این مطلب را برای عصر ایران نوشتم. مطلب ظاهری شبیه دلنوشته دارد. اما آنها که قبلاً نوشتههای اینجا و متمم را خواندهاند میدانند که تک تک جملههای این متن، قبلاً در مطالب من با ارائهی رفرنسهای علمی، از تحقیقات روز دنیا به بحث گذاشته شده است. ————————————————————- نخستین روز سال تحصیلی، خاطرهی مشترک همه ماست. این روزها، با شادی و لبخند، خاطرات نخستین روزهای مدرسهی خودمان را مرور میکنیم. اما، اگر کمی فکر کنیم به خاطر می آوریم که آخرین روزهای تابستان، برای بسیاری از ما، آرام و غمانگیز بود. چیزی شبیه غروب جمعهها. احساسی که نسبت به روزهای شروع سال تحصیلی داشتیم و داریم، میگذرد. تلخ یا شیرین، در طول زندگی آنقدر شروعها و پایانهای مهم را تجربه میکنیم، که کمتر فرصتی برای به یاد آوردن آن روزها، باقی میماند. اما، آنچه در طول سال تحصیلی روی داده است، برخوردهایی که پدر و مادر و معلم، با ما داشتهاند، فراموش نمیشوند. حتی اگر در ذهن هوشیار ما، باقی نمانند، در ناخودآگاه ما، میمانند. رفتارهای خوب، همچون دانهای، جوانه میزنند و در سالهای بعد رشد میکنند و رفتارهای نادرست، زخمهایی به جان ما میزنند که اگر در ظاهر، التیام هم بیابد، جای آن را گاه تا پایان زندگی، میتوان در رفتارها و تصمیمهایمان مشاهده کرد. آنچه در اینجا میآید، حرفهای جدیدی نیست. بیشتر از جنس «ذکر» است. بعضی حرفها را باید بارها و بارها گفت و یادآوری کرد. آنقدر زیاد که جدی گرفته شود و اجرا شود. حتی وقتی هم اجرا شد، باید گفت و تکرار کرد، تا اهمیت آنها …
برچسب:
