پیشنوشت: این نوشته، ادامهی مطلبی است که با عنوان مراحل انتخاب رشته تخصصی نوشته بودم. آنچه دفعهی پیش گفتم را میشود در این جمله خلاصه کرد که: «انتخاب رشتهی تخصصی، دغدغه و چالشی است که در مراحل مختلف رشد و یادگیری، به شکلهای متفاوتی در زندگی ما پدیدار میشود.»
سه الگو برای انتخاب رشته تخصصی
همهی کسانی که دغدغهی یادگیری تخصصی و عمیق را دارند، در مسیر رشد و یادگیری، دیر یا زود به نقطهای میرسند که متوجه میشوند یادگیری تخصصی چیزی فراتر از خواندن چند کتاب یا اخذ یک جین مدرک و گواهینامه از مراکز و موسسات مختلف دولتی و خصوصی است.
اما مسئله در همینجا تمام نمیشود. حتی پس از اینکه بپذیریم آموزش رسمی کافی نیست، این سوال باقی است که حالا باید چه مسیر و سبکی را برای یادگیری تخصصی انتخاب کنیم؟ به عبارت دیگر، هر یک از ما به یک استراتژی یادگیری منسجم نیاز داریم؛ بحثی که موضوع نوشتهی قبلی من بوده و بهانهی وشتن این مطلب هم هست.
به نظر میرسد که به علتهای متعددی – که خارج از فضای نوشتهی فعلی است – همه کمابیش پذیرفتهاند که انتخاب یک رشتهی تخصصی و متمرکز کردن عمر برای یادگیری عمیق آن، نه کارآمد است و نه سودمند.
به تعبیر زیبای کُنراد لورنز (Konrad Lorenz)، این روش ما را به آموختنِ همهچیز دربارهی هیچ چیز میرساند:
Scientists are people who know more and more about less and less, until they know everything about nothing.
اگر بخواهیم این جمله را به زبان خودمان ترجمه کنیم، میتوانیم بگوییم: «همانقدر که اقیانوسی به عمق یک بند انگشت، بیفایده و ناکارآمد است، چاههای عمیق با قطر یک بند انگشت هم، تقریباً به کار هیچکس (چه رهگذر و چه صاحب چاه) نمیآیند.»
اگر این فرض را بپذیریم، سوال انتخاب زمینهی یادگیری حرفهای و تخصصی به مسئلهای جدیتر تبدیل میشود و علاوه بر سلیقه، باید مسئلهی استراتژی را هم در آن لحاظ کنیم.
من در اینجا سه گزینهی استراتژیک را که به ذهنم میرسد مینویسم و شرح میدهم و باقی بحث را به نوشتههای بعدی در این زمینه موکول میکنم:

استراتژی T
فکر میکنم استراتژی T، یکی از شناختهشدهترین استراتژیها برای حرفهایشدن باشد. نویسندگان و کتابهای بسیاری هم به این استراتژی پرداختهاند و عنوان T هم تقریباً جا افتاده و رواج پیدا کرده است.
به این معنا که فرد، یک حوزهی گسترده را به شکل رسمی و در حد متعارف یاد میگیرد. سپس عمر خود را روی یکی از بخشها و زیرمجموعههای آن حوزه متمرکز میکند.
مقالهی بسیار خوبی هم که امیرمحمد زیر مطلب قبلی معرفی کرده بود، به همین موضوع اشاره داشت: تخصصیشدن و تخصصیتر شدن.
استراتژی T را میتوانیم اینطور به خاطر بسپاریم که خط افقی بالای T، یادگیری کمعمق و گسترده و عمومی را نشان میدهد و خط عمودی، بخشی را که به شکل تخصصیتر آموخته شده است.
مثال متعارف استراتژی T را معمولاً از پزشکی انتخاب میکنند. اما الان در مدیریت کسب و کار (MBA) و بسیاری از رشتههای دیگر هم، الگوی T را در قالب گرایشهای تخصصی میبینیم: مثلاً یک نفر MBA را با گرایش بازاریابی میخواند و دیگری استراتژی.
اما نباید در اینجا به الگوهای آموزش رسمی محدود شویم. این رویکرد در یادگیریهای شخصی هم قابل استفاده است. مثلاً به استراتژی محتوا فکر کنید.
یک بار هشتگ استراتژی محتوا یا استراتژیست محتوا را در اینستاگرام چک کنید تا از تصویری از فراوانی این تخصص در کشورمان به دست بیاورید. من که همیشه به شوخی میگویم هر کسی را با هر سن و سالی در کوچه و خیابان دیدید که یک موبایل (حتی قسطی) خریده و یک سیمکارت (حتی اعتباری) در آن دارد، فرض کنید مدعی استراتژی محتواست؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود.
