قبلاً تصاویری از گربهی سیاه همسایه گذاشته بودم. هم زمانی که دو سه ماهه بود و هم بعداً که هفت هشت ماهه شد. البته دوستی من اول با پدر اینها شروع شد که اسمش زغال بود و سعی میکردم همیشه مراقبش باشم. البته گربهها رو در خونه نگه نمیدارم که تربیت خیابونیشون خراب نشه. اما وقتهایی که تهران باشم و خونه باشم بعضیهاشون میان در میزنن (خودشون رو به در میزنن). غذا میخورن و میرن. مثل این گربهی عزیز که بهش میگم اسکیزو: اسکیزو از پنج کرایتریای اصلی اسکیزوفرنها، سه تاش رو داره و یک بیمار واقعی محسوب میشه. البته قبلاً سالم بود. اما پارسال به قول درمانگرها یه اتفاق تروماتیک براش افتاد (چوب درخت رفت توی دهنش و زخم شد). بعد از اون دوشخصیتی شده. یکیش عاشق منه و دیگری از من نفرت داره. میاد […]
دسته بندی: لحظه نگار
لحظه نگار: خودم
مدت زیادی بود عکسی از خودم نگذاشته بودم. گفتم این عکس رو اینجا بگذارم که دم دست باشه و گمش نکنم. ضمناً ظاهراً سنت شبکه های اجتماعی اینه که اگر طرف عکس بذاره و زیرش چیزی ننویسه فکر میکنن لال بوده یا سواد نوشتن نداشته. معمولاً هم در این جور مواقع که عکس خودشون رو میگذارن یه جملهی خیلی عمیق از یه جا کپی پیدا میکنند و میذارن که احتمالاً قراره عمق تفکر صاحب عکس رو القا یا اثبات کنه. چون جمله یا حرف حسابی دم دستم نبود، همین جملهای که امروز برای ایمیل هفتگی نوشتم رو دوباره مینویسم که حداقل زیر عکس خالی نمونده باشه: فردیت در زندگی فردی معنا پیدا نمیکند، بلکه در زندگی اجتماعی معنا پیدا میکند. زمانی که میکوشیم با مقاومت در برابر فشار و ترجیحات دیگران، هویت و ترجیحات فردی […]
لحظه نگار: دربارهی قفل و کلید
پی نوشت یک: بخشی از این جمله را در اصل برای قسمتی از یک زنگ تفریح متمم نوشتم. اما دوست داشتم اینجا کامل آن را بنویسم. پی نوشت دو: طه حجازی، استاد بزرگوار ادبیات فارسی ما در دوران کارشناسی، به بهانههای مختلف، این بیت نصرت رحمانی را میخواند: قفل، یعنی که کلیدی هم هست. یک بار در راهروی دانشگاه، از او پرسیدم: آقای حجازی. عکس این جمله هم درست است؟ خندید و گفت: من میتوانم این جمله را در یک ترم برای تو جا بیندازم. تو هم برای آن سوالت، یک عمر وقت بگذار. با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | […]
لحظه نگار | هوای مه آلود
به علت حفظ حریم شخصی، معمولاً تمایل چندانی ندارم که از بیرون خونهام عکسی منتشر کنم. اما امروز صبح وقتی به خونهام رسیدم، دیدم که از سمت دیگهی خیابون (حدود فاصله بیست متری) میتونم بدون دردسر عکس خونهام رو بندازم و منتشر کنم. 😉 #لحظه نگار *** با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان یک دانشمند به چه سطحی از هوش نیاز دارد؟ کتاب مردگان | افراد تأثیرگذاری که در زمان زندگیشان دیده نشدند کتاب ریویو برای محصولات آمازون | تجربه شانزده سال کامنتگذاری در سایت آمازون آينده هوش مصنوعی از زبان پیتر تیل […]
لحظه نگار: عکس بعد از سمینار
علیرضا نخجوانی امروز این عکس را برایم فرستاد که فکر میکنم حدوداً بین ۱۲ شب تا ۱ بامداد روز ۲۰ شهریور سال ۹۴ (بعد از سمینار رفتارشناسی در کسب و کار) ثبت شده است. جدا از فشارها و تراکمهای کاری قبل از سمینار، روز سمینار هم طولانی و بیانتها به نظر میرسید و بعد از پایان سمینار حوالی ساعت ۸، تا حدود ساعت ۱۱ در دانشگاه ماندم تا با بچهها سلام و احوال پرسی کنم. بعضی لحظات هست که اگر در زندگیات نباشد، انگار زندگی نکردهای. اما حاضری تمام زندگیات را هم بدهی، تا یک بار دیگر در آن نقطه نباشی. عکس زیر دقیقاً آن لحظه را ثبت کرده است. با متمم:ترجمه ماشینی از روسی به انگلیسی | یکی از انگیزه های سرمایه گذاری بر روی هوش مصنوعی در جنگ سرد زندگی در کشورهای کمونیستی […]
بازیهای شبیه سازی کسب و کار (لحظه نگار)
