بعد از مدتی تنبلی و چند هفته به تعویق انداختن، بالاخره فرهنگ معاصر پویا را خریدم.
البته دو گزینه پیش رویم بود. یکی دانشنامهی کارا و دیگری همین فرهنگ معاصر پویا. دانشنامهی کارا را به دو علت انتخاب نکردم. یکی رویکرد دانشنامهای آن که نیاز من نبود و دیگری خود بهاءالدین خرمشاهی که با او و دستگاه فکریاش راحت نیستم و سختم است که همنشین روز و شبم باشد.
این بود که نهایتاً محمدرضا باطنی جای خودش را روی میزم پیدا کرد.
همیشه انواع دیکشنریهای انگلیسی به انگلیسی را در دسترس داشتم، اما سراغ نسخههای انگلیسی به فارسی نمیرفتم.
هر بار با خودم میگفتم روی میز کارم برای چنین کتاب حجیمی جا ندارم و ضمناً معادلهایی که خودم بر اساس شرح انگلیسی واژهها انتخاب میکنم یا در دیکشنریهای دیجیتال انگلیسی به فارسی استفاده میکنم کافی است (من روی موبایل از نسخهی اندروید اپلیکیشن Dict Box استفاده میکنم که کارهای ابتدایی را خوب راه میاندازد).
اما بالاخره احساس کردم ترجیح میدهم یک همراه مطمئنتر و معتبر داشته باشم که بتوانم به پیشنهادهایش در واژهگزینی بیشتر اعتماد کنم. هنگام استفاده از دیکشنریهای دیجیتال، شبیه کسی بودم که از ویکیپدیا برای کسب اطلاع استفاده میکند؛ منبعی در دسترس اما کمارزش و غیرقابلاعتماد.

نسخهای که خریدم، ویرایش چهارم است. ناشر در پشت جلد، توضیحاتی دربارهی ویرایش جدید داده است. از جمله اینکه تعدادی مدخل جدید به فرهنگ اضافه شده است.
شاید دیدن عکس پشت جلد برایتان جالب باشد:

نخستین روزی که فرهنگ به دستم رسید، شاید حدود یک ساعت، محو خواندن توضیحات پشت جلد شدم و انواع فکرها و تداعیها به سراغم آمد.
در این سالهایی که بیانرژی و بیانگیزهبودن، علت نمیخواهد؛ در تمام این سالهایی که هر آنچه از شاخصهای مثبت و امیدبخش میشناسیم، رو به افول بوده؛ در تمام این ماهها و سالها که برای بسیاری، یاد دادن و یادگرفتن، کاری تفننی بوده، لابهلای گشتوگذار در صفحات اینستاگرام و توییتهای توییتر؛ کسانی هم هستند که به کار خود مشغول بودهاند و جهان خود را داشتهاند.
اکنون خوشحالند که در ویرایش جدید کتابشان، واژههای اینستاگرام و Gene Sequencing و Arthropods هم افزوده شده و مدخلهای فرهنگشان بوی کهنگی نمیدهد.
این رفتار و این تصمیم و این سبک زندگی را میشود به دو شکل دید و قضاوت کرد. یکی اینکه بگوییم اینها از دنیا عقب ماندهاند. دیگر چه کسی فرهنگ میخواهد و میخواند؟ مگر با همین Google Translate کارها راه نمیفتد؟ اصلاً مگر با همین ترجمههای غلط و سرسری عدهی بسیاری نویسنده و مترجم نشدهاند؟ مگر الان دنیای این کارهاست؟ الان که استوری اینفلوئنسرها بازدید چندصدهزارتایی و میلیونی دارد و فلان بازیگر در یک استوری کوتاه و مختصر ده اشتباه نوشتاری دارد و همان حرفها هم تیتر دهها رسانه میشود و در هزاران اکانت در شبکههای اجتماعی بازخورد پیدا میکند، خندهدار نیست که کسی یا کسانی در گوشهای نشستهاند و شادمانند که مدخلی از مداخل فرهنگشان به بندپایان اختصاص یافته است؟ اصلاً مگر در بالاترین ردههای کشور، جملهبندیها مناسب است و انتخاب و تلفظ کلمات (یا اساساً معنا و مفهوم حرفها) درست است که اینها اینگونه در این گوشه نشستهاند و وسواس به خرج دادهاند؟
اما شکل دیگر نگاه به این فعالیتها آن است که بگوییم چنین افرادی کوشیدهاند ارزشهای خود و جهان خود را حفظ کنند؛ جهانی که آن را میپسندیدهاند و چیزهایی که مهم میدانستهاند. بیتردید هزینه هم دادهاند. آنها میتوانستند دست به کارهای دیگری بزنند و منابعشان را به شکل دیگری صرف کنند. میتوانستند سود بیشتری به دست بیاورند. اما همچنان مسیر خود را رفتهاند و آنچه را دوست داشتهاند یا مهم میدانستهاند انجام دادهاند.