یک نمونهی استراتژی T برای کسی که به سمت محتوا و استراتژی محتوا میرود این است که مفاهیم و مبانی کلی را یاد بگیرد (و همیشه هم خودش را به روز کند)، اما تخصص خودش را روی محتوای ویدئویی بگذارد. منظورم از تخصص این است که مثلاً:
- بیشترِ نرمافزارهای تولید و ویرایش ویدئو را بشناسد (و کار با بعضی از آنها را بداند)
- هر مقاله و تحقیقی دربارهی ویدئو مارکتینگ در هر ژورنالی در هر جای جهان منتشر میشود، بخواند
- راجع به هر موضوعی که زیرمجموعهی محتوای ویدئویی محسوب میشود، بنویسد یا بگوید یا ویدئو ضبط کند
- کسانی را که در صنعت محتوا، به طور تخصصی مدعی ویدئو و محتوای ویدئویی هستند، پیگیری و رصد کند
- با مجموعهها و شرکتهایی که در زمینهی تولید محتوای ویدئویی فعالیت میکنند، رابطهی فعال و قدرتمند بسازد.
- خودش روی ویدئو مارکتینگ مطالعه و تحقیق کند (نه اینکه مقاله چاپ کند؛ اما حداقل مطالعاتی داشته باشد که بتواند آمار و ارقام و تحلیلهای خودش را هم در کنار حرفها و ادعاها و خروجیهای مطالعات دیگران قرار دهد)
اگر از من بپرسید، یک متخصص محتوای بصری، میتواند در اوضاع فعلی کشور ما، درآمدی قابل مقایسه با یک متخصص گوش و حلق و بینی داشته باشد (برابر نه؛ قابل مقایسه).
اما کجا میتوانید کسی را پیدا کنید که دلش بیاید دربارهی محتوای بصری حرف بزند و وقتی از حرف از پادکست میشود، سکوت کند؟
انتخاب نکردن استراتژی T باعث شده که ما الان، یک اکوسیستم از استراتژیستهای محتوا داشته باشیم که همه هر روز، سمینار و رویداد دارند و کتاب و حتی اتوبیوگرافی مینویسند، اما به نسبت تلاشی که میکنند و این در و آن دری که میزنند، شناخته نمیشوند.
استراتژی V
اسم V را از خودم درآوردهام: به خاطر شکل خاص این حرف انگلیسی؛ تا بتوانم آن را کنار استراتژی T قرار دهم.
اما اصطلاح متعارف برای استراتژی V، تخصص میانرشتهای یا Inter-disciplinary است.
اینکه یک نفر به جای یک حوزهی تخصصی، دو حوزهی تخصصی انتخاب کند و بکوشد در سرزمینی که میان آن دو قرار میگیرد، جایی برای خودش دست و پا کند.
در واقع دو شاخهی حرف V را در نظر بگیرید و فرض کنید محل زندگی شما جایی درون شکاف V میان آن دو رشته است.
کسی که به سراغ استراتژی V میرود، معمولاً ادعا نمیکند که در هیچیک از دو رشته، پیشتاز است (البته در سطح جهان، نمونههایی داریم که چنین باشند).
اما ادعایش این است که قلمرو میانرشتهای را میشناسد و میفهمد.
بعضی از مثالهایی که من به ذهنم میرسد:
- پزشکی و علوم آماری و تحلیل عددی
- Data Science (علوم داده) و دانش IT
- استراتژی محتوا و آنالیتیکس
- بیولوژی و پیچیدگی
- حقوق و IT
- بازارهای مالی و علوم داده
- اقتصاد و شبیهسازی
- اقتصاد و تئوری سیستمها
- UX و علوم شناختی
فقط باید به خاطر داشته باشیم که در اینجا، چسباندن هر چیزی به هر چیز دیگر، الزاماً یک قلمرو میانرشتهای باز نمیکند. مثال خوبش، شاید نورومارکتینگ باشد که ژست و ادعای یک قلمرو میانرشتهای را دارد؛ اما غالب مدعیانش همان فعالان مارکتینگ هستند که چند مقالهی نورولوژی را هم ورق زدهاند و چند آزمایش fMRI و Eye Tracking و EEG و بایومتریکس را به هم میچسبانند و مرور میکنند و در انتها، دوباره سراغ حکمهای قطعیِ غیرمستدل خودشان میروند.
اگر از من بپرسید، الان یکی از کارهایی که هنوز بازارش دنج و خلوت مانده، تحلیلهای عددی است. مثلاً رشتهای مثل مدیریت یا دیجیتال مارکتینگ، بیشتر دهان باز و زبان دراز میخواهد (این رشتهها را گفتم تا حداقل نقهایش تا حدی به خودم برگردد نه دیگران).
اما اکثر فعالان این رشته، سوادی در حد چهار عمل اصلی دارند و در بهترین حالت، میانگین و نسبت و تناسب و ضریب همبستگی را هم میفهمند.
اگر کسی تحلیل داده را به شکلی عمیق و حرفهای و عملی یاد بگیرد و کنار دانش مدیریت یا دیجیتال مارکتینگ قرار دهد، استراتژی V را به شکلی اتخاذ کرده که حداقل یک دهه، میتواند ارزش آفرین باشد و زندگی علمی و حرفهای و مالی خوبی را برای خودش سامان دهد (تا ببینیم بعد از آن، آیا هنوز روشهای تحلیلی انسان-محور بهکار میآیند یا نه).
