به ندرت چیزهایی رو پیدا میکنم که حسم رو خوب کنه. البته باید کتاب خوندن رو استثنا کرد که برام عمیقترین و ماندنیترین لذت دنیاست. هیچوقت به داشتن یک دوربین عکاسی فکر نکرده بودم. شاید علتش این بود که یه بار از یکی از آقایان که از دوستانم هستند شنیدم که میگفتند: دوربین بخری خیلی خوبه. خانومها بیشتر تحویل میگیرن. کلاس داره! یه بار داشتم این جمله رو با لحنی گلایه خیز و تحقیرآمیز برای یکی از خانمهایی که از دوستانم هستن توضیح میدادم، وقتی کامل حرفم رو شنید گفت: درست گفته! من هم بر خلاف همهی بحثهای استریوتایپ و سایر بحثهای مربوطه در متمم که البته شیک و باکلاسه، اما انصافاً رعایت بعضیهاش سخته، تصمیم گرفتم این نمونهی آماری دو نفره رو ملاک در نظر بگیرم و کلاً دوربین رو جزو آلات لهو و […]
دسته بندی: لحظه نگار
لحظه نگار – درباره بسته بندی محصول
محصول فوق – از نظر من – یکی از خوشمزهترین محصولات همردهی خودش است و عموماً در سبد خرید من جا دارد. اما هر بار با دیدن این برچسب، دوباره تعجب میکنم. اگر بخواهیم آن را به فرهنگ غنی اسلامی ایرانی خودمان ترجمه کنیم، حدوداً چنین چیزی میشود: بخورید. حتماً توش حکمتی هست! و البته چنین توصیهای را جز در این زمین و این زمان، نمیتوان به سادگی مطرح کرد. واقعیت این است که روی این محصول، اگر هر چیزی هم بنویسند، من مشتری آن میمانم. اما شاید برای مشتری تازه، منطقیتر باشد که به جملهی مناسبتری فکر کنیم. چون قرار نیست فقط نق بزنیم، من چند مورد پیشنهاد خودم را مینویسم. البته فرض میکنم که نمیخواهیم بیشتر از پانزده یا بیست کلمه بنویسیم و نوشیدنی و سلامت و ایرانی بودن برای ما مفهوم کلیدی […]
لحظه نگار: معرفی دو همسایه دیگر
بعد از خانواده گربه ها که در یکی از لحظه نگارهای قبلی معرفی کردم، گفتم امروز عکس دو همسایه دیگر را در اینجا بگذارم و به شما معرفی کنم. فاصلهی این پرنده و این عنکبوت صرفاً چند متر هست و دیر یا زود، اگر پرنده چیزی برای خوردن پیدا نکنه، احتمال داره به این عنکبوت فکر کنه. البته ظاهراً تار عنکبوت اگر درست و باز و بزرگ باشه، پرنده ترجیح میده از عنکبوت صرف نظر کنه و سر و صورتش رو گرفتار این بافتنیها نکنه. اما بادهای شدید و تلاش ناموفق یکی دیگه از پرندگان همسایه، فعلاً خونهی عنکبوت رو خراب کرده و در هم گره خورده. این همسایهی گرامی حالا دیگه غذایی برای خوردن نداره و باید مثل خیلی از عنکبوتهای دیگه، در این شرایط تار خودش رو دوباره بخوره و بازیافت […]
لحظه نگار: گربه همسایه
یکی از برنامه های لذت بخش زندگی من، سرگرم شدن با حیوانات خیابونیه. نمیتونم هیچ وقت با خودم بیارمشون خونه یا توی خونه حیوون نگه دارم. چون به نظرم مسئولیتش خیلی سنگینه (بچه هم به همین دلیل نمیتونم داشته باشم). اما وقتی براشون آب یا غذا میبرم حس خوبی دارم. ما گربهها رو از لحاظ وفاداری با سگها مقایسه میکنیم و احساس میکنیم خیلی وفادار نیستند. به همین علت، گربه صفت بودن رو یک صفت با بارمعنایی منفی میدونیم. به نظرم اگر مبداء مختصات رو عوض کنیم و آدمها رو معیار قرار بدیم، گربه صفت بودن یکی از صفات متعالی محسوب میشه که خیلی از ما انسانها هنوز به اون درجه از رشد نرسیدیم. اینا ماشین من رو هم میشناسن. از دور که میام، حرکت نمیکنن. معمولاً شبها، ماشین رو نزدیکشون نگه میدارم که کمی […]
لحظه نگار: نوشتهی روی در
اگر فکر میکنید من گیر این بازیها میافتم که الان مد شده و مثلاً عکس سیاه و سفید میذارم، اشتباه میکنید. بازگشت به گذشته برای من جذاب نیست. چه به تکنولوژی گذشته. چه به بیولوژی گذشته. با هر توجیه و فلسفه بافی که باشه. آینده، حتی آیندهی خیلی دور که من در اون نیستم، برای جذابتر از گذشته است که در اون بودهام. راستی. امیدوارم کامنت لوس و بیمزه و حرفهای محبتآمیز و خلاصه این جور چیزها زیر این نوشته ننویسید. اما دلم میخواست این نوشته رو که برام مهمه بعد از خودم، روی سنگ قبرم باشه اینجا بنویسم (که مطمئن باشم رعایت و اجرا میشه): سلام! محمدرضا شعبانعلی هستم و شما میتونین همچنان حرفهای من رو بشنوید و نوشته های من رو بخونید. اگر مخاطبهای خوبی باشید و حرفهایی که من رو شاکی میکنه، […]
لحظه نگار: کار در شب
