یکی از دوستان، مجموعه کامنتهای من را در شب نشینی آنلاین چهارشنبه، برایم ایمیل کرده بود. کامنتها را خواندم. چقدر خوب و دقیق نگرش خودم را توضیح داده بودم! وقتی مینشینم و سر فرصت مینویسم، هیچگاه حرفهایم اینقدر شفاف نمیشوند. اما وقتی همزمان با 40 نفر حرف میزنم و به سرعت تایپ میکنم، گویی که ناخودآگاه من به سخن آمده است: تلاش کردن، حتی اگر بیهوده باشه، مقدسه. من سکون و بیهودگی رو نجاست و ناپاکی میدونم. آدمها سه ویژگی جالب دارن که من همیشه از فکر کردن به اونها خنده ام میگیره: یکی اینکه فکر میکنند از سایر حیوانات مهمترند (در حالی که من گوسفندان زیادی می شناسم که از تعداد زیادی از آدمهایی که میشناسم، آدم ترند!). ویژگی دوم اینکه فکر میکنند فساد در هیچ مقطعی از تاریخ به اندازه زمان آنها نبوده، و سوم اینکه معتقدند آخرالزمان …
محمدرضا شعبانعلی
کاش «به خود» نبودم. «بی خود» بودم. رویایی آشفته در خواب تو. آنگاه که میکوشیدی فراموشم کنی، محو نمیشدم. یک پله فروتر میرفتم. در ناخودآگاهت. در انتظار جرقه ای، تا دوباره سر برآرم و بیداریت را آشفته تر کنم…
بعد از شرکت من در برنامه ماه عسل شبکه 3، یک دوست عزیز آمده و چنین پیغامی برای من گذاشته: خجالت نمیکشی؟ چرا صدا و سیما را تحریم نمیکنی؟ یا اگر رفتی چرا شجاعت نداشتی آنها را ضایع کنی؟ خاک بر سرت که خودت را معلم میدانی. شجاع باش. حرف بزن و پای حرفت بایست و بگو: «این من هستم. محمدرضا شعبانعلی و با صدا و سیما مشکل دارم» و … «ناشناس» اول خندیدم. بعد بغضم گرفت. کسی که شجاعت را به رخ من میکشد و میگوید برو و حرف بزن، زیر نوشته اش جرأت نمیکند حتی نام جعلی بنویسد! وای به روزگار ما. وای به حال ما. پروردگارا. به تو پناه می برم از «شور»ی که در پی آن «شعور»ی نباشد…
