پیشنوشت: این مطلب زیرمجموعهٔ گفتگو با دوستان محسوب میشود. حرفهایی که در پاسخ به صحبتها، نظرات، سوالها و تحلیلهای دوستانم مینویسم. میلاد زیر مطلبی که دربارهٔ ایلان ماسک و کاهش کارآمدی دولت نوشته بودم، کامنتی نوشته بود که میشد همانجا جواب داد. اما دیدم فرصت خوبی است که آن کامنت را به بهانه کنم دربارهٔ چند نکته حرف بزنیم. هم میلاد مخاطب خوبی است و هم صورتبندی مسئله را جوری انجام داده که به اندازهٔ کافی جا برای حرف زدن من باز کرده است (میلاد. ممنونم).
این بحث در نهایت قرار است به حرفهایی دربارهٔ نسیم طالب برسد. به همین علت، عنوان «نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد» را برایش انتخاب کردهام. اما آنچه در ادامه میگویم به نسیم طالب محدود نیست.
ترتیب موضوعاتی که مینویسم به این صورت خواهد بود:
- اختلافنظر میان اقتصاددانها
- ظرفیت اقتصاددانها در پیشبینی اقتصاد (و متغیرهای اقتصادی)
- جایگاه نسیم طالب در اقتصاد و مباحث مالی
- نقد مختصری بر نسیم طالب و رویکرد او به مباحث
- روش اثربخش مطالعه نسیم طالب و بررسی نظرات او

ابتدا حرفهای میلاد را بیاورم:
محمدرضا، من دوست داشتم شهود اقتصادی مفیدی داشته باشم. مثلا الان، بهدرستی متوجه نمیشوم که قرضالحسنهها چه هستند و چرا مشکلزا هستند؟ شهود درستی در مورد بورس و تورم و غیره ندارم. یا نمیتوانم درست به این فکر کنم که سیاستهای خاویر میلی در آرژانتین در بلندمدت مفید خواهند بود یا مضر؟ یا حتی نمیدانم برای بررسی اقتصاد یک کشور بهصورت کلی به چه معیارهایی باید نگاه کنم تا کمتر درگیر تبلیغات سیاستمدارها بشم و بیشترین سیگنال از واقعیت رو بگیرم.
میخواستم بپرسم به نظرت چهکاری میتونه یک شهود خوب اقتصادی برای استفادهی شخصی و مدیریت زندگی و داشتن کمی قدرت پیشبینی بسازه. متاسفانه نمیتوانم فرصت زیادی به مطالعهی اقتصاد بگذرانم اما مطالب افرادی مثل نسیم طالب که اصرار داره اقتصاددانها پیشبینی چیزهای مهم رو بلد نیستند باعث شده یک گاردی هم نسبت به خوندن اون مطالب پیدا بکنم و احساس میکنم شاید گمراهتر هم بشم.
در ادامه حرفهای خود را در چند بخش مینویسم.
اقتصاددانها و شهرت به اختلافنظر
اقتصاددانها را به اختلافنظرشان بر سر موضوعات مختلف میشناسند. بهنظر میرسد آنقدر که در میان اقتصاددانها اختلافنظر هست، در میان دانشمندان زیست، فیزیک، ریاضی و علوم دیگر نیست. لطیفهها و شوخیهای بسیاری هم در این باره ساخته شده است.
فکر میکنم گویاترینش، جملهای باشد که یک بار دربارهٔ کینز در کنگره آمریکا گفتند (نقل به مضمون): «اگر ده اقتصاددان، شامل کینز، را در یک اتاق جمع کنید و دربارهٔ یک موضوع خاص از آنها نظر بخواهید، در نهایت ۱۱ نظر متفاوت خواهید داشت. علتش هم این است که کینز خودش به تنهایی دو نظر متضاد ابراز میکند.»
این شوخی ساده از دو منظر به اقتصاددانها کنایه زده است. نخست این که انتظار میرود از ده اقتصاددان، یک نظر یا نهایتاً دو یا سه نظر در بیاید. نه این که ده نظر مختلف بدهند. معنای شوخی این است که هیچیک از آنها نظر دیگری را قبول ندارد. کنایهٔ دوم هم که مشخصاً به کینز است، اشاره به این دارد که خود کینز (و گاهی برخی دیگر از اقتصاددانها) در یک موضوع ثابت هم نظرات متعارض و متضادی دارند.
البته میدانیم که این کنایه، لااقل در مورد کینز، منصفانه نیست. چون در مواردی که آراء کینز فرق کرده، شرایط محیطی و پارامترهای اقتصادی یکسان نبوده است. او گاهی در مقاطع مختلف زمانی نظرات متفاوتی داشته، اما نه اینطور که در یک جلسه یا در یک مقطع زمانی مشخص، حرفهای متضاد بزند.
اما به هر حال، شوخیها بیشتر از یکی دو مورد است. از جمله اینکه گاهی میگویند «اقتصاددانها کسانی هستند که وقتی پیشبینیهایشان درست پیش نرفت، میتوانند به صورت علمی توضیح دهند که چرا چنین شده است.» دهها و شاید صدها شوخی دیگر از این دست نیز وجود دارد.
اما این شوخیها چقدر در واقعیت ریشه دارند؟ چه انتظاراتی از اقتصاددانها وجود داشته که آنها – ظاهراً – نتوانستهاند آنها آنطور که باید و شاید برآورده کنند؟
اختلافنظر در جای دیگری است | اولین منشاء اختلاف
واقعیت این است که تفاوت در مبانی علم اقتصاد، بسیار کمتر از آن چیزی است که عامهٔ مردم فکر میکنند. شاید نظریههای علم اقتصاد به اندازهٔ نظریههای فیزیک و ریاضی قاطع نباشند، اما لااقل از بسیاری حوزههای دیگر از جمله روانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه، علوم سیاسی، هنر و زیبائیشناسی وضعیت بهتری دارد.
ماجرا اینجاست که آنچه اقتصاددانها با آن کار میکنند، صرفاً علم اقتصاد نیست. بلکه هنجارها و ارزشها هم هست.
تحلیل عکسالعمل مردم به تغییر قیمت کالا، یا موجسواری رایگان بر سر کالاهای عمومی و دهها موضوع دیگر، ربطی به مکتب اقتصادی ندارد. ماجرا از جایی شروع میشود که شما باید بر اساس «نظریه + ارزشها» چیزی را تجویز کنید.
