پیش نوشت: این مطلب – مثل بسیاری از نوشته های دیگر من – از ساختار و انسجام کافی برخوردار نیست. تداعیهایی است که در اثر مرور تیتر رسانهها در ذهنم شکل گرفته و بدون «آداب و ترتیب» آنها را در اینجا مینویسم.
جایزه صلح نوبل: متفاوت با سایر جایزه های نوبل
از سال ۱۹۰۱، تقریباً هر سال، دانشمندان و بزرگان علم در استکهلم سوئد جمع میشوند و یکی از نامآورترین مراسمهای علمی به عنوان نوبل و بر اساس وصیت آلفرد نوبل برگزار میشود.
اگر نگوییم مهمترین، اما بیشک میتوانیم بگوییم مشهورترین جایزه علمی جهان جایزه نوبل است.
تقریباً تمام نهادهایی که درگیر تصمیم گیری و اعطای جایزهی نوبل هستند، در سوئد مستقرند. البته باید جایزه صلح نوبل را یک استثنا دانست که تصمیم گیری در مورد آن در نروژ انجام میشود و جایزهی آن هم بر خلاف سایر جایزهها در اسلو (Oslo) اعطا میشود.
به طور دقیق مشخص نیست که چرا آلفرد نوبل، نروژ را برای جایزه صلح انتخاب کرد (+). اما قطعاً میتوان این را از تصمیمهای هوشمندانهی نوبل دانست. چرا که بیشترین چالشهای جایزه نوبل مربوط به نوبل صلح بوده است و اگر چه نارضایتیها از نوبل صلح، به هر حال روی نوبلهای دیگر تاثیر میگذارد، اما حداقل افراد مطلعتر در جهان همیشه به خاطر دارند که جایزه صلح نوبل، در ساختاری متفاوت مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
چالشهای جایزه نوبل در رشته های غیرصلح
در گذشتههای دور، مواردی بوده که جایزه نوبل به کسانی اعطا شده است که بعداً مشخص شده نظریهها یا کشفیات آنها اهمیت و اثرچندانی نداشته و یا کاملاً نادرست بودهاند.
امروز این اتفاق کمتر میافتد. چون معمولاً کمیتهی نوبل چند دهه صبر میکند تا مطمئن شود که فعالیتهای دانشمندان، از اعتبار کافی برخوردار بوده و به اندازهی کافی بر دنیای علم اثر گذاشته است.
اگر چه هنوز هم، مسائلی هست که در ذهن مردم به شکل ابهام (يا دلگیری) باقی میماند.
استیون هاوکینگ هنوز جایزه نوبل نگرفته است. اگر چه خودش به شوخی میگوید که مشکل در این است که نظریهاش جلوتر از زمان خودش است و «هنوز» شواهد کافی برای آن یافت نشده و اگر به اندازهی کافی عمر کند، ممکن است شواهدی پیدا شود که کمیته نوبل هم اهمیت کارش را بفهمند.
در بحث جیمز واتسون از روزالیند فرانکلین نام برده بودم. کسی که در کشف ساختار هلیکس و مارپیچی DNA نقش کلیدی داشت و در کمال شگفتی جایزه نوبل را دریافت نکرد.
البته شانس کمیته نوبل این است که تا ۵۰ سال پس از اعطای جایزه، کاندیداهای جایزه افشا نمیشوند و این مسئله کمک میکند تا کسانی که جایزه را اعطا میکنند فرصت پیدا کنند تا قبل از اینکه لازم شود به خاطر انتخابشان پاسخگو باشند، بمیرند.
در مورد روزالیند هم (که سال ۱۹۵۸ فوت کرد) این گمانه زنیها وجود داشت که احتمالاً در فهرست نامزدها بوده و در سالهای ۱۹۶۲ که واتسون نوبل گرفت، به علت فوت کردنش جایزه را دریافت نکرده است (قانون نوبل این است که جایزهی نوبل به زندگان تعلق میگیرد).