من هر چه فکر میکنم نگاه دوم بیشتر به دلم مینشیند. همیشه از این جمله که «الان دنیا دیگر به فلان سمت رفته» یا «الان دیگر عصر، عصرِ فلان است» بدم آمده است. عصر، هر عصری که میخواهد باشد و دنیا، به هر سمتی که میخواهد برود. این گزارهها، مسیر حرکت «گَلهها» و «متوسطها» را میگوید. نمیتوان گفت تودهها و گلهها همیشه مسیر نادرست میروند. اما این هم که فکر کنیم همیشه همین متوسطها مسیر درست را میروند به گمانم اشتباه بزرگی است.
حس شما را نمیدانم. اما فکر میکنم سالها بعد، نام کسانی مانند محمدرضا باطنی، احترام بیشتری برمیانگیزد تا اینفلوئنسرهای امروزی که هر یک صدهاهزار و میلیونها فالوئر دارند و هر روز میکوشند به ما، رستورانی جدید برای خوردن یا شامپویی جدید برای خریدن پیشنهاد کنند.
اما چند کلمه دربارهی محمدرضا باطنی.
قاعدتاً میدانید که ما امسال ایشان را از دست دادیم (۲۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰). محمدرضا باطنی به خاطر صراحت در کلام در دوران پهلوی با محدودیتهایی برای فعالیت مواجه شد و برای تنبیه، او را به فرانسه و آمریکا (برکلی) فرستادند تا درس بخواند. بعد هم که محدودیتها برداشته شد و به ایران بازگشت، پس از مدت کوتاهی انقلاب شد و با فرا رسیدن انقلاب فرهنگی و تلاش برای اسلامیسازی دانشگاهها، از او خواستند خودش به شکل محترمانه تقاضای بازنشستگی کند. یکی از اصلیترین علتها هم این بود که با کنایه دربارهی ستاد انقلاب فرهنگی حرف زده بود و گفته بود: «فرهنگ، نیاز به انقلاب ندارد و به فرض به انقلاب فرهنگی نیاز باشد، ستاد نمیخواهد و تازه ستاد هم بخواهد نباید محدود به شما چند نفر باشد.» (+).
او برای امرار معاش، مدتی مدیریت یک کارخانه گچ را برعهده گرفت که آن را هم، تقریباً بلافاصله پس از راهاندازی، حکومت مصادره کرد و باطنی ناگزیر خانهنشین شد. افسردگی جدی پیدا کرد و به تشویق و حمایت همسرش، نزد روانپزشک رفت و کوشید بر آن بیماری غلبه کند. در نهایت، به پیشنهاد همسرش، به کار ترجمه مشغول شد و بعداً به دعوت فرهنگ معاصر (آقای داود موسایی) به نگارش فرهنگ معاصر پویا مشغول شد که تهیه و تدوین نخستین ویراست آن هفت سال طول کشید و پس از آن پیوسته بهروز شده است.
تصور اینکه کسی چون باطنی، با چنان رزومهای (که استادی در MIT بخشی از آن بود) در چنان شرایطی، گوشهای مینشیند و واژه به واژه، معادلها را مینویسد و جمع میکند، ترکیبی از تلخی و شیرینی با خود دارد. تلخی سوزاندن منابع کشور – که سیاست همهجانبهی همهی این سالهای تصمیمگیران و سیاستگذارانمان بوده است – و شیرینی امید یک انسان.
علی دهباشی عزیز، برای محمدرضا باطنی هم مانند بسیاری از بزرگانمان نکوداشت برگزار کرده، و فایل ویدئویی سخنرانی باطنی را در کانال تلگرام بخارا منتشر کرده است. مدت این سخنرانی ۲۵ دقیقه است و اگر از من بپرسید، ارزش دیدن و شنیدن دارد:
توضیح پایانی اینکه تخصص محمدرضا باطنی، زبانشناسی و به طور خاص، جامعهشناسی زبان است. بنابراین طبیعی است که در پیشنهادهایی که برای ترجمه ارائه میدهد، در انتخاب واژهها و در جملهبندیها و سبک نگارشش، نگاه زبانشناسانه غالب است. اگر با رویکرد زبانشناسانه آشنایی ندارید، شاید خواندن دو مقالهی او، یکی با عنوان اجازه بدهید غلط بنویسیم (در نقد غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی) و دیگری با عنوان زبان فارسی عقیم است؟ کمککننده باشد.
