این نوشته، حرف چندان تازهای ندارد. تکرار حرفهای قدیمی است؛ به بهانهای جدید. هفتهی گذشته، گروهی از دوستانم که سال پیش – تقریباً همین فصل – استارت آپ کوچک خود را راهاندازی کردند، دور میز کافیشاپ نشستند. کافیشاپی که هفتهای یکبار در آنجا جلساتشان را برگزار میکردند. اما موضوع این آخرین جلسه کاری، بحث تصفیه و انحلال تیمشان بود. مهمترین چالش جلسه هم، نه بررسی علت ناموفق ماندن آن تلاشها، بلکه شیوه تقسیم و سرشکنکردن هزینههایی بود که در این یکسال انجام شده بود. ماه گذشته، دوستی که دو سال بود برای تبدیل شدن به یک مشاور حرفهای تلاش میکرد و شبکه های اجتماعی را از عکس و آرزوهای خود پر کرده بود، پس از اینکه نتوانست موفقیت مورد انتظار خود را بهدست بیاورد، با استناد به رزومهای که در آن هیچ اشارهای به دو سال آخرش نشده بود، شاد و شادمان در یک شرکت استخدام شد و کارمندی در یکی از پایینترین سطحهای سازمانی را آغاز کرد. فصل گذشته، یکی از دوستانم که حدود دو سال بود گاه و بیگاه به وبلاگ نویسی میپرداخت، وبلاگش را برای همیشه رها کرد و اخیراً دیدم دامین خود را هم تمدید نکرده است. سال گذشته، یک مرکز آموزشی که قرار بود تحولی در آموزش کشور باشد، پیش از آنکه غیر از موسسان، فرد دیگری نامش را بشنود، تعطیل شد و آنچه ماند، هزینهی اجارهی یکسالهی مجوز یک آموزشگاه علمی آزاد بود که هرگز بهکار نیامد. اینها تنها رویدادهای تلخی نبودند که در چند ماه اخیر شاهدشان بودم. اما شاید چون جزئیات تلاشهایشان را بیشتر …
موفقیت
پیش نوشت: بخش اول این نوشته یک مطلب مقدماتی است که انگیزهی من از نوشتن این مطلب (و احتمالاً قسمتهای بعدی) را مشخص میکند. در صورتی که قسمت اول را نخواندهاید، مناسبتر است ابتدا آن را مرور کنید. قسمت دوم: در تمام سالهای اخیر، هر جا بهانهای یا فرصتی بوده در مورد رویداد و روند و تفاوت آنها نوشتهام. اما دوست دارم باز هم از آنها برای تو بگویم. بحث رویداد و روند، بحثی بسیار ساده است. اما کمتر کسی را دیدهام که آن را به صورت جدی در همهی جنبههای زندگی خودش به کار بگیرد. بخش عمدهای از تجربههای زندگی ما و حتی آموزشهای مستقیم و غیرمستقیم ما، به ما میآموزند که رویدادها را ببینیم و به رویدادها فکر کنیم. رسانهها، هر روز از عملیات تروریستی در نقاط مختلف جهان میگویند. از انفجارها. از کشتهها. اما چند بار شنیدهای یا دیدهای که برنامهای تعداد کشتهشدگان عملیات تروریستی در سال جاری را با سال قبل و دو سال قبل و سه سال قبل و ده سال قبل و پنجاه سال قبل مقایسه کند؟ سایتهای خبری، با علاقه و افتخار، آخرین اخبار را نقل میکنند. آنها به تازه بودن خبر خود مینازند و کمتر فرصت یا رغبت میکنند به سراغ روندها بروند. فقط کافی است به انتخاب رشته برای دانشگاه فکر کنی. فرزندان، به وضعیت امروز نگاه میکنند. اینکه دوستانشان به چه رشتههایی میروند. اینکه الان از کدام رشتهها بیشترین استقبال میشود. اینکه با رتبهای که من دارم، بهترین رشتهای که میشود رفت چیست؟ بهترین رشته هم، رشتهای است که سختتر از بقیه میتوانی وارد …
پیش نوشت: تا کنون، بارها و بارها یک بحث را مطرح کردهام و آن اینکه، دنیای امروز و زیرساختهای ارتباطی آن، نیازمند تعریف مجدد بسیاری از واژگان و پیدا کردن مصداقهای جدید برای کلمات قدیمی و الگوهای ارزشی قدیمی ماست. اشاره کردهام که در فضای امروز، مفاهیمی مانند صداقت، اخلاق، حریم شخصی و …، همگی نیازمند تعریفی جدید هستند و دیگر نمیتوان به تعاریف قدیمی در مورد آنها اتکا کرد (مثلاً قسمت پایانی نوشتهام در مورد ماشین بدون رانندهی گوگل) قاعدتاً باید دیگرانی که متخصص هستند، این کار را آغاز کنند. اما احساس کردم شاید بد نباشد به عنوان نمونهای از چیزی که در ذهن دارم، یک مورد را توضیح دهم. مطلبی را که اینجا مینویسم چند وقت پیش، در کلاس برندسازی شخصی، به ذهنم رسید و برای دوستانم مطرح کردم. شاید بتواند مثال خوبی برای این بازتعریف واژگان باشد. آن هم کلمهی بُخل است. نمیدانم تا به حال چقدر به این کلمه فکر کردهاید. اینکه بخیل بودن یعنی چه؟ با کلمات دیگری که نزدیک به آن هستند (مثلاً حسود یا خسیس) چه تفاوتی دارد؟ مصداقهای بخیل بودن در دنیای امروز چیست؟ بخیل با حسود فرق دارد. حسود میگوید تو چیزی داری و من هم دوست دارم داشته باشم و ترجیحاً تو نداشته باشی! (غبطه خوردن، یعنی اینکه تو چیزی داری و من هم دوست دارم داشته باشم و تو هم همچنان داشته باشی). بخیل با خسیس هم فرق دارد. خسیس میگوید من پولم را برای آن کار نمیدهم یا برای این فرد خرج نمیکنم یا به این مصرف نمیرسانم. چون …
قرار ما در رادیو مذاکره این بود که گاهی با کارآفرینان موفق بنشینیم و از آنها در خصوص تجربههای موفقیت و شکست بشنویم. تجربههایی که در نظریههای رسمی کتابهای درسی مذاکره و مدیریت، یافته نمیشود. نازنین دانشور از جمله دوستان خوب من است که سایت تخفیف و خرید گروهی «تخفیفان» را تاسیس کرده و آن را مدیریت میکند. در کنار نازنین، تیم تخفیفان هم گروهی شاداب و علاقمند هستند. تعداد بسیار زیادی از همکاران او را زنان تشکیل میدهند. چیزی که در گفتگوهایش برایمان مطرح میکند که «تصادفی» نیست. در کنار کارآفرینان قبلی که با آنها صحبت داشتیم، نازنین دانشور، یک کارآفرین از نسل جوانتر کشور است. مثل همهی کارآفرینان دیگر سختکوش است و تصویرهای بزرگی از آینده در ذهن دارد. گفتگوی من و نازنین دانشور را میتوانید با مراجعه به صفحهی رادیو مذاکره دانلود کنید و گوش بدهید.
زمان تحویل سال برایم پیامک زده: «سلام. سر سفره هفت سین کنار خانواده دعای تحویل سال میخواندیم. گفتم از شما بخواهم توصیهای برای موفقیت من در سال جدید داشته باشید». برایش نوشتم: «سلام. امسال در تراکم کارها فرصت نکردم سفرهی هفت سین بخرم و الان هم کنار خانوادهام نیستم». چیزی که نوشتم به معنای شکایت نیست. من از زندگیم بسیار راضیم. از اینکه فرصتی ندارم تا پای تلویزیون بنشینم و طنزهای سطحی مجریان و خندههای مصنوعی آنها را ببینم خوشحالم. از اینکه شاید پدر و مادرم را یکی دو روز با تاخیر میبینم، اما نگاهشان – به جای تحقیر یا شرم یا آرزو – سرشار از رضایت است، عمیقا خوشحالم. از اینکه میتوانم برای آنها از فرصتها و شادیهایی که در زندگی در این کشور وجود دارد بگویم خوشحالم تا اینکه مجبور باشم هزار توجیه بیاورم که به چه دلیل، نتوانستهام آنطور که میخواهم زندگی کنم. در چهارم یا پنجم دبستان معلم دینی ما آقایی بود به نام «رحمانی». شب سال نو گفت: «بچهها. خداوند کارمند فراموشکار شما نیست که هر سال دوباره به او یادآوری کنید که وظیفه او بهتر کردن حال شماست. یک سال، یک روز، یک لحظه، با او خلوت کنید و با تمام وجود از او بخواهید که در بهتر شدن حالتان، همراهتان باشد و یاریتان کند. تمام سالهای بعد تنها کاری که باید انجام دهید تلاش است. نه پیگیری مجدد از خداوند». همیشه خودم را به او مدیون میدانم که درس دین را، «آنطور که به کار ما بیاید» و نه «آنطور که به کار …
طی ده سالی که در کنار فعالیتهای فنی و تجاری، به تدریس حوزه های مدیریت اشتغال داشته ام، فرصتهای ارزشمندی دست داد تا به عنوان معلم یا دوست یا مشاور در خدمت برخی از برترین مدیران و کارآفرینان کشور باشم. در تمام این سالها همیشه کتابچه ای دارم که داخل آن در مورد کارآفرینی در ایران – بر اساس گفته های کارآفرینان – مینویسم. این مطالب حاصل یک کار سیستماتیک علمی نیست و به همین دلیل، تا کنون این نوشته ها را منتشر نکرده ام. اما از آنجا که این مطالب حاصل گفتگو و گپهای دوستانه و صادقانه با بیش از ۲۰۰ کارآفرین برتر کشور است همیشه میتواند در ذهن ما ایده هایی در خصوص کارآفرینی ایجاد کند. من معمولا در ارائه خدمات مشاوره به شرکتها و سازمانهای نوپا از این دفترچه استفاده میکنم و تا کنون نتایج آن رضایتبخش بوده است. دیشب در حال خواندن کتاب «Illusion of Entrepreneurship» بودم که تحقیقاتی در خصوص کارآفرینی را در آمریکا و برخی کشورهای دیگر ارائه کرده بود. برایم جالب بود تقریباً تمام مطالبی که من در یادداشتهای خودم در مورد کارآفرینان ایرانی داشتم، در تحقیقات اسکات شین هم آمده بود. احساس کردم شاید زمان آن رسیده باشد که بررسیهای خودم را – نه به عنوان یک تحقیق علمی به معنای دانشگاهی آن، بلکه به عنوان جمع بندی گفتگو با تعداد زیادی از مدیران کارآفرین این کشور – در قالب ده نکته در حوزه کارآفرینی در اینجا ارائه کنم: اول اینکه کارآفرینی صرفاً یک دانش نیست که با مطالعه و آموزش حاصل …
در داخل کیفم، کاغذی است که شاید بیشتر از دو سال است با خودم جابجا میکنم و هر فرصتی که دست دهد، آنرا می خوانم. گفتم شاید ترجمه آزاد این «آیه های زمینی» امرسون، برای شما هم الهام بخش باشد: اینکه اغلب بخندی و زیاد بخندی، اینکه هوشمندان به تو احترام بگذارند و کودکان با تو همدلی کنند، اینکه تحسین منتقدان منصف را بشنوی و خیانت دشمنان دوست نما را تحمل کنی. اینکه زیبایی را درک و تحسین کنی، در دیگران بهترین ویژگیها را ببینی و بیابی، و دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفتی، تحویل دهی: خواه با فرزندی خوب، خواه با باغچه ای سرسبز و خواه با بهبود شرایط اجتماعی. حتی اگر بدانی یک نفر، با بودن تو، ساده تر نفس کشیده است، تو موفق شده ای…
من فکر میکنم: اولین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحمل کنی. دومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تحسین کنی. سومین گام موفقیت، این است که بتوانی موفقیت دیگران را تقلید کنی. آخرین گام موفقیت این است که بتوانی به شیوه خودت موفق شوی… متأسفم که در جامعه ای زندگی میکنم که بسیاری از هموطنانم، نخستین گام موفقیت را تحقیر موفقیت دیگران میدانند و آخرین گام موفقیت را شکست دادن این و آن.
