پیش نوشت یک: کلاً این مناسبتها (از هر نوع) به نظرم یک پیام پنهان دارند. اونهم اینه که دارن به یک چیزی که فراموش شده یا داره فراموش میشه اشاره میکنند. عموم مناسبتها، تلاش و تقلای مذبوحانه برای حفظ (یا وانمود به حفظ) چیزی هستند که حفظ کردنش تفاوت چندانی با مومیایی کردنش نداره.
چیزی که وجود داره و در زندگی جاریه، بعیده نیازمند بزرگداشت و نکوداشت و برگزاری روز و هفته و این چیزها باشه. چرا ما الان هفتهی «آدم بودن» نداریم؟
چون لابد هنوز فکر میکنیم که چنین چیزی باید هر روز و هر لحظه در زندگی جاری باشه و اعلام هفته به عنوان «آدم بودن» (اگر چه ضروری و قابل توجیه هست) اما نوعی نامگذاری توهین آمیز محسوب میشه.
به هر حال، حس من به هفته کتاب و کتابخوانی هم چنین چیزیه.
پیش نوشت دو: در طول این سالها به اندازهی کافی به شکلهای مختلف در زمینهی کتاب و کتابخوانی حرف زدهام و زدهایم. موارد زیر فقط بخشی از این حرفهاست:
- تکنیک های خلاصه نویسی و یادداشت برداری هنگام مطالعه
- مجموعهی نوشتههایم تحت عنوان قصه کتابهای من
- معرفی کتابهای روانشناسی در متمم
- معرفی کتابهای مدیریتی در متمم
- جملات و بخشهای مهم کتابهای زبان انگلیسی که میخوانم (Book Excerpts)
طبیعتاً علاوه بر اینها، دهها مطلب کوتاه و طولانی هم در نقل و تفسیر و تحلیل و گزارش کتابهای مختلف هم نوشتهام که احتمالاً زحمت خواندن خیلی از آنها را کشیدهاید.
بنابراین، در این نوشته فقط میخواهم به چند نکتهی واضح اما مهم اشاره کنم. نکاتی که دغدغهی خودم بوده و هست و فهرستی که به تدریج، تکمیل میشود.
پیش نوشت سه (شخصی): فکر میکنم عشق عجیب من به مطالعه، نیاز به توضیح و تاکید نداشته باشد. علاقه به خواندن و بیشتر خواندن و اگر دقیق و علمی بگوییم اعتیاد به خواندن بزرگترین نعمتی است که در زندگی دارم و اگر آن را در صدر فهرست داشتههایم بنویسم، موارد دوم و سوم و سایر داشتههایم چنان کوچک به نظر میرسند که بودن یا نبودنشان در فهرست، چندان تفاوتی ایجاد نمیکند.
کسانی که از نزدیک من را میشناسند حتماً تایید میکنند که اگر بدانم یک ساعت از عمرم باقی است، آن را صرف خواندن چند صفحه بیشتر میکنم.
نه به دوستی زنگ میزنم، نه از کسی حلالیتی میطلبم، نه با خانوادهام صحبت میکنم و نه هیچ کار و سنت دیگری. علتش هم واضح است. اگر در تمام عمر کاری را انجام داده باشی، حق داری یک ساعت آخر را برای خودت صرف کنی و اگر هم در تمام عمر کاری برای دیگران انجام نداده باشی، با یک ساعت حرف زدن و زنگ زدن و یا زمزمه کردن مناجاتهایی که یک عمر عمل به آنها را فراموش کردهای، چیزی جبران نمیشود.
پیش نوشت چهار (نامربوط – در شرح و تکمیل پیش نوشت ۳): چند سال پیش در کتاب ۴۸ قانون قدرت روبرت گرین، جملهای خواندم که اگر چه کمی سخت یا تلخ به نظر میرسد، اما برای من الهامبخش بوده است.
جمله مربوط به رامون ناروائز (Narvaez) دولتمرد اسپانیایی در قرن ۱۹ است. کشیش بر بستر مرگش حاضر شد و گفت: میخواهی در این لحظات آخر، دشمنانت را ببخشی؟ او پاسخ داد: لازم نیست. همهی دشمنانم را قبلاً کشتهام.
کاهش مطالعهی کاغذی
به نظر میرسد نالیدن از مطالعهی کم در فرهنگ ما، سالهاست به بخشی از عادات روزمرهمان تبدیل شده.
البته به خودم حق میدهم مغرور باشم که طی ماههای اخیر، هر ماه به طور متوسط ۱۸۵ هزار ساعت در متمم مطالعهی مطالب غیرعمومی انجام شده و شاید با توجه به این مسئله، نق زدن من، آن هم برای کسانی که هر یک سهمی در این ۱۸۵۰۰۰ ساعت داشتهاند ناشکری باشد.