سال ۲۰۰۸ بود که با انتشار فهرست نامزدهای نوبل تا ۱۹۵۸ مشخص شد که کمیته نوبل اساساً از روزالیند فرانکلین غافل بوده است.
در واقع آنچه ما در مورد نامزدهای نوبل میشنویم، عمدتاً یا حدس و گمان است و یا مربوط به فهرست اولیه (شامل صدها و گاه هزاران نفر) میشود و فهرست نهایی نامزدها را کسی نمیداند.
گاندی و جایزه صلح نوبل
اما شاید کمتر اتفاقی برای جایزه صلح نوبل به اندازهی نوبل نگرفتن ماهاتما گاندی شرم آور باشد.
اکنون که بیش از پنجاه سال گذشته و فهرست نامزدها افشا شده، میدانیم که گاندی در سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۷ در فهرست نامزدها بوده. اما جایزه را دریافت نکرده است.
این ماجرا آنقدر سوال برانگیز بوده که بنیاد نوبل صفحهای را در سایت خود به توضیح و تشریح ماجرا اختصاص دهد و بکوشد جزئیات آن را (بیشتر شبیه ابراز ندامت تا شبیه توجیه) منتشر کند (+).
محدود بودن نگاه کمیته نوبل به اروپا و آمریکا میتواند یکی از علتهای این مسئله باشد.
مسئلهای که باعث میشود بعضی نویسندگان تراز دوم جایزهی نوبل ادبیات را بگیرند و کسی مانند تولستوی در فهرست برندگان نوبل ادبیات نباشد.
بحرانهای هند و پاکستان و ملی فرض کردن گاندی (به جای اینکه او را شخصیتی جهانی در نظر بگیرند) میتواند از جمله ریشههای دیگر باشد.
به هر حال، به یادآوردن اینکه کسی مثل هنری کیسینجر جایزهی صلح نوبل دریافت کرده (و دو نفر از اعضای کمیته نوبل برای همیشه از آن استعفا دادهاند تا در لحظهی اعطای جایزهی کیسینجر در سالن نباشند) ماجرا را تلختر میکند.
قطعاً کیسینجر را میتوان از هوشمندترین تحلیلگران سیاسی جهان دانست. اما جایزه صلح نوبل مشخصاً جایزه هوش سیاسی نیست و به تعهد به صلح اعطا میشود.
دنیا شاید کیسینجر را بیشتر به خاطر مشارکت در کودتای شیلی دوست ندارد. ولی ما ایرانیها او را بیشتر به خاطر مواضعش در جنگ ایران و عراق دوست نداریم. جملهی معروفی که در مورد جنگ ما گفته بود هنوز هم برایمان تلخ است: متاسفم که در جنگ ایران و عراق، نمیشود هر دو طرف ببازند.
جایزه صلح نوبل برای کیسینجر از این جهت عجیب است که کیسینجر به صورت اتفاقی خشونت آفرین نشده. بلکه جنگ منطقهای و استهلاک داخلی، در مدل ذهنی او از جمله ابزارهای قدرتمند (و مشروع) برای تغییر ساختار نظم در جهان است.
کیسینجر در نظریههای خود مستقیم و غیرمستقیم، از یک ایدهی مهم دفاع میکند: در برخی منطقههای دنیا، در هر جنگی باید آمریکا طرف کشور ضعیفتر را بگیرد. تا جنگ زود به پایان نرسد.
شاید همین موضع بود که در زمانی که به سنا دعوت شد تا در مورد JCPOA (که ما به آن برجام میگوییم) نظر دهد، با برجام مخالفت کرد. او معتقد بود که همین الان هم ایران از عربستان قویتر است و منطقی است که توافق جدیدی که باز هم ایران را قدرتمندتر کند انجام نشود. در واقع معادلات کیسینجر اینجا هم حمایت از طرف ضعیفتر را – برای مستهلک شدن منابع منطقه – توجیه میکرد.
مکانیزمی که گاه و بیگاه در مواضع امروز آمریکا در کشورهایی مانند سوریه هم میبینیم (خصوصاً در مورد تغییر مواضع ناگهانی آنها با تغییر دینامیک قدرت در سوریه).
