پینوشت: این مطلب را صرفاً مینویسم تا از دکتر بابک علوی استاد بزرگوارم اسم برده باشم. و البته نکتهای را هم که چند دقیقه پیش کشف کردم، برایتان بگویم. شاید بهنظرتان ساده بیاید. اما واقعاً از نظر من کشف مهمی است.
دربارهٔ دکتر علوی: دکتر بابک علوی از اساتید من در دورهٔ کارشناسی ارشد بودند. و من این بخت را داشتم که در درسهای رفتار سازمانی و مدیریت منابع انسانی شاگردشان باشم. اگر بخواهم پنج نفر از اساتیدی را نام ببرم که تأثیری ماندگار در ذهن و روش فکر کردن من گذاشتهاند، قطعاً دکتر علوی یکی از آنهاست و از این جهت، جدا از دینی که به همهٔ اساتید و معلمانمان داریم، به ایشان بیش از حد عرف و تعارف مدیونم.
آن سالها – که همهٔ ما جوانتر بودیم – دکتر بابک علوی بهتازگی به ایران برگشته بودند و فکر میکنم ما جزو اولین نسل شاگردانشان بودیم. وسواس دکتر علوی در منطق و استدلال بسیار زیاد بود. اینکه مدام از من میشنوید که حرفهای قطعی نزنیم و «اما» و «اگر» و «شاید» و «ممکن است» در حرفهایمان زیاد باشد، چیزی است که بیش از دیگران و پیش از دیگران از دکتر علوی شنیدم و شنیدهام.
در طول این سالها این شانس را داشتهام که گاهوبیگاه با ایشان صحبت کنم. البته صحبت کردن با ایشان اصلاً ساده نیست. باید خیلی دقیق صحبت کنی. به کلماتت فکر کنی. سعی کنی جملات ایشان را هم دقیق بفهمی و خلاصه یک کار فکری سنگین و طاقتفرسا است. چون واقعاً تکتک کلمات را با دقت انتخاب میکنند.
همیشه بسیار دقت میکنم که وقت ایشان را با گفتگو نگیرم (يا کمتر بگیرم). مگر یک بار که چند سال پیش واقعاً آشفته بودم و به ایشان ایمیل زدم و اجازه گرفتم دانشگاه خدمتشان بروم و بدون موضوع مشخص، صرفاً گفتگو کنیم. ایشان بزرگواری کردند و چند ساعت وقت به آن جلسه اختصاص دادند و واقعاً آنقدر حالم خوب شد که تا ماهها انرژی حاصل از آن دیدار را در ذهنم حس میکردم.
کشف امروز من: امروز دیدم دکتر علوی در لینکدین نقدی بر سخنرانی خانم دکتر نفیسه آزاد و آقای دکتر آذرخش مکری نوشتهاند (اینجا):
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
دیروز شنونده گفتگوی خانم دکتر آزاد و آقای دکتر مکری در رویداد گزارش مدیران عامل ایلیا بودم.
به نظرم نکات قابل تامل و مفیدی در آن مطرح شد. خانم نفیسه آزاد اشاره به انواع سرمایه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی داشتند و توضیح دادند که بروز موفقیت های فردی در داخل ساختارهای اجتماعی و در بستر سرمایههای فرهنگی و اجتماعی تحقق مییابد و تصور اینکه موفقیت ها در خلا اتفاق می افتد تصور باطلی است؛ به نوعی تاکید بر اهمیت بازسازی و اصلاحات ساختارها و ظرفیتهای جمعی داشتند.
البته به نوعی خوشبین هم بودند که علایمی از این نوع دینامیکها در جامعه در این زمینه دیده میشود، به خصوص به دلیل تاثیر نسل جدید بر دینامیکها.
آقای آذرخش مکری نیز از زاویه انواع خودشیفتگی و اهمیت نوع سالم آن و کارکردهای نوع مفیدی از خودشیفتگی در رهبران سازمانی صحبت کردند و تاکید داشتند که باید آموزش و پرورش افراد را به گونه ای پرورش دهد که دارای چشم اندازهای بزرگ و حس منحصر به فرد بودن و تاثیر گذاری داشته باشند. به نظر ایشان این عوامل در شرایط دشوار محیطی موجب مقاومت افراد می شود.
در ادامه، خانم دکتر آزاد به شیوههای مختلفی تلاش داشتند که این سوال را از آقای دکتر مکری بپرسند که از منظر جامعه شناختی، اگر خودشیفتگی سالم شرط موفقیت مدیران در شرایط دشوار است، اساسا چرا ساختارها و دینامیکهای اجتماعی موجب بروز طبيعی این ویژگی نمی شود یا حتی نوع مخرب خودشیفتگی را بازتولید می کند و بر موضوع ساختار قدرت و عدم شفافیت تاکید کردند.
