مقدمه:
روز چهارشنبه حدود نیم ساعت قبل از برنامه رادیو اقتصاد، متوجه شدم که ماکسیمای من را دزدیدهاند. با پلیس تماس گرفتم و آنها در محل حاضر شدند. به من گفتند که بلافاصله سرقت را ثبت کن. اما من برنامه رادیویی داشتم و احترام به مخاطب ایجاب میکرد که برنامه زنده، دچار مشکل نشود. به رادیو رفتم و بعد به کمک علیرضا نخجوانی – که مانند برادر کارهای مرا پیگیری میکرد – به نیروی انتظامی مراجعه کردیم. خونسردی من برای پلیس هم جالب بود. پرسید: «شما روانشناس هستید؟ چون این عادی نیست که کسی ماشینش را از دست بدهد تا این حد خونسرد باشد». برایش توضیح دادم که «تازه نمیدانی که وضع از این بدتر است و ماشین دیگر متعلق به من نیست و پولش را هم مدتهاست هزینه کردهام و اگر میدانستی در چه وضعیت مالی، این مشکل برایم پیش آمده، شما به جای من سکته میکردی!».
وقتی برگشتم دیدم شادی و سمیه و شیوا در دفترمان نشستهاند و شدیداً غمگین هستند. مجبور شدم آنها را دلداری دهم که اتفاقی نیفتاده و همه چیز خوب است و بالاخره بعدها دوباره ماشین ميخریم و …!
کم کم برای خودم هم عجیب شد که من چرا نگران یا حتی ناراحت نیستم؟ با وجودی که میدانم با در نظر گرفتن جریان درآمدها و هزینههایی که دارم تا چند سال دیگر باید پیاده بروم.
نتیجه:
این چند روز اخیر که فرصت کردهام بدون ماشین پیادهروی کنم و فرصت تلف شده برای رانندگی را به فکر کردن اختصاص دهم، کم کم مسئله برایم شفافتر شد. میزان ناراحتی ما هنگام از دست دادن یک دارایی بستگی به این دارد که آن دارایی چه سهمی از سرمایهی ما را به خود اختصاص میدهد. این روزها، سرمایهی اصلی من تعداد زیادی دوستان و دانشجویانم هستند. همانهایی که کنارم ایستادهاند و با همهی سختیها و ناملایمات، با ایمان به هدفی که داریم تلاش میکنند. همانهایی که بعد از شنیدن این مشکل، چنان جدی مسئله را پیگیری کردند و میکنند که مطمئنم برای دارایی خود چنین نمیکنند. همان صدها هزارنفری که فایلهای صوتی من را گوش میدهند و به سایت من سر میزنند. همان دویست نفری که در نخستین روز از طریق پیام و پیامک، گفتند ماشینهای خود را به من قرض میدهند و آن چند ده نفری که گفتند به من ماشین هدیه میدهند (چنانکه ماکسیما نیز مشمول چنین شرایطی شده بود!).
وقتی سرمایهات «محبت» انسانهاست، از دست دادن صد میلیون تومان عددی نیست که بتواند نگرانت کند. حتی اگر در همان زمان صد میلیون تومان دیگر هم بدهکار باشی!
بعد از تامین هزینههای اولیهی زندگی، ما پول میخواهیم برای اینکه دوستی و محبت دیگران را جلب کنیم و اگر سرمایهی دوستی و محبت موجود باشد، بودن یا نبودن پول، تاثیری بر روند زندگی ندارد.
خوشحالم که دوستان زیادی دارم که وقتی پیاده هم در کنار آنها قدم میزنم، آرامش، امنیت، امید و لذت را با تمام وجود تجربه میکنم.
این همان درسی بود که برای به خاطر سپردنش، باید صد میلیون تومان میدادم. فکر میکنم ارزانترین درس زندگیم بود…

