احسان عبدی پور و نقش راوی در قبل از عصر دیجیتال
اهل گوش دادن به پادکست نیستم. اما مدتی قبل یکی از دوستانم لینک یک اپیسود از پادکست احسان عبدی پور را برایم فرستاد و طبیعتاً آن را گوش دادم.
عنوان این اپیسود «مشق شب» است و اگر مثل من کم حوصله هستید میتوانید به جای گوش دادن به تمام آن، از دقیقهی یازدهونیم به بعد را گوش بدهید (لینک در کست باکس / لینک در اپل پادکست).
این چند دقیقه را از صحبت احسان عبدی پور جدا کردهام:

موضوعی که احسان عبدیپور به آن اشاره میکند برای بسیاری از ما، یا لااقل کسانی که در سن و سال من هستند و دنیای ماقبل دیجیتال را به خاطر دارند، تجربهای آشناست.
در گذشته، پیش از اینکه ابزارهای تکثیر رایگان دیجیتالی تمام زندگی ما را در اختیار بگیرند، همهی ما بارها و بارها در جایگاه راوی قرار میگرفتیم و نقش روایتگر را ایفا میکردیم.
فیلمی را در مدرسه یا دانشگاه دیده بودیم و دستیابی به نسخهی دیگری از آن دشوار و گاه غیرممکن بود. تصادفی در خیابان روی داد و موبایلهای دوربیندار امروزی در اختیارمان نبود. با کسی دوست میشدیم و بر خلاف امروز، دسترسی به عکس پروفایل در اینستاگرام و واتساپ و تصاویر گالری تلگرام وجود نداشت.
حالا باید برای خانواده یا دوست و آشنا در نقش راوی ظاهر میشدیم:
- «امروز سر خیابان تصادف شد. من هم سر چهارراه بودم. جلوی چشم خودم بود …»
- «امروز معلم / استادمان برایمان فیلمی پخش کرد. از فضای داخلی کارخانهای در آمریکا بود …»
- «با یک نفر دوست شدهام. زیباست. صورتش؟ ظریف است. سفید. نه. نه. شاید گندمی. موهایش …»
داستان تصادف الزاماً ربطی به آنچه روی داده نداشت. فیلمی هم که تعریف میکردیم، قرار نبود دقیقاً شبیه چیزی که دیدهایم باشد. تصویری هم که از دوست تازهمان در ذهن خانواده یا رفیق صمیمیمان میساختیم، گاهی چنان از واقعیت دور بود که اگر او را در خیابان میدید، بعید بود چهرهاش را تشخیص دهد.
خواسته و ناخواسته، ذهن در نقش روایتگر، ترجیحات خود را اعمال میکرد و فراموشکاریها و صافیهای متعدد باعث میشدند چیزی متفاوت از آنچه دیده و ادراک شده بود تعریف شود.
این روزها وقتی مطلب جالبی میبینیم، لینک آن را برای دوستانمان میفرستیم یا – چنانکه من در ابتدای همین مطلب انجام دادم – نسخهای از آن را در رسانهی خود بازنشر میکنیم. دوربین موبایل هم آماده است تا عکس یا فیلم یک رویداد را ثبت کند و روایتی نسبتاً دقیق را برای نشر و بازنشر در اختیارمان قرار دهد.
این بحث را فعلاً در همینجا نگه داریم تا برایتان خاطرهای تعریف کنم.
داستان ترک لاس وگاس
یکی دو سال قبل، در جمع کوچکی از دوستان نشستیم و قرار شد فیلم ببینیم. من در زندگیام فیلمهای بسیار کمی دیدهام که اتفاقاً غالباً هم در چنین جمعهایی بوده است (دوستانی که دور هم جمع شدهاند و تصمیم میگیرند برای گذران وقت، فیلم ببینند).
آن روز یاد فیلمی افتادم که سالها قبل (شاید ده سال یا بیشتر) در جمع دوستان قدیمیام دیده بودم: Leaving Las Vegas.
