فکر کن که تو ایستاده ای، یکه و تنها، در مرکز جهان، و خدایی میکنی بر هر آنچه هست: زمین. گیاهان و جانوران. چه بیهوده و خسته کننده خدایگونگی خواهد بود چنین بودنی تکراری و ملال آور. بودن آن هنگام معنی می یابد که کسی در کنارت ایستاده باشد. تا به انگشت اشاره نشانش دهی، زمین را و آسمان را. درختان را و گیاهان را. بودن آن هنگام معنی می یابد که گوشی در کنارت برای شنیدن آماده باشد، تا نجوا کنی با او آنچه را که شنیده ای و می شنوی. بودن آن هنگام معنی می یابد که دلی در کنارت، دل سپرده باشد به دلهره ها و دلشادی هایت. تا حس کند آنچه را که نه دیده میشود و نه شنیده می شود. بودن آن هنگام معنی می یابد که روحی در کنارت، آرام و قرار گرفته باشد. …
دل نوشته ها
من غم را دوست دارم، آن هنگام که بغض میکند، اشک میریزد، فریاد میزند، ناله میکند و میشکند… من از غم میترسم، آن هنگام که لب میگزد، سکوت میکند، محکم می ایستد و لبخند میزند. که این دومی، آرامش قبل از طوفان است، طوفانی که همه چیز را در هم میشکند، همه چیز و هر چیز…
بعضی از انسانها چنان به حقیقت نزدیک میشوند که دیگر آن را نمی بینند.
اگر بگویند کدام واژه را بیشتر از همه دوست داری، بدون تردید میگویم: در زبان خودمان «واحه» و در زبان انگلیسی «Oasis». واحه، نقطه سرسبزی در میانه بیابان است. نقطه ای سرسبز در میانه هجوم بی رحم خشکی و صحرا. واحه ها معمولاً در کنار چاهها پدید می آیند. هر جا که از سطح بیابان راهی به عمق خاک باز میشود، درختانی چند می رویند و گاه همین تک درختان، منزل گاهی میشوند برای مسافران خسته و بی پناه و نومید. در مسیر زندگی، بعضی انسانها مثل واحه هستند. چند لحظه ای که کنارشان می نشینی، فراموش میکنی راه سختی را که آمده ای و راه دشواری را که در پیش داری. آرام میشوی. آرام آرام. فکر میکنم خوشبختی هر کسی به اندازه واحه هایی است که در مسیر بیابانی زندگی میشناسد. من هم به اندازه خوشبختی خودم، تجربیاتی از …