این عکس رو فکر کنم هفته پیش انداختم. بعد احساس کردم عکس خوبی نشده گذاشتمش کنار. امروز دوباره فکر کردم که چرا فکر میکنم عکس خوبی نشده. اگر سیاه و تاریکه و چیزی توش دیده نمیشه، چون واقعاً منظره سیاه و تاریک بوده و چیزی توش دیده نمیشده! بنابراین اتفاقاً عکس خوبیه. این بود که گفتم برای شما بذارمش. بیداری در شب، بخش جدایی ناپذیر زندگی منه. اگر به ادبیات رایج بخوایم بگیم، Night Owl (جغد شب) حساب میشم. از حدود بیست سال پیش، که روزها کار میکردم و شبها درس میخوندم تا بعد که شغلم به خاطر تعمیر و نگهداری ماشین آلات ریلی، بیست و چهارساعته بود و باید همیشه آماده بودم و موبایل زیر بالشم بود که اگر ماشینی خراب شد، به سرعت خودم رو بهش برسونم. کار برای راه آهن خیلی سخت […]
لحظه نگار: آخرین فیلم عباس کیارستمی (نقل از پیمان قدیمی)
اگر نگویم، تمام، باید بگویم عمدهی نوشته های این وبلاگ متعلق به من است و عادت به نقل کامل نوشته دیگران ندارم. اما امروز دوستی، عکسی از شفیعی کدکنی را در مراسم عباس کیارستمی برایم فرستاد تا به متنی که در یادهست شفیعی کدکنی نوشته بودم، بیفزایم. بر اساس اصول یادگیری کریستالی که همیشه آن را تبلیغ و توصیه و ترویج میکنم، نام عکاس و اکانت او در اینستاگرام را (که عکس از آنجا برداشته شده بود) جستجو کردم و تعدادی از نوشته های او را خواندم. حیفم آمد که نوشته ای به آن زیبایی از پیمان قدیمی زیر خرخوارها خاک دیجیتال – که خواسته و ناخواسته بر روی محتواهای شبکه های اجتماعی مینشیند – دفن شود. آن را در اینجا نقل میکنم (اکانت او در اینستاگرام را میتوانید با peymanghadimi جستجو کنید و بیابید). […]
لحظه نگار: نمونه تبلیغات خلاق محیطی
به علتی – که خارج از حوصلهی روزنوشتههاست – گفتم در لحظه نگار امروز، یادی کنم از یک تبلیغ محیطی هوشمندانهی ارزش آفرین که در کشور امارات در یک مال تجاری دیدم. آنها برای تامین هزینههای تمیز کردن دستشوییها، فضای داخل توالتها را برای تبلیغات به مزایده گذاشته بودند. طبیعتاً میتوانید حدس بزنید که دیوار توالت، ارزان ترین فضای تبلیغاتی محسوب میشود و از سوی دیگر، محلی است که به شدت مورد توجه حاضرین قرار میگیرد (این همان فضایی است که ما معمولاً ناله و نفرین و مهمترین حرفهایمان را روی آن مینوشتیم و مینویسم و شکل ابتدایی شبکه های اجتماعی محسوب میشود که در کشور ما رواج داشته و نشانهی دیگری از اینکه ما مردم خلاق، حتی قبل از اختراع توییترو اینستاگرام، از ابزاری به نام توالت های اجتماعی برای تخلیه ی احساسات خود […]
لحظه نگار: همه چیز زودتر از آنچه فکر میکنیم قدیمی میشود
یکی از دوستان عزیزم سر سفرهی افطار بود و از راه دور، در مورد یکی از پروژههایش حرف میزدیم. در آن میان، ظاهراً سفرهی افطار را پهن کردند و دوست ما دید که از مقاله من در همشهری، بستری برای نان و پنیر ساختهاند! خندیدیم و بحث را ادامه دادیم. برایم ماجراهای ده سال قبل تداعی شد. قبلاً آن را گفتهام. اما جایی بهتر از اینجا برای مطرح کردن – یا تکرار کردن – آن نمیشناسم. آن سالها، آبدارچی مهربانی داشتیم که هر روز صبح، زحمت میکشید و برایمان نان میگرفت و بساط صبحانه در شرکت آماده میکرد. معمولاً هفت و نیم تا هشت را صرف صبحانه میکردیم و بعد کار را شروع میکردیم که عموماً هم تا غروب و شب ادامه پیدا میکرد. برای سفره از روزنامه استفاده میکردیم. سرگرمی من هم هنگام خوردن […]
لحظه نگار: درباره راه حل های سادهی مشکلات پیچیده
پیش نوشت ۱: یکی از دوستان، چند روز پیش پیام فرستاده بود که محمدرضا. به نظرت بهترین شیوهی مدیریت زمان چیه؟ براش مسیج فرستادم که بهترین شیوه اینه که وقتت رو برای چیزهایی که ارزش ندارن، تلف نکنی. فکر کنم قهر کرده. دیگه خبری ازش نیست. پیش نوشت ۲: چند سال قبل هم نوشته بودم که راهکارهای پیچیده برای ما همیشه جذابتر از راهکارهای ساده هستند. در حدی که تحقیقات نشون داده حتی در مورد دارونما (پلاسیبو) برای سرماخوردگی، Coldonproxonel بهتر از Coldax عمل میکنه. اصل کپشن: فکر میکنم اگر الان بگن مخلوط یک سوم / دو سوم از چای سفید و سبز، میتونه تمرکز برای مطالعه رو ۲۰% افزایش بده، همهمون یه بار آزمایش میکنیم. اما اگر بگن استفاده از یک میز خالی، دور کردن سایر وسایل و موبایلها و تجهیزات دیجیتال، تمرکز ما را دو […]
آخرین دیدگاه