هنگام مرتبسازی فایلهای قدیمی و طبقهبندی آرشیوها، به چند عکس برخوردم که با وجود کیفیت پایین دوست داشتم اینجا بازنشرشون کنم. عکسها، مربوط به سال ۲۰۱۱ هستند. اون زمان، یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم این بود که بازیهای شبیه سازی مدیریتی داشته باشیم و در چند اتاق همزمان اجرا کنیم و تیمهای مختلف وجود داشته باشند و بسته به سناریوی بازی با هم رقابت یا همکاری کنند. کیفیت اون کارها خیلی ابتدایی بود (و البته تجربهای هم در اون زمینه نبود. یا لااقل در ایران یادم نمیاد که قبلش به صورت جدی دیده باشم). اما تجربهی خوبی بود و باعث شد به یک نتیجه برسم که هنوز هم باور دارم: اگر چه امروز فضاهای مجازی متعددی در وب وجود دارد که امکان چنین بازیهایی را فراهم میکنند، اما هنوز هم شکل فیزیکی این […]
لحظه نگار: باز هم گربه همسایه
احتمالاً گربهی همسایه را به خاطر دارید. قبلاً عکسی از او گذاشته بودم. کنار خانهی من زندگی میکند و البته خانهاش کمی از من بزرگتر است (من یک چهاردیواری دارم و بقیهی زمین مال اوست). این بار که همدیگر را دیدیم، حسابی به هم خیره شدیم. به خاطر اینکه ماههاست با او حرف میزنم من را میشناسد و فرار نمیکند. آنقدر به همدیگر نگاه کردیم که حوصلهاش سر رفت و خوابید (ما آدمها یاد گرفتهایم که یک کار تکراری را برای مدت طولانی و حتی برای یک عمر انجام دهیم. اما گربهها هنوز برای این نوع اسارت، تربیت نشدهاند). معمولاً اگر با ماشین جایی بروم، در ماشینم برای انواع گرسنگان (آدمها و سگها و گربهها و پرندگان) چیزهایی میگذارم که در راه به آنها بدهم و اگر فرصت کنم مینشینم و آنها را نگاه میکنم. […]
لحظه نگار: مهدی اخوان ثالث و شفیعی کدکنی
دیروز بعد از اشارهای که در درس تسلط کلامی و زنجیره کلمات به مهدی اخوان ثالث شده بود، یاد تعدادی از عکسها و نوشتههایی افتادم که به او مربوط بود و قبلاً در جایی از آرشیو دیجیتالم، آنها را ذخیره کرده بودم. در مرور آنها، تصویر زیر را دیدم: متن زیر عکس، تصویر نوشتهای است که اخوان در پشت عکس به عنوان توضیح نوشته. این متن و آن تصویر، چنان شور و شوق و عشق و محبتی در خود داشت که دلم نیامد لذت مرور کردنش را با شما به اشتراک نگذارم. عنوان را هم همچنان لحظه نگار انتخاب کردم. چون هم به تعریفی که از روز اول از لحظه نگار کردم نزدیک است (اگر در شبکه های اجتماعی بودم، چه عکسها و منظرهها و لحظههایی را با دوستانم به اشتراک میگذاشتم) و هم، مصداقی […]
لحظه نگار: تغییر نگرش برندها – حس لوکس «خود بودن»
شاید حدود سیزده یا چهارده سال پیش بود که به واسطهی زنجیرهای از اتفاقات، مهمان یک هتل بسیار گرانقیمت شدم. پنجرههای اتاق آنجا، به هتل ایمپریال باز میشد که در سالهای اخیر، برای ایرانیان بسیار شناخته شدهتر از گذشته است و لبخند ظریف از بالکنهای آن را به خوبی به خاطر دارند. یادم هست که بالای تخت، تابلوی بزرگی از نمای بیرونی هتل نصب شده بود و جملهای با این مضمون (یا شاید دقیقاً همین جلمه) در زیر آن بود که: Live a different lifestyle شاید آن جمله برای کمتر مسافری چون من، به یاد ماندنی بود. چون میدانستم و میفهمیدم که بودن در آن هتل، اتفاقی بیش نبوده و واقعاً یک فرصت استثنایی دارم تا یک سبک زندگی متفاوت و لوکس را تجربه کنم. مدتی پیش، وقتی در یکی از سفرهایم وارد اتاق هتل شدم، پیام […]
لحظه نگار: دستگرد یا پوچ گرد
در ادبیات کهن ما، به طاس یا تاس، دستگرد میگفتند. چون در دست میگشت. آنها که بازیهای تاس دار را دوست نداشتند، این دستگردها را پوچگرد مینامیدند. به یادآوری اینکه این مکعب شش وجه، به پوچی میگردد و سرنوشت دستگرد به دستان، گرایش به پوچی است. جز منچ که در دوران کودکی بازی میکردم و بازی ریسک که چند باری در سالهای اخیر انجام دادهام، تاس یا دست گرد را برای بازی دیگری به کار نبردهام. اما یک بازی من درآوردی دارم که وقتهایی که دیگر مغزم از کار میافتد و فقط دستانم کار میکنند با دستگرد انجام میدهم. تعداد زیادی از آنها را (به همین تعداد که عکسش را برایتان انداختهام) در مشت میگیرم و بر روی میز میریزم و حاصلجمع آنها را حساب میکنم و دوباره این بازی را تکرار میکنم. این بازی، […]
آخرین دیدگاه