دکترای استراتژی داشت.
به او گفتم: فلان دوست من کمی افسرده است. گفت: اگر ماموریت و چشمانداز زندگیش مشخص بود، به این نقطه نمیرسید.
به او گفتم: اقتصاد کشور آزارم میدهد. گفت: من از اول هم به چشمانداز ۱۴۰۴ انتقاد داشتم. فرصتها و تهدیدها درست دیده نشده.
به او گفتم: آبمیوههای فلان شرکت را دوست دارم. گفت: موقعیتش در بازار مشخص نیست. ساندویچ شده است. از بالا توسط برندهای متمایز و از پایین توسط برندهای ارزان له خواهد شد.
به او گفتم: نوشتههای ولتر را دوست دارم. گفت: نخ تسبیح یکسانی بین همه دانههای نوشتههایش وجود ندارد. هر روز حرفی را زده…
به کلاس تحلیل رفتار متقابل رفته بود. جلسه دوم!
به او گفتم: فلان دوست من کمی افسرده است. گفت: کودک منزوی وجودش کمی خودنمایی میکند. برای جلب نوازش است.
به او گفتم: اقتصاد کشور آزارم میدهد. گفت: والد انتقادگرت بالا اومده! سعی کن ساختار شخصیتی متعادل داشته باشی.
به او گفتم: آب میوههای فلان شرکت را دوست دارم. گفت: بله! رنگهای زیبا و جذابیت طراحی بستهاش، کودک درونت را قلقلک میدهد!
به او گفتم: نوشتههای ولتر را دوست دارم. گفت: ساختار شخصیتی متناسب و مشخص ندارد. به طنزهای کودکانهاش نگاه کن و جملات بالغانهای که «ناگهان» در وسط نوشتههایش چپانده است!
روانشناسی یونگ را دوست داشت وسالها در پی آن بود.


