پرده اول: کریس ارمسن (Chris Urmson) در برنامه تد در مورد اینکه خودران ها، خیابان را چگونه میبینند صحبت میکند (سخنرانی کریس ارمسن در تد). او مدیر فنی ارشد (CTO) پروژه خودران ها در گوگل است.
بسیاری او را یکی از مغزهای متفکر بزرگ در زمینه خودرانها (اتوموبیلهای بدون راننده) میدانند. اما خودش، در مصاحبهها بارها به صورت غیرمستقیم – و البته متواضعانه – به نکتهای اشاره میکند که نشان میدهد نقش خودش را کمی بزرگتر و جدیتر میبیند.
او توضیح میدهد که قبل از کارها و تلاشها و برنامههای او، همیشه فرض بر این بوده که تکنولوژی قرار است در نقش کمک کننده (Assistant) برای راننده باشد. اما او این ایده را مطرح کرده که تکنولوژی میتواند و باید جایگزین راننده باشد. البته بحث او فقط مطرح کردن ایده نبوده و کریس ارمسن این باور را تا پیاده سازی هم به پیش برده است.
پرده دوم: مدتی پیش، بدون اینکه توضیح مشخصی منتشر شود، کریس ارمسن در وبلاگ خود مینویسد که گوگل را ترک کرده و به فرصت های شغلی جدیدی فکر میکند. پروفایل او در لینکدین به روز نشده و بین اهالی دنیای تکنولوژی شایع است که هر کس بعد از ترک شغل، پروفایلش را به روز نکند، احتمالاً در اپل استخدام شده است! اپل هم بی سر و صدا به صورت جدی بر روی خودروهای بدون راننده کار میکند و هم چندان علاقهای به فعالیت جدی و گسترده تیم فنیاش در شبکه های اجتماعی ندارد. چون احساس میکند که ساده ترین تعاملها هم ممکن است با نشت اطلاعات و ایده ها همراه شوند.
به نظر نمیرسد چنین حدسی الزاماً صحیح باشد. اما مشخص است که به هر حال، کریس ارمسن در جایی از صنعت خودرو در زمینه تخصص خودش یعنی خودرانها به فعالیت ادامه خواهد داد.
پرده سوم: بیش از ده سال گذشته است. در جلسه کوتاهی که برای ترک شرکت با مدیر ارشد آلمانی شرکت داشتم، حاشیهی بحثمان به یک نکتهی جالب کشیده شد. او میگفت: اگر در دو شرکت زیرمجموعهمان، دو نفر داشته باشیم که سهمی کلیدی در خلق کسب و کارهایشان داشته باشند، اگر ببینیم که آیندهی آن کسب و کارها روشن و امیدبخش است، فضایی ایجاد میکنیم که جای آن دو نفر با هم عوض شود. در این حالت، هر یک با درآمدی بسیار بیشتر، در موقعیت شغلی دیگری قرار میگیرند، اما در آینده ادعای مالکیت و سهم خواهی از کسب و کار را نخواهند داشت و نمیتوانند داشته باشند. به این کار، اخراج از طریق ارتقاء میگویند.
پی نوشت یک: به نظر میرسد که باید طی چند سال آتی موفقیت جدی خودرانها را ببینیم. احتمالاً این موفقیت فقط در حد تست در لابراتوارها نخواهد بود و اقتصادهای جدیدی را هم شکل خواهد داد. آنقدر که میارزیده کریس ارمسن (و به فاصلهی کمی سه نفر از همکاران متخصص او) وادار به ترک موقعیت استراتژیک خود شوند. در واقع، از دست دادن آن دانش و تجربه ارزشمند، به کسب سهام بیشتر از شرکتی که احتمالاً طی دو یا سه سال آتی نامش را خواهیم شنید و طی پنج یا شش سال آتی، مانند گوگل و فیس بوک و اینستاگرام، در موردش حرف خواهیم زد، میارزیده است.
پی نوشت دو: بر این باور هستم – و هیچ استدلال صریح و قطعی هم برایش ندارم – که نسل تکنولوژیستهای ثروتمند به سادگی ادامه پیدا نخواهد کرد و دوباره با مدیران ثروتمند و موفق مواجه خواهیم شد. بیل گیتس و استیو جابز و زاکربرگ و سیستروم و رید هافمن و جف بزوس، نسلی بودند که چون کسی کار آنها را باور نداشت و تکنولوژی را به عنوان آیندهی جهان جدی نمیگرفت، در سکوت و سیاهی، بزرگ شدند و به جایی رسیدند که تعداد زیادی اقتصاد جدید خلق کردند که تک تک آنها از اقتصاد بخشی از کشورهای جهان بزرگتر هستند. امثال بیل گیتس و زاکربرگ و سرگی برین، به عنوان میلیاردرهایی که کدنویسی هم بلد هستند، احتمالاً به سادگی تکرار نخواهند شد.
امروز همهی چشمها متوجه دنیای تکنولوژی است و تکنولوژیستهایی که دانش اجرایی دارند، قبل از آنکه بفهمند کسب و کار و اقتصاد چیست، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، در ساختار اقتصادی مدیران و سرمایه گذاران جذب و حل خواهند شد.
پی نوشت سه: همیشه نگران رویای آمریکایی یا American Dream در بین نسل جدید تکنولوژیستهای ایرانی هستم. همان تفکر رشد گاراژی و استارت آپ داشتن و چای و قهوه خوردن و Post-it به دیوار چسباندن و هیاهوی آخر هفته در استارت آپ ویکندها و تلاش برای جذب سرمایه گذار و خوابیدن در زیرزمینها به امید بیدار شدن در کاخهای رویایی.
غافل از اینکه اگر سرمایه گذاران دهه 80 و 90 میلادی و دوران پس از حباب دات کام با سرمایه گذاریهایشان به سهمی کوچک و سودی معقول راضی بودند و انتظار این سودهای هنگفت را نداشتند، امروز سرمایه گذاران، با رویای سود زیاد میآیند و اینها که از کل تکنولوژی، برنامه نویسی و UI و UX و اپلیکیشن را میفهمند و از کل مدیریت و استراتژی، واژهی استارت آپ را شنیدهاند، دیر یا زود رویاهای خود را با حرص و انگیزهی رشد سریعتر تسلیم آنها خواهند کرد.
وقتی که میبینم شرکتهای استارت آپی ما، با چند جوانی که در زندگی هرگز رقمهایی مثل صد میلیون یا یک میلیارد تومان را ندیده و نفهمیدهاند، چالش اصلی خود را نه استراتژی و مدل کسب و کار و تفکر سیستمی، بلکه جذب سرمایه گذار میبینند و تحقیق رویای خود را نه در رابطه بلندمدت با مشتری، بلکه در تبلیغات گستردهی مجازی و محیطی جستجو میکنند، کمی نگران میشوم.
مدل راه انداختن کسب و کار و جستجوی سرمایه گذار، مدل دهه نود و سالهای آغازین قرن جدید در آمریکا بود. امروز، چه درآمریکا و چه در ایران و هر نقطهی جدید، مدلهایی که خلاقانه و پایدار باشند و بتوانند ثروت و ارزش را از درون و نه با سرمایه گذاری خارجی خلق کنند، احتمالاً آیندهی درخشانتری را تجربه خواهند کرد.
بهشت ثروت دورتر شده و پل صراط آن باریکتر. تکنولوژیستها – اگر مدیریت و اقتصاد و فلسفهی تکنولوژی دیجیتال را عمیق و با روح و جان نفهمند – به راحتی گذشته به بهشت نمیروند.