با این مقدمه برخی نقدها بر این گفتگو را در اینجا تقدیم می کنم:
(۱) به نظرم به جای طرح بحث از زاویه خودشیفتگی و انواع آن، موضوع «عاملیت» و بحث معروف و مطرح «سرمایه روانشناختی» در ادبیات روانشناسی و روانشناسی سازمانی می توانست بستر بحث بهتری برای منظور آقای دکتر مکری باشد. تحلیل و نقد مبحث عاملیت در بستر «فرهنگی جمع گرا» به نظرم زاویه قابل درک تر و مفیدتری برای مخاطب مدیر ایرانی حاضر در جمع می توانست باشد. شاید تفاوت روانپزشک بودن با روانشناس بودن موجب این تفاوت در تحلیل باشد.
(۲) تعریف ایشان از رهبری سازمانی محدود به فرد مدیر ارشد بود. رهبری سازمانی فرایندی است که البته افراد در آن نقشهای مختلف دارند و نقش مدیران ارشد شاید سهم پر رنگی در تسهیل یا تخریب رهبری سازمانی داشته باشد، اما رهبری سازمانی محدود به یک فرد و آنهم مدیر ارشد رسمی سازمان نیست! این تصور محدود کردن رهبری به یک مدیر ارشد سازمان خود دینامیکی برای ایجاد و شکلگیری تدریجی خودشیفتگی بیمار گونه میشود که خود ایشان مخاطب را از آن پرهیز می دادند! چشم پوشی از نقش عوامل مهمی مانند «حاکمیت شرکتی» به عنوان عاملی نهادی در کنترل مدیران ارشد دیگر عاملی است که در نظر نگرفتن آن در این تحلیل به نظرم نقص بزرگی است.
(۳) شاید طرح مبحث «پارادوکس عاملیت-ساختار» یا «پارادوکس عاملیت-نهاد» توسط خانم دکتر آزاد می توانست طرح بحث بهتری باشد که محتوای صحبتهای اعضای محترم این پانل گفتگو را بهتر به یکدیگر پیوند می زد و حتی کاربردیتر می کرد. توضیح این مباحث مفصل است، اما به نظرم شاید در همین حد مفید باشد و به نظرم بحث مفید مطرح شده در این گفتگو نیاز به تکمیل و ایجاد پختگی و طرح زوایای تحلیلی متنوع دیگری هم دارد. با تشکر از این عزیزان که این گفتگو را موجب شدند و تشکر از ایلیا بابت این رویداد و ایجاد پویایی در اندیشهها
[/su_note]
بعد از اینکه نقد آقای دکتر علوی را خواندم و از اهمیت و ظرافت نکاتی که مطرح کرده بودند لذت بردم، ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زد. و فهمیدم که چرا روزنوشته به گورستانی از مطالب نیمهکاره تبدیل شده که هر روز و هر هفته بر تعدادشان افزوده میشود.
وقتی موضوعی به ذهنمان میرسد و میخواهیم دربارهاش بنویسیم، دو راه پیش روی ماست.
یک راه، راهی است که دکتر علوی انتخاب میکنند. ایشان با دقیقترین اصطلاحات و تعبیرها حرفشان را کاملاً مختصر مینویسند. متن کامل است و تمام پیام در آن منتقل شده. اما طبیعتاً کسی متن را کامل میفهمد که پیشزمینهٔ کافی داشته باشد و اصطلاحات را بشناسد. یا لااقل، وقتی در نظر بگیرد و دربارهٔ تکتک آنها جستجو کند.
آقای دکتر علوی حرفشان را برای مخاطبشان گفتهاند. احتمالاً عدهای هم – که شاید کم نباشند – میگویند این متن سخت است و آن را رها میکنند.
روش دوم، راهی است که من انتخاب میکنم. من نوشتن را از مقدمهای نسبتاً دور آغاز میکنم و سعی میکنم قدم به قدم خواننده را با خودم همراه کنم. خودم از همان ابتدا میدانم که آخر نوشتهام چه خواهم گفت (مثلاً وقتی از نسیم طالب نوشتم، همان جملهٔ اول میدانستم که نهایتاً میخواهم بگویم نسیم طالب شامی خوب و صبحانهای بد است). اما مسئله اینجاست که در لحظهای که نوشتن را شروع میکنم چند هزار و گاه چنددههزار کلمه با آن جمله و نتیجهٔ نهایی (یا بهتر بگویم: با دو سه پاراگراف آخر که در ذهنم نقش بسته) فاصله دارم.
نوشتههای روزنوشته معمولاً چند هزارکلمهای هستند و نوشتههای بالای ۵۰۰۰ کلمه در آنها کم نیست (برای اینکه مقیاس دستتان باشد، کتاب ۴۰۰ صفحهای از کتاب، ۸۰ هزار کلمه است. یعنی هر ۱۰-۲۰ نوشتهٔ روزنوشته یک کتاب محسوب میشود).