به دوستانم گفتم بیایید Leaving Las Vegas را ببینیم. پرسیدند فیلم خوبی است؟ گفتم عالی است. پیامهای عمیق فلسفی دارد. خوشساخت است. آنقدر خوب است که من، با وجودی که قبلاً آن را دیدهام حاضرم دوباره آن را ببینم.
کاندیداهای دیگری هم برای دیدن فیلم وجود داشت و نمیدانم چرا روی دندهی اصرار افتاده بودم که هیچکدام به خوبی Leaving Las Vegas نیست. دیگر به مرحلهی اسپویل کردن فیلم رسیده بودیم.
برای اینکه ثابت کنم فیلم واقعاً دیدنی است، بخش بزرگی از داستان را تعریف کردم. سکانسهای آخر را هم با شور و هیجان گفتم. برای دوستانم توضیح دادم که فیلم آنقدر جذاب است که حتی با وجودی که الان داستان را میدانید، همچنان از دیدنش لذت خواهید برد.
همزمان یک نفر امتیاز فیلم را در IMDb چک کرد و گفت: «محمدرضا. این داستانی که تو میگی عالیه. چرا رتبهی IMDb فیلم ۷/۵ شده؟»
من هم توضیح دادم که «نباید نظر عموم رو جدی بگیریم و فیلم عالیه. داستان رو هم که گفتم. واقعاً دیدنی و شنیدنیه.»
به عنوان آخرین سوال از من پرسیدند: «این فیلم رتبهی R داره. برای جمع دوستانه و خانوادگی خوبه؟» گفتم «قطعاً فیلم خوبیه. اینم احتمالاً به خاطر چند صحنه نوشیدن مشروبه که اصلاً مهم نیست.»
باقی ماجرا را کسانی که فیلم را دیدهاند میدانند (اگر ندیدهاید نبینید که ارزش دیدن ندارد). از همان ابتدا، زبان خشک و ادبیات بیرحم و صحنههای خشن و انبوهی از عریانی و صحنههای جنسی شروع شد. با روش معروف و شناختهشدهی «جلو و عقب کردن فیلم» سعی کردیم اولین صحنهها را رد کنیم. اما ماجرا ادامه داشت. به تدریج تعداد صحنههای نامتعارف آنقدر زیاد شد که باید یک صحنهی متعارف را «شکار» میکردیم.
مدتی سکوت کردم و در دل خودم خجالت کشیدم. اما به جایی رسید که دیگر دفاع از پیشنهادم واقعاً سخت بود. برای اینکه از بار لبخند تمسخر بقیه خلاص شوم گفتم: «اینجاهای فیلم رو ول کنین. اصلش همون چند دقیقهی آخره. سکانسهای آخر واقعاً تأثیرگذاره. اصلاً از اول هم به خاطر اون چند دقیقه دیدن فیلم رو پیشنهاد کردم.»
باقی ماجرا را حدس میزنید. آخرین دقایق هم از نظر چگالی صحنههای نامطلوب فرقی با بقیهی فیلم نداشت. هیچکدام از حرفها و توضیحات من هم در داستان فیلم اتفاق نیفتاد و حتی آخر داستان هم برعکس چیزی که من تعریف کرده بودم تمام شد!
اوضاع من اصلاً خوب نبود و حس خوبی هم نداشتم که یکی از بچهها جملهی جالبی گفت: «روز خوبی بود و با دو فیلم گذشت. البته فیلم محمدرضا خیلی بهتر بود.»
آنچه در آن روز اتفاق افتاد، برای من تجربهی مهمی از «نقش راوی در روایت» بود. اینکه روایت رنگ راوی را میگیرد، پدیدهای واضح و انکارناپذیر است. اما این سطح از تأثیر گرفتن روایت از راوی واقعاً عجیب بود.
روایتهای امروزی ما در عصر دیجیتال
امروز ما بیشتر با فرستادن لینکها و کلیپها و بهاشتراکگذاری پستها و استوریها و توییتهای دیگران، حرفهای این و آن را روایت میکنیم. البته شاید دقیقتر باشد به جای استفاده از اصطلاح «روایت» از «بازنشر» استفاده کنم.
