در چند هفتهی اخیر حجم کارها و تراکم فعالیتهایم در حدی بود که فرصت نشد آنچنان که دوست داشتم و دارم، به روزنوشته بپردازم. چون نوشتن در اینجا تمرکز حواس و ذهن منسجم میخواهد و مثل شبکههای اجتماعی نیست که با به هم چسباندن چند کلمه به هم و ساختن یا بافتن چند جمله، چیزی حاصل شود.
با این حال، چون حداقل یک یا دو هفتهی دیگر هم در وضعیت فعلی خواهم بود و به سادگی نمیتوانم آنجور که باید و شاید بنشینم و به روزنوشتهها بپردازم، گفتم به بهانهی بهروز کردن اینجا از رضا بابایی یاد کنم.
ما رضا بابایی را امسال از دست دادیم؛ به علت سرطانی که حدود یک سال مهمان تن او بود. و چه تلخ که در دوران کرونا آنقدر به «مرگها» و «از دست دادنها» خو گرفتهایم که میل و رغبت سوگواری هم از میانمان رخت بربسته است و ایستگاه به ایستگاه، خبرهای بد را میشنویم و از کنارشان عبور میکنیم.
رضا بابایی را معمولاً با عنوان «نواندیش دینی» معرفی میکنند. اگر چه به نظرم تعبیر و تفسیر عبارت «نواندیش دینی» چندان ساده نیست، اما لااقل آن را راحتتر از «روشنفکر دینی» میتوان درک کردن و پذیرفت.
برای آشنایی با زندگی او کافی است سری به صفحه رضا بابایی در ویکیپدیا بزنید. آرام بود و متین و افتاده. و اهل دنیای واژهها. ادبیات را دوست داشت و ویراستاری را به خوبی میشناخت و حتی بسیاری از کسانی که او را به کتابها و جستارهای تحلیلیاش نمیشناسند، «بهتر بنویسیم» را خواندهاند و از دغدغههای نگارشیاش اطلاع دارند.
سال گذشته نکوداشت برای بابایی با نام «فرزند قلم» برگزار شد که گزارشهایش خواندنی است. از صحبتهای بابایی در آن برنامه، یک جمله بیش از همه در ذهن من حک شده و آن این است که خوانندگی را بهتر از نویسندگی میدانست (+):
«خوانندگی خیلی بهتر از نویسندگی است. لذت بخشی و حتی تاثیرش بیشتر است. بخوانیم و بخوانیم. لذت، صفا، بودگی در خواندن است و نه در نوشتن. من عازمم و حسرتی ندارم جز کتابهایی که نخواندم. نویسندگی هوس است، اما خواندن چیز دیگری است.»
به بیان دیگر معتقد بود که در قلمرو کلمات، مصرف میتواند بر تولید ارجح باشد و این برای ما در دورهای که همه از «نوشتن» و «تولید محتوا» حرف میزنند و طی سالهای اخیر به واسطهی شبکههای اجتماعی، از سمت دیگرِ بام افتادهایم، توصیهای قابل تأمل و تلنگری شایستهی توجه است (چند سال قبل، روند دیگری حاکم بود و مصرفکنندگان، لااقل در دنیای دیجیتال بیشتر از تولیدکنندگان بودند. همان زمانی که من قطار محتوا را نوشتم و بر اهمیت تولید محتوا تأکید میکردم و میگفتم در نوشتن، کمیت را بر کیفیت ترجیح دهید تا کیفیت به تدریج پدیدار شود. توصیههایی که امروز و در فضای جدید، به شکلی محتاطانهتر و ملاحظهکارانهتر مطرح میکنم).
یادگار از رضا بابایی کم نیست. اما من برایتان چند دقیقه از گفتگویش را در صدا و سیمای جمهوری اسلامی در باب «ساختن تمدن اسلامی» آوردهام. اصل گفتگو – که بیشتر از جنس مناظره است – در آپارات وجود دارد و به گمانم به دیدنش میارزد.
