مدتی پیش رسانههای ایرانی اعلام کردند که سعید الصحاف مرده است (+). اگرچه تا لحظهای که این مطلب را مینویسم در ویکیپدیای انگلیسی او هنوز تاریخ مرگ اضافه نشده است، اما این اتفاق قابلدرک است. الصحاف دیگر آنقدر شخصیت مهمی نیست که زنده یا مرده بودنش برای کسی فرق کند.
کسانی که حدود یک دهه از من کوچکتر هستند، احتمالاً سعید الصحاف را چندان به خاطر نمیآورند. او آخرین وزیر اطلاعرسانی حکومت صدام بود.
سال ۲۰۰۳ در روزهای آخری که نیروهای ائتلاف (به رهبری آمریکا و انگلیس) تقریباً همه جا را گرفته بودند و بغداد در آستانهی سقوط بود، سعید الصحاف خبرنگاران را روی پشتبام وزارتخانهی خود جمع کرده و مصاحبهی مطبوعاتی برگزار میکرد و از موفقیت «مقاومت» میگفت.

یک بار در شرایطی که بسیاری از فرماندهان رژیم صدام خودکشی کرده یا فرار کرده بودند، به خبرنگاران گفت: «کافران [نیروهای ائتلاف و نیز دشمنان صدام] در گروههای صدنفری در اطراف بغداد خودکشی میکنند [چون صدام را پیروز میدان میبینند.]»
یکی از صحنههای معروف مصاحبهی الصحاف هم این بود که وقتی تانکهای آمریکایی و انگلیسی در فاصلهی چندصدمتری پشت سرش حرکت میکردند و به او نزدیک میشدند، گفت همهی دشمنان فرار کردهاند و پیروزی ما نزدیک است.
در رسانههای جهان از او با عناوین تحقیرآمیزی یاد میشد. مصاحبههایش بسیار پرمخاطب بود و همیشه خنده بر لبان بیننده مینشاند: کلمههای عجیب، حرفهای غیرتخصصی، استفاده از واژههای موزون، دروغهای اغراقآمیز و چاپلوسیهایش برای صدام – در شرایطی که کشورش کاملاً نابود شده بود – ترکیبی از «طنز و تلخی» میساخت؛ معجونی که برای بسیاری از ما ناآشنا و ناشناخته نیست.
حتی جورج بوش هم اذعان کرده بود که گاهی جلسههای مهماش را قطع میکند تا به حرفهای صحاف گوش بدهد (+/+/+).
وقتی بغداد سقوط کرد نیروهای ائتلاف الصحاف را دیدند، اما او را دستگیر نکردند. الصحاف حتی آنقدر مهم نبود که به زندان بیفتد. او هیچ چیز نبود. فقط یک دلقک دروغگو بود؛ همین و نه بیشتر.
شاید شنیده باشید که ارتش آمریکا قبل از حمله به عراق، فهرستی از بزرگترین و تأثیرگذارترین مقامات عراقی آماده کرده بود. چون حفظ کردن نامهای عربی و همینطور به خاطر سپردن این چهرهها برای سربازان راحت نبود، دستههای ۵۲تایی ورق بازی طراحی شده بود و روی هر ورق عکس یکی از مقامات را قرار داده بودند. با این کار، وقتی سربازها در اوقات فراغت بازی میکردند و سرگرم میشدند، همزمان میتوانستند چهرهی مقامات را هم به خاطر بسپارند:

میتوانید حدس بزنید که آس پیک، صدام بود. اما به الصحاف حتی دوِ خشت هم نرسید (+).
الصحاف سالها در امارات زندگی کرد و هشتاد سالگی را هم دید. وقتی جنگ تمام شد، همه او را فراموش کردند و حتی ژورنالیستها و خاطرهنویسها هم برای ثبت خاطرات به سراغش نرفتند. علتش هم واضح است: خاطرات کسی که تقریباً هیچوقت حرف راست نزده، برای چه کسی جالب خواهد بود؟
الصحاف مُرد. او آنقدر حقیر و بیارزش بود که بسیاری از رسانههای جهان، حتی در زردترین بخشهای خود، تیتری را به او اختصاص ندادند. اما الصحافها زندهاند و هنوز در کشورهای توسعهنیافته در نقاط مختلف جهان، ترکیب نامبارک «تلخی و طنز» را به مردم خود عرضه میکنند.