بگذریم.
اینها قاعدتاً کار متخصصان علوم سیاسی است. اما شاید ما هم به عنوان انسان عادی با سواد کوچه و خیابانی خودمان، حق داشته باشیم از اینکه کیسینجر را در فهرست برندگان جایزه صلح نوبل میبینیم و مثلاً گاندی را در آن فهرست نمیبینیم، ناراحت شویم.
اما به هر حال، شاید برای من و خوانندگان این وبلاگ که جایزهی نوبل احتمالاً قرار نیست به بسیاری از ما اعطا شود، هنوز هم این داستان بتواند الهام بخش باشد.
این که گاندی جایزه صلح نوبل را دریافت نکرد، به هیچ وجه از اعتبار او، از نام او، به قول امروزیها از برند شخصی او نمیکاهد.
این بنیاد نوبل است که هنوز باید برای غفلت آن سالها بهانه تراشی کند.
این بنیاد نوبل بود که در سالی که گاندی ترور شد، نتوانست (یا خجالت کشید) جایزه صلح نوبل را به هیچ فرد دیگری اعطا کند و صرفاً اعلام کرد: امسال، هیچ فرد زندهای وجود نداشت که شایستهی دریافت جایزهی صلح نوبل باشد.
گاندی حتی از نوبل هم بزرگتر است. همچنانکه هاوکینگ. همچنانکه روزالیند فرانکلین.
همچنانکه به اینشتین، با گرفتن نوبل فیزیک در ۱۹۲۱ چیزی اضافه نشد و اگر هم جایزه را به او نمیدادند چیزی از او کم نمیشد. در بهترین حالت، بنیاد نوبل برنده شد که توانست نام اینشتین را در فهرست خود داشته باشد.
شاید مسیر رشد، توسعه، موفقیت و پیشرفت از زمانی شروع میشود که هر یک از ما، نگاه از تشویقهای بیرونی میگیریم و بر درون خود متمرکز میشویم.
میپذیریم که قرار نیست کسی در بیرون، ما را به خاطر دستاوردهایمان تشویق کند. اگر چنین تشویقهایی رخ داد، آرام از کنارشان عبور میکنیم (در حد نسیم خنکی که به تصادف و ناخواسته در هوای گرم بر چهرهی ما وزیده) و اگر هم رخ نداد، بی آنکه افسوس بخوریم به مسیرمان ادامه میدهیم.
نوبل جایزهی بزرگی است.
اما در زندگی هر یک از ما، جایزهها و قدردانیها و رقابتهای زیادی هست.
از رتبه بندیهای مدرسه تا رتبه بندیهای دانشگاه. تا المپیادها. تا انتخاب کارمند نمونه. تا انتخاب بهترین شرکت. تا انتخاب موفقترین کسب و کار. تا انتخاب بهترین برند از نگاه مشتریان و هر چیز دیگر.
اگر از این ارزیابیهای بیرونی فاصله بگیریم و مسیر خودمان را ادامه دهیم (چنانکه گاندی این کار را کرد)، روزی میرسد که دیگران، باید به خاطر اینکه ما را در فهرستهایشان ندیدهاند عذرخواهی کنند یا برای اشتباههایشان بهانه بیابند.
اگر شرکتی، امروز نتوانست ما را برای خودش حفظ کند، میتوان به شکلی کار و تلاش کرد که روزی به خاطر نداشتن ما و نبودن ما در آن مجموعه، ابراز تاسف کند.
و عجیبتر اینکه مطالعهی زندگی کسانی که با این مدل ذهنی زندگی کردهاند نشان میدهد، این نوع نگرش آنها را چنان به سرعت از دغدغهی فهرستها و رتبه بندیها و نشانها و نمایشها دور میکند که حتی، میل و رغبت دیدن آن پشیمانیها و عذرخواهیها و بهانه جوییها هم در دلشان میمیرد و رنگ میبازد.