مثلاً به این سوالها فکر کنید:
- آیا درست است که بالاترین حقوق در کشور، صد برابر حداقل حقوق باشد؟
- آیا باید مصرف کالاهایی که ضررهای عمومی دارند (مثل سیگار) با مالیات محدود شود؟ (درس مالیات گناه در متمم)
- آیا کمک به فقرا وظیفه دولت است یا باید به افراد و خیریهها واگذار شود؟
- آیا بهتر است آموزش و درمان رایگان باشد، حتی اگر کیفیت آن کاهش یابد؟
- آیا برای حل مشکل کمبود منابع، میتوان محیطزیست را قربانی رشد اقتصادی کرد؟
- آیا مالیات تصاعدی که ثروتمندان سهم بیشتری بپردازند، عادلانه است؟
- آیا منطقی است که دستمزدها بر اساس بهرهوری افراد تنظیم شود، حتی اگر این کار باعث افزایش نابرابری شود؟
این نوع سوالها، سوالهای هنجاری هستند. یعنی ربطی به نظریههای اقتصادی ندارد. شما بر اساس اصول و ارزشهای خود در مورد آنها نظر میدهید و قضاوت میکنید.
در این باره، معمولاً به سادگی نمیتوان نگاه ارزشی انسانها را تغییر داد.
جالب اینجاست که هر چه در تاریخ عقب میرویم، باز هم اختلافنظرها در این حوزهها را میبینیم. مثلاً برداشت من این است که ادراک اقتصادی امام علی بیشتر به سمت چپ و ادراک اقتصادی پیامبر بیشتر به سمت راست متمایل بوده است. چیزی که در نگاه متفاوت اهل تشیع و تسنن هم میبینیم (همانطور که بارها گفتهام، مفهوم عدالت یک مفهوم پررنگ در رویکرد چپ اقتصادی است. شاید دقت کرده باشید که ما از عدالت علوی حرف میزنیم اما اصطلاح عدالت محمدی بین ما رواج ندارد). از امام علی داستانهای متعددی نقل شده که در رویکرد چپ اقتصادی میگنجد. مثلاً امام علی با قیمتگذاری تبعیضی (Discriminative Pricing) مخالف بودهاند. گفته شده که زمانی که ایشان دیدهاند میثم تمار دو نوع خرما را با دو قیمت میفروشد، میگویند خرماها را قاطی کن و یک نوع خرما و به یک قیمت بفروش (+). این را مقایسه کنید با داستانی که دربارهٔ عروه ابن جعد بارقی نقل میشود که پیامبر به او یک دینار داد و گفت برو یک گوسفند بخر. عروه ظاهراً یک گوسفند یک دیناری میخرد و همان روز آن را دو دینار میفروشد و بعد با پولش دو گوسفند میخرد و یکی را برای پیامبر میآورد و توسط پیامبر تشویق میشود (البته این مسئله ۱۴۰۰ سال است که حوزههای علمیه را مشغول کرده که ماهیت این دو معامله دقیقاً چه بوده و تفسیر فقهیاش چیست. اما اصل ماجرا، تشویق ارزشآفرینی اقتصادی مبتنی بر تجارت است. چیزی که اقتصاد چپ، ارزشآفرینی نمیبیند).
خلاصه این که شما وقتی «اصول ثابت علمی» را در کنار «تفاوت در ارزشهای اخلاقی» قرار میدهید، تجویزهای متفاوتی از آنها در میآید.
همین میشود که ممکن است چند اقتصاددان که همگی در یک دانشکده ساکنند و حتی با هم دوستند، در عین این که «علم اقتصاد» را تقریباً یکسان میفهمند، تجویزهای متفاوتی داشته باشند.
اختلافنظر در جای دیگریست | دومین منشاء اختلاف
دومین منشاء اختلاف، به دستگاه فکری اقتصاددانان برمیگردد و این که در طیف «تمرکز» و «توزیعشدگی» به کدام قطب تمایل دارند (اگر بخواهیم خیلی عمیق نگاه کنیم، بخش زیادی از اختلافنظر هنجارها و ارزشها هم زیرمجموعهٔ همین بحث است).
در زیستشناسی، نگاه متمرکز معتقد است که تمام وجود انسان در چیزی به نام «روح» جمع شده و بدن، صرفاً لباسی بر تن روح یا اسبی زیر پای روح است. نگاه توزیعشده معتقد است که انسان یک «کلِ منسجم» است که در تکتک سلولها توزیع شده. برآیند همهٔ آنچه تکتک سلولها انجام میدهند، چیزی است که هویت، شخصیت و رفتار انسانها را میسازد.
در نگاه به مغز، نگاه متمرکز معتقد است که ما دو چیز داریم: مغز و ذهن. اما نگاه توزیعشده معتقد است که چیزی اضافه بر نورونها وجود ندارد. همین که هر نورون کار خود را درست انجام دهد، باعث میشود ترکیب ۱۰۰ میلیارد نورون، دستگاه بسیار پیچیدهای بشود که ما آن را «ذهن» مینامیم.
در تحلیل خلقت، کسانی که نگاه متمرکز دارند، خلقت کل موجودات عالم را در نقطهٔ خاصی خلاصه میکنند؛ ششهزار سال قبل یا عقبتر یا جلوتر. اما کسانی که نگاه توزیعشده دارند، به سراغ تکامل میروند و معتقدند که فرایند خلقت، در گسترهٔ کل عالم پخش شده و در تمام طول زمان وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد. عالم، خلق نشده بلکه «در حال خلق» است و هر نقطهای از این جهان را که بگیری، هماکنون مشغول خلق است.
در نگاه معنوی، نگاه متمرکز به «خدای واحد» میرسد که ارادهاش را در عالم متجلی میکند. نگاه توزیع شده به عرفان نزدیکتر میشود که «کثرت» را میپذیرد و «وحدت در کثرت» و «کثرت در وحدت» را به رسمت میشناسد. نگاه دوم، خداوند را نه چیزی «بیرون از عالم هستی» بلکه «هر آنچه هست» میداند.
در جامعهشناسی، نگاه متمرکز جامعه را از دید طبقاتی بررسی میکند. دو یا سه یا ده یا صد طبقه. هر جور که ببیند، نهایتاً جامعه را در چند خوشه (cluster) متمرکز کرده. در نگاه توزیعشده، جامعهٔ هشتاد میلیونی، دو طبقه، سه طبقه، یا سی طبقه نیست. بلکه یک جامعه با ۸۰ میلیون عضو است. درست همانطور که یک گاز با ۸۰ میلیون مولکول در یک اتاق وجود دارد. در این نگاه به جای sociology به معنای کلاسیک آن، بیشتر به social physics توجه میشود.
در سیاست، نگاه متمرکز دنبال یک یا دو یا چند رهبر اصلی برای جامعه میگردد. اما نگاه توزیعشده، میگوید که خِرد، در ذهن یک نفر متمرکز نیست و اگر خردی هست، در کل جامعه توزیع شده است. بنابراین تنها روش جستجوی حقیقت، انتخاب جهتگیری مناسب و حل مسائل جامعه این است که دموکراسی پیاده شود و همه حق رای داشته باشند و همهی مردم با هم دربارهٔ درستی و نادرستی کارها و جهت حرکت جامعه تصمیم بگیرند.
در نگاه اقتصادی، دیدگاه متمرکز معتقد است که قلب اقتصادی جامعه در دولت و یک یا چند نهاد و کمیته و شورا و سازمان میتپد. در نگاه توزیعشده، باور بر این است که جامعه، قلب و دست و پا ندارد. بلکه تکتک بازیگران اقتصادی، به اندازهٔ خود سهمی دارند. از یک فرد خانهدار تا یک کارآفرین بزرگ. به خاطر همین، نگاه توزیعشده، قانونگذاری و رگولاتوری افراطی را تحمل نمیکند. بلکه میگوید بازار را رها کنید تا خودش، نقطهٔ تعادل مناسب را کشف کند.
پس همانطور که میبینی، این ماجرای تمرکز و توزیعشدگی صرفاً در اقتصاد نیست و در بسیاری از علوم مطرح است. این که دانشمندان اقتصاد به یکی از این دو رویکرد نزدیک باشند و بر اساس آن، از برخی نظریههای اقتصادی دفاع کنند، نمیتواند به این معنا باشد که «خب. پس اینها نمیفهمند چه میگویند و اختلافنظر زیاد است و بهتر است همهچیز را رها کنیم و پیگیرشان نباشیم.»
بخواهی یا نخواهی، باید جایی در زندگی، یکی از دو رویکرد تمرکز و توزیعشدگی را به عنوان جهانبینی اصلی زندگیات انتخاب کرده و دنبال کنی. وگرنه تا آخر عمر با کمترین نسیمی از این سو به آن سو پرت میشوی.
نقد نسیم طالب بر مدلهای پیشبینی بازار
یکی از بنمایههای اصلی حرفهای نسیم طالب، ضعف اقتصاددانها و مدلهای اقتصادی در پیشبینی بازار است. او مدام به اقتصاددانها طعنه میزند که آنها نمیتوانند رفتار بازار را به درستی پیشبینی کنند.
قوی سیاه، کتابی که نسیم طالب را به شهرت رساند، حول این ایده شکل گرفته که اتفاقهای پیشبینینشده یا دارای احتمال بسیار پایین، همیشه آمادهاند تا پیشبینیهای ما را به چالش بکشند. همزمان شدن حرفهای طالب با رکود اقتصادی ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ فرصت ارزشمندی ایجاد کرد تا این حرف او بسیار شنیده شده و «قوی سیاه» به اصطلاحی پرکاربرد در تحلیلها، خبرها و سخنرانیها تبدیل شود.
اینکه چرا نسیم طالب به چنین بحثی علاقه دارد، کاملاً واضح است. او متخصص ریسک و سرمایهگذاری است و سرمایهگذاری بیش از هر چیز بر پایهٔ درک از مفهوم احتمال و توزیع احتمالات بنا شده است. از طرف دیگر، این یک واقعیت است که شهود اکثر ما انسانها دربارهٔ احتمال ضعیف است. و از این منظر، بسیاری از حرفها و تذکرهای نسیم طالب جذاب است و میتواند آموزنده باشد. این نوع حرفها را میتوان با حرفهای دنیل کانمن، آموس تورسکی و ریچارد تیلر در یک دسته قرار داد که همگی قدرت تحلیل ذهن انسان را در ارزیابی احتمالات زیر سوال میبرند. البته نسیم طالب یک پله فراتر رفته و معتقد است که ماجرا فقط ضعف ذهنی و میانبرهای شناختی نیست. بلکه مدلهایی هم که برای تحلیل بازار ساخته میشوند، چنین ضعفهایی دارند. حرفهای نسیم طالب در کتاب فریفتهٔ تصادف هم کموبیش از همین جنس است.
نسیم طالب به خوانندهٔ خود – بهدرستی – میآموزد که:
- توزیع احتمالات، همیشه و همهجا نرمال نیست. نهفقط نرمال، که گاهی با هیچیک از توزیعات متعارفی که ما میشناسیم، همخوانی ندارد.
- برخی از مدلهایی که از بازار وجود دارند، گاهی بیشازحد ساده شدهاند. آنقدر ساده که دقیقاً در لحظهای که باید به کار بیایند، شکست میخورند.
- بسیاری از کسانی که به عنوان تحلیلگر، بازارشناس، تریدر و فروشندهٔ سینگال در بازارها فعالیت میکنند، یا شیادند و یا عملکردشان در بلندمدت، با نتایج پرتاب کردن سکه، تفاوت چندانی ندارد.
- اگر انسانها بخشی از ریسک و هزینهٔ تصمیمهایشان را تحمل نکنند، احتمال اینکه تحلیلها و تصمیمها و تجویزهایشان غلط از آب در بیاید زیاد است.
همهٔ نکات بالا – و بسیاری از نکات دیگری که نسیم طالب میگوید – درست و ارزشمندند و خوب است که آنها را به خاطر بسپاریم. اما چیزی که باید به خاطر داشته باشیم این است که نسیم طالب دربارهٔ «پیشبینی بازار» حرف میزند. معاملهگری (trade) و پیشبینی بازار (market prediction) بخش کوچکی از علم بازار (market science) است. سرمایهگذاری و مدیریت پورتفولیو هم – که نسیم طالب سالها انجام داده و به پشتوانهٔ آن حرف میزند – زیرمجموعهٔ بسیار کوچکی از علم مالی (finance) است. خود علم مالی هم زیرمجموعهٔ کوچکی از علم اقتصاد است. علم اقتصاد دهها زیرمجموعهٔ دیگر دارد که بعضی از آنها را در ادامه میآورم:
- مدیریت و شیوهٔ تخصیص منابع کمیاب
- سیاستگذاری بر اساس عوامل دموگرافیک و برای عوامل دموگرافیک
- مدیریت عرضه و تقاضا در بازارهای مختلف از جمله مدیریت و سیاستگذاری در اقتصاد بازار کار
- سیاستگذاریهای تعرفهای در تجارت بینالمللی
- تعیین و جهتدهی پیشرانهای رشد اقتصادی
- تعریف مدل توسعه در سطح ملی و منطقهای
- مدیریت منابع مالی عمومی
- سیاستگذاری و هدفگذاری (تعیین نقطهٔ بهینه) برای نابرابری درآمد
- اقتصاد محیط زیست
- سیاستگذاری، مدلسازی و عملیاتیکردن برنامههای اقتصاد سلامت
- سیاستگذاری پولی و بانکی
- مدلسازی، تحلیل و برنامهریزی برای اقتصاد فرهنگ
این که یک نفر کمی سهام خرید و فروخت و سود کرد و مچ چند تحلیلگر را هم که سقوط بازار مالی را پیشبینی نکرده بودند گرفت، بیاید و علم بسیار بزرگتری را که دهها شاخه دارد زیر سوال ببرد و نقد کند، چندان قابلدرک نیست. تصویر ذهنی من از نسیم طالب، پوکرباز قهاری است که چند شب متوالی در قمارخانه برنده شده و پس از آن مست و عربدهکش به خیابان آمده و میگوید چون در میز قمارخانه موفق بودم، نقدهای فراوانی به شهرداری و مدیریت شهری دارم.