طبیعتاً در میانهٔ راه نوشتن، کارهایی پیش میآید. اولویتهای دیگری به وجود میآید. سرم شلوغ میشود. بحثهای تازه مطرح میشود و نهایتاً آن نوشتهها ناقص میمانند.
این نکتهٔ ظاهراً ساده، چیزی است که قبلاً به آن دقت نکرده بودم: من هیچوقت مستقیم برای نوشتن آن چند پاراگراف آخر، دستبهقلم نمیشوم.
نمیشود گفت کدام روش درست یا کدام نادرست است. دو سبک متفاوت، با ویژگیها، مزیتها و نقاط ضعف متفاوت.
باز هم بگویم که این کشف، احتمالاً برای شما مهم نیست. اما برای خودم کشف مهمی بود. و البته فرصتی تا یک بار دیگر از استاد بسیار بزرگ و عزیزم نام ببرم.
توضیحات استادم جناب آقای دکتر علوی
استاد بزرگوارم، جناب آقای دکتر علوی برایم دربارهٔ این نوشته توضیحاتی فرستادند و فرمودند چون محدودیت در ثبت کامنتها بوده، آن را جداگانه ارسال کردهاند.
برای رعایت شأن ایشان نوشتهشان را در قالب کامنت ثبت نمیکنم و به انتهای همین متن اضافه میکنم:
[su_note note_color=”#fefefe” text_color=”#222222″ radius=”2″]
آقای مهندس شعبانعلی عزیز، سلام.
ابتدا می خواهم از حسن نظرتان تشکر کنم. لینک مطلب تحلیل ارزشمندتان روی پست بنده در لینکدین را یکی از علاقهمندان به نوشتههای شما برای بنده فرستادند. شما خیلی لطف دارید.
بنده از آن زمان که در دروس دانشکده در خدمتتان بودم و از آن حدود ۱۹-۲۰ سالی می گذرد، خیلی تغییر کردهام. قضاوت درباره میزان خوبی یا بدی و یا میزان فایده این تغییرات البته موضوع دیگری است. اما همواره همانطور که در برخی از ملاقاتهای محدودمان داشتهایم، نسبت به موفقیتها و ارزشآفرینی شما تحسینتان کردهام و آرزوی موفقیتهای بیشتر در ارزشآفرینی شما برای جوانان عزیز جویای حقیقت و رشد کشورمان دارم.
درباره سبک نگارش، حقیقت اینست که شخصا فکر می کنم که بهترین کار اینست که سبک نگارش را به صورت اقتضایی و حداقل بر اساس «ماهیت موضوع»، «ماهیت مخاطب»، «بستر ارتباطی» و «شرایط موقعیتی» باید انتخاب کرد. نوشتهای که از بنده با لطف بسیار خود مورد تحلیل قرار دادید هم از این زاویه ممکن است قابل بررسی باشد.
پست لینکدینی بود که بنده از حداکثر امکان کلمات درج یک پست محدود استفاده کردم (حدود ۳۰۰۰ کاراکتر) و مخاطب آنرا هم دقیقا افرادی در نظر گرفتم که در پای آن جلسه گفتگو در رویداد گزارش مدیران عامل ایلیا حضور داشتند و معمولا در لینکدین عضو هستند و به آن رویداد واکنش نشان می دادند.
محتوای موضوع هم همانی بود که در آن جلسه مورد بحث قرار گرفته بود. خیلی طبیعی است که با تغییر موضوع و مخاطب و موقعیت نیاز به سبک نگارشی متفاوت و حتی روش متفاوتی وجود داشته باشد. البته طبیعی است که هر نویسندهای در این میان محدودهای را برای خود انتخاب خواهد کرد.
من مطمئن هستم بر اساس آنچه از مخاطبان متنهای شما فهمیدهام، اثرات مفید زیادی داشتهاید و حتما در این مسیر موفقتر از گذشته خواهید بود.
ضمنا شخصا فکر می کنم که مهارت نگارش متنهای تاثیر گذار امری است که یادگیری برای آن پایانی ندارد! تشکر مجدد از لطف شما و به امید دیدار گل روی شما.
[/su_note]
توضیح تکمیلی من
نکتهای که بعد از یادآوری استادم دکتر علوی به ذهنم رسید و مناسب است اینجا اضافه کنم این است که برای بیان همین نکته (میزان دورخیز کردن نویسنده و انتخاب نقطهٔ شروع برای شرح یک موضوع) گزینهٔ مناسبتر، اشاره به نوشتههای وبلاگ دکتر علوی بود تا حداقل فرم و بستر محتوا و رسانهٔ مورد استفاده مشابه باشد و مقایسه سادهتر. البته در آنجا هم تفاوتهای دیگر (از جمله تفاوت میان مخاطبان و نقش و جایگاه نویسنده) هست که طبیعتاً آنها را نه میشود نادیده گرفت و نه میشود حذف کرد.