در شکل امروزی روایت، ما معمولاً نقش «راوی» را – به معنای سنتی و دقیق کلمه – ایفا نمیکنیم. روایت، رنگ و بوی ما را نمیگیرد. از ما تأثیر نمیپذیرد. اینترنت که به تعبیر کِوین کِلی در کتاب آینده نزدیک یک «دستگاه بزرگ برای تکثیر رایگان» است، ما را بیشتر به یک «بستر» برای جابهجایی محتوا تبدیل کرده است. اصطلاح share کردن هم به خوبی نشان میدهد که ماهیت این نقش تازه چیست: حرفها و رویدادها و داستانها به یک «کالا» تبدیل شدهاند و ما آنها را – درست مثل نان یا پنیر یا هر کالای دیگر – بر سر سفرهای دیجیتالی به وسعت دنیا با دیگران تقسیم میکنیم.
روایتگران امروز در بهترین حالت، نقش Commentator را ایفا میکنند. فیلم یا کلیپ یا مطلبی را برای دیگران میفرستند و در ادامه هم چند کلمه یا چند جمله به عنوان دیدگاه خود اضافه میکنند. راوی و روایت کاملاً از یکدیگر تفکیک شدهاند.
گفتم بهترین حالت. چون حالت بدتری هم وجود دارد و آن اینکه ما صرفاً نقش «بستر برای جابهجایی محتوا» را ایفا میکنیم. مدتی پیش زمانی که به دوستم گفتم چه شد که تصمیم گرفتی فلان مطلب را بازنشر کنی، گفت من فقط بازنشر کردم. بازنشر به معنای تأیید نیست.
در شبکهها و رسانههای خبری هم نمونهی چنین رفتارهایی را زیاد میبینیم. خبری را نقل میکنند و در ادامه میگویند: «ما این خبر را تأیید یا تکذیب نمیکنیم!»
دنیا دنیای جلب توجه است و نفس «محتوا» توجهها را به خود جلب میکند، بیآنکه راوی نیازی ببیند نقشی از خود بر روی آن باقی بگذارد.
جالب اینکه این شکل از روایتگری منفعلانه به ابزاری برای حفظ دوستیها هم تبدیل شده. دوستی عزیز و قدیمی که چند ماه بود از هم بیخبر بودیم برایم کلیپ یک مصاحبه را فرستاد که زیرش فقط سه کلمه آمده بود: «ببین. حال میکنی.»
چقدر فاصله است از این «ببین حال میکنی» تا ده سال قبل که با همین دوست تلفنی حرف میزدیم و مصاحبهی دیگری را از همین فرد برایم با آب و تاب تعریف میکرد.
تحول در الگوی روایت | خوراکی برای فکر کردن
واضح است که حرفی که احسان عبدی پور میزند – و نکاتی که من به آن اضافه کردم – در مقیاس کلان و در همهی حوزهها درست نیست.
روایت و روایتگری هنوز زمین را به ابزارهای جدید نباخته است. روایتگران منقرض نشدهاند. نهتنها دورنمایی از انقراض آنها به چشم نمیخورد، بلکه ابزارهای جدید فضایی قدرتمند برای روایتگری در اختیار ما قرار دادهاند.
هنوز هم در وبلاگها، لایوهای اینستاگرام، در ویدئوهای یوتیوب و در اتاقهای کلابهاوس، ما با روایت و روایتگران روبهرو هستیم؛ به همان شیوهی قدیمی. یعنی روایتهایی که از راوی تأثیر میپذیرند.
شبکههای بزرگ رادیویی و تلویزیونی با دسترسی به آرشیوهای بزرگ دیجیتال و ترکیب دادههای در دسترس، روایتهای تازهای را از گذشته و حال برایمان میسازند.