کلمات پوکر، قمارخانه، مست، عربدهکش و شهرداری را با دقت انتخاب کردهام و در ادامه دربارهٔ تکتک آنها توضیح خواهم داد.
آیا کار اقتصاددانها پیشبینی است؟
حل مسئله و مدلسازی، از ستونهای اصلی بسیاری از شاخههای علم هستند. با وجودی که این دو به هم وابستهاند، سهمشان در شاخههای مختلف علم یکسان نیست.
مثلاً در پزشکی، حل مسئله بسیار پررنگتر از مدلسازی است. علم پزشکی هنوز برای برخی از سیستمهای بدن، از جمله سیستم ایمنی و مغز، مدلسازی دقیق و جامعی ارائه نداده. همچنین مکانیزم بروز بسیاری از بیماریها و حتی نحوهٔ اثرگذاری برخی از داروها همچنان ناشناخته باقی مانده است.
به دلیل همین محدودیتهای مدلسازی است که پزشکی نمیتواند با قطعیت یا دقت بالا عمر افراد، بیماریهای آینده یا روند تغییرات سلامت را پیشبینی کند. و نیز، همانطور که میدانیم، دربارهٔ ریشهٔ بسیاری از بیماریها پاسخهای قانعکنندهای ندارد. قطعاً اگر مدلی جامع و یکپارچه از بدن انسان وجود داشت، بسیاری از ابهامهای کنونی پزشکی برطرف میشد (البته میدانیم که پزشکی تا کنون هزاران مدل کوچک و تخصصی ایجاد کرده. حرف من، یک مدل کامل و یکپارچه است).
پیچیدگی انسان بهعنوان موضوع اصلی این علم، پزشکی را به سمت حل مسئله سوق داده. در اغلب چالشهای جدید در حوزهٔ سلامت، تلاش برای یافتن راهحل بر مدلسازی دقیق اولویت دارد.
این روش اشتباه هم نیست. تا کنون بسیاری از این مسائل بهداشتی و درمانی به همین روش حل شدهاند، حتی اگر دلایل اثربخشی یک مداخله کاملاً روشن نباشد. و با همین وضعیت، همهٔ ما امید داریم مسائل بسیار بیشتری را هم حل کند.
روانشناسی هم بهویژه در زمینهٔ آسیبهای روانی وضعیت مشابهی دارد. فکر میکنم روانشناسی جزو معدود حوزههای علمی باشد که از نظر بههمریختگی، کثیف بودن و آشفتگی نظریهها و تعدد دیدگاهها با جهانبینیهای دینی و هزاران فرقهٔ معنوی که تمام عمر به جان هم میپرند (و مدام یکدیگر را تکفیر میکنند) قابلمقایسه باشد (البته برخورد میان روانشناسان، قطعاً قاعدهمندتر است).
روانشناسی هم، دقیقاً گرفتار همان مشکل پزشکی است: سوژهٔ دشوار و سیستمهای متعدد در همتنیده. روانشناسان هم هنوز نتوانستهاند مدل جامعی ارائه دهند که انسان را توصیف کرده و آیندهٔ انسان را پیشبینی کند. به همین علت، مدلها، نظریهها و رویکردهای بسیار متعددی در روانشناسی وجود دارد.
این پیچیدگی باعث شده روانشناسی به سمت «حل مسئله» برود. یعنی بیش از هر چیز اولویتش این باشد که مسئلهٔ بیمار و مُراجع را حل کند. نمیشود به بیمار گفت: فعلاً ما نظریههای جامعی نداریم. شما برو با بدبختیهایت بساز تا ببینیم چه میشود.
برعکس این ماجرا را در فیزیک و ریاضی و شاخههای آنها میبینیم. یعنی سهم مدلسازی پررنگتر از حل مسئله است. در حدی که حتی گاهی مدلها ساخته میشوند، بی آنکه هنوز مسئلهای فوری و واقعی روی میز باشد.
در این چارچوب، علم اقتصاد بیشتر به پزشکی و روانشناسی نزدیک است تا ریاضی و فیزیک. سیستمهای اقتصادی از لحاظ پیچیدگی یک لایه بالاتر از روانشناسی و پزشکی هستند. مسئلهٔ پزشک، انسانی است که درون جسمش، معده و روده و مغز و دهان و دست با هم در تعاملند. اما اقتصاددان با دهها میلیون انسان در ارتباط است که هر یک در وجودشان معده و روده و مغز و جسم دارند. آنچه دیشب در رودهٔ یک قانونگذار بوده، ممکن است فردا با یک قانونگذاری احمقانه بر معدهٔ صدها هزار نفر دیگر تأثیر بگذارد. بگذریم از سیستمهای مکمل مثل سیستمهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اکولوژيک و … که همگی روی این سیستم پیچیدهٔ اقتصادی تأثیر میگذارند و همزمان از آن تأثیر هم میپذیرند.
ما هیچوقت به پزشک نمیگوییم چرا نتوانستی مرگ بیمار را پیشبینی کنی؟ چون انتظارمان از پزشک پیشبینی نیست، بلکه حل مسئله است. پزشک گامبهگام مسئله را در حد توانش حل میکند و با ملاحظهٔ حال بیمار، قدم بعدی را برمیدارد. گاهی موفق و گاهی ناموفق.
مرگ برای سیستم پیچیدهای مثل انسان، مثل Crash کردن و Collapse کردن و در هم شکستن یک بازار است. مرگ، قوی سیاه سیستم پیچیدهای به اسم انسان است. اما نه کسی چنین اسمی برایش گذاشته و نه پزشکان به خاطر ناتوانی در پیشبینی مرگ، متهم به نادانی شدهاند.
چرا؟ چون در نظریهٔ سیستمها و علم پزشکی، کاسبی مثل نسیم طالب نبوده تا مرگ را به اسم دیگری (مثلاً: قورباغهٔ بنفش) «Rebrand» کند (البته، بسیاری از تبیینهای معنوی از جهان، بر پایهٔ ترس انسانها از مرگ و پیشبینیناپذیری این اتفاق شکل گرفتهاند و از این منظر، نسیم طالب به کشیشان نزدیکتر است تا دانشمندان).
گفتم که «تصویر ذهنی من از نسیم طالب، پوکرباز قهاری است که چند شب متوالی در قمارخانه برنده شده و پس از آن مست و عربدهکش به خیابان آمده و میگوید چون در میز قمارخانه موفق بودم، نقدهای فراوانی به شهرداری و مدیریت شهری دارم.»
حالا دربارهٔ تکتک اجزای این استعاره توضیح میدهم:
نسیم طالب و بازی پوکر
نسیم طالب، اهل بازی ترید است. از قدیم، مستقیم و غیرمستقیم با صندوقهای سرمایهگذاری کار کرده و تجربهٔ عملی معامله در بازار را دارد. موفقیت در بازار، ترکیبی از بازی خوب و شانس خوب است. نظرها دربارهٔ اینکه سهم مهارت و شانس در بازار چقدر است، متفاوتند. اما هنوز کسی پیدا نشده که بازار را کامل و قاطع، قابلپیشبینی و دترمینیستیک ببیند.
بنابراین، نزدیکترین بازی به دنیای بازار، پوکر است. اگر کاملاً مهارتمحور بود، میگفتیم شطرنج است. اگر کاملاً شانسمحور بود میگفتیم بازی سکه و شیر یا خط است. اما جایی در این وسطهاست. پوکر احتمالاً مثال خوبی است.
تریدر، قبل از هر کس دیگری، باید به خاطر داشته باشد که قمارباز موفقی بوده است. اغلب قماربازها هم شیر یا خط بازی نمیکنند. آنها سراغ بازیهایی میروند که بتوانند در آن «ریسک مطلع / informed risk» را تجربه کنند. دلشان میخواهد اهل ریسک باشند و بیشتر از مردم عادی از ریسک لذت میبرند. اما نه ریسکی که کاملاً مستقل از مهارت باشد.
تشبیه ترید به قمار، کسر شأن نسیم طالب نیست. بزرگانی در تاریخ، که نسیم طالب در برابرشان مثل مورچه در برابر فیل است، شوق پژوهشی خود را از قمار گرفتهاند. از برنولی، پاسکال و فرما، که بررسی قمار از سوژههای جذاب کارشان بود. تا فون نویمان که عاشق قمار و قماربازی حرفهای بود و بخش چشمگیری از نظریهٔ بازیها و حاشیههای آن را برای استفادهٔ شخصی خودش توسعه داد. این که بعداً کل دنیا از گوشهٔ سفرهٔ قمار او در قالب نظریهٔ بازیها بهرهمند شدهاند، نشان میدهد که چقدر با آنچه به دستش میرسیده، خوب بازی میکرده که جهانی از آنها سود بردهاند.
نسیم طالب، به هیچ وجه و در هیچ شکل، در قد و قوارهٔ این بزرگان نیست. اما ویژگی مشترکی که با آنها دارد این است که علاوه بر شوق ترید و معامله، دوست دارد منطق پشت ترید را هم بفهمد و برای درک آن تلاش میکند.
اگر این تریدرهای اینستاگرامی را دیده باشید، همهشان این ویژگی را دارند که وقتی پیشبینیهایشان درست از آب در میآید، سر و صدا راه میاندازند که «این منم، خدای بازار، بیایید و مرا سجده کنید. بقیه هم گاو هستند و هیچچیز نمیفهمند.»
اما از آن سو، وقتی پیشبینیهایشان شکست میخورد، ساکت میشوند و در سوراخی میخزند. یا انواع توجیهها را پیدا میکنند که چرا چنین اتفاقی افتاده است.
نسیم طالب از جمله قماربازهای خوششانسی بود که کتاب قوی سیاهش تقریباً در آستانهٔ رکود ۲۰۰۸ منتشر شد (ویراست اول کتاب سال ۲۰۰۷ به بازار آمد). کافی است ببینید کتاب «فریبخوردهٔ تصادف / فریفتهٔ تصادف» که در سال ۲۰۰۱ منتشر شده بود، سروصدایی نکرد و دیده نشد. حرفهای نسیم طالب، آنجا هم هست. اما بازار آن را حرف تازهای نمیدید. نه بازار معامله و نه بازار نشر.
در همین ایران هم، که ناشران مدیریت و توسعهٔ فردی که فقط پای «لیستهای پرفروش» و «لیست کتابهای جدید» آمازون میخوابند، fooled by randomness همین اخیراً و مدتها بعد از قوی سیاه ترجمه شد. نشانهای از این که اگر قوی سیاه با رکود همزمان نمیشد، در جامعهٔ جهانی رغبتی به حرفهای نسیم طالب نبود.
حتی پیشبینی رکود ۲۰۰۸ هم کار پیچیدهای نبود و نمیشود آن را معجزه تلقی کرد. مندلبرات، همین حرفها را بسیار شیواتر، محکمتر و زیباتر در کتاب The Misbehavior of the Market در سال ۲۰۰۴ پیش از نسیم طالب گفته بود. از اینها عقبتر، هایمن مینسکی آن مقالهٔ معروف financial instability hypothesis را در سال ۱۹۷۷ نوشته بود. میگوییم نسیم طالب دقیقاً در آستانهٔ رکود فهمید و هشدار داد؟ این هم چیزی نبود که از چشمها دور باشد. پیتر شیف در همان سال کتاب crashproof را منتشر کرد که عنوان فرعی روی جلدش جالب است:
How to profit from the coming economic collapse
«چگونه از سقوط اقتصادی پیش رو سود ببریم؟» فصل هفتم کتاب، تیتر جالبی دارد: My Kingdom for a Buyer تمام سلطنتم را میدهم برای پیدا شدن یک خریدار!
اشارهای به آن جملهٔ معروف ریچارد سوم در نمایشنامهٔ شکسپیر که میگفت:
A horse, a horse, my kingdom for a horse!
اسب. اسب. تمام سلطنتم را میدهم، اگر به من یک اسب بدهید (ذلیل شدن همیشگی صاحبانقدرت، در آخرین لحظاتی که به بدبختی میافتند).
خلاصه این که هم چشمانداز رکود، پیش روی بسیاری از تحلیلگران واضح بود و دیده میشد و هم ناپایداری بازار. علاوه بر این، به اندازهٔ کافی در این زمینه نظریهپردازی هم شده بود. کنایههای مندلبرات در کتاب Misbehavior of the market به اقتصاددانها و پیشبینیکنندگان بازار، دقیقاً شبیه چیزهایی است که بعداً نسیم طالب یاد گرفت و نوشت:
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
Patterns are the fool’s gold of financial markets. The power of chance suffices to create spurious patterns and pseudo-cycles that, for all the world, appear predictable and bankable. But a financial market is especially prone to such statistical mirages. My mathematical models can generate charts that—purely by the operation of random processes—appear to trend and cycle. They would fool any professional “chartist.” Likewise, bubbles and crashes are inherent to markets. They are the inevitable consequence of the human need to find patterns in the patternless.
[/su_note]
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
Sure, after the fact, with enough time and effort, we can piece together a tolerable cause-and-effect story of why a price moved the way it did. But who cares? It is too late by then.
[/su_note]
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
All models by necessity distort reality in one way or another. A sculptor, when modeling in stone or clay, does not try to clone Nature; he highlights some things, ignores others, idealizes or abstracts some more, to achieve an effect. Different sculptors will seek different effects. Likewise, a scientist must necessarily pick and choose among various aspects of reality to incorporate into a model. An economist makes assumptions about how markets work, how businesses operate, how people make financial decisions. Any one of these assumptions, considered alone, is absurd. There is a rich vein of jokes about economists and their assumptions. Take the old one about the engineer, the physicist, and the economist. They find themselves shipwrecked on a desert island with nothing to eat but a sealed can of beans. How to get at them? The engineer proposes breaking the can open with a rock. The physicist suggests heating the can in the sun, until it bursts. The economist’s approach: “First, assume we have a can opener. …”
[/su_note]
نسیم طالب و حرف تازه
سبک نگارش نسیم طالب به گونهای است که این حس را به مخاطبش القا میکند که حرف تازهای دارد. به گمانم اکثر مخاطبان نسیم طالب – از جمله محمدرضا شعبانعلیِ ده سال قبل – هم تأیید میکنند که در مواجهه با او به نتیجه میرسند که به متفکری رسیدهاند که حرف تازهای میزند و دریچههای تازهای به روی آنها باز میکند.
اما آيا حرفهای نسیم طالب واقعاً تازهاند؟ آیا او نظریهٔ تازهای به دنیای مالی اضافه کرده؟ آیا حرفی زده که پیش از او کسی نگفته بود؟ بسیار سخت است بتوانید در حرفهای نسیم طالب، ایده یا نظریهای بیابید که پیش از او گفته نشده باشد. شاید لحن تلخی باشد. اما نسیم طالب از آنهایی است که اگر به دنیا نیامده بود یا اگر در بیست سالگی میمرد، دنیای علم، هیچ لطمهای نمیخورد.
با این حال، لازم است به نکتهٔ مهمی اشاره کنم: میگویم «دنیای علم». قطعاً نسیم طالب نقش ارزشمندی در گسترش ادبیات عمومی ترید و معاملهگری ایفا کرده است. ما امروز تریدرهای بسیار زیادی داریم که شاید کتابی از مینارد کینز، اندرو لو، پاول کروگمن، دوین فارمر، برایان آرتور و اریک باینهاکر نخوانده باشند، اما حداقل چند اصطلاح مثل توزیع توانی، فرضیهٔ بازار کارا، قوی سیاه و پوست در بازی را بلدند که اگر ردیابی کنیم، مستقیم یا غیرمستقیم از نسیم طالب آموختهاند.
«بیان تازه از حرف قدیمی» کار ارزشمندی است و یکی از نقشهای مهم در اکوسیستم علم، نویسندگانی هستند که حرفهایی را که پیش از خودشان بوده، به زبان تازهتر یا جذابتری بیان کردهاند.
اما مهم است حواسمان باشد که کسی که میخواهد در این جایگاه قرار بگیرد، حداقل وظیفهاش این است که جایگاه خود را پررنگتر و بالاتر از صاحبان حرفها و نظریهها قرار ندهد.
نسیم طالب، سالها پس از اینکه همه از وقایع کماحتمال و نامحتمل و توزیع توانایی و اهمیت رویدادهای غیرمحتمل و نامحتمل حرف زدند، این بحثها را ریبرند کرد و به اسم قوی سیاه فروخت. زمانی که کاربرد سیستمهای پیچیده در اقتصاد، جاافتاده بود و افراد بسیاری دربارهاش گفته و نوشته بودند، این بحثها را ریبرند کرد و به اسم پادشکننده فروخت. و زمانی که ارتفاع کتابها و مقالاتی که دربارهٔ نظریهٔ نمایندگی نوشته شدهاند چند برابر قد خود نسیم طالب بود، کتاب پوست در بازی را منتشر کرد و باز هم حرف دیگران را فروخت.
اینها بهتنهایی مهم نیست. مهم این است که ارج و قرب کسانی را که منشاء و مبداء بحث بودند، حفظ نکرد. سبک نوشتنش از برایان آرتور را در فصل دهم fooled by randomness ببینید:
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
Economists discovered path-dependent effects late in their game, then tried to publish wholesale on the topic that otherwise would be bland and obvious. For instance, Brian Arthur, an economist concerned with nonlinearities at the Santa Fe Institute, wrote that chance events coupled with positive feedback rather than technological superiority will determine economic superiority…
[/su_note]
برایان آرتور از غولهای بزرگ بینرشتهای است که اقتصاد و سیستمهای پیچیده را به هم متصل کرده است. هر کس اندکی دربارهٔ نظریه بازیها یا پیچیدگی بداند، معمای El Farol را شنیده. فکر میکنید نام الفارول از کجا آمده؟ کافهٔ روبهروی محل اقامت آرتور. او هر روز به آنجا سر میزده و با دیدن شلوغی و خلوتی یک تجربهٔ ذهنی دربارهٔ آن کافه پیشنهاد کرده است.
میدانم مثالم خیلی سطحی است. قطعاً برای دیدن جایگاه او باید خودتان کارهایش را ببینید. اما میخواهم بگویم که مثلاً کسی مثل آرتور، که کافه یا بار جلوی خانهاش هم برند مستقلی در تحلیل بازار، پیچیدگی و نظریهٔ بازیهاست، چیزی نیست که وقتی از خود او و کسانی در سطح او ایده میگیری و دربارهٔ پیچیدگی بازار مینویسی، اینجور دربارهشان حرف بزنی که نسیم طالب حرف میزند.
بیایید جملهبندیهای نسیم طالب را شبیهسازی کنیم: انگار که من میخواهم گوشهای از نظریه نسبیت را در قالب کتاب مستقلی منتشر کنم و جایی بگوییم: «پیش از من فیزیکدانهایی هم بودهاند که وقتی ایده فضا-زمان مطرح شده، خیلی دربارهاش پرگویی کردهاند. مثلاً آلبرت اینشتین، فیزیکدانی در پرینستون، که به این نوع مباحث علاقه داشت…»
نسیم طالب، تقریباً هر اسم بزرگی را که به کار میبرد، همینجور خوار و ذلیل میکند. شاید تنها استثنا مندلبرات باشد. مشخصاً به این علت که اگر مندلبرات نبود، نسیم طالب لال از دنیا میرفت و هیچ حرفی برای گفتن نداشت.
ممکن است بگویید حالا اینها اخلاق شخصی اوست. ما با اخلاق و لحن نگارشش چکار داریم؟ مسئله این است که این صرفاً لحن نگارش نیست. چند نفر از خوانندگان نسیم طالب را میشناسید که بعد از خواندن آثار او، بگویند ما از فلان اقتصاددان یا فلان متفکر یا فلان کس خوشمان آمد و رفتیم کارهایش را بخوانیم؟ چه کسی بعد از این لحنی که نسیم طالب در مورد برایان آرتور و دهها نفر دیگر مثل او به کار میبرد، کنجکاو میشود کارهای او و امثال او را بخواند؟ کدامیک از ناشرانی که کارهای نسیم طالب را در همین ایران خودمان ترجمه کردهاند، کتاب دیگری را هم ترجمه کردهاند و در مقدمهاش گفتهاند: «هنگام ترجمهٔ آثار طالب، به این علت که او بارها و بارها فلان اقتصاددان یا نظریهپرداز را تحسین کرد، تصمیم گرفتیم کارهای او را هم ترجمه کنیم»؟
چرا؟ چون نسیم طالب، بنبست واقعی است. همیشه گفتهام هر وقت به کسی که خود را اهل علم و اهل تفکر میداند علاقهمند شدید و آثارش را دنبال کردید، اما هیچوقت شما را به خواندن و دنبال کردن و یادگیری از کسی بزرگتر و بالاتر از خودش تشویق نکرد، مطمئن باشید در بنبست گرفتار شدهاید.
جلوتر که برویم خواهم گفت، جملهای که میلاد در کامنتش نوشت و من به خاطر آن تمام این حرفها را مینویسم، فقط جملهٔ میلاد نیست. شاید بیشتر از ده بار از دوستان دیگرم هم – که همگی اهل فکر و مطالعه و یادگیری هستند – همان جمله را شنیدهام که: «مطالب افرادی مثل نسیم طالب که اصرار داره اقتصاددانها پیشبینی چیزهای مهم رو بلد نیستند باعث شده یک گاردی هم نسبت به خوندن اون مطالب پیدا بکنم…»
این نوع حرفها مشخصاً برایند کار نسیم طالب را نشان میدهد: کاسبی پررو، پرسروصدا و کپیکار که مسیر گسترش و نشر علم و شوق یادگیری را بنبست کرده و خط پنهان لابهلای تکتک نوشتههایش این است که: پیش من بمانید، کتابهای من را بخرید، به من پول بدهید و جای دیگری نروید.
چرا میگویم عربدهکشی؟
این که اصطلاح عربدهکشی را برای سبک حرف زدن نسیم طالب بهکار میبرم به این علت است که نسیم طالب، عرف و متانت رایج در ادبیات علمی را رعایت نمیکند.
میدانیم که علم بر «تلاش برای نقض نظریهها» بنا شده. دانشمندان دربارهٔ موضوعات مختلف، مفروضاتی مشخص میکنند. سپس بر پایهٔ آن مفروضات، مدلهایی میسازند. در ادامه مدلهایشان را اصلاح میکنند و بهبود میبخشند. و در عین حال، همیشه منتظرند که نسل دیگری بیاید و بگوید این مدل بهکلی نادرست است. یا اینکه مدل دیگری وجود دارد که دقیقتر است و خطایی کمتر از مدل تو دارد.
آنچه توماس کوهن دربارهٔ پارادایمها میگوید، تقربیاً همین است. اول مجموعهای از نظریهها و مدلها آنقدر تثبیت میشوند که میگوییم یک پارادایم حاکم شده. بعد مدام مثالهایی در تأیید آنها پیدا میشود. در این میان مثالهای نقض هم دیده میشوند. و کمکم تعداد مثالهای نقض آنقدر زیاد میشود که دنیا (یا جامعهٔ علمی در یک رشتهٔ خاص) دنبال پارادایم تازهای میگردد. و در آنجا کوهن به زیبایی اشاره میکند که ما با پارادایمهای جدید، لزوماً به حقیقت نزدیکتر نمیشویم. بلکه تنها چیزی که میتوانیم بگوییم این است که از پارادایم فعلی دورتر میشویم (در درس پارادایم متمم کمی در این باره حرف زدهایم).
نسیم طالب که نه حرف تازهای زده نه پارادایم تازهای بنا کرده. کارش تقریباً رنگ کردن قناری و فروختن آن جای گنجشک است (ضربالمثل را اشتباه نگفتم. حواسم هست. وقتی شما یک حالت خاص از یک مدل رنگارنگ را میگیرید و پررنگ میکنید، قناری را قهوهای کردهاید و جای گنجشک فروختهاید. کاش لااقل برعکسش بود).
اما با همین حرفهای نیمبندش هم، نتوانسته لحن و زبان یک نظریهپرداز را تقلید کند. بیاحترامیها، لحن گزنده، توهین و تحقیر دائمی تمام صاحبنظران یک رشته، آنهم وقتی تنها دستاوردت چند پوزیشن معاملاتی موفق در آستانهٔ رکود بوده و کتابت، تکرار حرفی که قبل از تو و همزمان با تو دیگران هم گفتهاند.
یادتان نرود، نسیم طالب در بازاری کار میکند و دربارهٔ بازاری نظریهپردازی میکند که کسانی مثل وارن بافت، چارلی مانگر و جیم سایمونز در آن کار کردهاند. بافت و مانگر، رویکرد متفاوتی به بازار دارند که با منطق نسیم طالب تفاوت دارد. جیم سایمونز هم شاید نتوانسته اندازهٔ بافت پول در بیاورد، اما با تکیه بر دانش ریاضی و مدلهای آماریاش را در ترید، آنقدر پول جمع کرد که وقتی میمرد، بیش از سی میلیارد دلار ثروت داشت.
نمیخواهم بگویم بیپول بودن نسیم طالب و ثروت افسانهای بافت و مانگر و سایمونز، به این معناست که هر چه طالب میگوید غلط است. حرفم این است که سفرهٔ بزرگی از دانش و مهارت ترید و معاملهگری پهن بوده و بزرگان بسیاری بر سر آن نشسته بودند و نسیم طالب هم بشقاب کوچکی غذا با خودش آورده و آنجا گذاشته. کارش بیارزش نیست. حرفهایش هم – در بسیاری از بخشها – نادرست نیست. اما بازار، فیل بزرگی است که مانگر و بافت و سایمونز و دیگران، هر یک بر قسمتی از بدنش دست کشیدهاند و نسیم طالب هم، تکهای از آن فیلم را لمس کرده و برای مخاطبش شرح داده. اگر همهٔ کسانی که مدلهای دیگری از تحلیل بازار دارند، گرسنه مانده بودند و نسیم طالب ثروت افسانهای داشت، میشد بپذیریم که هر روز آنها را نهیب بزند. اما آنها هم با مدلهای خود کار کردهاند. جواب هم گرفتهاند. این نشان میدهد که در دنیای واقعی، هیچیک از این مدلها را نمیشود به سادگی به نفع دیگری کنار گذاشت. بازار، سیستمی بسیار پیچیده است و این پیچیدگی باعث شده مدلهای ظاهراً متناقض و متعارض، هر یک بتوانند وجهی از آن را منعکس کنند و در هر مقطعی از زمان، برخی از این مدلها در توصیف رفتار بازار موفقتر از دیگری باشند.