البته باید یادآوری کنم که هیچکس نگفته تخصص میانرشتهای حتماً میانِ دو رشته است و مثلاً سه یا چهار رشته نیست؛ اما من در اینجا برای سادگی بحث و البته تعیین هدفی در دسترس، از ترکیبهای دو رشتهای مثال زدم.
استراتژی M
اسم M را به دو علت انتخاب کردم. یکی اینکه حرف اول Multi-disciplinary است و دیگر اینکه m، سه شاخهی موازی دارد که به هم نمیرسند.
این استراتژی یادگیری، به این معناست که فردی دو یا چند رشتهی تخصصی را که با یکدیگر همافزایی و سینرژی ندارند خوانده و اکنون هم در حال ادامه دادن همزمان آنهاست.
علتها و انگیزههای متعددی میتوانند فرد را به این سمت سوق دهند. من چند مورد را که به ذهنم میرسد مینویسم:
یکی از رشتهها، رشتهی دانشگاهیِ فرد است.
فرض کنید من مکانیک خواندهام و در دانشگاه نسبتاً خوبی هم این درس را خواندهام. حالا در حوزهای فعالیت میکنم که از آن رشته فاصله دارد و دانستههای قبلیام هم، همافزایی چندانی ایجاد نمیکنند.
یک بار باید خودم را خلاص کنم و این زنجیر را از پایم باز کنم و بگویم: آن رشته و مدرک و دانشگاه را فراموش کن و یاد بگیر که آنها خاطرات دیروز تو هستند، نه رزومهی فردای تو. تمام!
اما وقتی چنین نمیکنم و در ذهن خودم، آن بخش از زندگی را از هویتم پاک نمیکنم، بار آن رشته روی دوش و شانهام باقی میماند.
یکی از رشتهها در ذهن همقطارانِ یک نفر، پرستیژ بالایی دارد.
دوستی دارم که نقاش و هنرمند است و اخیراً از دوست دیگرم، مدرک DBA خریده و معتقد است که دکتر شده است.
حالا هر از گاهی باید وقت بگذارد و خودش را در ترمینولوژی مدیریت (و نه دانش آن) به روز کند و همزمان به کار واقعیاش هم که هنر است برسد.
او الان یک فرد Multi-disciplinary است. رشتههای تخصصیاش همافزایی ندارند. اما خوشحال است که در جمع دوستان هنرمندش، تنها کسی است که دکتر صدایش میکنند و از سوی دیگر، در جمع دوستان دکترش – که کم هم نیستند – ژست هنرمندی میگیرد و فخر میفروشد.
من همیشه به شوخی میگویم که: «فلانی، فخرفروش جمع هنرمندان و هنرمند جمع فخرفروشان است.»
فرد دنبال مقام دولتی است
در بسیاری از مقامهای دولتی در کشور ما، شایستگی چندان مهم نیست و تعهد (بخوانید: همسویی ایدئولوژیک / ارتباط و خویشاوندی) مهمتر است.
اما به هر حال، برای بستن دهان عموم مردم، رزومه هم، خصوصاً اگر طویل باشد، چیز خوبی است. به خاطر همین، استراتژی M میتواند برای آنها که چشم طمع به قدرت دوختهاند نیز مفید باشد.
من هنوز نتوانستهام تصور کنم که استراتژی M جز «ارضای خود» و «زمینهسازی ادعا» و «پشتوانه برای کسب مقامهای دولتی»، چه کاربردی میتواند داشته باشد. مثلاً پزشکی که علوم سیاسی بداند یا ادیبی که فلسفه هم میداند، چرا باید در آموزش عالی و ادارهی مدرسه و دانشگاه، متخصص فرض شود؟ یعنی راستش را بخواهید نمیفهمم که چگونه از همآغوشی دو علم غیرمرتبط، یک علم غیرمرتبط سوم زاده میشود که بینرشتهای نیست؛ بلکه خود، رشتهای دیگر است!
خلاصه اگر کسانی را ببینم که استراتژی چند رشتهای را چسبیدهاند و رها نمیکنند و حاضر هم نیستند از گذشتهی خود دست بکشند و به سمت V یا T بروند، کمی در گفتگو، دوستی، معامله و تعامل با آنها وسواس و تردید بهخرج میدهم. چون کسی که به خودش و زندگیاش رحم نکرده، با دوست و آشنایش هر کاری بتواند میکند.
پینوشت: اصل این مطلب را واقعاً قبول دارم و پیش از این هم، به عناوین مختلف و با واژهها و تعبیرهای متفاوت، آن را گفتهام. اما مثالها را کمی شتابزده انتخاب کردم و شاید اگر وقت بیشتری میگذاشتم، مثالهای بهتری پیدا میکردم. بنابراین اگر جایی مثالها را نپسندیدید، لطفاً آنها را رها کنید و بیشتر روی اصل مطلب متمرکز شوید.
