داشت سر کوچه از چند تا گربهی دیگه کتک میخورد که بهشون رسیدم. معمولاً گربهها وقتی بهشون میرسم، دیگه دعوا نمیکنن و آروم میشینن. در تفسیر خودخواهانه و خودمحورانه، میتونم بگم که به احترام من – که بهشون غذا میدم – جلوم دعوا نمیکنن. اما واقعیت اینه که با دیدن من، فکر میکنن غذا از روشهایی سادهتر از جنگیدن هم به دست میاد (این یکی از اون نکاتی هست که انسانها هنوز به صورت کامل متوجه نشدن. به خاطر همین جنگها و جنگافزارها هنوز بینشون رواج داره). اما ظاهراً این گربهی کوچیک، فهمیده بود که پیش من جای امنیه. اینه که از توقف گربههای دیگه استفاده کرد و دنبال من چند صد متر راه اومد تا به خونه رسیدیم. دلم نیومد بذارم پشت در بمونه. گذاشتم باهام بیاد بالا. نه من اصرار خاصی کردم و نه اون التماس ویژهای داشت. خیلی …
برچسب:
