اگر فکر میکنید من گیر این بازیها میافتم که الان مد شده و مثلاً عکس سیاه و سفید میذارم، اشتباه میکنید.
بازگشت به گذشته برای من جذاب نیست. چه به تکنولوژی گذشته. چه به بیولوژی گذشته. با هر توجیه و فلسفه بافی که باشه.
آینده، حتی آیندهی خیلی دور که من در اون نیستم، برای جذابتر از گذشته است که در اون بودهام.
راستی. امیدوارم کامنت لوس و بیمزه و حرفهای محبتآمیز و خلاصه این جور چیزها زیر این نوشته ننویسید. اما دلم میخواست این نوشته رو که برام مهمه بعد از خودم، روی سنگ قبرم باشه اینجا بنویسم (که مطمئن باشم رعایت و اجرا میشه):
سلام! محمدرضا شعبانعلی هستم و شما میتونین همچنان حرفهای من رو بشنوید و نوشته های من رو بخونید.
اگر مخاطبهای خوبی باشید و حرفهایی که من رو شاکی میکنه، ننویسید، به تدریج بقیه سفارشهام رو هم مینویسم.
ضمناً حرف زدن از مرگ، به معنای ناامیدی از زندگی نیست. فقط کسانی که از زندگیشون ناامید هستند، از تصور مرگ یا حتی بردن نام مرگ میترسن.
فعلاً هم برنامهی مشخصی برای مردن ندارم! مگه اینکه پیش بیاد :-))
پی نوشت: خیلی از این کتاب پشتیها رو توی عکسهای دیگه دیدید یا خواهید دید. اما به طور خاص اون کتاب Digital Destiny که اون بالا سمت چپ هست و شاون دابراواک نوشته رو دوست دارم. خیلی ساده است. اما خوندنش الهام بخشه. جزو گزارش مطالعه های کوچکی که توی webmindset.net مینویسم، بعداً ازش مینویسم. فعلاً هنوز جملات هایلایت شدهی The Curve و You are the product رو کامل اونجا ننوشتهام.
پی نوشت بعدی: شیرین. اگه بیای بگی عکس بذار. کپشن ننویس خفهات میکنم. لیلا! اصلاً هم چاق نشدهام. همهاش هم مشکل لباسمه. البته مشکل همهی لباسام! مرکز کنترلم هم درونیه! 😉