به عبارتی، احتمالاً مجموعهی کسانی که در اینجا گرد هم آمدهایم (و آن آمار را با کمک هم ساختهایم) میتوانیم مغرورانه بگوییم که این عناوین رسمی (مثل هفتهی کتاب و کتابخوانی) متعلق به ما نیست و برای بخش دیگری از جامعه هست.
با توجه به توسعه و تحول تکنولوژی و افزایش مدت زمان استفاده ما از صفحه نمایش (Screen Time)، به نظر میرسد که باید در مورد نقد و تحلیلهایی که در حوزهی کتاب و کتابخوانی انجام میدهیم کمی دقیقتر باشیم.
باید مشخص کنیم که از زمان مطالعه (به هر شکل و با هر وسیله) سخن میگوییم یا از زمان کتاب خواندن روی کاغذ.
زمان کتاب خواندن روی کاغذ مشخصاً کاهش یافته است. داستان کاهش تیراژ کتابها را همه میدانیم و سبک فروش دو تا بخر سه تا ببر را در نمایشگاههای کتاب دیدهایم. بخش قابل توجهی از صنعت نشر کتاب کشور هم، یا کتاب با بودجهی دولتی برای مقاصد دولتی است (که به نظر میرسد خواندن و خوانده شدن، یکی از آنها نیست) یا کتابهای درسی دانشگاهی است که البته فروش آنها هم اگر چه بالاست، اما نسبت به قبل کاهش یافته است.
در گفتگو با چند تن از دوستان ناشرم که سهم قابل توجهی از این بازار را در اختیار دارند به این نتیجه رسیدیم که تکثیر غیرقانونی کتابها و نیز قرض دادن و قرض گرفتن کتابها بین دانشجویان ترمهای مختلف از جمله عوامل این کاهش است (از صمیم قلب امیدوارم، این کتاب دادن و گرفتن، اگر فروش صنعت نشر را کاهش میدهد، لااقل نقش همان جزوه دادن و گرفتن در نسل ما را ایفا کند. گاهی در رفت و آمد با دوستان دانشگاه، محصولات زندهی آن تبادل جزوهها را میبینم).
صفحه نمایش به جای کاغذ
در مورد صفحه نمایش به جای کاغذ، دو دسته نگرش کاملاً متفاوت وجود دارد.
برخی صفحه نمایش را دقیقاً جایگزین کاغذ میدانند. به عبارتی معتقدند که زمان مطالعه در کشور ما کاهش نیافته و شاید حتی در سالهای اخیر، افزایش هم یافته باشد.
برخی دیگر، معتقدند که صفحه نمایش، هرگز جای صفحهی کاغذ را نمیگیرد. این را فقط از لحاظ احساسی نمیگویند. بلکه از لحاظ اثربخشی و یا کارایی مورد توجه قرار میدهند.
طبیعی است که میتوان حدس زد هر یک از این دیدگاهها، بخشی از پاسخ درست را در خود جای دادهاند.
فکر میکنم با توجه به اینکه دوران گذر از صفحه کاغذ به صفحه نمایش چه بخواهیم و چه نخواهیم آغاز شده و به نظر هم نمیرسد که روند آن کند یا متوقف شود، بسیار مهم است که هر یک از ما، تکلیف خودمان را با صفحه نمایش مشخص کنیم.
همچنین تصمیم بگیریم که موضع ما نسبت به کاغذ و مطالعهی کاغذی چیست.
احتمالاً حدود ده یا بیست سال دیگر، سهم کاغذ و کتاب کاغذی چنان کم خواهد شد که ما (یا نسل بعد از ما) دیگر با انتخاب بین صفحه کاغذ و صفحه نمایش مواجه نیست. بلکه تنها سوالش (اگر اصلاً حوصلهی فکر کردن به چنین سوالی داشته باشد) نحوهی استفادهی بهتر از صفحه نمایش خواهد بود.
اما برای ما در این سالها و چند سال پیش رو، هنوز پاسخ به این سوال میتواند کلیدی و تعیین کننده باشد.
خصوصاً اینکه سوال در مورد کتاب و مطالعه، چیزی از جنس نحوهی گذراندن اوقات فراغت نیست. بلکه پاسخ درست یا نادرست به آن میتواند بر روی آرامش، آسایش، ثروت، قدرت، رضایت و موفقیت ما، تاثیری مهم و ماندگار بگذارد.
طی روزهای آینده کمی بیشتر این بحث را ادامه خواهم داد.
