو مفهوم، قطعاً تفاوت دارند. اما اینجا برای تاکید بر روی یک نکتهی مهم آنها را کنار هم قرار دادم.
امروز برند شخصی دغدغهی بسیاری از ماست. به نظرم اشتباه هم نیست. لازم نیست که من یک سیاستمدار یا سخنور یا نویسنده یا متفکر یا مدیر باشم تا به برند شخصی فکر کنم.
در زندگی امروزی، برند شخصی مفهومی است که در مورد بسیاری از ما صدق میکند و در زندگی بسیاری از ما جایگاه پیدا میکند. اینکه ما به چه شناخته میشویم و با چه کسانی مقایسه میشویم و در کنار چه کسانی قرار میگیریم و ناممان در ذهن دیگران (مثلاً دوست، همکار، مخاطب، فالور) چه چیزهایی را تداعی میکند.
تنها چیزی که کمتر به آن دقت میکنیم، این است که قبلاً چیزی به نام حریم شخصی و فضای شخصی و زندگی شخصی وجود داشت و انسانها فاصلهی زیادی از هم داشتند. آن زمان امکان مهندسی کردن برند بسیار بیشتر بود.
دقت کنید که نمیگویم همیشه امکانپذیر بود. میگویم: امکانش بیشتر بود.
یعنی شما میتوانستید یک هویت فردی داشته باشید و در زندگی شخصی به آن تکیه کنید. میتوانستید تصویر خود را هم در جلوی مردم مهندسی کنید و برندسازی شخصی انجام دهید.
میتوانستید روز بر مزار کسی گریه کنید و شب در خانه، مجلس عیش و نوش داشته باشید و با دیگران، خوش بگذرانید.
امروز این فاصله خیلی کم شده و به تدریج حذف میشود. همان کسانی که ظهر شما را با چهرهای گریان و غمزده بر مزار کسی میبینند، شب هم عکسهای مهمانی شما را در اینستاگرام خواهند دید.
همکاری داشتم که قدیم چند بار به بهانهی سردرد محل کار را زود ترک میکرد یا تلفن را جواب نمیداد. بعد شب عکسش را در فیس بوک میدیدم که در حال قلیان کشیدن در فرحزاد است یا در کنسرت و تئاتر شرکت کرده. همکاری ما قطع شد و البته همیشه میگفت: مشکل، رفیق بیشعور است که آمار میدهد.
این اصطلاح را برای نشر بیموقع عکسها و تصاویر در فیس بوک به کار میبرد. اما امروز شرایط به شکلی شده که تقریباً بخش عمدهای از وقت ما به آمار دادن در مورد خودمان میگذرد و آمار ندادن هم شکل دیگری از آمار دادن محسوب میشود.
من نمیتوانم وقتی یک نفر فوت کرد یا حادثهای روی داد، مطلبی ننویسم و بعد هم بگویم به اینترنت دسترسی نداشتم.
چون دیگران دیدهاند که همان زمان داشتهام در اینستاگرام میچرخیدهام یا در تلگرام مسیجی را برای فرد دیگری فرستادهام یا در توییتر چیزی را توییت کردهام یا در واتس اپ آنلاین بودهام.
اگر من در مورد رویدادی مطلبی نمینویسم و حرفی نمیزنم، به سرعت مشخص میشود که تصمیمگرفتهام حرف نزنم. حالا این تصمیم گرفتن، چه معنایی دارد و چگونه تفسیر خواهد شد، بحث مستقل دیگری است که به آن خواهم پرداخت. همچنان که حرف زدن هم، معنا و تفسیر و تبعات خودش را دارد.
پس به نظر میرسد که مهندسی کردن هویت (که گاهی به آن برندسازی شخصی هم گفته میشود) و هویت (که واقعیت ماست) هر روز به هم نزدیکتر میشوند. اتفاقاً شاید باید این اتفاق را به فال نیک گرفت.
دورویی و رنگ و ریا در دنیای رنگارنگ تکنولوژی، کمرنگتر میشود و حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که فرصت بیشتری برای آن ایجاد شده، میبینیم که در گذر زمان، این دوگانهبازیها و چندگانهبازیها زودتر رنگ میبازند.
پس به نظر میرسد که موضع گیری، ساختن هویت و معماری برند شخصی بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شدهاند و به سختی میتوان مرز مشخصی بین آنها تعریف کرد.
این نوشته طولانی شد. باقی آن را در روزهای آتی مینویسم.