او در بخشی از گفتگو تأکید میکند که «تمدنسازی» تعبیری نادرست است و «تمدنها را نمیسازند، بلکه تمدنها ساخته میشوند.»
اگر من بخواهم با ادبیاتی که شما بهتر میشناسید بگویم، تمدنها پدیدار (Emerge) میشوند. نمیشود بودجهای در نظر گرفت و عدهای را فرستاد که: «بروید و تمدن بسازید» و «جوری بسازید که بقیهی تمدنها چشمشان در بیاید و خجالت بکشند.»
اما مستقل از کل صحبتی که بیش از یک ساعت به درازا میکشد، در چند دقیقهی کلیدی از گفتگو نکتهای وجود دارد که حس کردم مناسب است به شکل جداگانه و مستقل در اینجا بیاورم:
در این گفتگو بابایی تعبیر زیبایی را از کنفوسیوس نقل میکند: «اولین ظلم و بدترین ظلمی که انجام شد، ظلم به کلمات بود.»
واقعیت این است که برای سیاستمداران، کلمات چیزی فراتر از «پله» نیستند. پلههایی که بر آنها پا میگذارند تا از نردبان قدرت بالا روند و سپس، زمانی که در اوج قدرت بودند، دستور میدهند که واژهها معناهای تازه را بپذیرند. از قلعهی حیوانات جورج اورول تا همین امروز، بسیار دیدهایم که سیاستمداران گفتهاند: آن کلمهای که آنجور معنا میشد، اینجور معنا میدهد و شما آن را اشتباه فهمیدهاید.
بنابراین، به رغم تلاش و زحمت آقای بابایی، به گمانم این انتظار از «قدرت مستقر» که به واژهها احترام بگذارد، انتظاری دور از واقعیت است.
با این حال، حرف بابایی در حوزههای دیگر هم کاربرد دارد. ما در مدیریت، کسب و کار، مشاوره، برنامهریزی، هدفگذاری، کار گروهی، تعریف و تببین محصول، خلق ارزش و بسیاری از حوزههای دیگر، گرفتار قلب واژهها هستیم. واژه را میگیرند و معنایی دیگر در آن میریزند و به ما تحویل میدهند.
دوستی را دیدم که فعالیت خود را در حوزهی مشاورهی مدیریت، به عنوان یک «اکوسیستم جدید» یا یک «پارادایم تازه» توصیف میکرد.
دوست دیگری را – که اتفاقاً نزدیک و همفکر هم هست – دیدم که برای توصیف دانشکده مدیریت هاروارد از اصطلاح «اندیشکده» استفاده کرد. حال آنکه «دانشکده» با «اندیشکده» تفاوت اساسی دارد و نمیتوانیم برای افزودن اعتبار مقالهای که در یک دانشکده منتشر شده، آن دانشکده را اندیشکده بنامیم.
دیگرانی را هم دیدهام که واژههای دیگر را به نابودی کشیدهاند. مثلاً نوآمی کلاین و حسن عباسی که «دکترین» را برای توصیف داستانپردازیهای خود خرج کردهاند و صدها مثال دیگر از این دست.
بسیاری از ما (من و خوانندگان این متن) در حوزههای مختلف مرتبط با علوم انسانی و مدیریت و کسب و کار فعال هستیم و اگر به سیاستمداران به خاطر واژهبازیهایشان اعتراض داریم، لااقل بر ماست که خودمان به واژهها ظلم نکنیم و حرمتشان را نگه داریم. این کار را به بهترین شکل در قالب مفهوم پردازی یا Conceptualization میتوان انجام داد. یعنی به شکلی دقیق و شفاف، مشخص کنیم که منظورمان از واژهها چیست و آنها را با چه هدفی به کار میبریم.
میدانم که خودم هم از این خطا دور نبودهام و به گمانم در این حوزه نمیتوان «معصوم» بود. اما میتوانیم بکوشیم خطاهایمان را کاهش دهیم و از تبعات منفی بیدقتی در بهکارگیری واژهها بکاهیم.
