میخواهم بگویم ……
فقر همه جا سر میكشد …….
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ……
فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست …….
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ……
فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
فقر ، همه جا سر میكشد ……..
فقر ، شب را ” بی غذا ” سر كردن نیست ..
فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر كردن است
———————————————————————————————————
این حرفهای زیبای شریعتی را، میتوان مثل نیایش هر روز صبح خواند و خواند و خواند…