اتفاقاً برای ما که مثلاً روایتهای پنجاه سال پیش کشورمان را قبلاً در قالب «قصههایی رسمی» و «دیکتهشده» میشنیدیم، به تازگی فضای مواجهه با روایت (Narrative) و ضد روایت (Counter-narrative) شکل گرفته است. صداها، تصویرها و اعداد و آمار، واقعی و مستند هستند. اما راویها بر اساس سلیقهی خود آنها را با هم ترکیب میکنند و روایتهایی عرضه میکنند که عمیقاً از راوی تأثیر گرفته است.
ابزارهای جدید، نهتنها راویان را منقرض نکردهاند، بلکه آنها را مسلح و مجهز کردهاند. جامعهی راویان هم بزرگتر شده است. حالا ما با اقلیتی از راویان حرفهای و انبوهی از راویان آماتور روبهرو هستیم که ما را در معرض جریانی دائمی و توقفناپذیر از روایتها قرار دادهاند.
تحلیل اتفاقهایی که بر روایت و روایتگری گذشته است، کار تخصصیِ روایتشناسان (Narratologists) است. اما برای ما آدمهای غیرمتخصص هم، به اندازهی کافی سوال برای فکر کردن وجود دارد.
- آیا ابزارهای مدرن روایت کردن، دقت روایتگری را افزایش دادهاند؟ یا زمینه را برای نفوذ و گسترش نسخهی جعلی روایتها هموارتر کردهاند؟
- روایت منفعلانه چه تبعاتی دارد؟ کم کردن نقش راوی تبعات مثبت دارد یا منفی؟
- آیا میتوان از چیزی به نام «روایتگری مسئولانه» صحبت کرد؟
- شکل جدید روایت و ابزارهایی که برای روایتگری و روایتسازی در اختیار ما قرار گرفتهاند، چه فرصتهایی را برای درآمدزایی و ایجاد ارزش اقتصادی خلق کردهاند؟
اما مستقل از همهی سوالها و چالشها، فکر میکنم وقتی از سطح رسمی و کار حرفهای فاصله میگیریم، در سطح روابط دوستانه و ارتباطات عمیق، ما همچنان به شکل سنتی روایتگری نیاز داریم.
من هنوز هم کسی را که به جای فرستادن یک کلیپ (يا در کنار فرستادن کلیپ) برایم دربارهی محتوای آن حرف میزند بیشتر دوست دارم.
هنوز هم کسی را که به جای فرستادن لینک خرید کتابی در یک فروشگاه آنلاین یا فایل پادکستی که کتاب را خلاصه کرده، برایم از حسش هنگام خواندن آن کتاب میگوید، بیشتر دوست دارم.
هنوز هم کسی که منظره را تعریف میکند، از کسی که عکس منظره را – بیهیچتوضیحی – برایم ارسال میکند بیشتر دوست دارم.
شاید بگویید توجیه آن «مهمانی تلخِ در خاطر مانده» است، اما برای من کسی که فیلمی را ناقص، اشتباه و حتی برعکس برایم تعریف میکند، از کسی که لینک آن فیلم را برایم میفرستد عزیزتر است.
دسترسی به روایتهای دست اول و دستنخورده دشوار نیست. آنچه کمیاب شده، نسخههای «دستخورده و دگرگونشده»ای است که رنگ و بوی دوستانمان را به خود گرفته باشد.
شاید چنین روایتی را دیگر نتوان به سادگی نقل کرد – چون دقت کافی ندارد و مستند محسوب نمیشود – اما این نقطهضعف نیست. چنین روایتی، پس از گفتهشدن و شنیدهشدن، به مقصد رسیده و میتواند برای همیشه در ذهن ما بماند. ما آژانس خبری نیستیم که ارزش روایتها را بر اساس امکان بازنشر و بازفروختن آنها بسنجیم.
پینوشت: البته این را هم بگویم که این شکل از روایتگری را نمیتوان همیشه و همهجا و برای همهکس انجام داد. باید آنقدر بختیار باشیم که عدهای – هر چند اندک و انگشتشمار از دوستانمان – آنقدر عزیزمان بدارند و بدانند که روایت ما را – با همهی نقصها و دگرگونیها و دستخوردگیها – به نسخهی اصل ترجیح دهند.












