صرفاً با هدف به روز شدن وبلاگ و خالی نماندنش، گفتم دوباره یک عدد “تصویر ماه” را با شما به اشتراک بگذارم:
لحظه نگار
عماد قائنی و اولین قرارداد تولید محتوای دیجیتال من
امروز در لابهلای اسناد و مدارک قدیمی که آرشیو و نگهداری میکنم، برگهی قراردادی را دیدم که به هفت یا هشت سال قبل مربوط میشد. قرارداد در اوایل سال ۸۸ امضا شده. و البته تاریخ امضای قرارداد، معنای دیگری هم دارد. چون شروع دوستی من و عماد قائنی را ثبت کرده. این دوستی البته هنوز هم بیشتر و بهتر و عمیقتر از قبل وجود دارد. در روزگاری که خریدن مدرک DBA و دکتر شدن از خریدن ماست سادهتر و البته برای جهاز هاضمه مفیدتر است، هرگز ندیدهام که عماد قائنی، مستقیم یا غیرمستقیم، تلاش کند یا میل داشته باشد یا فضایی ایجاد کند که او را دکتر عماد قائنی صدا کنند. اگر چه تحصیلات خود را در مقطع دکترا در منابع انسانی به پایان رسانده است. آن سالها عماد قرار بود مجموعهای از محتواهای دیجیتال آموزشی (اگر اشتباه نکنم در قالب …
فرصتی پیش اومد و یکی دو ساعت بعد از طلوع آفتاب رو پیش کلاغها گذروندم. قبلاً وقتی بحث باهوشترین حیوانات در قالب #زنگ تفریح در متمم مطرح شده بود، در فهرست حیوانات باهوش به کلاغها هم اشاره شده بود (البته با همهی اما و اگرهایی که در مورد هوش حیوانات مطرح هست و توجه به این نکته که ما معمولاً به اشتباه، هوش سایر حیوانات رو بر اساس عملکردهای مشابه انسان میسنجیم). به هر حال، طی مدتی که با کلاغها همنشین بودم و حدود ۲۰ تا از اونها رو کنار هم دیدم، به یه نتیجهی جالب رسیدم. اونم اینه که کلاغها در محیط شهری، تقسیم کار انجام میدن. تعدادی از اونها روی زمین غذا میخورند و تعدادی دیگه در اون محیط، روی میلهها و دیوارها و نقاط بلند مینشینن و مواظب هستند که تهدیدی به وجود نیاد و کسی نزدیک …
یه مدت بود عکس شخصی نداشته بودم و مطالب هم کمی رسمی و جدی بود. گفتم شاید با گذاشتن عکس شخصی دوباره فضای این وبلاگ، کمی به وبلاگ نزدیک بشه. توضیح اینکه عکس مربوط به نیمههای شبِ یک روز شلوغ و پرکار هست. خستگی چهره و تار بودن تصویر به این مسئله برمیگرده.
یکی از عمیقترین لذتهایی که توی زندگی میشه تجربه کرد اینه که نشسته باشی. پرنده بیاد یه کم نگاهت بکنه. نترسه. بیاد بشینه توی بشقابت. یه کم از صبحانهات بخوره. بعد بره. اما نه به خاطر ترس. بره که دوستش رو صدا کنه و دوتایی بیان بقیهی صبحانه رو بخورن. گاهی ما آدمها، صدها میلیون تومان پول جمع میکنیم و هزینه میکنیم تا شاید برای مدت کوتاهی لذتی در این عمق رو تجربه کنیم. *** ***
چون کمی سرم شلوغه و نتونستم اینجا رو به سرعت مناسب آپدیت کنم، گفتم فعلاً از زغال عصبانی سوء استفاده کنم و یک مطلب منتشر کنم (درست شبیه اینهایی که حرف ندارن بزنن، توی اینستا عکس غذاشون رو میذارن که به هر حال عرصه رو خالی رها نکرده باشن). وقتهایی که کمتر فرصت میشه بهش سر بزنم عصبانیتش رو به این شکل بروز میده. البته این بار به خاطر اینکه عصبانی بشه مجبور شدم یه مدت بهش سر نزنم. به هر حال برای تولید این لحظه نگار، زغال هم دچار زحمت و دردسر شده.
لحظه نگار: خیلی چیزها تغییر میکنند، خیلی چیزها هم تغییر نمیکنند
وقتی داشتم خونه رو مرتب میکردم یه عکس پیدا کردم که حداقل مال ۱۵ سال پیشه. دیدنش برای خودم خاطره انگیز بود و مقایسهاش با عکسی که مال ۱۵ سال بعده (همین هفتهها) بهم این حس رو داد که واقعاً ادعای من (لااقل در مورد خودم) درسته که شاید سطح زندگی ما به سرعت و سادگی تغییر کنه، اما سبک زندگی ما به سرعت و سادگی تغییر نمیکنه. *** فکر کنم این دو عکس بهتر از هر چیزی بتونن مفهوم سطح زندگی و سبک زندگی رو در نگاه من نشون بدن. سطح زندگی تغییر کرده. از نظر قیمت، فقط همین کتابهایی که روی مبل ریخته، گرونتر از کل اون اتاق و وسایلش هست (اگه همه چیز رو به قیمت امروز حساب کنیم). اما سبک زندگی تغییر نکرده. اگر اون روز زندگی من با کتاب آمیخته نبود، احتمالاً امروز هم روی …
لحظه نگار: وقتی طراحیهای قدیمی دوباره جایگاه پیدا میکنند
بنز در اکانت اینستاگرام خود اعلام کرده است که خریداران بنز از این پس میتوانند شیشه بالابر دستی را به عنوان یک Option سفارش دهند و آن را – با کمی طنز – به عنوان نوعی فرصت برای تمرین تناسب اندام (Inbuilt Fitness Program) معرفی کرده است. قبلاً در یکی از #زنگ تفریح های متمم مربوط به کتابخانه های زیبای جهان (و البته چند جای دیگر) به این نکته اشاره کرده بودم که محصولات و طراحیهای کلاسیک، معمولاً پس از اینکه کاربرد Functional خود را از دست میدهند، کاربرد Luxury پیدا میکنند و دوباره به فضای عمومی بازمیگردند. از ساعت عقربهای جلوی خودروهای گرانقیمت تا سماور کنار عروسیها تا ساعتهای اتوماتیک به جای ساعتهای الکترونیکی را میتوان به عنوان نمونههایی از این بازگشت لوکس محسوب کرد. گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید این مطلب را ببینید:
صاحبخانهی گرامی برایم از باغ خانهمان گل چیده بودند و هدیه آورده بودند. خواستم به عنوان قدردانی، گل را جایی جا دهم و عکس بگیرم و برایشان بفرستم (خودم با گل چندان میانهای ندارم و به ندرت از گل استفاده میکنم). خلاصه، صرفاً برای رعایت اتیکت، گل را در کنار میزم جا دادم و عکس گرفتم و برایشان ارسال کردم. الان که نگاه میکنم، احساس میکنم جای گل و گیاه چقدر در زندگیام خالی بوده است. حتی همین چند شاخه گل هم میتواند تصویری متفاوت از زندگی خلق کند.