این نوع فریاد زدن و بیاعتبار اعلام کردن اقتصاددانها، سرمایهگذاران و معاملهگران، شبیه این است که کسی که گوش فیل به دستش رسیده، به هر کسی که از شکم یا خرطوم یا پای فیل حرف میزند، توهین کند و دروغ بگوید. بگذریم از اینکه آنچه دست نسیم طالب است، دم فیل هم نیست. تازه آن هم از ته مشت مندلبرات و چند نفر دیگر بیرون آمده و نسیم طالب هم به زور انگشتی به آن رسانده است.
من نمیگویم هر کس در دنیای علم حرف میزند، آرام و متین و مودبانه صحبت میکند. جملهٔ کینز دربارهٔ تینبرگن را شنیدهایم که کارهایش را شارلاتانیزم نامیده (+). اما اولاً در کتاب رسمی نبوده. دوم این که به یک فرد این صفت را نسبت داده و نه این که یک شاخه علم را بهکلی زیر سوال ببرد. و نیز اینکه بالاخره هر که بوده، کینز بوده و نه طالب. یعنی با وجود اینکه جایگاه بسیار بالاتری داشته، آرامتر و محافظهکارانهتر حرف زده است.
نسیم طالب و مستی
این را هم کوتاه بگویم که چرا در آن استعارهای که به کار بردم، گفتم نسیم طالب مثل یک مست، عربده میکشد (چون میشود عربده کشید و مست نبود).
من مستیِ افراد مست را نماد بیگذشته بودن و بیکس بودن فرض میکنم. مست، حواسش نیست از کجا آمده. گذشتهای ندارد. و نیز با کسی هم نسبت مشخصی ندارد. مست در مدت مستی، تنهاست. خودش را میبیند در برابر تمام عالم. همان حالی که اخوان، بهزیبایی توصیفش میکند:
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
نسیم طالب دقیقاً چنین نسبتی بین خود و اطرافیان میبیند. او پیوند خود را با دستاوردهای علمی گذشته (که در حال تکرار آنهاست) انکار میکند یا نادیده میگیرد. نظریاتش را به شکل کاملاً سیستماتیک، از گذشتگان جدا کرده. اگر از او بپرسی خانهات کجاست و از کجا آمدهای؟ حرفی نمیزند. از سوی دیگر، ارتباطی هم بین حرفهای خودش با نظریات دیگر در حوزهٔ تخصصیاش برقرار نمیکند (چون اگر این کار را بکند، مشخص میشود که حرف تازهای ندارد). نسیم طالب، با خودش آغاز میشود و در خودش به پایان میرسد. و این کاری است که با مخاطبانش هم انجام میدهد. به همین علت گفتم که او بنبست است و دیگران را هم گرفتار بنبست میکند.
نسیم طالب؛ شام خوب، صبحانهٔ بد
اولین لحظهای که نوشتن این مطلب را شروع کردم، این تیتر شام خوب و صبحانهٔ بد را نوشتم. و حالا که به پایان رسیدهام، باید منظورم را از این عبارت توضیح دهم.
نسیم طالب، کتابهای خوبی دارد. حرفهای درست بسیاری هم در آنها گفته. با وجودی که تخصص و سواد مدلسازی ندارد و حرفهایش صرفاً توصیفی است، در همین سطح هم نکات ارزشمندی مطرح میکند. یادآوریهای نسیم طالب و تذکرهایش واقعاً مهماند.
حتی کسانی هم که با تئوریهای این حوزهها آشنا هستند، خوب است یادشان بیفتد که ذهن انسان برای برآورد کردن و ارزیابی کردن توزیع احتمال بسیاری از پدیدهها ضعیف است. خوب است همه یادمان بیفتد که سهم تصادف در پدیدهها معمولاً بیشتر از چیزی است که فکر میکنیم. مفید است یادمان باشد که ما در بسیاری از اوقات، مدلهایمان را به واقعیت تحمیل میکنیم. هر چند که همین تذکرها را هم، دیگران بهتر و زیباتر از نسیم طالب گفتهاند.
اما نکته اینجاست که خواندن حرفهای نسیم طالب، نباید صبحانهٔ علاقهمندان به اقتصاد و بازار باشد. خوب است کتابهای متعددی دربارهٔ اقتصاد، بازار، نظریههای مختلف این حوزه، صاحبنظران و جایگاه آنها، مدلهای موجود و … خوانده باشید و سپس آثار نسیم طالب را هم به عنوان شام، یا دسر بعد از شام ورق بزنید. اما وقتی حرفهای او خوراک صبحتان میشود، اشتهایتان برای تغذیهٔ فکری در طول روز کور خواهد شد.
درست شبیه اینکه به دانشجوی ترم اول دانشگاه که تازه دنبال محل سلف و توالتها میگردد، کتابی دربارهٔ فساد دانشگاه و دانشگاهیان و زد و بندهای اهل علم در تنظیم، تولید، نشر و تأیید مقالات علمی بدهند. چنین کتابی کاملاً میتواند درست باشد. خواندن آن هم برای هر اهل علمی مفید است. اما نه روز اول. بلکه در آخرین ترم، وقتی کمی طعم علم را چشید و در فضای دانشگاه تنفس کرد.
نسیم طالب قطعاً صبحانهٔ خوبی نیست. دربارهٔ این که شام خوبی هم هست یا نه، میشود تردید کرد.
پینوشت: این نوشتهٔ من، کوتاه و مختصر، ضعیف، ازهمگسسته و با ارجاعات کم و ناکافی است. من بعید میدانم حوصله کنم دربارهٔ نسیم طالب بیشتر بنویسم (نه اولویتم است و نه برایم اهمیتی دارد). اینها را هم فقط در حد جواب کامنت میلاد نوشتم (که تازه اصل کامنتش هم هنوز بیجواب مانده). لطفاً شما هم با همان سطح از سهلگیری بخوانید که یک کامنت را در اینستاگرام یا لینکدین میخوانید. اگرچه پیگیری این بحث، با سرنخهایی که در متن هست، دشوار نیست.


