پیش نوشت: این مطلب قسمت سوم در مورد تجربیات ده سال وبلاگ نویسی است که البته با توجه به اینکه یک سال از نوشتن دو بخش اول آن میگذرد، میتوان گفت: یازده سال وبلاگ نویسی. دو قسمت قبل را میتوانید از طریق لینکهای زیر بخوانید: قسمت اول نکاتی در مورد وبلاگ نویسی شامل: وبلاگ نویسی به عنوان یک رزومه وبلاگ نویسی با هویت مشخص دوری از فضای سیاست (نه علم سیاست، بلکه فضای سیاسی کشور) حبس نکردن ترافیک بازدیدکنندگان (شکلی دیجیتال مفهوم بخل) ارائهی اطلاعات رایگان قسمت دوم نکاتی در مورد وبلاگ نویسی که به این موضوع اختصاص داشت که دنبال دنبالهروهای خودمان راه نیفتیم. تجربه و توصیهای که میشد آن را به این صورت هم بیان کرد: Never follow your followers. در اینجا قسمت سوم بحث را خدمت شما مینویسم. استفاده منصفانه یا Fair Use برای کسانی که جنبه های حقوقی تولید محتوا را میشناسند و درگیر آن هستند، بحث استفاده منصفانه یا Fair Use یک اصطلاح حقوقی است و بیشتر در دادگاهها و دعواهای مربوط به نقض مالکیت معنوی مورد استفاده قرار میگیرد. اما من در اینجا، خیلی کاری به تعریف حقوقی این مفهوم ندارم و بیشتر به جنبهی حرفهای آن میپردازم. واضح است که آنچه میگویم تجربهی شخصی است. ممکن است شما با آن موافق نباشید. اما من این مورد خاص را جدای از اینکه ضامن موفقیت بلندمدت در تولید محتوای دیجیتال میدانم، به عنوان یکی از مصادیق مهم اخلاق و اخلاقگرایی در دنیای دیجیتال میفهمم. ضمناً مسئله به این شکل هم نبوده که خودم هم از ابتدا آن را رعایت کنم. اما به تدریج که سود و هزینههای آن را …
وبلاگ های دوستان من
در ادامه قسمت اول این بحث که در آن سعی کردم برخی از تجربیات و آموختههای شخصی خودم را طی ده سال وبلاگ نویسی توضیح دهم، این بار میخواهم ششمین نکتهای را که طی این سالها از وبلاگ نویسی آموختم (و به نظرم در جنبههای دیگر زندگی هم – لااقل برای من – قابل تعمیم است) شرح بدهم. اگر بخواهم آن را خلاصه کنم، فکر میکنم شکل انگلیسی آن، سادهتر و به یادماندنیتر باشد: Rule #6: Never follow your followers مفاهیم راهبر و پیرو در دیدگاه شرقی ما، چنان بار معنای عمیقی پیدا کرده است که به سادگی نمیتوانیم لغتی مثل Follower را به پیرو ترجمه کنیم. وقتی در فارسی از پیروی میگوییم و من میگویم که در حال پیروی از شما هستم، معنایی که در ذهن متبادر میشود این است که پیری، مرشدی، راهبر و راهدانی در حرکت است و من مسیر زندگیام را در پی او میروم. اما مفهوم Follower بودن یا Follower-ship در دنیای دیجیتال امروز، خیلی سادهتر است. همین که من اکانت فیس بوک یا اینستاگرام یا توییتر شما را پیگیری میکنم، همین که شما هر وقت کافی شاپ میروید، یک عکس از آن کاپوچینوی مخصوصتان میاندازید و من هم اینجا انگشت محبت بر زیر عکس آن میگذارم، همین که شما جوجه کباب میخورید و من تصویرش را با لذت نگاه میکنم، همین که شما در توییتر به دوست خود فحش میدهید یا از او تعریف میکنید و من هم آنها را پیگیری میکنم، Follower محسوب میشوم! از لغت تعقیب کنندگان هم حس خوبی ندارم. نمیدانم …
پیش نوشت اول: نیمههای سال 84 بود. سرپرستی خدمات پس از فروش یک شرکت را بر عهده داشتم و جز معدود ساعاتی در هفته (و گاه در ماه)، فرصت نمیشد که به خانه خودم بروم. مسافرت و ماموریت. از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا. از شهرک صنعتی قراملک در حوالی تبریز تا شهر صنعتی کاوه در ساوه. از بیابانهای پشت بجستان تا ایستگاه راه آهن جلفا. از بافق تا اندیمشک. از بم تا آبشارهای بیشه در لرستان. جوانی و خامی من در حدی بود که فکر کنم با پنج شش سال سابقهی کار رسمی و در کنار آن سه یا چهار سال، سابقهی کار غیررسمی (به قول شرکتها: سابقهی بدون بیمه!) حرفهای زیادی برای گفتن دارم و تجربیات زیادی دارم که میتوانم با دیگران به اشتراک بگذارم (مطلبی مثل گاهی قضاوت چقدر دشوار میشود) از آن جنس خاطرات و تجربههاست. وبلاگی بینام و نشان درست کردم و شروع به نوشتن در آن کردم. میدانستم که خوانندهای ندارد و نخواهد داشت. اما فکر کردم شاید در سالهای بعد، بشود آن نوشتهها را جمع کرد و جایی مورد استفاده قرار داد. دو سال در آن وبلاگ مینوشتم و کم و بیش، دوستانی هم در فضای بلاگستان آن سالها، پیدا کرده بودم. بعید هم نمیدانم که بعضی از خوانندگان این مطلب نیز، به تصادف جستجو یا به اشتباه خود یا به هدایت بیصدای من، سری به آن وبلاگ زده باشند. روزهایی که وبلاگ شلوغ بود، پنج یا شش نفر به آن سر میزدند. عدد بدی نبود. آنقدر …
